مسکالین
روایت ذهنی یک نویسنده و نوازنده لینک ناشناس: https://t.me/BChatBot?start=sc-502050-bTILjXj
Show more644
Subscribers
No data24 hours
-37 days
-1130 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
دیگه دارم تسلیم میشم که برم دکتر اعصاب و قرص بخورم. این حجم از بیانرژی و بیحوصله بودن دیگه واقعا کلافهام کرده.
@siesfandi
💘 4
بریم یه قهوه بزنیم و تمرین رو شروع کنیم. دوران نقاهت رمانم تموم شد و دارم مهارتم رو توی ساز زدن بیشتر میکنم. یک زمانی فکر میکردم اگه پول زیاد داشته باشم حالم خوبه. رفاه و آسایشم زیاد شد ولی حالم همچنان بد بود. باورهام بدجور منو بعضی روزها اذیت میکنه. میدونم غلط هستن ولی باز به خودم امید دارم که با این باورها بتونم موفق بشم.
@siesfandi
👍 3❤ 1
Repost from سوتهدلان
روزي سگي داشت در چمن علف ميخورد. سگ ديگري از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: تو کي هستي؟ چرا علف ميخوري؟! سگي که علف ميخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندي زد و گفت: سگ حسابي! تو که علف ميخوري؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخواني جلوت انداخته بود باز يک چيزي؛ حالا که علف ميخوري ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش.
👍 3❤ 1
قبلا اینجا یک روز در میون پست میگذاشتم. الان هفتهها چیزی نمینویسم.
حرفهای دلم رو دیگه نمیتونم اینجا بنویسم. فکرهای خطرناک مزمن رو دیگه نمیتونم بگم. من هنوز بزرگ نشدم و رفتارم مثل یه پسر دوازده سالهست. یک تئوریسین خوب در مورد مشکلات و شرایط خاص هستم ولی توی بحران مثل یه نوجوان خام و بیتجربه عمل میکنم. واقعیتش آدم حسابی توی زندگیم نبود که منو از نوجوانی رشد بده و توی یک سنی جا موندم.
بگذریم از این حرفا...
@siesfandi
❤ 9
Repost from N/a
قبل تر ها که میلم فقط به تنهایی بود تکلیفم روشن بود. الان در عین حال که میخوام تنها باشم همزمان میخوام آدم های متفاوتی رو ببینم، باهاشون آشنا شم، ارتباط بگیرم و دایره ارتباطاتم رو وسعت بدم.
اولین بار که کتاب راز رو خوندم فکر کردم که دیگه تمومه و درهاي معجزه به سمتم باز میشه، ولی نشد.
کتاب چهار اثر رو خوندم و جملهی طلایی " کلام تو عصای معجزه گر توست" خیلی منو تحت تاثیر گذاشت ولی اثری توی زندگی من نداشت. مبنای زندگیم رو گذاشتم بر این که اصلا خدایی وجود نداره و باید به خودم تکیه کنم و هم کم آوردم و هم گند زدم به زندگیم.
هر قدر دنبال یک قادر متعال بودم بیشتر سردرگم شدم و زندگیم به جایی رسید که فقط معجزههای پیاپی میتونستم منو نجات بده.
این همه کش و قوس و آخرش دستم اومد که چجوری میشه خرقهی عادت کرد و وسط تمام بدبیاریها و نشدنها از یک قدرت خارق العاده کمک بگیره.
من خدایی توی آسمونها و بیرون از خودم پیدا نکردم. اصلا شاید نباید اسمش رو خدا گذاشت چون آدم ذهنش میره سمت مسائل دینی و مذهبی. همهی ما توی ناکجاآباد وجودمون که دقیقا نمیدونم آیا توی روح هست یا ناخودآگاه ذهن یا شاید یک جای دیگه، یک کیفیت و کمیتی داریم که میتونه همهی شرایط رو غیرمترقبه و در لحظه عوض کنه و به دلخواه و نیاز فوری به هر حالت و شرایطی که داریم رو به وجود بیاره و غیر ممکن رو حتی ممکن کنه. نمیتونم توصیفش کنم. شاید شبیه یک دکمهی توربوی نامرئیه، یا یک خدای درونی یا هرچی... راستش زیاد مهم نیست که چیه. فقط این مهمه که سوخت حرکتی و روشن شدن و به کار افتادنش انرژی هستش. یعنی اگه سطح انرژی بالا باشه و در نتیجه شوق و اشتیاق و حال خوب باشه مثل غول چراغ جادو بیدار میشه و آرزوتون رو برآورده میکنه.
من اینو دارم تجربه میکنم. امیدوارم شما هم پیداش کنید.
@siesfandi
👍 4❤ 2👎 1
Photo unavailableShow in Telegram
حالم بده ولی زندگی ادامه داره
آبدوغ_تراپی
@siesfandi
❤ 5🥰 1
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.