cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

Philosophy Cafe ♨️

مکانی متفاوت برای آدم‌های متفاوت 1. @LostExistence 2. @Ali_soltanzadeh 3. @khadem_ar 4. @M_H_Tavassoli 5. @AmiraliEbrahimzadeh telegram.me/PhilosophyCafe ♨️

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
2 504
المشتركون
+124 ساعات
+27 أيام
+4030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

۳۹۸. اگر منطقه منتفی کنی که فردی دیگر چیزی را داشته باشد، این هم که بگویی تو آن را داری معنایش را از دست می‌دهد. چیزی که صاحبی ندارد... از آن حیث که متعلق به هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند باشد، به من هم نمی‌تواند متعلق باشد. #ویتگنشتاین #پژوهش‌های_فلسفی @PhilosophyCafe ♨️
إظهار الكل...
👍 1
🔸 [بعد از اینکه سهراب در نبرد با رستم شکست خورد و زخمی روی زمین افتاده بود، دو پهلوان سپاه ایران، گیو و توس، حسرت میخورن. گیو از نیرنگ رستم میگه و توس از خنده بی جای خودش. و سهراب در آخرین لحظات عمرش با ژستی خیامی از این میگه "پس این آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟"] 🖋️ گیو: دو کوه که نجنبند! دو روز پنجه در پنجه و زور به زور! آری - از پناه کتل دیدم؛ ناگهی سهراب پیلتن را فرو کوفت و دشنه برکشید! راستی که پایان کار بود! پیلتن خروشید دریاب جوان؛ که ایران به نخستین بار پهلو نمیدرند! جوان بود جوان؛ و باور کرد! باری دوباره پیچیدند! این بار - شگفتا شگفتا- که رستمش افگند! از یاد برد آنچه گفت؛ و بی آری و نه، تیز - به دشنه- جوان را جگر درید! [جیغ تهمینه] 🖋️ توس: آه - چرا به زخم وی خندیدم؟ اگر این نوباوه، پور تهمتن و تهمینه نبود، آیا فرزند هیچ کس دیگر هم نبود؟ هر کس دیگر نیز مادر و پدرند! چرا به زخم وی خندیدم! سهراب: از دوازده هزاره آزگار، که ایزد دادار این جهان را بخشید، مرا چهارده بهار، بیشتر بهره نبود! چشم نگشوده میبندم؛ و نمی‌دانم چرا چشم مرا گشود، به اینکه باید بست! 📚 بخشی از نمایشنامه "سهراب کشی"، نوشته بهرام بیضایی 📚 @philosophycafe
إظهار الكل...
👍 4👎 1
🗯 [یکی از داستان‌های معروف شاهنامه، نبرد پدر و پسره: رستم و سهراب. بیضایی این داستان رو به صورت نمایشنامه بازنویسی کرده. توی صحنه‌ای که سهراب زخمی روی زمین افتاده، رستم به این خاطر خودش رو سرزنش می‌کنه که تمام تلاش‌های سهراب برای صلح رو نادیده گرفت و اصرار به جنگ داشت. در نهایت هم رستم با نیرنگ تونست سهراب رو شکست بده؛ غافل از اینکه این نیرنگ، نه علیه دشمن، که علیه پسر خودش بود. بخشی از متن رو ببینیم:] 🖋 رستم [می‌غُرّد]: چه دانستم که پدر می‌جویی! و چه دانستم که مرا فرزندی! گفتم پابه‌پا می‌کُنی چرا؟ و از چه به پُرسشَم می‌گیری؟ گفتم امروز از چه به فردا می‌افگَنی؟ و سخن از بَزم و بَگماز می‌کُنی! آه- تو آشتی خواستی و من فریب اِنگاشتم! گفتم -به دلم گفتم- جنگ به فردا بگذار؛ هست که این واپسین روز بودیا! گفتم -نه با کسی، با خودَم- چرا با وی بر یک خوان ننشینی؟ باشد که رنگِ پریده‌ی ترس را به میِ سُرخ کُنی! هر چه گفتم با خودم گفتم- نه با کسی! آری- نگفتم و گفتم مگو؛ مَبادا ترس از زبانِ تو می‌گوید! و این هنوز ترفندی نبود که زدم! 🖋 توس: شرم از چیست و سَرزنشِ خویش را چرا؟ ترفند و گریز دو شیوه‌ی دیرین‌اند؛ و کدامین یل است شرمنده‌ی این هنرها؟ رستم [نیمه‌گریان]: چیره‌ای اگر، از چه اشک می‌باری پیلتن؟ و اگر پدر یافت این جوان، از چه می‌نالد؟ گودرز: پیلتن دانَد که کارِ جهان اینَست! هر کسی روزی آمد و روزی رفت! مادرِ گیتی نزاد کسی را که نکُشت! کیست که جاودانه ماند؟ نیای تو گرشاسب -با آن همه یَلی- آیا دلخون از جهان نرفت؟ 📚 بخشی از نمایشنامه «سهراب‌کُشی»، نوشته بهرام بیضایی 📚 @philosophycafe
إظهار الكل...
Philosophy Cafe ♨️

