آپـیـرون🔻

داشتم مخاطبین رو چک می‌کردم، دیدم این بنده خدا هنوز بیوش همون چیزیه که قبلاً نوشته بود و تا الان عوضش نکرده. احتمالا به سقراط نرسیده و مطالعه رو رها کرده...

امشب شب خوبی بود، بعد از ماه‌ها با یکی از رفقا رفتیم بیرون، فقط از یک نقطه تعجب کردم. می‌گفت دخترخالم ۵۰ سالشه، شوهرش هم آنچنان مال دهن‌گیری نیست، مادرش هم خیلی وقته که فوت کرده و پدرش الان تو سن ۹۰ سالگیه و دائما می‌ره بیمارستان و برمیگرده (یعنی آخرای عمرشه) می‌گفت به دختر خالش گفته که از شوهرت طلاق بگیر تا دختر خانواده بشی قبل از مرگ بابات، تا مستمری بازنشستگیش که حدود ۲۰م‌ تومن هست، قطع نشه، اما دختر خاله‌ش قبول نکرده. اینم شاکی بود، می‌گفت چرا انسان ها برای زندگیشون حاضر نیستن ریسک کنن؟!

پارسال اینا رو از نمایشگاه خریدم، غیر از دومی از چپ همه رو خوندم و بعد هدیه‌اش دادم و رفت...

این شعر نوعی اعتراض به من بود، که یکی از رفقا سرکلاس در خطاب به من سرود، من هم قرار شد به این اعتراض فکر کنم :))

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ #عرفی_شیرازی

هیچ وقت نفهمیدم این مرد کی و کجا قسم خورده اینقدر سست حرف بزنه؟! چرا واقعا؟!

گردن و کمری برام نموند، فکر کردم یک بخش از یک کتاب، نهایتا ۱۲۰ ۱۴۰ صفحه باشه، بعد دیدم ۲۷۵ صفحه ست. تا آخر ادامه دادم و همه رو با گوشی اسکن کردم. کاش این انتشارات ها و مولف های ایرانی هم مثل خارجی ها تو یه سایتی مثل Libgen کتابهاشونو میذاشتن تا همه استفاده کنند. -_-

لندن: