Philosophy Cafe ♨️
مکانی متفاوت برای آدمهای متفاوت 1. @LostExistence 2. @Ali_soltanzadeh 3. @khadem_ar 4. @M_H_Tavassoli 5. @AmiraliEbrahimzadeh telegram.me/PhilosophyCafe ♨️
Больше- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Загрузка данных...
🗯 [بیضایی بر اساس داستان رستم و سهراب نمایشنامهای نوشته. سهراب حاصل ازدواج رستم و تهمینه، دختر شاه سمنگان، بوده و بعد از اینکه تهمینه باردار شد، رستم به زابل برمیگرده. بعد از سالها سهراب همراه سپاه توران به سمت ایران حمله میکنه و رستم (پدر) جلوی سهراب (پسر) قرار میگیره. پدر و پسر بدون اینکه هم رو بشناسن وارد مبارزه میشن و دفعه اول سهراب پیروز میشه. اما رستم، سهراب رو فریب میده و میگه رسم ایرانیها اینه که دو بار جنگ میکنن و به خاطر همین ادامه جنگ به روز بعد موکول میشه. روز بعد رستم سهراب رو شکست میده و پهلوش رو میشکافه. بخشی از متن بیضایی رو ببینیم که لحظهای رو نشون میده که سهراب زخمی روی زمین افتاده و رستم و سرداران سپاه ایران کنار بدن سهرابن و رستم داره خودش رو به خاطر لطمهای که به فرزند زده، سرزنش میکنه:] 🖋 رستم: مگر باد فریادَت به سمنگان بَرَد، پسرم! [سرگشته] چرا پنهان کردم نام، از فرزندِ مهری که پنهان نماند؟ چرا نشناختمَت جز به مُهرهی خویش و این همه دیر؛ چرا نشناختی و چرا باید میشناختی؛ بدین تَبَه که روزگار با رستم کرد! پیلتَن که میشنید کو، و این پیرِ ترفندزن کجا؟ گودرز: جز اشک چه دارم ارزانی…
🗯 امسال توی یه مدرسهای در تهران فلسفه درس میدم. البته کلاس رسمیشون نیست و به عنوان زنگ فوقالعادهست. رشتهشون ریاضیه. مهمترین نکته تدریس توی مدرسه برای من ارتباط با نسل جدیده؛ اینکه به چی فکر میکنن، چی براشون مهمه، چطوری اوقات فراغتشون رو میگذرونن، چه شوخیهایی میکنن، چه عقایدی در مورد جامعه، دین و حکومت دارن و غیره. به خاطر همین حضور توی مدرسه، برای من صرفا به تدریس خلاصه نمیشه، بلکه همراه تدریس مشاهده هم هست. عموما رفتارها و عقایدی رو بین بعضی از نوجوونها میبینم که توجهم رو جلب میکنه. توی این یادداشت میخوام به یه سری از این مشاهداتم اشاره کنم. 🗯 من جلسه اول هر کلاسی که توی مدرسه میرم، از همه دانشآموزها این سه تا سوال رو میپرسم: آیا کتاب میخونی، اگه آره، چه کتابهایی؟ چه فیلم یا سریالهایی رو دوست داری؟ چه موسیقیای دوست داری؟ در مورد بعضی چیزها تقریبا تکلیف روشنه. مثلا چه طبق تجربهای که توی بابل داشتم و چه تجربهای که الان توی تهران دارم میگذرونم، عموما دانشآموزها رپ گوش میدن. منتها رپهایی که اونها گوش میدن، با رپهایی که من به عنوان یه دهه هفتادیِ طرفدار پروپاقرص رپ گوش میدم متفاوته (این…
The story of a 10-minute argument between two great philosophers. Featuring the voices of Richard E. Grant and Brian Cox.
پاسخهای شناختی در رشتههای فنی - مهندسی بستهتر و واضحتر هستند در حالی که در مورد سایر علوم پاسخها بی پایانتر بوده و از قطعیت کم تری برخوردارند. مهندسی حوزه است که افراد تحصیلکرده در آن تمایلی به به ابهام ندارند. هرتوگ معتقد است که مجموعه ذهنی یک مهندس ممکن است ترکیبی از محافظه کاری عاطفی و عادات فکری باشد که پاسخهای روشن را به سوالات مبهم ترجیح میدهد: ترکیبی از ذهن تیزبین با پذیرش وفادارانه اقتدار.
🗯 [بیضایی بر اساس داستان رستم و سهراب نمایشنامهای نوشته. سهراب حاصل ازدواج رستم و تهمینه، دختر شاه سمنگان، بوده و بعد از اینکه تهمینه باردار شد، رستم به زابل برمیگرده. بعد از سالها سهراب همراه سپاه توران به سمت ایران حمله میکنه و رستم (پدر) جلوی سهراب (پسر) قرار میگیره. پدر و پسر بدون اینکه هم رو بشناسن وارد مبارزه میشن و دفعه اول سهراب پیروز میشه. اما رستم، سهراب رو فریب میده و میگه رسم ایرانیها اینه که دو بار جنگ میکنن و به خاطر همین ادامه جنگ به روز بعد موکول میشه. روز بعد رستم سهراب رو شکست میده و پهلوش رو میشکافه. بخشی از متن بیضایی رو ببینیم که لحظهای رو نشون میده که سهراب زخمی روی زمین افتاده و رستم و سرداران سپاه ایران کنار بدن سهرابن و رستم داره خودش رو به خاطر لطمهای که به فرزند زده، سرزنش میکنه:] 🖋 رستم: مگر باد فریادَت به سمنگان بَرَد، پسرم! [سرگشته] چرا پنهان کردم نام، از فرزندِ مهری که پنهان نماند؟ چرا نشناختمَت جز به مُهرهی خویش و این همه دیر؛ چرا نشناختی و چرا باید میشناختی؛ بدین تَبَه که روزگار با رستم کرد! پیلتَن که میشنید کو، و این پیرِ ترفندزن کجا؟ گودرز: جز اشک چه دارم ارزانی…