cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

- آنــتــیــمــوانــ

﷽✨ ‌ - کانال رسمی صبا عابدی🖤 نویسنده رمان‌های آندرومدا(فایل) آنتیموان(آنلاین) پارت گذاری هرشب راُس ساعت صفر(00:00) ‌ کانال محافظ: @Sabaromance ارتباط با نویسنده: https://instagram.com/imsababedi ‌ عضو انجمن رمان‌های عاشقانه🖤🍂 @romanhayeasheghane

Show more
Advertising posts
18 705
Subscribers
+26024 hours
+577 days
+1 21730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

آنــتــیــمــوانــ✨ #459 اخم کمرنگ بین ابروهایش را دوست داشت. هروقت به چشمانِ نافذش نگاه می‌کرد، به یاد اولین دیدارِ پر دردسرشان می‌افتاد! - می‌خواستی جایِ اون...اون باشی؟ لبخند کوچکی به لحنِ پر حسادت او زد و سرش را به نشانهٔ نفی تکان داد. - اصلا. من یه همراه می‌خواستم که پیدا کردم. بنز و بی‌ام‌وه می‌خوام چیکار؟! نگاهِ فرهان ذوبش می‌کرد و او بی‌توجه، قلپی از چایِ هل و دارچین مورد علاقه‌اش نوشید. دلش برای این دونفره‌های نامحسوس تنگ شده بود و دلش باز از آن آرزوهایِ نشدنی می‌خواست. مثل همان که، زمان را برایش متوقف کنند و او به صدایِ تک تک نفس‌هایی که با درد می‌کشید گوش دهد و خود را به خوابی پر آرامش بسپرد! اما حیف که روز به روز بدنش ضعیف‌تر می‌شد و پایِ چشمانش سیاه‌تر. موهایش آشفته‌تر می‌شد و نفس‌هایش تنگ‌تر. دیگر صدایش هم درد داشت و دلش برای این حسرت‌ها می‌سوخت! - چقد...چقدر تا عمل مونده؟! فنجان را بین دست‌هایش فشرد و با نگاهی کوتاه، مکثی کرد و گفت: حدوداً سه چهار هفته. برای این هفته باید برا یه سری آزمایش و چکاپ آماده بشی که...عملت خوب پیش بره. فرهان با تک خنده‌ای کوتاه، نفسی در ماسک میان دستش کشید و با سرفه‌های ریزش گفت: به این فکر کن که هیچ...هیچکس نومزدشو عمل نکرده. اونم چی؟! عملِ...عمل قلب. هیجان ده تا شمالو داره! اسرا با اخم سر پایین انداخت و با دستهٔ فنجانش مشغول شد. - اصلا فکر قشنگی نیست. حتی تصورشم حالمو عوض می‌کنه! - تصور چی خانوم...خانوم دکتر؟! قلبِ مریضت؟ باور کن اونقدراهم...داغون نیست. اتفاقا داره با زور و التماس فقط بخاطر یه نفر، کل تلاششو می‌کنه که باتریش نخوابه. وگرنه زودتر از اینا سوخت داده بود! نگرانی در انتهایِ چشمانش فریاد می‌زد و نمی‌خواست با لبخندی که از سر تمامِ شور حرفش روی لب‌هایش نشسته بود، عمقِ نگرانی‌اش را پنهان کند. - بیا جلوتر! فنجانِ نیمه‌پرش را روی همان میز رها کرد و خودش را به او که خود نیز نشسته بود، نزدیک‌تر کرد. دست روی دست‌های تکیده و ورم کرده‌اش گذاشت و با حسرت به عسلی‌های غم دارش چشم دوخت. - ببین منو...من همونم که جلوت وایساد و گفت از هرچی...دکتره متنفره. یادته؟! الان من همونم که...همونم که محتاجِ همون خانم دکتر شدم. ناامیدم نکن اسرا...ما بهم...خیلی چیزا رو بدهکاریم! دیالوگایِ فرهان تو این پارت😭>>>> خدایی این پارت ری‌اکت نداره؟ امشب از بین کامنتا به قید قرعه به یکی جایزه می‌دیم😁اینم از دست و دلبازی نویسنده😌 شبتون به زیبایی عشقِ اسرا و فرهان💜
