ارزشی ندارد.
تمام و کمال میگذرد. همه چیز. با یک شدت بی وقفه. به یک آن چشم هایت را باز می کنی و میبینی در آخرین شب سال قرار داری. بیرون متوجه هرج و مرج مردم می شوی. شکوفه هارا میبینی. ترافیک و آدم هایی که دارند خرید میکنند. یا مسافران زیادی که آمده اند تا یادشان رود در شهرشان درگیر چه بودند. همه چیز. همه روزها. همه ی حراص ها. فشار ها و استرس هایت به اوج و انتها میرسد. و تو میمانی و این جمله که ارزشی ندارد.