cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

مسکالین

روایت ذهنی یک نویسنده و نوازنده لینک ناشناس: https://t.me/BChatBot?start=sc-502050-bTILjXj

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
650
المشتركون
-324 ساعات
-17 أيام
-1030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
امروز از خواب بیدار شدم و خشونت را انتخاب کردم!
إظهار الكل...
از هیچ‌کس هیچ‌چیز مخواه! اینو باید تتو بزنم روی دستم تا جلوی چشمم باشه. @siesfandi
إظهار الكل...
👍 4 2👏 1
حالم خیلی بده و رسما ریدم. تقصیر خودمه ولی نمی‌خوام مسئولیتش رو بپذیرم. #پشت_دستم_داغ_کردم
إظهار الكل...
👏 5😨 2👍 1
راه نادرست و غلط برای انجام کار درست و راه درست برای انجام کار نادرست و غلط. اگه در این طرحواره قرار دارید در زندگی دچار مشکل و دردسر و خسارت خواهید شد‌. برای فهمیدن همین جمله ۳۰ سال از عمرم رو دادم. چندبار بخونیدش. @siesfandi #دور_برگردون
إظهار الكل...
👏 3
00:36
Video unavailableShow in Telegram
1.89 MB
🥰 4 1
رمان جدیدم بعد از ۹ ماه به مرحله‌ی صفحه آرایی رسید. اینکه انتشاراتی که باهام قرارداد بسته برای چاپش، اکثر کتاب‌هاش در مورد زبان‌شناسی و اسطوره شناسی هستش و کتاب‌های مرجع پژوهشی چاپ می‌کنه خیلی برام با ارزشه و احساس می‌کنم کار قابل دفاعی نوشتم. مدیر انتشارات بهم زنگ زد و خواست منو ببینه. قشنگ معلوم بود رمانم نظرش رو جلب کرده. آدم باسوادی هستش و تمام کتاب‌هایی که انتشاراتش چاپ کرده معلومه با وسواس انتخاب کرده و دغدغه‌ی ادبیات کشور رو داره‌. خلاصه اینکه فقط یک پله مونده و اون هم مجوزش هستش. قشنگ زندگیم پر از شک و تردید هستش و به همه‌چیز رو زیر سوال می‌برم و هرقدر که می‌گذره مسیرم در تاریکی مطلق ابهام فرو می‌ره ولی اغلب حالم خوبه. تصمیم گرفتم به خودم و کارهام اعتماد کنم. زیاد اصرار به جنگیدن و ناسازگاری ندارم‌. هر وقت چیزی باب میل و زمانبندی من نیست و نمی‌تونم تغییرش بدم زیر لب به خودم می‌گم همینه دیگه و سعی می‌کنم وسط اون لحظات یک چیزی دست و پا کنم و باهاش خوش بگذرونم. گاهی برای خودم آبمیوه می‌خرم، گاهی قهوه یا بالاخره چیزی که اون لحظه دوست دارم انجام بدم‌ و دوپامین آزاد می‌کنه رو می‌رم سراغش. @siesfandi
إظهار الكل...
6👍 4
این روزها کم پست می‌گذارم. برای هزارمین بار پیله شدم و در سکوت زندگیم رو می‌گذرونم. کارهام روی ر‌واله ولی کوچکترین مسائل برای من تبدیل به بحران و فاجعه می‌شه و باید سریع خودم رو کنترل کنم.‌ کلا زندگی در کنترل آدم نیست فقط تنها کاری که از ما بر می‌یاد اینه که دست به کار احمقانه نزنیم و کاسه، کوزه رو نشکنیم. این خیلی راهکار ساده‌ای به نظر می‌یاد ولی انجامش بشدت سخته و نیاز به باور و اعتماد داره. @siesfandi
إظهار الكل...
5👍 2🥰 1
Photo unavailableShow in Telegram
دو روز تمام رانندگی کردم. دیگه کارم از شجاعت و پشتکار گذشته. از خودم راضی‌ام. این که یک غیرممکن دیگه رو ممکنه کردم. یه نه رو آره کردم. این که به کونی‌های نمک‌نشناس دور و برم باج نمی‌دم خیلی حس خوبیه وقتی که رسیدم خونه، پاهام مال خودم نیست و جلوی چشمام یه ابر سیاه هستش ولی این سفر خیلی مفید بود. اگه هدفی دارید احتمالا با حالت عادی که همه چیز گل و بلبل باقی بمونه شما بهش نخواهید رسید. پس یا صد خودتون رو بذارید تا آرزوتون به واقعیت تبدیل بشه یا کلا یی‌خیال هدف بشید و به همونی که هستید راضی باشید. هیچ کدوم از این دوتا اگه باشید بد نیست ولی این که یه هدف رو نصفه رها کرده باشید یا روال آدم معمولی بودن رو کنار گذاشته باشید و هی به همه‌چیز توک زده باشید، این بده. @siesfandi
إظهار الكل...
👏 6👍 1
چهارشنبه شب احتمالا از سمت سمنان و گرمسار دامغان می‌رم تا گنبد و بعد از استان مازندران گرگان، ساری، بابل و آمل بر می‌گردم. تقریبا در همه‌ی‌ شهرها یک توقفی دو ساعته دارم اگه اهل این شهرهایی هستید که توی خط حرکتی سفر منه، لطفا یه خبری بدید تا بتونم با راهنمایی شما اطلاعاتی که می‌خوام رو زودتر پیدا کنم. شاید هم وقت شد یک دیدار و گپ و گفتی هم داشتیم. @siesfandi @siesdanx
إظهار الكل...
2
هفته‌ی پیش قزوین بودم.‌سمت خیابون مولوی. دست به آبم گرفته بود و چند دفعه از کلیه، جیش رو برگردونده بودم توی معده که بازیافتش بکنه( بدن من توانایی این کار رو داره!) دیگه بدنم اعتراض کرد که بیشتر از این نمی‌تونم فشرده‌اش کنم دیگه سم شده. حالا اینور و اونور یه مسجد پیدا کردم و رفتم درش رو زدم و سرایدار درُ باز کرد و گفت نمی‌شه! یه مغازه دار اونطرف داشت منو می‌پایید و صدام کرد و گفت: بَ بَ‌م دستشویی داری؟ بیا! منو برد ته مغازه و بعد سوار یه بالا بر شدیم و رفتیم زیر زمین. رنگم پرید! با خودم گفتم تمام شد دیگه! افتادم توی تله و این کون رو که ۴۳ سال مثل تخم چشم ازش محافظت کردم به چوخ رفت. زیر زمین عین اتاق خواب دراکولا! دیوار آجری و تار عنکبوت‌ها همه جا آویزون و زمین هم پر از جنس. با دست اشاره کرد که دستشویی ته انباره. قلبم رفته بود روی ۱۲۰. ترسون لرزون یواش یواش رفتم دست شویی و هر لحظه منتظر بودم که از پشت دست بذاره روی شونه‌ام و بعدش باید گل‌های قالی رو بشمارم. توی دستشویی انقدر استرسی شده بودم که شاشم مثل آب‌پاش چمن پارک لاله تیکه تیکه می‌اومد. هیچی دیگه کارم تموم شد و از اون آقا تشکر کردم و اصرار کرد نهار بمونم ولی من کار داشتم و با عزت و احترام منو راهی کرد و درود به تمام قزوینی ها که بر خلاف جک‌هایی که ساختن خیلی با معرفت و مشدی بودن. @siesfandi
إظهار الكل...
🤣 22