Show all...
83😭 17🤔 2🕊 1
تا نرود نفس زِ تن، پا نکشم زِ کوی تو...
Show all...
7
00:00
Show all...
5
کانال دوم من عزیزایِ دل✨ اگه مثل من عشقِ ادبیات دارید، باهام همراه باشید👇🏻 https://t.me/CodeMe7600
Show all...
حالم حالِ صبح نیشابور است به وقت حمله‌ی مغول. فرزندم را در تنور پنهان کرده‌ام، نه نان دارد و نه جان. حرامیان از پس و پرتگاه در پیش. حالم؛ حال کوه چهل‌دختران است به وقتِ پریدن چهل کبوتر بی‌بال... - زهرا عبدی
Show all...
9
پارت جدید آپ شد💜✨
Show all...
Repost from N/a
_اذیتت کردم قربونت برم؟؟؟ سرم را پایین گرفته بودم و موهایم روی صورتم افتاده بودند: _نه! سفت تر در آغوشم گرفت: _ببینمت! سر در گردنش فرو بردم: _خوبم! سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت : پس چرا نمیذاری نگات کنم! _خسته‌ام! بم و خشدار گفت: _نگاه کردنم خستت میکنه! صادقانه گفتم : نمیدونی نگات چه وزنی داره آخه! کلافه از ناز صدایم ، نفس عمیقی کشید و گفت: _دوباره کِرم نریز غزل !به ضرر خودت تموم میشه! _باشه، پس نه حرف می‌زنم نه نگات می‌کنم! حریفش نشدم! ملحفه را کنار زد و با دیدن آثارِ روی پوستم ، برق  چشمانش رفت: _چرا نگفتی؟بهت آسیب زدم! صورتش را با دو دست گرفتم و گفتم : شاید چون دل منم برای بوسه هات تنگ شده بود! یکی از دستانم را با دستانِ پهنش گرفت و کف دستم را بوسید و بدون غروری که کمتر میشد آن را پنهان کند ، صادقانه و خشدار گفت : شاید خودت آدمو وادار میکنی کارایی بکنه که تا حالا نکرده! دلش چیزایی بخواد که تا حالا نخواسته ، حسایی رو تجربه کنه که تا حالا.... وقتی دید دارد زیادی اعتراف میکند،  سکوت کرد. خندیدم و ملحفه را مرتب کردم و گفتم : شما دستت برای من که نه ! واسه کل دنیا رو شده مهندس ، نترس از اعتراف! بدجنسانه گفت: _نمیترسم ،‌ نگرانم غش کنی! اعتراف عشق من چیز کمی نیست ! منکر همه چیز شدم: _جدا؟ نه بابا ، اصلا کی گفته دو طرفه است همه چیز؟ به او برخورد انگار و به لب هایم اشاره کرد: میخوای یه چشمه بیام تا متوجه بشی!؟ مسخ شده در نگاه آتش‌اش ، کیش و ماتش کردم  : منو از چیزی که عاشقشم نترسون! برق چشمان و دستان پرستش‌گرش ، دقیقا نوشدارو بود برای همان کبودی های بدرنگ اما زیبا ، نوشدارویی به موقع! رمانی عاشقانه از ابتدای عروسی یک زوج جذاب و عاشق 👰‍♀🤵‍♂ https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk مرد مغروری که تاب دلبریای زنشو نمیاره و عاشقش میشه و به هر دری میزنه تا نگهش داره👩‍❤️‍💋‍👨 https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk این رمان از مراسم عروسی این دو نفر شروع میشه و از اول اول با پارت های احساسی میخکوبتون میکنه👰‍♀🤵 https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk رمان پر از عشق و هیجان و غافلگیری هاییه که ضربان قلبتونو میبره بالا 🛑هشدار🛑 ⚠️خطر اعتیاد به این رمان⚠️ https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZk
Show all...
Haafroman | هاف رمان