🗯 [بیضایی بر اساس داستان رستم و سهراب نمایشنامه‌ای نوشته. سهراب حاصل ازدواج رستم و تهمینه، دختر شاه سمنگان، بوده و بعد از اینکه تهمینه باردار شد، رستم به زابل برمی‌گرده. بعد از سال‌ها سهراب همراه سپاه توران به سمت ایران حمله می‌کنه و رستم (پدر) جلوی سهراب (پسر) قرار می‌گیره. پدر و پسر بدون اینکه هم رو بشناسن وارد مبارزه میشن و دفعه اول سهراب پیروز میشه. اما رستم، سهراب رو فریب میده و میگه رسم ایرانی‌ها اینه که دو بار جنگ می‌کنن و به خاطر همین ادامه جنگ به روز بعد موکول میشه. روز بعد رستم سهراب رو شکست میده و پهلوش رو می‌شکافه. بخشی از متن بیضایی رو ببینیم که لحظه‌ای رو نشون میده که سهراب زخمی روی زمین افتاده و رستم و سرداران سپاه ایران کنار بدن سهرابن و رستم داره خودش رو به خاطر لطمه‌ای که به فرزند زده، سرزنش می‌کنه:] 🖋 رستم: مگر باد فریادَت به سمنگان بَرَد، پسرم! [سرگشته] چرا پنهان کردم نام، از فرزندِ مهری که پنهان نماند؟ چرا نشناختمَت جز به مُهره‌ی خویش و این همه دیر؛ چرا نشناختی و چرا باید می‌شناختی؛ بدین تَبَه که روزگار با رستم کرد! پیلتَن که می‌شنید کو، و این پیرِ ترفندزن کجا؟ گودرز: جز اشک چه دارم ارزانی…

