مشق بیدل
سیری در جهان بیدل دهلوی/ مهرداد مهرجو: @Mehrdad_Mehrjoo78 کتابها: اشارههای خوشایند( ۱۴۰۱ ) ، نقد فرهنگ. از برف و پروانه( ۱۴۰۳ )، آنیما.
Show more640
Subscribers
+124 hours
+27 days
+2930 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
نَفَس در فلسفۀ غرب بنا بر کتاب «نفحات نَفَس» اثر لنارت اشکوف *
در توضیحات پیشین با اختصار اشاره شد که نَفَس در فلسفۀ پیشاسقراطی از اهمیت ویژهای برخوردار بوده است که به مرور و در فلسفۀ غرب پس از سقراط فراموش میشود. هم از این رو لنارت اشکوف در کتاب نَفَحات نَفَس از جهانی فراموش شده سخن میگوید. هدف این کتاب ارائۀ تبارشناسی جدید نَفَس، تنفُس و ژستهای اخلاقی برگرفته ازمتون کهن وِدایی هند؛ همچنین بازنگری فلسفۀ شلینگ، فوئرباخ، مید، هایدگر، دریدا، لویناس و ایریگاره در این باب است. همانطور که لویناس از مفهوم «صورت» یا «چهره» آغاز میکند و بنای فلسفۀ خود را و بنای اخلاق را بر برخورداری یکایک جانداران از چهره، قرار میدهد، لنارت اشکوف نیز در کتاب خود نشان میدهد میتوان نَفَس را به مثابۀ امری فلسفی به بحث گذاشت. بنا به آرای اشکوف میتوان از رابطۀ نَفَس با مسائل سترگ بشری از جمله اخلاق و روابط بینافردی سخن گفت؛ چرا که نَفَس کشیدن زندگان، درست مانند برخورداری آنها از چهره در فلسفۀ لویناس، میتواند راهی برای حس کردن موجودات پیرامونیمان و «پاسخ دادن به تنفس آنها» باشد. بنا به گفتۀ صاحبِ اثر، این کتاب از جهانی سخن میگوید که به دست فراموشی سپرده شده است؛ جهانی که درآن به دو عنصر ازچهار عنصر اصلی بها داده شده است: یعنی عناصِر آب و هوا. به استثنای شلینگ که اصطلاح conspiratio (به معنای با هم نفس کشیدن) را در بطن هستیشناختی فلسفۀ دین خود قرارداد، درواقع فوئرباخ را باید آغازگر آموزۀ جدیدی در باب عناصر آب و هوا و پیوند آنها با فلسفۀ حساسیت اصیل خود دانست. ضمن اشاره به ریگ ودا و سخن مانترا (اشکوف، 1397: 72) و شباهت نفَس و باد (همان: 77) تصریح میکند که «این جهان سراسر بر نفَس استوار است»(همان: 78) همچنین اشاره میکند به سخن شلینگ:«نفَس، اولین نام عشق است»(همان: 50) و تاثیر اندیشۀ شلینگ را بر هایدگر نشان میدهد. از مطلب هایدگر در باب «نفَس شلینگی» در تفسیرش درکتاب او باعنوان «جستارهای فلسفی پیرامون ماهیت آزادی بشر» روشن میشود که هایدگر نیز از یک تبارشناسی پنهان در باب نفَس در سنت فلسفی غرب آگاه بود.(همان). مولف تاکید میکند که هایدگر از میراث غنی هولدرلین و تفکر و شعر او که سرسپردۀ دنیایی هند است پیروی میکند(همان: 49). دراین مسیر، به تدریج به آراء فلاسفه و متفکران غربی در این باب میپردازد. از جملۀ آنها ایریگاره (ایریگاری) است. او مینویسد:«در اثر ایریگاره با عنوان (میان شرق و غرب) که نشاندهندۀ موضع خاص او نسبت به ادیان هندی است میخوانیم که اولین و آخرین ژست – مربوط به حیات طبیعی و معنوی- دقیقا عبارت است از (تنفس)»(همان: 44). ایریگاره توضیح میدهد که این روند یعنی گذار از نفَس طبیعی به نفَس معنوی درنقشآفرینی یک زن/ مادر نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است:«الوهیت متناسب با زنان، الوهیت زنانه، پیش ازهر چیز به نفَس مربوط میشود»(همان: 45)
از مجموع این مباحث معلوم میشود نَفَس در حکمت هندی سرشار از بنمایههای فلسفی است و بر فلسفۀ تحلیلی و قارهای تأثیرهای چشمگیری گذاشته است. فقرۀ زیر از این کتاب میتواند امکانهایی را تصویر کند که دقیق شدن در نَفَس کشیدن زندگان و نگریستن به آن از دریچۀ فلسفه و اخلاق، رویاروی انسان مدرن قرار میدهد:
«لوس ایریگاره مینویسد:(من نفس میکشم، پس هستم) و این بسیار آشکار است که نفَس چه مزایایی برای زندگی ما دارد. چرا ما از این پدیدار اصیل اجتناب میکنیم؟ با اینکه شاید تنها چیزی است که میتواند ما را به خلقت اولیۀ خودمان به عنوان یک انسان اخلاقی نزدیک کند و نیز میتواند ما را به سمت اشکال جدیدی از روابط متقابل و شاید به سمت گفت وگوی اخلاقی- سیاسی غیر خشونتآمیز نوین که میتواند بخشی از این خلقت باشد هدایت کند. بیان شد که این مجادله نیست؛ بلکه یک گفت و گو - در اصیلترین معنای خود - است که منجر به احساس شادي شخصی و جمعیای که ما پیشبینی و آرزوی آن را داریم میشود.»(همان: 41)
* در طرح این بحث و توجه به اهمیت نَفَس که از کلیدواژههای اصلی شعر بیدل است، وامدار دکترعلیرضا نیکویی بودهام.
Photo unavailableShow in Telegram
وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ
و گمرهان از پیِ شاعران روند...
سورهٔ شعرا، آیهٔ۲۶
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپایی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را
پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را؟
من آنم که در پای خوگان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را
ناصر خسرو
«(ویشنو) سوار بر اسب سفیدی ظاهر شده و شمشیری درخشان در دست خواهد گرفت و بدکاران و بدکیشان را کیفر خواهد داد و پاکدینان و درستکاران را متنعم خواهد ساخت و آداب و رسومی نیکو بر جای خواهد گذاشت.»(اردستانی، ۱۳۷۸: ۵۸)
«آخرین (اوتار) در سنت هندو کالکی نامیده میشود. کالکی میآید تا شریران را گردن بزند و دنیا را به پایان برساند.»(پارتریج، ۱۲۹۲: ۵۰۳)
سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم(۱۳۷۸) سیری در ادیان جهان، تهران: انجمن معارف اسلامی.
پاتریج، کریستوفر(۱۳۹۲) سیری در ادیان جهان، ترجمهٔ عبدالعلی براتی، تهران: ققنوس.
چند ماه پیش از دوستی شنیدم در یکی از آبادیهای خوزستان پسری ۱۲_۱۳ ساله در رود خروشان منطقه غرق میشود. اهالی آن آبادی باور دارند اگر مادر کودک غرق شده، از رود خواهش کند، جریان آب فرزندش را به او برمیگرداند. تصویر شگفتانگیز و اندوهباری است چهرهٔ مادری که درمانده از بود و نبود، فرزندش را از آبهای خروشان میخواهد...
