Art Cafe
اگر مايل هستيد عكس،نوشته،شعر و نقاشى هاتون رو به اسم خودتون با كافه هنر به اشتراك بگذاريد تا دوستان هم از هنر شما لذت ببرند🌻 منتظرتان هستيم♥ باران كه مى بارد تو در راهي...🍃🍁 ادمين: @ahmadiseresht
Больше2 348Подписчики
+124 часа
-197 дней
-3930 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
و گاه بیآنکه بدانیم
در شب سخن میگوییم
و صبح از چشمِ خود میفهمیم
گریستهایم،
آنقدر که در پلکهایمان
انارهایِ شکسته بسیار است...
#هرمز_علیپور
💔 5
مارشال: چرا بیخیالش شدی تد؟
تد: وقتی همیشه دنبال یکی باشی که نیست،
دیگه نمیتونی با اونایی که کنارتن وقت بگذرونی و لذت ببری...
🎥 How I meet your mother
👍 8
Repost from N/a
💄💄💄💄💄💄💄💄
زیبایی یه آرایش به اینه که درست انجام بشه!نه اینکه فقط زیاد باشه!
توی این کانال به راحتی میتونید معجزه کانتور و هایلایت درست رو روی چهره ببینید💅💅💅💅
همراه با خود آرایی ،شیک پوشی،دیزاین ناخن .......😍
در کانال ژورنال تخصصی مد وزیبایی باما همراه باشین🎀🎀🎀
👇👇👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/PAShEb0JQpOfQH2C
https://t.me/joinchat/PAShEb0JQpOfQH2C
👍 1
سعدی میگه: «گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست.» هر زمان نتونستید برای رفتارهای بد و تنگنظرانهی دیگران دلیلی پیدا کنید یاد این مصرع بیوفتید.
👍 3🔥 3❤ 1
پسر وارد مغازهی کتابفروشی شد، دختر کتابفروش برای اینکه پدرش متوجهی رابطهشون نشه
به دوستپسرش گفت:
آیا به خاطر گرفتنِ کتابیکه نامش«آیا پدر در خانه هست»از يورگ دنيل نویسنده آلمانی، آمدهای؟
پسر گفت: خیر! من بهخاطر گرفتنِ کتابی به اسم«کجا باید ببینمت»از توماس مونیز نویسنده انگلیسی، آمدهام.
دختر در پاسخ گفت: آن کتاب را ندارم، اما میتوانم کتابی بهنام«زیرِ درختِان سيب»از نویسنده آمریکایی، پاتریس اولفر را پيشنهاد كنم.
پسر گفت: خوب است و اما؛ آیا میتوانی فردا کتاب«بعد از ۵ دقیقه تماس میگیرم»از نویسنده بلژیکی، ژان برنار را بیاوری؟
دختر در پاسخش گفت: بله! با کمال میل، ضمنا توصيه میکنم کتاب«هرگز تنها نمیگذارمت»از نویسنده فرانسوی میشل دنیل را بخوانى.
بعد از آن...
پدر گفت: این كتابها زیاد است، آیا همهاش را مطالعه خواهد کرد؟!
دختر گفت: بله پدر، او جوانى با هوش و کوشا است.
پدر گفت: خوب است دخترِ دوستداشتنیِ من! در اینصورت بهتر است کتابِ«من کودن نیستم»از نویسنده هلندى فرانک مرتینیز را هم بخواند.
و تو هم بد نيست کتاب«براى عروسی با پسر عمويت آماده شو»از نویسنده روسی، موریس استانكويچ ، را بخوانی...
💔 5👌 3
از بدهکاری میترسم
مثل روغن جامد
و صورت ام را همیشه
با سیلی سرخ کردهام
امروز خیلی سرخ شدم
اصلا نمیدانستم که بانکها
بدهکارها را بیشتر دوست دارند
صبح وقتی برای ضمانت وام دوستی رفته بودم
رایانهی بانک پوزخندی زد و گفت
هیچ اعتباری نداری
چون که سالهاست هیچ وامی نگرفتهای
#حمیدرضا_اقبالدوست
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
👍 4
همهچيز معمولی به نظر میرسد. بلند میشوی، خودت را میتکانی، راه میافتی، میجنگی، حتی گاهی لبخند میزنی. اما دلت گرم نيست، چیزی چنگ میاندازد به تنت، به جانت، به همانجايی از قلبت که هميشه قرص بود. بابا نداشتن تقریباً این شکلی است.
