مسکالین
روایت ذهنی یک نویسنده و نوازنده لینک ناشناس: https://t.me/BChatBot?start=sc-502050-bTILjXj
نمایش بیشتر660
مشترکین
-124 ساعت
+17 روز
-430 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
کادوهاتون رو آماده کنید که من سر دنیا منت گذاشتم و فردا متولد میشم. خداییش ۶۶۰ تا ممبر یه کادوی تولدمون از سمت ممبرها نشه؟
@siesfandi
🥰 6👎 2👏 1
اصلا نمیفهمم این وقت شب چرا باید حالم بد باشه. معمولا دیگه این موقع دارم ذوق میکنم که قراره بخوابم یا خوابیدم. البته زیاد حالم بد نیست و کمی تا قسمتی حالم بده. راستش دنبال مقصر میگردم بابت شرایط الانم ولی خب دیگه فهمیدم که خودم مسئول بودم و هرچیزی یک تبعاتی داره. یک مقداری زود رنج و حساس شدم. تقریبا روزی ۱۲ ساعت دارم کار میکنم و افتادم روی دندهی فلک را سقف بشکافم و طرحی نو در اندازم. همیشه از این روی خودم فراری بودم چون واقعا همهچیز رو سخت میگیرم و قانون یک درصدها رو لحاظ میکنم. قانون یک درصد اینه که هر کار و فعالیتی ولو سنگین و طاقت فرسا که حتی یک درصد احتمال رسیدن به هدفم رو بیشتر کنه، ازش چشم پوشی نمیکنم و این یک انرژی فوق انسانی میخواد و یا میشه یا رسما از لحاظ انرژی و روحی ک روانی به صفر میرسم و حداقل یکسال دوران نقاهت داره.
@siesdandi
👍 4
دوستم قراره برام ناموس کفتار بیاره.
میگه اگه توی جیبت باشه تمام دخترا مییان سمتت. از مهره مار صد برابر قوی تره.
من که مریض و خراب این حرفام گفتم ببین تضمینیه دیگه گفت آره من از صبح توی جیبم یکی دارم تمام دخترای دانشگاه مییان سمتم و هی دارم پسشون میزنم
گفتم میدی بذارم توی جیبم یه امتحانی بکنم.
گفت آره بگیر
ناموس کفتار رو گذاشتم توی جیبم و رفتم توی خیابون یه دوری زدم. اول یهسیبل کلفت اومد آدرس پرسید. بعدش یه خانم مسن پشت فرمون کم بود زیرم کنه. بعدش خوردم به پست اسفند دود کن سر چهارراه. دو تا خانوم بودن. ناخودآگاه کم بود اون آتیشدون و یک کیلو اسفند رو بکنن توی کونم. یه دهی دادم تا دست از سرم بردارن. دیگه داشتم نا امید میشدم یه دختر خوشگل بالاخره از روبرو سبز شد. با خودم گفتم اگه روی همین یه دونه هم جواب بده من حاجتم رو گرفتم. هیچی دیگه دختره اومد سمتم و یه لبخند پیروزمندانه زدم و گفتم ای جانمی بر این شانس. یه لبخندی بهم زد و منم نیشم تا بناگوش باز شد. خواستم سلام بدم و سر حرف رو باز کنم که بقیهاش باشه برای بعد.
نه ولش کن گناه دارید. بقیهاش رو میگم. نه خوابم مییاد ببخشید. شب بخیر...
@siesfandi
🤗 3😭 1
امروز روزی بود که کاملا آیندهام برام تاریک و مبهم و پر از ترس بود ولی میدونید تسلیم نشدم. اول این که منفعل و بیکار ننشستم و تمام فعالیتها و کارهایی که لازم بود رو انجام دادم. نکته بعدی که سعی کردم انرژیم پایین نیاد. ۵.۳۰ صبح آشفته چشمام باز شد و اول چیزهایی که توی خونه روی مخم بود رو و مرتب کردم و نظم دادم و بعد یک پادکست پر محتوا گوش دادم و بعد با دستگاه ماساژور نقاطی که توی متد EFT روش تاکید داره رو کاملا ماساژ دادم. سطح انرژیم تا حدودی بالا اومد و یک صبحانه مفصل خوردم و لباسی که توش بهترین حس رو دارم رو پوشیدم و رفتم سرکار. دوباره اُفت انرژی داشتم و نکتهی بعدی این که من در هر مقایسهای در ذهنم بازندهام و همچین در هر جنگی. پس سعی کردم تا میتونم با کار خودم رو مشغول نگهدارم و تا عصری که همهی درها به روم بسته بود تا سه تا موقعیت خوب برام باز بشه و حالا هم حال و احساسم خیلی خوبه. معمولا اینطور بودم که صبح وقتی با دلیل یا بیدلیل حالم بد بود تا شب که بخوابم همینطور باقی میموندم و باید میخوابیدم به امید این که شاید حالم بهتر بشه. ولی الان راهکار برای خودم پیدا کردم. ممکنه بود صبح حالم خوب باشه و بعد کم کم یا یهو بهم بریزم و یا برعکسش که دیگه کل روزم رو از دست داده بودم ولی الان در هر دو حالت راهکار و مهارت یادگرفتم که دیگه این حال بدی مزمن نشه. البته همیشه توی مهار حال بدی همیشه موفق نیستم و گاهی زورم بهش نمیرسه که قبلا رو میآوردم به پر خوری، سکس، بازیهای کامپیوتری، ...
که یک جور مسکن مخربی بود و فرداش بدتر میشدم. ولی الان با حال بدیم روبرو میشم و میگردم تا ببینم از کجا نشات میگیره؟
از ترس؟
اضطراب؟
رنجش؟
خودخواهی؟
وسوسه؟
...
و سعی میکنم واقعگرایانه بهش نگاه کنم و با یک یا چند ترفند پشت سرهم وضعیتم خیلی بهتر میشه.
@siesfandi
❤ 2👍 1
اول خرداد تولدمه. دلم میخواد یه کار خفن توی این روز بکنم. شاید برم رستوران مورد علاقهام که سالهاست نشون کردم ولی هنوز نرفتم یا برم پارک ارم چون اونجا همیشه رویای کودکیم بود یا برم یه کار احمقانهای که توی دلم مونده بکنم و حالش رو ببرم.
کلا یکبار توی زندگیم برام تولد سوپرایزی خفن گرفتن که توش همهچی بود. رقص نور و گروه موزیک و دافهای خفن و...
دیگه یادم نمییاد که تولدم پارتی طور باشه. نمیدونم دلم از اونها میخواد یا نه ولی ته دلم خیلی دوست دارم یه آدم گم شده توی گذشتهام زنگ بزنه بهم و بپرسه کجایی؟ میخوام ببینمت و بعدش که تلفن قطع شد من زانوهام شل بشن و بیصدا زار بزنم و دلم جوری بلرزه که نفسم به شماره بیفته.
@siesfandi
👍 4❤ 2😭 1
چهارشنبه رفته بودم عبدلآباد. ایالتی برای خودش شده. کلا رفت و آمد و جاری بودن زندگی رو توی اون منطقه دوست داشتم ولی یه چیزهاییش رو اصلا خوشم نیومد و چون ممکنه به کسی بر بخوره اینجا نمینویسم
❤ 3👍 1
دلم خر خوری میخواد. پای سفرهای بشینم که ماست و دوغ و سالاد شیرازی و ترشی و نون و نوشابه داشته باشه و دیس بذارن جلوم و با دست بخورم و بعدش یه قلیون برازجونی و چای تو استکان کمر باریک و یهشیرینی تو مایههای باقلوا و بعدش یه چُرت ریز زیر پنکه در حالیکه یه متکی زیر سرته و یکی هم بین دو تا زانو و بعدش هم یه شربت سکنجبین خنک بعد از این که بیدار شدی و بعدش هم همین دیگه...
@@siesfandi
❤ 4
کلا آدم نخبه جذب کنی هستم. یعنی هرچی آدم عوضی و نمک نشناس و متوهم رو جذب خودم میکنم و بعد پر و بال هم بهش میدم بعد دیگه نمیتونم جمعش کنم. یارو حد نهایت کارنامه هنریش اینه که دوست صمیمیش روی کارت عروسیش یک بیت از شعرش رو چاپ کرده و توی بیو نوشته ریا نباشه نویسنده و شاعرم!
اینکه اون اینطوریه تقصیر خودش نیست من موندم چطور این آدم رو توی زندگیم راه دادم. هرکسی میتونه هرجوری میخواد باشه ولی ورود و خروج این سبک آدمها مسئولیتش به گردن منه.
@siesfandi
👍 5🤣 1
نمایشگاه کتاب گویا شروع شده... هیچکدوم از کتابهام توی نمایشگاه نیست. قبلا شاید خیلی ناراحت میشدم ولی الان مهم نیست. د
@siesfandi
❤ 6