Philosophy Cafe ♨️
مکانی متفاوت برای آدمهای متفاوت 1. @LostExistence 2. @Ali_soltanzadeh 3. @khadem_ar 4. @M_H_Tavassoli 5. @AmiraliEbrahimzadeh telegram.me/PhilosophyCafe ♨️
نمایش بیشتر2 509مشترکین
+324 ساعت
+97 روز
+4830 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
23. But how many kinds of sentence are there? Say assertion, question and command? a There are countless kinds; countless different kinds of use of all the things we call “signs”, “words”, “sentences”. And this diversity is not something fixed, given once for all; but new types of language, new language-games, as we may say, come into existence, and others become obsolete and get forgotten. (We can get a rough picture of this from the changes in mathematics.)
The word “language-game” is used here to emphasize the fact that the speaking of language is part of an activity, or of a form of life. Consider the variety of language-games in the following examples, and in others:
Giving orders, and acting on them a__
Describing an object by its appearance, or by its measurements a__
Constructing an object from a description (a drawing) a__
Reporting an event a__
Speculating about the event a__
Forming and testing a hypothesis a__
Presenting the results of an experiment in tables and diagrams a__
Making up a story; and reading one a__
Acting in a play a__
Singing rounds a__
Guessing riddles a__
Cracking a joke; telling one a__
Solving a problem in applied arithmetic a__
Translating from one language into another a__
Requesting, thanking, cursing, greeting, praying.
__It is interesting to compare the diversity of the tools of language and of the ways they are used, the diversity of kinds of word and sentence, with what logicians have said about the structure of language. (This includes the author of the Tractatus Logico Philosophicus.)
تصور «زبان کامل» شبیه به تصور یک «جعبه ابزار کامل» است. همانطور که هیچ جعبه ابزار کاملی را نمی توان یافت هیچ زبان کاملی را نیز نمی توان یافت. اما چرا ما مدام به دنبال این کاملیت می رویم؟ نکته اینجا است که زبان یا بهتر بگوییم پارادایم های زبانی حاکم بر نوع تفکر ما، مار فریب می دهند تا به دنبال این کاملیت برویم. روزانه دستگاه های جدیدی ساخته می شوند که جعبه ابزار مخصوص به خودشان را دارند، این موضوع را شما می توانید با بررسی این دستگاه ها ببینید. از طرف دیگر زبان به مانند یک شهر است، خیابان ها و خانه های جدیدی به وجود می آیند و خیابان ها و خانه های دیگری از بین می روند. هیچ کاملیت و یا ناقصیتی در کار نیست، فقط میل ما به این واژگان است که جلوی دیده شدن را می گیرند. زبان پیش از به وجود امدن نمادهای جدول تناوبی مشکلی نداشت و بعد از، از بین رفتن نمادهای جادگری هم مشکلی ندارد.
#امید_نادری
@PhilosophyCafe ♨️
🎃 2
108. We see that what we call “proposition”, “language”, has not the formal unity that I imagined, but is a family of structures more or less akin to one another. —– But what becomes of logic now? Its rigour seems to be giving way here. a But in that case doesn’t logic altogether disappear? a For how can logic lose its rigour? Of course not by our bargaining any of its rigour out of it. a The preconception of crystalline purity can only be removed by turning our whole inquiry around. (One might say: the inquiry must be turned around, but on the pivot of our real need.
*The sense in which philosophy of logic speaks of sentences and words is no different from that in which we speak of them in ordinary life when we say, for example, “What is written here is a Chinese sentence”, or “No, that only looks like writing; it’s actually just ornamental”, and so on.
*We’re talking about the spatial and temporal phenomenon of language, not about some non-spatial, atemporal non-entity. [Only it is possible to be interested in a phenomenon in a variety of ways]. But we talk about it as we do about the pieces in chess when we are stating the rules for their moves, not describing their physical properties.
