دنیای رمان ممنوعه💯
﷽ منبع رمان های:📚 #عاشقانه♥️#ممنوعه🚫#چاپی📔#ازدواج_اجباری🚻#صحنه_دار💦#انتقامی🖤#غیرتی 💥#طنز😹 منبع رمان های کمیاب✨❤️ گپ درخواست: @darkhste_roman_ghlbeshishei چنل انلاین: @roman_onlin_mamno چنل فیلم: @Vip_film_online
Більше6 834
Підписники
+3524 години
+1177 днів
+50930 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
رمان، #حربه_احساس
جلد اول
نویسنده، #کیمیا_وارثی
ژانر، #عاشقانه #طنز #جنایی #مافیایی
خلاصه؛؛
این داستان، داستان افرادی است که وارد بازی بد و خطرناکی شدهاند.
شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی، اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند، بازیای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه آن را خود بازیکنان بهاتمام برسانند، با احساس خود.
گاهی باید با احساس تصمیم گرفت، چراکه احساس است که تمام بدیها را نابود و خوبیها را به قلب میبخشد، احساسی که از جنس حربه است، حربه ی احساس!...
.
.
.
بهتون فشار نیاد یموقع انقد زیاد ری اکت میدین؟! 😐🤲🏽
Repost from N/a
#ممنوعه❌ #بزرگسال🔞
من تیان هستم🚫
پسر دورگهای که بدون دونستن اینکه خون سلطنتی توی رگهام جا داره اسیر یه مرد مافیا شدم❗️ مردی که مجبور بودم برای زنده موندنم تن به خواستههای جنسیش بدم تا اینکه...♨️
https://t.me/+HpGhcYhVTTM1MDU0
https://t.me/+HpGhcYhVTTM1MDU0
Repost from N/a
#مافیایی_صحنهدار🔥🔞
وحشیانه گازی از گردنم گرفت که با التماس نالیدم:
- ولم کن....من...شوهر دارم!
کمرمو توی دستش فشرد و با خشم غرید:
- شوهر تو منم همین امشب هم بچمو توی شکمت میکارم!
- برو کنار روانی تو مستی برو کنارررر!
بی رحمانه لباسام رو تو تنم پاره کرد و با لذت خیره به بدنم شد...
- توروخدا...
بدون اینکه بزاره حرفم کامل بشه لباشو روی لبام قرار داد و...
https://t.me/+tHk9g9-mQAYxZDc0
https://t.me/+tHk9g9-mQAYxZDc0
Repost from N/a
چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو!
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
وارد رختکن شدم و در کمدم رو باز کردم تا لباسم رو با یونیفرم پرستاری عوض کنم.
یونیفرمم رو درآوردم و روی دسته ی مبلی که کنار پنجره قرار داشت گذاشتم.
مانتوم رو درآوردم؛ زیرش یه تاپ بالا نافی قرمز پوشیده بودم که جذب بدنم شده بود و به قول ندا قرمز میپوشی سکسی میشی.
با احساس سنگینی نگاهی سرم رو برگردوندم که نگاهم با نگاه دکتر کامروا گره خورد.
بهت زده نگاهش کردم اون توی رختکن پرسنل چیکار میکرد؟!
با عجله یونیفرمم رو روی شونه ام انداختم و با عصبانیت داد زدم:
- به چه حقی وارد رختکن پرسنل میشید؟!
لطفا برید بیرون
نیشخندی زد و اومد طرفم چونه ام رو گرفت و فشرد آخی از درد از بین لبهام خارج شد.
با شنیدن صدای آخم چونه ام رو ول نکرد که هیچ بیشتر فشرد.
- وقتی یه پرستار که از قضا خوشگل و دلبر هم هست به دکترای بیمارستلن سرویس میده چرا به رئیس بیمارستان سرویس نده؟!
با پرخاشگری گفتم:
-من هرکار دلم بخواد انجام میدم وبه کسی ربطی نداره؛ بخوام زیرخوابشون میشم بخوامم باهاشون گرم میگیرم.
دکتر پرتم کرد روی مبل خم شد سمتم و غرید:
-چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو!
از روی بدنم بلند شد و به طرف در رختکن رفت درو قفل کرد و بعد به سمت من برگشت خشن لب زد:
- خب خب الان نوبتیم باشه نوبت یه سکسه نظرت چیه خانم مهدیار؟
جوابی نداشتم که بهش بدم یعنی اگر چیزی میگفتم مساوی میشد با اخراج شدنم و تهش ختم میشد به یک ازدواج اجباری پس لال شدم تا اخراج نشم!