👍 7👎 1
🗯 چند روز پیش توی کلاس از دانش‌آموز‌های پایه دهم خواستم که بگن مسائل اساسی کشور ایران چیه. ازشون خواستم هر کسی نظری داره دستشو بلند کنه و توضیح بده که چه مسئله یا مشکلی رو توی کشور خیلی مهم و مبنایی می‌دونه. هر دانش‌آموزی که چیزی مدنظرش بود، دستشو بلند می‌کرد و توضیحاتی می‌داد. من در نهایت برای توضیحات اون دانش‌آموز یه عبارت انتخاب می‌کردم تا روی تخته بنویسم و ازش می‌پرسیدم آیا این عبارت منظور اون رو می‌رسونه یا نه. من فکر می‌کنم کسایی که معتقدن دانش‌آموزها هنوز به سنی نرسیدن که مسائل مهم زندگی رو درک کنن، خوبه که ادامه این متن رو بخونن تا ببینن دانش‌آموزهای این کلاس چه مسائلی رو توی ایران مهم می‌دونن. اونا ۱۴ تا مسئله رو ذکر کردن. 🗯 مسائلی که گفتن اینا بود: ۱) مردسالاری ۲) ادعاهای زیاد ۳) سن‌گرایی ۴) ترکیب نهاد دین و سیاست ۵) عدم مسئولیت‌پذیری ۶) تورم ۷) اختلاف طبقاتی ۸) عدم وحدت ۹) انحصار بازار خودرو ۱۰) عدم استفاده از صنعت گردشگری ۱۱) قیمت‌گذاری دستوری ۱۲) خام‌فروشی ۱۳) عدالت آموزشی ۱۴) عدم وجود آزادی‌های سیاسی و اقتصادی. یه دونه هم من اضافه کردم تا بشه ۱۵ تا: خشکسالی و کم‌آبی. ترتیب این مسائل معنای خاصی نداره. هر کسی زودتر دستشو می‌آورد بالا و نظری داشت، ازش می‌پرسیدم و تبعا نظر اون زودتر روی تخته نوشته می‌شد. به قول یکی از دوستان، این ۱۵ مورد می‌تونست نتیجه یه جلسه هیئت دولت باشه؛ در حالی که می‌بینیم یه سری دانش‌آموز ۱۶ ساله دارن این‌ها رو میگن. می‌خوام بگم نباید این بچه‌ها رو دست‌کم گرفت. 🗯 برام جالب بود که اولین نفری که دستشو بلند کرد و حرف زد، به موضوع مردسالاری اشاره کرد. و این هم برام جالب بود که تنها مسئله‌ای که بین این ۱۵ مورد، با «هو» کردن یه سری دیگه از دانش‌آموزها روبه‌رو شد، همین مردسالاری بود. خیلی از دانش‌آموزها به شوخی یا جدی قبول نداشتن که مردسالاری یه مشکل توی جامعه ایرانه. من چنین رفتاری رو چند بار دیگه هم توی کلاس‌های پسرونه متوسطه دوم دیدم. نمی‌دونم تا چه حد میشه این رو تعمیم داد به کل پسرهای نوجوون ایرانی. احساسم اینه که خیلی از این پسرها چندان معتقد نیستن که وضعیت «ناعادلانه»ای در مورد زن‌ها و دخترها توی ایران وجود داره. چند هفته پیش هم مطلبی نوشته بودم در مورد مشاهداتم از علاقه بعضی دانش‌آموزها به هیتلر. فکر می‌کنم این مشاهدات از این جهت جالب باشه که یه روند فکری زیرپوستی رو بین نوجوون‌ها در ایران نشون میده؛ روندهایی که توی رسانه‌ها چندان بازتاب پیدا نمی‌کنه. 🗯 موردی که تحت عنوان «ادعاهای زیاد» نوشتم، یه مسئله فرهنگیه. منظور اون دانش‌آموز این بود که ما بیش از اون چیزی که دانش یا توانایی داریم، ادعا می‌کنیم. به نظرم رفتار جالبی رو این دانش‌آموز دیده بود؛ چیزی که هم در سطح جامعه دیده میشه (توی مهمونی و محل کار و غیره) و هم در سطح حاکمیتی. منظور از مورد سوم (سن‌گرایی) این بوده که عموما توی کشور ما مردم به مسن‌ترها احترام می‌ذارن و فکر می‌کنن آدمی که سنش بیشتره، ارزش بیشتری هم داره. این جالبه که یه دانش‌آموز این مسئله رو به خوبی می‌بینه و بهش اعتراض داره. در مورد «ترکیب نهاد دین و سیاست»، دانش‌آموز گفته بود مشکل ما اینه که دین و سیاست با هم آمیخته شده. توضیح دادم که توی خیلی از کشورها دین روی سیاست تأثیر داره؛ اما اون چیزی که بعضی‌ها معتقدن توی ایران دردسرساز شده، آمیختگی نهاد دین و نهاد سیاسته. 📢 اشتباه من توی این سال تحصیلی این بود که این لیست مسائل اساسی کشور رو خیلی دیر از بچه‌ها پرسیدم؛ تقریبا آخرای سال تحصیلی بود. پیشنهادم به معلم‌هایی که این فرصت رو دارن که کلاس فوق‌العاده توی مدارس برگزار کنن اینه که چنین لیستی رو اوایل سال تحصیلی از بچه‌ها بپرسن و ببینن که دانش‌آموزها چه مسائلی رو جزو مسائل اصلی کشور می‌دونن. یکی از مشکلات بخش آموزشی جامعه ما اینه که ما نوجوون‌ها رو نمی‌شناسیم. منظورم از «بخش آموزشی» خیلی از مدارس و معلم‌ها، خیلی از برنامه‌سازها، خیلی از فعالان حوزه سینمای کودک و نوجوان و غیره ست. درآوردن این لیست از دانش‌آموزها، یکی از راه‌هاییه که ما رو با دغدغه‌های اون‌ها آشنا کنه. اعتراف می‌کنم که منم جزو کسایی بودم (و شاید هنوز هم هستم) که شناخت قابل قبولی از نوجوون‌ها ندارن. ✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh «و من اشتباه کردم، اشتباه کردم، یه اشتباه خوب؛ شروع رشد ما همین‌جاست، یه درگیری تو عمق فکرامون» (خوب / بهرام نورایی) @philosophycafe
إظهار الكل...
Philosophy Cafe ♨️