*The question “What is a word really?” is analogous to “What is a piece in chess?” (PI, 108)
94. ‘Remarkable things, propositions!’ Here we already have the sublimation of our whole account of logic. The tendency to assume a pure intermediary between the propositional sign and the facts. Or even to try to purify, to sublimate, the sign itself. a For our forms of expression,which send us in pursuit of chimeras, prevent us in all sorts of ways from seeing that nothing extraordinary is involved. (PI, 94)
126. Philosophy just puts everything before us, and neither explains nor deduces anything.__Since everything lies open to view, there is nothing to explain. For whatever may be hidden is of no interest to us. The name “philosophy” might also be given to what is possible before all new discoveries and inventions.
🗯 کتابی هست به اسم «نقد فرهنگ توسعهنیافتگی: علم، فلسفه، عقلانیت» که بخشی از مقالات رضا داوری اردکانی توی این کتاب جمعآوری شده. «نقد فرهنگ توسعهنیافتگی» سه جلده که جلد اولش تأملات داوری رو در مورد علم، فلسفه و عقلانیت بازتاب میده. یکی از مقالات داوری توی این کتاب که توجه منو جلب کرد، اسمش هست «خردِ پیشرفت و توسعه». داوری توی این مقاله از اهمیت مقوله پیشرفت توی جهان مدرن میگه و ادعا میکنه میشه جهان مدرن رو جهان پیشرفت دونست. منتها منظور از پیشرفت سیر به سمت کمال معنوی و اخلاقی نیست؛ بلکه پیشرفت توی ساختن دائم دنیای آدمیه. توی ۵۰ سال اخیر، توسعه جای پیشرفت رو گرفته. توسعه متعلق به زمانیه که یه سری از کشورهایی که اقتصاد پیشرفته داشتن، به مرحلهای از علم و تکنولوژی رسیدن. اینجا بود که کشورهای آمریکای لاتین و آسیا و آفریقا توسعهنیافته نامیده شدن.
🗯 داوری شرط ورود به جهان توسعهیافته رو این میدونه که خِرد توسعه رو درک کنیم. خِرد توسعه با عقلی که افلاطون و ارسطو و ابنسینا و توماس آکویناس میشناختن و سعی میکردن به کمک اون عقل، با جهان هماهنگ بشن، فرق میکنه. عقل جدید رو شاید با وام گرفتن مفهوم «پراکسیس» از مارکس بهتر بشه درک کرد. عقل جدید، عقل پراکسیسه؛ یعنی عقلی که میشناسه، تصرف میکنه و میسازه. این عقل در اوایل رنسانس ظاهر شده و در قرن هجدهم تثبیت شده و توی قرنهای هجده و نوزده و بیست به صورت علم و تکنولوژی و سیاست تحقق پیدا کرده و در دهههای آخر قرن بیستم هم به کهولت خودش رسید. داوری عقل مدرن رو اینقدر مهم میدونه که معتقده تقدیر جهان کنونی رو این عقل رقم میزنه.
🗯 داوری تذکر میده که برخورداری از این خِرد مدرن، امتیاز نیست؛ بلکه یه ضرورته. یعنی جامعه و حکومتی که نخواد از این خِرد بهرهمند بشه، احتمالا سرنوشتی جز نابودی نداره. امروز با عقل یونانی و اسلامی و مسیحی نمیشه جامعه رو اداره کرد و داوری از این شکایت داره که بسیاری از افراد هنوز نمیفهمن که عقل دوران جدید با عقلهای دوران قدیم متفاوته. با عقل اسلامی و یونانی نمیشه وضعیت موجود رو درک کرد، چون کار اون عقلها حکمکردن در مورد درستی و نادرستی و روایی و ناروایی سخنها و کارها با میزان رأی همگانیه؛ با اون عقلها نه میشه وضعیت فعلی رو درک کرد و نه نقد. چرا داوری داره از ضرورت عقل مدرن حرف میزنه؟ مخاطب داوری توی این نوشتهها چه کسانی هستن؟
🗯 من فکر میکنم مخاطب اصلی این حرفهای داوری، بخشهایی از جمهوری اسلامیه که فکر میکنه میتونه نظم نوینی رو توی جهان پدید بیاره. داوری اسم این قشر رو میذاره «مدعیانِ همهتوان». یعنی اینها فکر میکنن در هر نقطه از تاریخ، هر نظمی رو میشه به وجود آورد؛ فقط باید ایمان داشت و تلاش کرد. داوری این رو یه توهم میدونه؛ چون این افراد درک نمیکنن که امور و سازمانهای جهان یه ماهیتی دارن و نمیشه اونها رو به هر شکلی که دلمون میخواد یا از توی متون مقدس استخراج کردیم، دربیاریم. داوری اسم اون چیزی رو که به ما کمک میکنه تا درک کنیم در این نقطه از تاریخ چه کارهایی میتونیم انجام بدیم و چه کارهایی رو نمیتونیم، «خِرد توسعه» میذاره. خِرد توسعه یه امر جمعیه و به قول داوری، یه دیکتاتور نمیتونه به تنهایی کاری کنه که کشورش راه توسعه رو طی کنه.
📢 من فکر میکنم داوری در سالهای اخیر تغییراتی توی تفکرش ایجاد شده. داوری در سالهای اولیه بعد از انقلاب ۵۷ تصور میکرد جمهوری اسلامی میتونه نظم جدیدی رو توی جهان ایجاد کنه. ولی الان به این نتیجه رسیده که جمهوری اسلامی هم گویی یه پروژه شکستخوردهست؛ مثل خیلی از پروژههای دیگهای که ادعا میکردن نسخه بدیلی برای مدرنیته دارن. به همین خاطره که داوری دائم تذکر میده باید نگاهمون رو از توهم بیرون بیاریم؛ جامعه با شعار و توهم و ایمان و کلیگویی اداره نمیشه. داوری در دو جای این مقاله تذکر میده که کره جنوبی که امروز توسعهیافته ست، به خاطر تلاشهای دیکتاتورش (پارک چونگ هی) توسعهیافته نشد، بلکه دیکتاتور راهی رو که داشت گشوده میشد، درک کرد و در اون قدم گذاشت. و نکته عجیب اینکه دیکتاتوری که آغازکننده راه خروج کره از توسعهنیافتگی بود، خودش به عمر دیکتاتوری خودش پایان داد.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«چطوری اقتصادی که برتره؟ چطوری فربه؟ چطوری قدرت منطقه؟ چطوری غرّه؟ معتبرترین پاسپورت، چطوره مرزت؟ خاکفروش، دریافروش، چطوری هرزه؟ صراطالمستقیم چرا همهش منحرف میشی؟ چرا طناب دارتو مدام منتقد میدید؟» (ترکمنچای / توماج صالحی)
@philosophycafe
👍 5👎 1
https://www.rep.routledge.com/
Routledge Encyclopedia of Philosophy Online
https://plato.stanford.edu/
Stanford Encyclopedia of Philosophy
https://iep.utm.edu/
@PhilosophyCafe ♨️
❤ 2💅 1
94. ‘Remarkable things, propositions!’ Here we already have the sublimation of our whole account of logic. The tendency to assume a pure intermediary between the propositional sign and the facts. Or even to try to purify, to sublimate, the sign itself. a For our forms of expression, which send us in pursuit of chimeras, prevent us in all sorts of ways from seeing that nothing extraordinary is involved.
👏 2
۱۱۸. این بررسی اهمیتش را از کجا می گیرد، در حالی که ظاهراً کارش فقط این است که هر چیز جالب را، یعنی هر چیز بزرگ و مهم را، ویران کند؟ (گویی همۀ ساختمان ها را ویران می کند و فقط تکه سنگ و آوار باقی می گذارد.) ولی اینها که ما ویران می کنیم فقط بناهایی مقوایی اند، و ما آن زمین زبان را که رویش برپا بودند پاک می کنیم.