#نم_داشت_برچسبش_افتاد #پدر
#رقیه_خدابنده_اویلی
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
💔 4❤ 1
.
اوایل دههی هفتاد. من و برادرم هر دو دانشآموز هستیم و شیفت بعدازظهر.
میخواهیم ناهار بخوریم که راه بیفتیم به طرف مدرسه. برادرم به ساعت نگاه میکند، دیر شده، رنگش میپرد، هولهول کیفش را برمیدارد و میدود سمت در. از دیر کردن میترسد و طوری عجله دارد که کاپشنش را جا میگذارد.
زنگ مدرسهی ما نیمساعت دیرتر میخورد. ناهار و کاپشنش را برمیدارم تا سرِ راه مدرسهی خودم، ببرم مدرسهشان تا غروب گرسنه و یخکرده برنگردد خانه.
از درِ باز که وارد میشوم، حیاطِ مدرسه ساکت و تقریبا خلوت است.
صفها رفتهاند سرِ کلاس و فقط هفتهشت دانشآموزِ پسر، کچل و لاغر، ایستادهاند و روبرویشان، ناظم مدرسه دارد ادبشان میکند.
اینها همانهایی هستند که دیر، بعد از زنگ مدرسه، رسیدهاند.
شیلنگی که دست ناظم است، قبلا، از شب قبل، خیس شده و در جایخیِ یخچال مانده تا خوب خشک و خشن و شلاقی شود.
این را بعدا برادرم گفت. ناظم، خودش سرِ صف با جزئیات توضیح داده بوده که چطور شیلنگ را آماده میکند.
شیلنگ میرفت بالا، هوا را میشکافت، میآمد پایین، میخورد روی انگشتها، کف دستها، پاها، پهلوها، کمر...
هرکه شیلنگ میخورد، همینطور که داشت سعی میکرد اشکش نریزد و غرورش بیشتر از این نشکند، باید راه میافتاد، میرفت دستش را فرو میکرد توی کپهی برف کنار باغچهی مدرسه و برمیگشت برای دورِ بعدیِ تنبیه.
بعدها فهمیدم اینطوری پوست دوهوا میشود، سردوگرم میشود، ترَک میخورد!
گوشهی کاپشن را مشت کردم، دستم میسوخت و گزگز میکرد انگار.
این علمالشکنجه را از کجا آورده بودند؟
چشم گرفتم از پسرها. نمیخولستم دردِ کتک خوردن، درد هتاکیهای ناظم، با دردِ دختر تماشاچی داشتن مکرر شود.
حالا میفهمیدم چرا برادرم آنطور دوید، سکندری خورد، ترسید از دیر رسیدن.
بعدها، چند سال بعد، شنیدم چند جوان، تهِ خط، ریختهاند سرِ ناظمِ حالابازنشسته و تا میخورده زدهاندش؛ طوری که با دندهی شکسته رسیده به بیمارستان. راستش آرزو کردم کاش وقت زدنش، برف هم میداشتند و حسابی سردوگرمش میکردند!
طعم تلخ ظلم، همیشه تهِ حلق آدم میماند و بالاخره یک روز زهرآبش بالا میآید، یک روز، یک جایی، بیسوختوسوز، به فاصلهی چند سال شاید.
#سودابه_فرضی پور
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
👍 3❤ 2
Repost from N/a
#رایگان آشپزی یاد بگیر😋💃👇
انواع غذاهای فوری نونی با فیلم🧆
غذاهای سبک و آسون مخصوص شام🥗
انوع کیک و دسرها ۱۰ دقیقه ای🥧🍵
#دست_پخت من چه کرده، همرو دیوونه کرده😄😋💃👇
https://t.me/joinchat/uOnDTxq0lSlkNzFk
https://t.me/joinchat/uOnDTxq0lSlkNzFk
این کانال👆#بینظیره👌عاشقش میشی😍🍔🥘🍕🥗