📚 یک رمان 📚

هر چقدر کمتر جواب انسانهای منفی را بدهید، از زندگی با آرامش بیشتری برخوردار خواهید بود. این مردم اگر پیامبر هم بودند، هزار ایراد به کار خدا می‌گرفتند شما که جای خود دارید. پس به خاطر انسانهای منفی زندگی‌ات را تباه نکن. -الهی قمشه‌ای |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|

📄•| #پارت_بیست_دو ✍🏻•| #مرضیه_حیدرنیا 📚•| #روژناک سهیلا از خونسردی او بیشتر گر ‌گرفت. پیراهن زنانه‌ی بهاری اطلسی گشادی تنش بود و موهای نامرتبش از خیسی عرق برق می‌زد. سیمایش که خبر می‌داد به همین منوال پیش برود قلبش از کار می‌افتد. -‌ واسه خودم متأسفم که با دست‌های خودم بنای زندگیمو روی نامردی تو پایه گذاشتم که الان کارم به اینجا بکشه واسه بچه‌ها هم که شده بهت التماس کنم. ولی تو دیگه هیچ‌کس و هیچی رو نمی‌بینی. به خدا اگه به خاطر اشتباه و خطای خودم نبود تا حالا صد دفعه دستت رو رو می‌کردم ولی چیکار کنم که پای خودم هم تو این حماقت و تباهی گیره. در آن وضعیت درکی از پوزخند فرید نداشت. -‌ خوبه پس می‌دونی خودت عرضه‌ی شوهر داری نداشتی که حالا کارمون به اینجا کشید. چهاربار خانم دکتر خانم دکتر سهیلا به نافت بستن خیال برت داشت بودن با شوهرت در شأن جناب‌عالی نیست. بپز و بشور و بخواب واسه زن‌های امل و بی‌سوادِ که خدا رو شکر تو هیچ‌کدومش نیست. حالا داری یقه جر می‌دی که چی رو ثابت کنی؟ بدبختی منو یا نفهمی خودت رو! حق با غزاله بود وضعیت زن و شوهر بغرنج‌تر از این حرف‌ها بود که بخواهد خوشبین باشد. -‌ بس کن فرید. حواست هست چی داره از دهنت درمیاد! من خانم دکتر از زنیت واسه تو چی کم گذاشتم که به هر دری می‌زنی تا قبل اومدن من تو اتاق خوابیده باشی. حتی شده با قرص‌! فکر می‌کنی اون جعبه‌های خالی توی باکس رو نمی‌بینم! الان جلو روم واستادی تا دل مریض خودتو با این چیزها آروم کنی. خرم اگه نفهمم دردت چیه! خرم اگه نفهمم شما مردها اون جنتلمن‌هایی که نشون می‌دین نیستین. دکتر و غیر دکتر هم نداره. فرید خیلی ساده طعنه‌اش را گرفت که باعث شد بیش از پیش در نبرد با زنش بتازد. -‌ منو با پدرت خودت یکی نکن. البته بهت حق می‌دم زندگی مادرت رو دیدی واسه‌ت درس عبرت شده! -‌ آره، زندگی مادرم واسه‌م عبرت شده که پدرم شلوارش دوتا شد و من احمق کور بودم. واسه همین می‌گم الان صدام درنمیاد تا مادرم تف تو صورتم نندازه و نگه مگه عاقبت منو ندیدی که دلت رو دادی به این... اشاره‌اش به فرید بود. -‌ آدمی که وجودش خالی و نمی‌تونه تو فکر دختری نیفته که مثل بچه‌اش ازش مواظبت کرده! -‌ دهنت رو ببند سهیلا. هر دری وری گفتی لال شدم ولی دیگه نمی‌تونم دهنم رو ببندم. پارت اول |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|