رمان قصه اینجاست! نویسنده : هاف 💝با عشق وارد شوید💝 🔴کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد🔴 اینستاگرام من http://Www.instagram.com/haafroman ادمین وی‌آ‌ی‌پی : @tabhaaf پیام ناشناس به من :

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=Nzg2NTYyMzk

Repost from N/a
- میگن مافیا شیشه است! - نه بابا من شنیدم آقا زادست...حالا هر چی هست کیس خوبیه...وگرنه این قدر براش گل و شیرینی نمیفرستادن...کل بخشو میشه باهاش خیرات داد! سمت دو پرستار بخش رفتم و کنجکاو گفتم: - کیو میگین بچه ها؟ نگاهشون روم نشست: - مریض جدید دکتر سلیمانی...مگه برای معاینه اش نرفتی؟ خسته نه آرومی زمزمه کردم که ادامه دادن: - خاک بر سرت اسرا...کل بخش دارن راجبش حرف میزنن...من اگه جای تو بودم تا حالا صدبار مخشو زده بودم! خسته سمت اتاق بیماری که درموردش حرف میزدن راه کج کردم و گفتم: - اول ببینید زنده می‌مونه...دکتر راجب راضی نشدنش برا عمل حرف میزد...باید دید وضعیتش چطوریه که انگار زیادم خوب نیست! از کنارشون رد شدم و منتظر جوابشون نموندم...آدمی که انقدر ساز ناامیدی بزنه به درد نمیخورد...همون بهتر که کسی نتونه مخشو بزنه! در اتاق بیمار و باز کردم و با دیدن مردی که روی تخت دراز کشیده بود مات موندم! موهای لخت و نامرتب قهوه ای سوختش روی صورتش افتاده بود و فک استخونی و ته ریشی که روی صورتش خودنمایی میکرد...چقدر جذاب بود! لعنت بهش...تصور نمیکردم انقدر خوب باشه! صدای بمش منو به خودم آورد: - تموم شد؟ وقت استراحتمو گرفتی واسه دید زدنت؟ اخمام توهم پیچید...شونه ای بالا انداختم و به سمت تختش رفتم و گفتم: - اصلا هم دید زدن نبود...فقط برای معاینه کسی اومدم که گفته نمیخواد عمل کنه! نیشخندی زد و بدون نگاه کردن بهم گفت: روانشناسی؟ - من خودم به ده تا روانشناس نیاز دارم...گفتم که برای معاینه اتون اومدم جناب! اخم روی صورتش نشون از درد کشیدنش میداد و دستی که روی قلبش مچاله شده بود باعث شد آروم تر از قبل بگم: - طبق چیزایی که تو پرونده اتون نوشته وضعیت خوبی ندارید...دریچه قلبتون کم کم داره مسدود میشه و... حرفمو قطع کرد. - جسمی که روحی نداشته باشه وضعیتشم اهمیتی نداره! نگاهم روی دست گلهای بزرگ و کادوهای میلیونی کنار تختش افتاد. چقدر خل بود که با وجود این همه پول میخواست خودکشی کنه... - دیوونه ای؟ اخمی بهم کرد...اما من خنده ام گرفته بود...لبامو بهم فشار دادم و گفتم: منظورم اینه که کمتر کسی با این همه طرفدار و مال و منال ادعای تنهایی میکنه! نگاه عمیق و سردش رو به چشمام انداخت و خشک گفت: - انگار کلا برای معاینه کردن من نیومدی...شاگرد دکتری؟ لبخند محوی زدم و گفتم: تا آخر این ماه آره...میخوام استعفا بدم! لبخند کجی زد و گفت: - حیف نیس دکتر به این خوبی بخواد استعفا بده؟ از حرفش تعجب کردم اما خودمو نباختم و گفتم: - روح منم مثل تو خسته اس...توان ادامه دادنو نداره...دیگه واقعا نمیتونم! لبخندش محوتر شد...خودش و با درد بالا کشید و گفت: روح خسته امو برات میزارم اگه...اگه تا تهش کنارم بمونی! https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0 https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0 https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0 https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
Show all...