**
ما نیز گمشدهای داریم، گمشدهای که مگر موجها نشانش را بیاورند، مگر بادها بگویند کجاست آنکه گم کردهایم؟ بیایید از ابرها بخواهیم یا ما را به گم شدههایمان برسانند، یا گم شدههایمان را میهمانمان کنند!
https://t.me/BedilDelavi
Repost from عقل آبی | صدیق قطبی
یارِ بیسوادِ مولانا
صلاحالدین زرکوب، یار بیسواد مولانا است که «قفل» را «قُلف» میخواند، «مبتلا» را «مفتلا» و «خُم» را «خُنب» و در چشم دیگران مردی عامی و کوچکقدر مینُمود. اما این مرد امّی در چشم مولانا ترجمان شمس بود و عطر خدا را میداد.
پیوند الفت و مودّت چنان بود که گاه مولانا نیز جهت عزیزداشتِ خاطر او آن کلمات را به شیوه صلاحالدین زرکوب بر زبان میراند:
«روزی حضرت مولانا فرمود که آن قُلف را بیاورند و در وقتِ دیگر گفت که فلانی مفتلا شده است؛ بوالفضولی گفته باشد که قُفل بایستی گفتن و درست آن است که مبتلا گویند؛ فرمود که موضوع آنچنان است که گفتی، اما جهتِ رعایتِ خاطرِ عزیزی چنان گفتم که روزی خدمتِ شیخ صلاحالدین مفتلا گفته بود و قُلف فرمود و راست آن است که او گفت...»(مناقبالعارفین، ص۲۵۲_۲۵۳، نشر دوستان، ۱۳۹۶)
«روزی در اثنای معارف خُم را خُنب فرمود. شخصی در آن مجلس نشسته بود، گفت: خداوندگار، خُم میگویند نه خُنب. خداوندگار فرمود: هی بیادب! من اینقدر میدانم، اما شیخ صلاحالدین چنین تلفظ میفرماید، متابعت تو اولیتر میدانم و راست آن است که او میفرماید.»(رساله سپهسالار، ص۲۷۱، نشر کارنامه، ۱۴۰۱)
استاد فروزانفر دربارهٔ او مینویسد:
«صلاحالدین مردی امّی بود و روزگار در قونیه به شغل زرکوبی میگذرانید و در دکان زرکوبی مینشست و ساعتی از عمر را صرف تحصیل علوم ظاهر و قیل و قال مدرسه و بحث و نظر که بهعقیدهٔ این طایفه حجاب اکبر و سد راه است نکرده بود و حتی این که از روی لغت و عرف ادبا صحیح و درست هم سخن نمیراند و به جای قفل، قلف و به عوض مبتلا مفتلا میگفت....
پس از آن که مولانا و صلاحالدین با یکدیگر تنگاتنگ و بیانقطاع ده سال تمام صحبت داشتند، ناگهان صلاحالدین رنجور شد و بیماریاش سخت به طول انجامید چنان که به مرگ تن در داد و به روایت افلاکی از مولانا درخواست که او نیز به رهایی وی از زندان کالبد رضا دهد.»(زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی، بدیعالزمان فروزانفر، ص۱۳۸_۱۳۹، نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۷)
این شعر خونچکان را مولانا در مرگ او سروده است:
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته
دل میان خون نشسته، عقل و جان بگریسته
چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض
در عزای تو مکان و لامکان بگریسته
جبرئیل و قدسیان را بال و پر ازرق شده
انبیا و اولیا را دیدگان بگریسته
اندر این ماتم دریغا تاب گفتارم نماند
تا مثالی وانمایم کآنچنان بگریسته
چون از این خانه برفتی سقف دولت درشکست
لاجرم دولت بر اهل امتحان بگریسته
در حقیقت صد جهان بودی، نبودی یک کسی
دوش دیدم آن جهان بر این جهان بگریسته
چو ز دیده دور گشتی رفت دیده در پیات
جان پیِ دیده بمانده، خونچکان بگریسته
غیرت تو گر نبودی اشکها باریدمی
همچنین بِهْ خونچکان دل در نهان بگریسته
مشکها باید، چه جای اشکها در هَجر تو
هر نفس خونابه گشته، هر زمان بگریسته
ای دریغا، ای دریغا، ای دریغا، ای دریغ
بر چنان چشم عیانْ چشم گُمان بگریسته
شه صلاحالدّین، برفتی ای همای گرمروْ
از کمان جَستی چو تیر و آن کمان بگریسته
بر صلاحالدّین چه داند هر کسی بگریستن؟
هم کسی باید که داند بر کسان بگریسته
(کلیات شمس، غزلِ ۱۹۹۱)
@sedigh_63
Repost from بیدلخوانی (دکلمه حسن حسینی)
کلبۀ بیدلان
گزیدۀ رباعیات بیدل
به انتخاب زندهیاد
دکتر سیدحسن حسینی
@ghazalbidelhasanhoseyni
@GhazalBidelHasanHoseyni..pdf1.52 KB
Repost from از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
Photo unavailableShow in Telegram
یک تلویزیونِ خوب،
تلویزیونی است خاموش!