📄•| #پارت_بیست_یک ✍🏻•| #مرضیه_حیدرنیا 📚•| #روژناک انتظار داشت لاأقل یکی در این خانه جوابش را بدهد. از نشیمن سرکی به آشپزخانه کشید و سهیلا را پشت میز خالی از صبحانه دید در حالی که چای توی چایی‌ساز عطرش درآمده بود. مثل آن‌که فرید بی‌خداحافظی و صبحانه رفته بود. سلام آرامی گفت و صندلی روبه‌روی سهیلا را عقب کشید و نشست. مینا تا الان باید می‌آمد. تا بگوید مینا چه... سهیلا سریعاً جواب داد: -‌ مادرش مریض بود دیرتر میاد.  اهومی آرامی گفت و لب تو کشید دوست داشت هر کسی بیدار باشد غیر او. چهره‌ی خسته و چشمان پف‌آلود زن و موهایی که بر خلاف همیشه شانه نکرده بود، دهانش را باز کرد. -‌ سهیلاجون چیزی شده! با گفتن چیزی نیست بلند شد و سمت فنجان‌های چیده شده توی سینی روی کانتر رفت. -‌ بشین چایی برات بریزم. او هم هم‌پایش بلند شد و دست زن را گرفت و اجازه نداد کاری انجام دهد. اصلاً برای روحیه‌ی غزل و غزاله مناسب نبود مادرشان را در این وضعیت ببیند. -‌ بشین سهیلا جون چایی بخوام خودم می‌ریزم. کمک کرد سهیلا پشت صندلی بنشیند و زن بی‌مقدمه دستش را گرفت و تنش را پایین کشید. در چشمان منتظر آنا نگریست و عاجزانه به حرف آمد: -‌ از اینجا برو آناهیتا. نذار زندگی من و دخترها خراب شه. نذار همین‌قدری که تهش مونده نیست و نابود بشه. شوک زده به چشمان زن نگاه افکند. یعنی چه که از اینجا برود! به‌قدری بهم نزدیک بودند و نگاه‌شان درهم فرو رفته بود که امکان نداشت اشتباه شنیده باشد. گوش‌هایش اشتباه شنیده باشند نگاهش اشتباه نمی‌دید. زنی درمانده مقابلش بود که رنج یک مادر را می‌توانست از سطر به سطر نوشته‌های ذهنش بخواند. سهیلا آب دهانش را فرو خورد و با نمه‌هایی از اشک اعتراف کرد: -‌ از زندگی فرید برو بیرون آنا! از زندگی من و بچه‌هاش برو بیرون. یکمرتبه چشانش گرد شد. همان‌گونه قد خمیده و در حالی که سهیلا حاضر نبود دستش را رها کند مات ماند. -‌ این مزخرفات چیه که داری تو گوشش می‌خونی سهیلا! اشتباه فهمیده بود، فرید جایی نرفته بود! این دو نباید در چنین ساعتی خانه می‌بودند! چشمان غضب‌آلود مرد و صورت گرفته‌اش از خشم بی‌حد او خبر می‌داد. سهیلا دست آنا را رها کرد و روی میز کوبید و صدایش را بالا برد. -‌ مزخرفات! تموم دیشب داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم. حالا که تو کاری نمی‌کنی من انجامش می‌دم. من احمق خیال می‌کردم تو فقط مشکلت با سروشه. اما تو نمی‌خوای آنا از اینجا بره. نمی‌خوای این بازی‌ای که شروع کردی رو تمومش کنی. آن دو انگار حضور او را فراموش کرده بودند که این‌چنین گستاخانه و بی‌پروا نسبت به یکدیگر پرخاش می‌کردند. -‌ ساکت باش سهیلا. تو فکرت مریضه. نمی‌دونی چی داری می‌گی! سهیلا پشت میز و فرید در درگاه آشپزخانه برای هم یقه چاک می‌دادند. -‌ خیلی خوب هم می‌دونم چی دارم می‌گم. زن نیستم اگر نفهمم نگاهت به آنا فرق کرده. زن نیستم اگه نفهمم واسه چی داری دست و پا می‌زنی تا تو این خونه نگه‌ش داری. خیلی وقت پیش بهت گفتم براش یه خونه‌ی دیگه بگیر. بذار زندگیش رو بکنه ولی توعه لعنتی حالش رو بهانه کردی و طفره رفتی در حالی که من و دخترها اصلاً واسه‌ت مهم نیستیم. زندگیمون برات مهم نیست. فرید یکمرتبه تبش را فرو نشاند و تنِ صدایش را پایین آورد. شلوار راحتی و تیشرت فیلی خانگی تنش بود. مثل آن‌که اصلاً قصد نداشت به بیمارستان برود.  -‌ خودت خسته نشدی از این حرف‌های تکراری و رفتارهای بچه‌گانت! پارت اول |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|

سن مناسب نویسندگی ✍🏻 گشتن دنبال سن مناسب برای نویسندگی همان‌قدر پرت است که در جستجوی سن مناسب برای پیاده‌روی، غذا خوردن، یا عشق ورزیدن باشی. حرف درخشان احمد شاملو را بخوانید:

می‌گویند حالا نوبت جوان‌هاست. این حرف آنقدر بی‌ربط است که گفتن ندارد. مگر از سر فریبکاری. من در شصت‌وشش سالگی تازه دارم فارسی یاد می‌گیرم.

یکی از ویژگی‌های ذهن توسعه‌نیافته تمرکز روی بهانه‌های بی‌ربط‌ است. نه نویسنده اسب است و نه نوشتن مسابقۀ اسب‌دوانی که به اسب‌هایی چابک و جوان نیاز باشد. باری، همواره می‌کوشم این پندک! را به خودم گوشزد کنم: علاقه‌ات را به بهانه آلوده نکن |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|

#یک_قاچ_کتاب 📖•| کتاب: طاعون ✍🏻•| نویسنده: آلبر کامو 📃•| برشی از کتاب: «فاسدترین آدم‌ها کسانی هستند که نادانند اما گمان می‌کنند همه‌چیز را می‌دانند، آن‌وقت به خودشان اجازه می‌دهند دیگران را بکشند. روح آدم جنایت‌کار کور است» |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|

بنگر و بشنو، بگذر و بِهْ شو! - سعدی |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|

نوشته بود؛ خوشبخت اون کسیه که با آدم مورد علاقش داره این روزای سختو میگذرونه - دارین همچین کسی رو؟ |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|

بیا زندگی کنیم، خورشید روزی دو بار طلوع نمیکند ، ما هم دو بار به دنیا نمی‌آییم، هر چه زودتر به آنچه از زندگی‌ات باقی مانده بچسب |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|