🗯 امسال توی یه مدرسه‌ای در تهران فلسفه درس میدم. البته کلاس رسمی‌شون نیست و به عنوان زنگ فوق‌العاده‌ست. رشته‌شون ریاضیه. مهم‌ترین نکته تدریس توی مدرسه برای من ارتباط با نسل جدیده؛ اینکه به چی فکر می‌کنن، چی براشون مهمه، چطوری اوقات فراغت‌شون رو می‌گذرونن، چه شوخی‌هایی می‌کنن، چه عقایدی در مورد جامعه، دین و حکومت دارن و غیره. به خاطر همین حضور توی مدرسه، برای من صرفا به تدریس خلاصه نمیشه، بلکه همراه تدریس مشاهده هم هست. عموما رفتارها و عقایدی رو بین بعضی از نوجوون‌ها می‌بینم که توجه‌م رو جلب می‌کنه. توی این یادداشت می‌خوام به یه سری از این مشاهداتم اشاره کنم. 🗯 من جلسه اول هر کلاسی که توی مدرسه میرم، از همه دانش‌آموزها این سه تا سوال رو میپرسم: آیا کتاب می‌خونی، اگه آره، چه کتاب‌هایی؟ چه فیلم یا سریال‌هایی رو دوست داری؟ چه موسیقی‌ای دوست داری؟ در مورد بعضی چیزها تقریبا تکلیف روشنه. مثلا چه طبق تجربه‌ای که توی بابل داشتم و چه تجربه‌ای که الان توی تهران دارم می‌گذرونم، عموما دانش‌آموزها رپ گوش میدن. منتها رپ‌هایی که اون‌ها گوش میدن، با رپ‌هایی که من به عنوان یه دهه هفتادیِ طرفدار پروپاقرص رپ گوش میدم متفاوته (این…

👍 13💩 3
إظهار الكل...
Wittgenstein's Poker 🔱 Animated Short Film

The story of a 10-minute argument between two great philosophers. Featuring the voices of Richard E. Grant and Brian Cox.

فرارو | شاید لازم باشد مهندسان دروس علوم انسانی را پاس کنند! https://fararu.com/fa/amp/news/724617#amp_tf=From%20%251%24s&aoh=17146337778673&csi=0&referrer=https%3A%2F%2Fwww.google.com
إظهار الكل...
شاید لازم باشد مهندسان دروس علوم انسانی را پاس کنند!

