cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

📚 یک رمان 📚

------﴾﷽﴿------- تنها کانال رسمی مجموعه یک‌رمان 𓆩 انجمن برتر یک‌رمان؛ حآمیِ درجه یک نویسندگان 𓆪 𓆩 مرجع معرفی بهترین رمان‌ها 𓆪 📌پیج اینستاگرام:https://www.instagram.com/yek_roman1 📌لینک انجمن: www.forum.1roman.ir راه ارتباطی @yekrezam

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
3 808
Suscriptores
+924 horas
+407 días
+2830 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

‌گاه در رگِ یک حَرف، خِیمه باید زَد... - سهراب سپهری |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
دردناک‌ترین سنگ‌ها رو کسایی به سمتت پرت می‌کنند که واسشون سنگ تموم گذاشتی... |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
2❤‍🔥 1👍 1💯 1
تو‌ نمی‌تونی کسی که نمی‌خواد نجات داده بشه رو، نجات بدی. |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
👍 4 3
Photo unavailableShow in Telegram
آن که می‌گفت منم بهر تو غم‌خوارترین! چه دل آزارترین شد، چه دل آزارترین‌... . -فریدون مشیری #شب_بخیر ❤️‍🩹 |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
4❤‍🔥 1👍 1
📄•| #پارت_چهل_دو ✍🏻•| #مرضیه_حیدرنیا 📚•| #روژناک نیش ترمزی زد و سرش به جلو پرتاب شد. گربه‌ی جسور لعنتی از ناکجا آباد پریده بود پیش چرخ‌های اتومبیل! نفهمید با چه حالی از درکه تا اینجا یک کله راند و اشک ریخت و به خود و زندگی نکبت‌بارش لعن فرستاد. قرار نبود ته‌ش به اینجا بکشد که کاسه‌ی چه کنمش روزبه‌روز بزرگ‌تر و حجیم‌تر شود! سروش با خنجر او چنان غیب شد که اصلاً نفهمید چطور توفنده آمد و چطور سنگ روی یخ شده توی زمین فرو رفت، پسرک بخت‌برگشته! بازوانش را دور فرمان پیچید و سرش را روی آن‌ها گذاشت. ته دلش سوراخ بود؛ عمیق و بدقواره. نباید آن‌طور با سروش برخورد می‌کرد ولی او هم اجازه نداده بود از خود دفاع کند. او هم بد قضاوت کرده بود. بینی‌‌اش را بالا کشید و سوییچ را گرداند. سر که بلند کرد متوجه اتومبیل فرید شد که ته کوچه میان ساختمان‌های بلند پارک بود. فرید نه تنها افسار زندگی بلکه افسار شغل و جایگاهش را هم از دست داده بود. آینه را چرخاند و نگاهی به چهره‌ی درهم و ورم کرده‌ از گریه‌اش انداخت. از داشبورد دستمال مرطوبی برداشت و باکسش را باز کرد و تلاش کرد کمی به صورتش سروسامان دهد. باید برای نرفتن به بیمارستان بهانه‌ای ور می‌کرد چرا که حال و حوصله‌ی دوردور کردن در خیابان‌ها را هم نداشت. دلش فقط تخت می‌خواست و لمیدن بر روی آن و اندیشیدن به باتلاقی که روزبه‌روز در آن فروتر می‌رفت.  دویست و شش مشکی‌اش را ته پارکینگ قسمت واحد خودشان پارک کرد و پیاده شد. زمانی که آهنگ ملایم، فضای آسانسور را پر کرد سرش را به دیواره‌ی آن تکیه زد و در آینه به دختری نگریست که گمان می‌کرد نه او را می‌شناسد و رد پایی از او در زندگی‌اش هست. روژناک، برای خودش هم ناشناخته بود. آسانسور که طبقه‌ی هشت را اعلام کرد و ایستاد، یاد و خاطر خانه‌ی فرید و سهیلا موجب شد روژاک از خاطرش برود و سروش و ضربه‌ی سختی که از او خورده بود؛ جایش را بگیرد. یعنی چه که خدارو شکر زن فرید است نه او! خودش می‌دانست که چرت گفته و این حرف واقعیت ندارد.  