دنیای رمان ممنوعه💯
﷽ منبع رمان های:📚 #عاشقانه♥️#ممنوعه🚫#چاپی📔#ازدواج_اجباری🚻#صحنه_دار💦#انتقامی🖤#غیرتی 💥#طنز😹 منبع رمان های کمیاب✨❤️ گپ درخواست: @darkhste_roman_ghlbeshishei چنل انلاین: @roman_onlin_mamno چنل فیلم: @Vip_film_online
Больше6 658
Подписчики
-1324 часа
+1097 дней
+44130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
رمان، #فاخته_بال_شکسته
نویسنده، #کرستین_اشلی
ژانر، #عاشقانه #بزرگسال #خارجی
خلاصه؛
آپولو اولفر در جوانی ایلسا یعنی همسرش،عشق زندگیاش و مادر دو فرزندش را از دست داد. درد از دست دادن او هیچگاه روح او را رها نکرد و با آن عجین شد. ولی هنگامی که میفهمد دنیایی موازی وجود دارد که ممکن است همسرش دوقلویی در آن داشته باشد، در دلش نور امیدی روشن میشود و برای آوردن او به دنیای خودش و بنابراین پس گرفتنش برنامهریزی میکند.
ولی ایلسا اولفرِ دنیای ما با پُل ازدواج کرده که دوقلوی دنیای موازی آپولوست.
.
.
.
ری اکتا کمه...
سر فرستادن درخواستاتون اذیتتون میکنما😒
Repost from N/a
- پاشو گلناز باید بریم دانشگاه... یالا دیر شده باید ازتون امتحان بگیرم فکر کردی هنوز تو روستایی؟
پاشو برو حموم یه دوش حتما باید بگیری به خاطر دیشب
به زور چشمام و باز کردم و نگاهم به هیکل مردونش افتاد که در حال پیراهن پوشیدن بود و معلوم بود از حموم بیرون اومده.
سرحال بود و دیشب هر فانتزی که داشت بی توجه به اذیت شدنای من انجام داد و حال من افتضاح بود افتضاح!
احساس ضعف شدید داشتم و کمر و زیر شکمم تیر میکشید و از طرفی از نظر روحی احساس بیارزش بودن داشتم و اون وقتی حرکتی نمیکنم غرید:
- د پاشو یالا مگه کوه کندی دیشب؟
پتورو از روم کشید کنار که تو خودم جمع شدم و آروم روی تخت نشستم و نالیدم:
- حالم خوب نی
ادکلنی جلو آینه به خودش زد: https://t.me/+UJk7Vot2DEZlZTc0
با پایان جملش سمتم برگشت چشمش روی تنم نشست که خودمو جمع کردم و لب زد:
- خونریزی داری!
نگاهم به تخت کشیده شده بود که کمی خونی شده بود و این بار عصبی لب زد:
- به خاطر کارای تو... میگم حالم خوب نیست
سمتم اومد از روی تخت به راحتی بلندم کرد و سمت حموم بردم:
-هر کاری سختی خودش و داره زندگی تو تهران و درس خواندن تو همچین دانشگاهی برات خرج داره مگه نه؟
خرجشو از کجا میاری ازجیب من!
فکر کن کارت اینه
و با پایان جملش در و روم بست و من دستامو روی دهنم گذاشتم و هق هقم شکست اما صدایی از در نیومد و پشت در حموم نشستم که ادامه داد:
- پنج دقیقه دیگه آماده نباشی خودم تنها میرم دانشگاه امتحان تورم صفر رد میکنم این ترم بیفتی فهمیدی؟ پس یالا
و اره درست سه ماه پیش بود که به سرم زد از روستا بیام تهران درس بخونم کار کنم زندگی کنم و از پسر عموم که استاد دانشگاه بود کمک بگیرم اما اون تو صورتم گفت رابطه در مقابل پیشرفت زندگیمو من قبول کردم اما حالا....
https://t.me/+UJk7Vot2DEZlZTc0
سرمای نیمکت اذیتم میکرد، زیر دلم بدتر تیر میکشید و به خاطر لج کردنم با حسین حتی لیوان چایی هم نخورده بودم و اونم اهمیتی نداد و حالا چشمام همه چیزو دوتا میدید و عرق کرده بودم و بدنم لرز گرفته بود!
https://t.me/+UJk7Vot2DEZlZTc0
و پسر کنارم که درحال امتحان دادن بود لب زد:
- خانم؟ خوبید؟
هیچی نگفتم و صدای حسین از ته کلاس بلند شد:
- صدای پچ پچ نشنوم تقلب ببینم بدون هیچ تذکری برگرو میگیرم و افتادی!
سرمو روی نیمکت گذاشتم و زیر دلم جوری تیر کشید و به یک باره گرم شد که مطمعن شدم خونریزی داشتم اما های حرفی نداشتم و پسر کنارم ادامه داد:
- استاد حالشون مساعد نیست مثل اینکه
سمتم اومد و بی توجه به دانشجو ها کتفمو تکون داد:
- گلناز؟ چی شده؟ ببینمت!