گمان میکنم "ویم وندرس" کارگردان شهیر آلمانی، در این نگاه به تلویزیون، با من کاملا همدل و همداستان باشد. چراکه در دو نما از فیلم "پاریس تگزاس" او، تلویزیون را میبینیم که یکی خاموش است و آن یکی هم که در نمای دیگر روشن است مشغول پخش برفک است! (احتمالا طعن و کنایهای به بیمحتوایی و پوچی برنامههای تلویزیون). البته در فیلم "روزهای عالی" او باز هم در دو نما، اما این بار انگار با نگاه خوشبینانهتری به تلویزیون مواجه هستیم. در هر دو نمای این فیلم، تلویزیون را روشن میبینیم. و در هر دو مورد هم در حال پخش مسابقۀ ورزشی. یکی در اتاقک محل استراحت حمام سنتی، و دیگر در غذاخوری تقریبا مدرن زیرزمین شهر توکیو. منتها تفاوتشان این است که در اولی در فضایی آکنده از صلح و سکوت و آرامش، شاهد پخش کُشتی باستانی ژاپن یعنی "سومو" هستیم و در دیگری در فضایی آکنده از همهمه و شلوغی که در نهایت به دعوای دو تماشاگر بر سر تیم محبوبشان منجر میشود، شاهد پخش فوتبال آمریکایی هستیم. گویی در نگاه اخیر وندرس، تلویزیون روشن و تماشایش، تنها زمانی قابل تحمل است که مسابقهای ورزشی را نمایش دهد.
@irajrezaie
هر کجا گل کرد داغی، بر دل دیوانه سوخت
این چراغِ بیکسی تا سوخت در ویرانه سوخت
عالم از خاکستر ما موجِ ساغر میزند
چشم مخمور که ما را اینقدَر مستانه سوخت؟
مژده وصل تو شد غارتگرِ آسایشم
خواب در چشمم همان شیرینی افسانه سوخت
وضع دنیا هیچ بر دیوانه تاثیری نکرد
بیشتر، این برقِ عبرت خرمن فرزانه سوخت
داغِ دل شد رهنمای کوه و هامون لاله را
سر به صحرا میزند هرکس متاع خانه سوخت
برق ناموس محبت را چو داغ، آیینهام
من به خاکستر نشستم گر دل بیگانه سوخت
مستیِ چشم تو را نازم که برقِ حیرتش
موجِ می را چون نگه در دیدهٔ پیمانه سوخت
بس که خوبان را ز رشکِ جلوهات داغ است دل
میتوان از آتش سنگ صنم، بتخانه سوخت
دور چشمِ بد! زیانکارِ زمین اُلفتام
مزرعی دارم که باید چون سپندم دانه سوخت
آرزوها در نفَس خون کرد استغنای دل
ناله در زنجیر از تمکین این دیوانه سوخت
بسملِ آن طایرم، بیدل! که درگلزار شوق
چون شرار از گرمیِ پرواز بیتابانه سوخت
#بیدل
#علیرضا_افتخاری
@bidelkelid
4_860222910768349992 (1).mp34.03 MB
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.