وارد خانه که شد خبری از مینا نبود. نه بوی غذا می‌آمد و نه چای و یا قهوه‌ی تازه دم. امکان نداشت مینا باشد و صدای تلویزیون گوش فلک را کر نکند، دختره‌ی گنگ نمی‌فهمید وقتی خودش نمی‌شنود بقیه که کر نیستند! کت و کیف کار فرید پخش روی کاناپه‌ی نشیمن بود و صدایش از آشپزخانه واضح شنیده می‌شد. -‌ زندگی خصوصی من به خودم مربوطه اسماعیل... خودم خوب می‌دونم دارم چه غلطی می‌کنم... اون هم بی‌خود کرده که بهت زنگ زده. خودم خواستم یه مدت نباشم. شاید رفتم مسافرت... چه می‌دونم یه جهنم‌دره...  قدم جلو گذاشت و در حالی که یک گوشش به حرف‌های فرید بود و می‌دانست پشت خط کسی جز اسماعیل مودت نیست، سمت میز جلو مبلی رفت و روزنامه‌ی صبح را که در کنار جام نیمه‌خورده‌ی نوشیدنی فرید بود برداشت. جا سیگاری‌اش هم تقریباً پر بود و پاکت خالی سیگار کنارش افتاده بود. فرید هیچ‌وقت این‌گونه بی‌پروا رفتار نمی‌کرد.  -‌ من خودم می‌دونم با اون مرتیکه که اون مزخرفات رو نوشته چطور حرف بزنم... هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه... دیدی که نتونست از آب گل‌آلود ماهی بگیره. مرتیکه پوفیوز دوزاری! نگاه از فرید که هنوز متوجه او نبود گرفت و به تیتر تقریباً بزرگ روزنامه داد. "مطالبه‌گری" ریزتر نوشته بود.«در پشت پرده‌ی مافیای سازمان نظام پزشکی چه خبر است!» با چشم خط مقاله را دنبال کرد و با سرعت توی دلش خواند. به آن‌جا رسید که نام فرید را مخفف نوشته بود«جراح چشم معروف ف،ر توانست با لابی‌گری از قصور پزشکی‌ای که انجام داده بود قسر در برود.» فرید داشت با خودش و زندگی‌اش چه می‌کرد! پارت اول |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
3👍 1❤‍🔥 1
📄•| #پارت_چهل_یک ✍🏻•| #مرضیه_حیدرنیا 📚•| #روژناک دردش می‌آمد وقتی که راست می‌گفت و کسی حرفش را باور نمی‌کرد. تازه می‌خواست بفهمد با خودش و گذشته‌اش چندچند است، تازه می‌خواست مسیر زندگی‌اش را پیدا کند و بعد از آن هر طور که شده حتی به قیمت زیر پا گذاشته شدن غرورش از دل سروش دربیاورد؛ حتی با وجودی که یقین داشت تا قبل از دیروز پرده‌ی اوهام پیش چشمان او اجازه نمی‌داد واقعیت را ببیند. سروش که در مسند قضاوت خوب نقشش گرفته بود، پوزخندی به سرتا پایش کوفت: -‌ از قیافه‌ت معلومه چقدر داغونی؟ چقدر واسه این‌که همه چی بهم ریخت زندگیت نابود شده! سرزنشت نمی‌کنم. من کور و کر بودم و به جای وصله‌ی تنم به توعه صد پشت غریبه اعتماد کردم. نگاهش را به در باغ گرفت و گام‌هایش را سمت او. مثل آن‌که خوب فهمیده بود در این خراب شده چه خبر است. البته کاملاً از ظواهر خانه معلوم بود که آن تو چه خبر است! -‌ فکر می‌کردم این کارها فقط مال پیرزن‌ها و دخترهای ترشیده‌ست نه یه خانم دکتر تحصیل کرده! کم‌کم خون در رگ‌هایش به جوش می‌آمد. -‌ قبل از این‌که حرف بزنی اول فکر کن چی می‌خواد از دهنت دربیاد. -‌ اتفاقاً وقتی اسمت تو دهنم می‌چرخه مزه‌ی گند و کثافت می‌ده...  