حالا کل کلاس خیره ی ما دوتا بودن و یکی نمک ریخت:
- استاد مثل این که با ایشون زیادی صمیمید
صدای خنده بلند شد و توپید:
- خانم محترم سرت تو برگت باشه شما
و من نگاهم و بالا آوردم قیافه ی رنگ و رو رفته ی منو که دید صورتش اینار نگران شد:
- پاشو برو بیرون نمیخواد امتحان بدی نمیدازمت
چیزی نگفتم و مطمعن بودم الان شلوار لی ابیم قرمز شده و آروم جوری که خودش بشنوه کتشو کشیدم که پایین اومد و در گوشش نالیدم: - خونریزی دارم، دارم میمیرم از درد
اشکام روی صورتم ریخت و قیافش درمونده شد و همه به ما خیره بودند و اون کتش رو از تنش درآورد دورم انداخت و به یک باره بلندم کرد و تو آغوشش رفتم و صدای همهمه اینبار بلند شد و بی توجه غرید:
- کلاس تعطیل امتحان جلسه ی بعد حال زنم خوب نیست...
https://t.me/+UJk7Vot2DEZlZTc0
همه ی من (رمان های فاطمه.ب)
@Fatemehb_romanارتباط با نویسنده
Repost from N/a
#ایستا🔥❌ برترین رمان ماورایی ⚠️
https://t.me/+icF2WgGLnJs0MDJk
https://t.me/+icF2WgGLnJs0MDJk
- #تو_از_امروز_برده_و_اسیر_منی!
جرعت نگاه کردن به اون شیطان و نداشتم، ترسیده چشمام و بسته بودم اما باحرفی که زد جاخورده چشمام تاحد ممکن باز شد.
- #باید_برام_فرزندی_که_نیمی_از_آتش_و_نیمی_از_خاک_باشه_به_دنیا_بیاری!
زبونم قفل شده بود و اون هیولا بهم نزدیک ترشد
- #اگر_میخوای_دوستات_و_زنده_بزارم_وقلبشون_از_سینه_بیرون_نکشم_باید_اینکار_انجام_بدی.
عاجزانه اشکی ریختم چاره ای جز قبول کردن نداشتم.
- #ق_قبوله!
خنده شیطانی و خوشحالیسرداد و بعد گفت: #پس_همین_الان_شروع_میکنیم!.. ❌
https://t.me/+icF2WgGLnJs0MDJk
🚷🔥🚷🔥🚷🔥🚷🔥🚷🔥🚷🔥🚷
#لینکش_برای_آخرین_بار_گذاشتم😡🔪
Repost from N/a
- خانم دکتر! خبریه؟🔞💦
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
یک قدم به سمتش برداشتم و با لحن آرومی گفتم:
- چیه دلت خواست میلاد خان زرین؟!
لبخندی نثارم کرد و دستشو به سمته بالا اورد و همینکه خواست لباسم رو بکشه بالا با مشت کوبیدم تو صورتش...
- میکشمت حرومزاده دست رو من بلند میکنی!
- این به اون در که منو تو اتاق خودم زندانی کرده بودی!
من دکتر توام مریضت نیستم!
با خشم فریادی کشید که فکر کنم تو کله ساختمون صداش پیچید:
- دکتری که عاشقه مریضش شده یا مریضی که عاشقه دکترش شده؟!
- داد نزن همه فهمیدن!
بیشتر از قبل فریاد کشید و در همون حال کارکنای تیمارستان وارد اتاق شدن:
- میخوام همه بفهمن که تو ماله منی!
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk
#رمانی_مهیج_و_هیجان_انگیز❤️🔥
#پسرتیمارستانی #خانمدکتر
Repost from N/a
#رمان_ماورایی_براساس_واقعیت🫢‼️
لطفا اگر مشکل قلبی دارید وارد نشید❌🩸
https://t.me/+icF2WgGLnJs0MDJk
بخشی از رمان #ایستا🔥👇
- #بهت_گفتم_نباید_به_اینجا_می_اومدیم!
دانیال عصبی کاغذی جلوم گرفت نگاهم توی برگه چرخوندم انگار با خون روش نوشته شده بود بازی شروع شده!
خنده مسخره ای بهش کردم و گفتم: #از_این_یک_تیکه_کاغذ_انقدر_میترسی_لاب_کار_همین_بچه_های_روستاست.
پرهام که تا به اون لحظه تو فکر بود بالاخره زبون باز کرد
- اهورا حق با دانیاله باید از اینجا بریم آدم های این ده هیچکدوم شناسنامه ندارن وجدا از این هیچ تکنولوژی اینجا وجود نداره حتی نمی دونن تلوزیون وگوشی چیه!
عصبی گفتم: #زیادی_بزرگش_کردین_خب_یک_روستای_عقب_افتاده_که_انقدر_ترس_نداره.
در با شتاب باز شد و ماریا درحالی که خون از همه جای تنش جاری بود خودش به داخل اتاق انداخت داد زد
- #برید! #برید! #بـــــــرید!
پشت بند حرفش یکباره هوا تاریک شدو صدای خنده های شیطانی که تنم به لرزه می انداخت همجا در برگرفت نگهان از پشت پام کشیده شد و ..⛔⚠️
https://t.me/+icF2WgGLnJs0MDJk
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.