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
#ممنوعه❤️🔥
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
"این رمان دارای صحنه های باز و ارتوتیک است"
Repost from N/a
- میدونی چند شبه منو نک*ردی؟🔞
گیج و پیج روی تخت نیمخیز شد.
- چی؟
قاب عکس بابا رو گذاشتم سر جاشو واضح گفتم:
- چیه؟ تا قبل اینکه بابام بمیره ول کنم نبودی، الان که زشت شدم حتی رغبت نمیکنی بوسم کنی.
- تو باز جنی شدی، نمیفهمی چی میگی.
درسته عذادار بودم، ولی خوب حالیم میشد که دو هفتس حتی بوسم نکرده.
- عه اینجوریاس؟ باشه آقا دارا...
بلند داد زدم: بابا یزدااان، آقاجووون
سریع از جاش بلند شد.
- بابابزرگتو چرا صدا میزنی نصف شبی؟
- الان تکلیف من با تو روشن میشه.
طولی نکشید که بابا یزدان با پیژامه و لباس خواب در اتاقو باز کرد و هولزده پرسید:
- چیشده؟ چرا داد میزنی؟
- دارا بهم دست نمیزنه آقاجون.
به چشم و ابرو اومدنهای دارا تره هم خورد نکردم و واضحتر گفتم:
- از وقتی بابام مرده، منو نک*رده! چون که من همش گریه میکنم و زشت شدم، لابد میره با بقیهی زنا.
دارا از خجالت آب شد رفت توی زمین ولی من که خجالت نداشتم! خود آقاجون گفت از وقتی بابات مرده، همهی مشکلاتتو به من بگو.
آقاجون آروم و خجالتزده گفت:
- دارا... هرکاری که لازمه، بکن! فقط ساکت نگهش دار. نصف شبه، همه خوابن.
در و بست و منو با دارای اخمو تنها گذاشت.
دارا شروع کرد به باز کردن کمربند شلوارش که ناخودآگاه ترسیدم.
آروم گفتم:
- امشب آمادگی ندارم.
ولی اون تیشرت سیاهشم در آورد و با دندون قروچه گفت:
- آبرومو بردی، بعد آمادگی نداری؟ جوری من تو رو بگ*ام که دیگه هوس نکنی!
مچ دستمو گرفت و پرتم کرد روی تخت. تا خواستم دست و پا بزنم، با کمربند مچ جفت دستامو به تاج تخت بست و با خشونت....
https://t.me/+i6EpM_TlnDBmNjVk
https://t.me/+i6EpM_TlnDBmNjVk
https://t.me/+i6EpM_TlnDBmNjVk
دختره عزاداره، بعد میگه چرا چند شبه منو... 😐
#عضویت_محدود❌
بچه مچه نیاد. یه رمان #خانوادگی و #عاشقانه
Repost from N/a
- دلم میخواد زنم به خشن ترین حالت ممکن بوسم کنه!🔞💦
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
خجالت زده به میلاد خیره شدم که یک قدم به سمتم برداشت و ادامه داد:
- زنم نیستی مگه؟ چرا ساکتی یلدا؟!
روبه روم ایستاده بود و من از فرط هیجان قلبم داشت تو دهنم میومد که بی هوا کمر لختم رو تو دستش گرفت...
- جرمه مگه زنم بوسم کنه؟!
دستمو روی سینش گذاشتم و با لحن ترسیده ایی گفتم:
- میلاد تو حالت خوب نیست!
من مجبور شدم زنت بشم متوجه این هستی؟!
همین حرفم کافی بود تا خشمگین بدنه نحیفم رو به دیوار بکوبه:
- چیه؟ نکنه زیر سرت بلند شده یلدا خانم؟
با دست های بی جونم به عقب هولش دادم که هیچ تکونی نخورد و فقط منو خسته تر کرد:
- میلاد ولم کن میخوام برم سرکار!
گلومو با خشم تو دستش گرفت و لباشو با حرص روی لبام کوبید، قلبم به قدری تند تند میزد که یک لحظه فکر کردم از سینم در اومد...
- دستای کثیفتو از رو من بکش کنار!
خمار نگاهم کرد و با زور به سمته تخت کشوندم که جیغی کشیدم:
- ولمممم کن میلادددد داری چه غلطی میکنی؟!
عصبی پرتم کرد روی تخت و خفه غرید:
- لباساتو در بیار یلدا!
خواستم از روی تخت بلند بشم که روم خیمه زد و با لحن ترسناکی گفت:
- زنمی!
امروز میخوام نشونت بدم میلاد زرین کیه!
لباسام رو دونه دونه از تنم در می اورد و من زورم بهش نمیرسید و....