۱۱۹. نتایج فلسفه اینها است: کشف مهملی از مهملات صریح و ورمهایی که فهم در برخوردش به مرز زبان دچارشان شده است. آنها، ورمها، باعث می شوند که به ارزش
آن کشف پی ببریم.
👎 1👏 1
116. وقتی فیلسوفان واژه ای را به کار می برند—«معرفت»، «وجود»، «عین»، «من»، «گزاره»، «نام»— و می کوشند ذات آن چیز را درک کنند، باید همیشه از خود پرسید: مگر این واژه در زبانی هم که موطنش آنجا است، یک بار نیز واقعا این طور به کار می رود؟—
و ما: واژه ها را از کاربرد متافیزیکی شان دوباره به کاربرد روزمره شان باز می گردانیم. (PI,116)
92. این امر بیان پیدا می کند در پرسش از ذات زبان، گزاره، فکر.— زیرا وقتی هم که ما در تحقیقاتمان می کوشیم ماهیت زبان را— کارکردش را، ساختش را— بفهمیم، باز هم این نیست آنچه آن پرسش مد نظر دارد. زیرا در ذات چیزی نمی بینید که از پیش مقابل چشم قرار دارد و با نظم بخشیدن می شود به آن دید فراگیر داشت، بلکه چیزی می بینید که زیر سطح قرار دارد؛ چیزی که در درون قرار دارد و ما آن را می بینیم وقتی به درون موضوع نگاه می کنیم، چیزی که بنا است تحلیل بیرونش بیاورد.
"ذات از ما پنهان است": این است شکلی که مشکل ما به خود می گیرد. می پرسیم: «زبان چیست؟»، «گزاره چیست؟». و پاسخ این پرسش ها را باید یک بار برای همیشه داد؛ و مستقل از هر تجربه در آینده ای. (PI,92)
109. فلسفه مبارزه ای است بر ضد افسون شدگی فهم ما توسط امکانات زبان ما. (PI,109)
133. وضوحی که ما در پی اش هستیم البته وضوحی کامل است. ولی این فقط یعنی: مسائل فلسفی باید کاملا محو شوند. (PI,133)
120. و دودلی های تو بدفهمی اند. (PI,120)
119. نتایج فلسفه این ها است: کشف مهملی از مهملات صریح و ورم هایی که فهم در برخوردش به مرز زبان دچارشان شده است. آن ها، ورم ها، باعث می شوند که به ارزش آن کشف پی ببریم. (PI,119)
126. فلسفه همه چیز را صرفا مقابل ما می گذارد، و هیچ چیز را نه تبیین می کند نه استنتاج.— چون همه چیز آشکار آنجا است، هیچ چیز هم برای تبیین نیست. زیرا آنچه هم پنهان باشد مورد علاقه ما نیست.
«فلسفه» می شود هم آنچه را نامید که قبل از همه کشف ها و ابداع ها ممکن است. (PI,126)
127. هدف تو در فلسفه چیست؟— به مگس راه خروج از بطری مگس گیر را نشان دادن. (PI,127)
464. چیزی که می خواهم یاد بدهم این است: عبور از مهملی که آشکار نیست به مهملی آشکار. (PI,464)
@PhilosophyCafe ♨️
👏 1
آیا من تنها کسی هستم که نتوانست مکتبی تأسیس نماید یا آنکه هر فیلسوفی هرگز نمی تواند چنین کند؟ من مکتبی بنا ننهادم زیرا به واقع مایل
نیستم به من تأسی کنند. به ویژه آنان که در مجالت فلسفی مقالاتی نشر می دهند. (CV, p.61)
#ویتگنشتاین
@PhilosophyCafe ♨️
❤ 3😁 3🤔 1