پاسخ‌های شناختی در رشته‌های فنی - مهندسی بسته‌تر و واضح‌تر هستند در حالی که در مورد سایر علوم پاسخ‌ها بی پایان‌تر بوده و از قطعیت کم تری برخوردارند. مهندسی حوزه است که افراد تحصیلکرده در آن تمایلی به به ابهام ندارند. هرتوگ معتقد است که مجموعه ذهنی یک مهندس ممکن است ترکیبی از محافظه کاری عاطفی و عادات فکری باشد که پاسخ‌های روشن را به سوالات مبهم ترجیح می‌دهد: ترکیبی از ذهن تیزبین با پذیرش وفادارانه اقتدار.

👍 2
فرارو | شاید لازم باشد مهندسان دروس علوم انسانی را پاس کنند! https://fararu.com/fa/amp/news/724617#amp_tf=From%20%251%24s&aoh=17146337778673&csi=0&referrer=https%3A%2F%2Fwww.google.com
إظهار الكل...

One cannot guess how a word functions. One has to look at its application and learn from that. (PI §340) 250. Just don’t think you knew in advance what “state of seeing” means here! Let the use teach you the meaning. (RPP, 250)
إظهار الكل...
بهترین توصیفی که از کار ویتگنشتاین من دیدم در این بندها آمده است. بعضی کار وی را فن می دانند (Marie McGinn) و بعضی دیگر روش (Oskari Kuusela) اما به نظر بنده هیچ کدام از این ها نیست. ویتگنشتاین در حال تجربه کردن است. وی کار خود را تجربه ای می نامد. از نظر وی این کاری که در حال انجام دادن آن است «داوری» و این داوری درست را هم می توان یاد گرفت. قاعده دارد ولی نظام مند نیستند این قواعد. موردی هستند. از روی تجربه می توان به چنین چیزی رسید. تجربه رویاروی با سردرگمی هایی که زبان برای ما می سازد. اما رسیدن به این تجربه دشوار است و سخن گفتن از آن حتی دشوارتر. در ادامه نظر شما را به این دو بند بخش دوم پژوهش ها جلب می کنم: 355. آیا درباره غیرتصنعی بودنِ بیانِ احساس داوری "کارشناسانه" وجود دارد؟__ در اینجا هم آدم هایی وجود دارند با داوری "بهتر" و آدم هایی با داوری "بدتر". از داوری آدم شناس های بهتر، عموما پیش بینی های درست تری پدید می آید. آیا می توان آدم شناسی یاد گرفت؟ بله؛ برخی می توانند یاد بگیرند. ولی نه با دوره آموزشی، بلکه با "تجربه". آیا کسی دیگر می تواند در این کار معلم آنان باشد؟ یقینا. او گاه گاه به آنان اشاره درست را می دهد. در اینجا "یاد گرفتن" و "یاد دادن" چنین چیزی است.__ آنچه فرامی گیرند فن نیست؛ داوری های درست را یاد می گیرند. قواعدی هم وجود دارد ولی نظام نمی سازند، و فقط فردِ با تجربه می تواند آنها را به کار ببندد. بی شباهت به قواعد محاسبه. بدتر از داوری آدم شناسهای بهتر عموماً 356. دشوارترین کار در اینجا این است: این نامتعیّنی را درست و تحریف نشده به بیان در آوردن. ....................... و دقیقا همین دشواری است که هر بار ما را به این سمت می برد که برای ویتگنشتاین روش و قاعده تعیین کنیم. از اینکه کار وی را به صورت درمانگرایانه و یا موردی ببینیم تنفر داریم. ما به دنبال نظریه ای هستیم که طومار ویتگنشتاین را بپیچیم. در صورت که ویتگنشتاین از چنین چیزی روی گردان بود. ما با دید علم به سراغ ویتگنشتاین می رویم. اما ویتگنشتاین به دنبال این است که دست ما را بگیرد و موردی ببرد جلو. این عذابی است که ما تربیت شدگان «روش» دچار آن می شویم. زمانی که ما موردی جلو رفتیم خودمان درمورد موردهای جدید باید خلاقیت به خرج دهیم و سردرگمی را رفع کنیم. #امید_نادری @PhilosophyCafe ♨️
إظهار الكل...
👍 3
🗯 [توی این قطعه از نمایشنامه «سهراب‌کُشی»، زمانی که سهراب زخمی روی زمین افتاده و داره جون میده، و رستم از مرگ پسرش غمگینه، سهراب از این ماجرا شکایت می‌کنه که از اول کودکیش پدر نداشته و هیچ‌کس هیچ توضیحی در مورد پدرش به اون نمی‌داد. مادر سهراب، تهمینه، به اون می‌گفت که به تبار خودت کاری نداشته باش و به این قانع باش که وقتی بزرگ شدی، پادشاه سمنگان میشی. ولی گویا این چیزها سهراب رو راضی نمی‌کرد:] 🖋 سهراب: نامش شنیده بودم به کودکی؛ گفتم این کیست، که نامَش خاموش می‌بَرند؟ گفتم این کیست، که به هر بار نام وِی؛ لب، وَرچید مادرَم! رستم: گُم باد نامِ من؛ و خاکِ تیره سَرایم! سهراب: مرا هر زیرکی گفتند از پدر داری؛ و هر چه چالاکی! هر نیرو و هنر! تا پرسیدم کجا و کیست این پدر؟ هیچ انگشتی مرا پدری نشان نداد! و پاسخ، تنها اشکی بود در چشمانِ مادرَم! 🖋 رستم: [نیمه‌گریان] چرا چون نیایش به کردگار آوردَم که دشمن بیفگنَم، ندانستَم که مرگِ فرزندِ خویش می‌جویَم؟ سهراب: گفتم مادر همسالانِ من همه پدر دارند؛ و آنان را همه نامی است! کدامین گمنام است پدرَم، یا بَدنام؟ تهمینه: چرا می‌گفتمش؛ که از آن‌گاه که گفتم، دیگر فرزند من نبود! گفتمَش تو را بس نیست تاجِ سمنگان، که دیر یا زود بر تارگِ توست؟ 📚 بخشی از نمایشنامه «سهراب‌کُشی»، نوشته بهرام بیضایی 📚 @philosophycafe
إظهار الكل...
Philosophy Cafe ♨️