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
میلاد زرین #مردی غیر قابل کنترل و #خطرناک که با ورود یلدا دختری #جسور همه چیز #زندگیش #تغییر میکنه و...💯
Repost from N/a
دختره قرص ضد بارداری میخره که شوهرش میفهمه و...❌
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
با فریاد وحشتناکِ حامی که اسم من رو صدا میزد از خواب پریدم...
- فهمید...دیگه فهمید....
- به وَلله میکشــــــــــــــــمت!
با کوبیده شدن درِ اتاق ترسیده عقب رفتم که با تاج تخت برخورد کردم...
با دیدن قامت حامی به چشمهاش که خون میبارید خیره شدم...
- حامی...برو...بیرون....برو....
پوزخندی زد و با لحن ترسناکی غرید:
- برم بیرون؟ من تازه اومدم که کجا برم؟!
خواست به طرفم بیاد که جیغی کشیدم، خان جون و سیمین دستاش رو گرفته بودن...
- پسرم حامی آروم باش!
- داداش حالا یه اشتباهی کرده تو ببخش!
حامی فریاد میکشید و میخواست به طرفم بیاد تا منو بکشه...
یه لحظه آروم شد و خان جون، سیمین رهاش کردن اما کاش رهاش نمیکردن؛ هجوم اورد سمتم و از موهام گرفت...
- قرص ضد بارداری میخری تا بچه دار نشیم؟!
سیلی به صورتم زد که خان جون با سیمین خواستن جلوش رو بگیرن اما انگار حامی یه حامیه دیگه بود...
- برید بیرون و تو بحث ما دخالت نکنید!
- پسرم کاری نکن که...
خشن غرید:
- برید بیرون!
کوبوندم به تاج تخت و خفه تو گوشم غرید:
- حالا که قرص ضد بارداری میخواستی مصرف کنی باید تاوانشم بدی!
اشکام جاری شدن، نفسم بند اومده بود...
- و...ولم...کن....!
تابم رو وحشیانه جر داد و با اعصبانیت غرید:
- تو هنوز امیر حامی رو نشناختی!
به وقتش عاشقی میکنم...
گازی از جناق سینم گرفت و ادامه داد:
- به وقتشم عین یه گرگ میدرمت!
لباساش رو در اورد چشمم به هیکل درشتش خورد، خدا لعنتم کنه!
خم شد و شلوارم رو کشید پایین، رونم رو با دستش فشرد که جونم رفت...
- دردم میاد!
با انگشتش آروم کوبید به لبم و غرید:
- الان نباید دردت بیاد...
دستو پا میزدم تا از دستش خلاص بشم، با اعصبانیت دستامو جفت کرد بالای سرم...
- هیششش!
با دردی که زیر دلم پیچید جیغی کشیدم، نفس نفس میزدم...
- تاوان کسی که بخواد از من چیزی رو مخفی کنه اینه!
خیمه زد روی بدنم و لبامو خشن گاز گرفت طعم خون رو توی دهنم حس کردم نای حرف زدن رو نداشتم...
بعد از تجاوزی که بهم کرد از روی بدنم کنار رفت و غرید:
- دفعه ی دیگه اینطور آروم رفتار نمیکنم!
- خدا لعنتت کنه!
پوزخندی زد و لباساش رو پوشید...
- پاشو خودتو جمع جور کن!
تو انقدر سست نبودی؟!
با تمسخر جمله ی آخرش رو گفت و رفت، با درد از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم...
وان رو پر آب کردم که یهو چشمم به کف سفید حموم خورد، خون همه جا ریخته بود...
بی اهمیت داخل وان شدم و خودم رو شستم، زیر دلم به شدت تیر میکشید...
بعد از حموم کردن به سمت توالت فرنگی رفتم، گوشه ایی افتادم و زجه زدم به حالِ خودم...
حوله رو برداشتم و به طور وحشیانه ایی به جون بدنم، لبام، سینه هام افتادم...
انگار نجس شده بودم...
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
🚷 #اخطار_ورود_افراد_20_سال
🚷 #اخطار_ورود_افراد_20_سال
منتخب ترین رمان تلگرام که با هر پارتش غوغایی به پا کرده که نگو❌🔥
نویسنده تذکر داده سنین زیر 20 سال عضو چنل نشوند👌😌
⚠️دارای صحنه های ارتوتیک و جذاب، مردی خشن که عاشقانه هایش را فقط و فقط برای عشقش خرج میکند⚠️
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
https://t.me/+WyjR7DQATlNjYzdk
‼️به ده نفر اولی که عضو شوند لینک VPI رمان تعلق میگردد‼️
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.