آنا از نگاه غضب‌آلود او ترسید و با جلو آمدنش گامی به عقب برداشت. صلاح نمی‌دید جوابی بدهد، آن هم در این خراب شده‌ای که سگ پر نمی‌زد. -‌ چقدر خواهر بیچاره‌م زجر کشید و منه احمق نفهمیدم! چقدر همه چی رو تو خودش ریخت من به فکر توعه آشغال داشتم آلبوم خاطرات جمع می‌کردم! چقدر اون فرید بی‌همه‌چیز کثافت‌کاری کرد و من هم عین کبک سرمو تو برف فرو کرده بودم؛ اون هم به خاطر لجن و همه‌کاره‌ای مثل تو! بچه‌های خواهرم هم عاقبتشون شد مثل من و سهیلا اون هم فقط واسه عفریته‌ای مثل تو آنا... آخه تو کی این‌قدر حقیر و بدبخت شدی؟! این‌مرتبه نتوانست سکوت کند و عقب بکشد. باید در برابر جهالت او قد الم می‌کرد.  -‌ حالا مقصر دروغ گفتن سهیلا و پنهان‌کاریش منم! حالا من شدم زن بابای عفریته‌ی تو! خوبه معنی این‌که پاش بیفته تو روی سهیلا درمیام رو هم فهمیدیم! این‌که پاش بیفته من هستم تو نمی‌خواد کاری بکنی رو فهمیدم. من پشتم به توعه عوضی گرم بود که تموم زندگی و گذشته‌م رو فراموش کردم. تو باعث شدی من از خودم یه آدم دیگه بسازم. فقط خدا می‌دانست که حقیقت را می‌گفت و نقش بازی نمی‌کرد. شاید به‌قدر سروش عاشقش نبود؛ اما دوستش داشت، عمیقاً و قلباً. تا جایی که حاضر باشد عمر باقی مانده‌اش را در کنار او بگذراند.  -‌ واسه توی عوضی چرا باید تو روی خواهرم دربیام! دو قدم فاصله را این مرتبه آنا تمام کرد و سیلی‌اش را در صورت پر موی سروش کوبید. -‌ حرف دهنت رو بفهم... نباید می‌گفت ولی هوار کشید:  -‌ می‌دونی چیه؟ صدهزاربار خدا رو شکر می‌کنم که زن فریدم نه تو! بد حرفی زده بود که بد جایی اصابت کرد و نشست. رنگ نگاه مردجوان تغییر کرد و شعله‌های خشمش چنان خاموش شد و به خاکستر نشست که دل آنا هم برایش سوخت. ولی او هم بد قضاوت کرده بود. او هم هم‌پای خواهرش ندیده و نشنیده دادگاه تشکیل داد و محکومش کرد آن هم قبل از آن‌که ادله‌هایش را بشنود. سروش نمی‌دانست ولی سهیلا که از حال روحی خراب او خبر داشت! پارت اول |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
3👍 1❤‍🔥 1
Photo unavailableShow in Telegram
🎨•| #نقاشی_دیجیتالی 👩‍🎨•| کورویامی این نقاشی خیلی حس خوبی به من داد🥲🩵 اول فکر کردم تصویری که روی شیشه‌ی کلاهِ فضانورد افتاده، همینطوری زده شده. ولی وقتی بیشتر زوم کردم، تونستم چراغای قرمز ماشینا رو ببینم. خیلی طراحی جالبی بود. اگه شماهام از این تصویر خوشتون اومد، پیشنهاد می‌کنم یه سر به لینک زیر بزنید✨
برای دیدن نقاشی‌های بیشتر از این هنرمند، کلیک کنید.
|•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
❤‍🔥 2 2👍 1🔥 1💯 1
Photo unavailableShow in Telegram
#یک_قاچ_کتاب 📖•| کتاب: آدلف ✍🏻•| نویسنده: بنژامن کنستان 📃•| برشی از کتاب: عشق نقطه‌ای فروزان است و بس، با این حال به‌نظر می‌آید می‌تواند کل زمان را تسخیر کند. تا همین چند روز پیش اصلاً عشقی وجود نداشت، چندی دیگر نیز عشقی وجود نخواهد داشت؛ اما تا زمانی که هست، پرتویش را بر روی گذشته و بر روی آینده‌ای که پس از عشق فراخواهد رسید، می‌تاباند. |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
2❤‍🔥 1👍 1
من دلم سخت گرفته است از این میهمانخانه‌ی مهمان‌کُشِ روزش تاریک... - نیما یوشیج |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
👍 3❤‍🔥 2 1
Photo unavailableShow in Telegram
اعتماد، احترام، تعهد تو یکیش گند بزنی هر سه‌تا رو از دست میدی... |•💠•| @YEKROMANsub |•💠•|
Mostrar todo...
3👍 1
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.