🗯 [بیضایی بر اساس داستان رستم و سهراب نمایشنامه‌ای نوشته. سهراب حاصل ازدواج رستم و تهمینه، دختر شاه سمنگان، بوده و بعد از اینکه تهمینه باردار شد، رستم به زابل برمی‌گرده. بعد از سال‌ها سهراب همراه سپاه توران به سمت ایران حمله می‌کنه و رستم (پدر) جلوی سهراب (پسر) قرار می‌گیره. پدر و پسر بدون اینکه هم رو بشناسن وارد مبارزه میشن و دفعه اول سهراب پیروز میشه. اما رستم، سهراب رو فریب میده و میگه رسم ایرانی‌ها اینه که دو بار جنگ می‌کنن و به خاطر همین ادامه جنگ به روز بعد موکول میشه. روز بعد رستم سهراب رو شکست میده و پهلوش رو می‌شکافه. بخشی از متن بیضایی رو ببینیم که لحظه‌ای رو نشون میده که سهراب زخمی روی زمین افتاده و رستم و سرداران سپاه ایران کنار بدن سهرابن و رستم داره خودش رو به خاطر لطمه‌ای که به فرزند زده، سرزنش می‌کنه:] 🖋 رستم: مگر باد فریادَت به سمنگان بَرَد، پسرم! [سرگشته] چرا پنهان کردم نام، از فرزندِ مهری که پنهان نماند؟ چرا نشناختمَت جز به مُهره‌ی خویش و این همه دیر؛ چرا نشناختی و چرا باید می‌شناختی؛ بدین تَبَه که روزگار با رستم کرد! پیلتَن که می‌شنید کو، و این پیرِ ترفندزن کجا؟ گودرز: جز اشک چه دارم ارزانی…

4👍 3👎 1