🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#طنزززززز
بهترین و اعتیاد آورترین رمان تلگرام
دختره دیوانس😂😂😂😂😂😂😂👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
_همونطور که مشاهده میکنید مجتمع ما از بهترین و ممتاز ترین پوئن برخورداره به طوریکه..
از لای جمعیت داد کشیدم:
_کم گوز گوز کن بابا
دستم توسط ستاره کشیده شد و سرمو دزدیدم تا کسی متوجه حضور من نشه!
ولی من تا آبروشو نمیبردم نمیتونستم خفه خون بگیرم! دستِ خودم نبود..کاری که دیشب کرد هنوزم از ذهنم بیرون نمیره!
هنوزم خیسی و طعم لبهاش زیر زبونم مونده بود!
ارکا با نگاهی به جمعیت انگار که میدونست صدا صدای کیه پوزخندی زد و با اعتماد بنفس بیشتری ادامه داد:
_این مجتمع ۱۰۰ تا اتاق مستقل با سرویس دهی عالی داره و..
_چه وضعشه رئیس خان
نه پول میخوایم نه مهمان
همه دنبالِ منبع صدا میگشتن و فکر میکردن سوگل خدمه ی چاقمون که جلوم ایستاده داره شعار میده!
آرکا با اون ژست مغرورانه و خاصش با پاهاش ضرب گرفت روی زمین و با انگشت شصتش چونشو میخاروند..
لبخند نمایشی ای زد و ادامهی صحبتهاشو به همکارش سپرد!
از بین کارمند ها عبور کرد و به خیالِ اینکه نمیدونه من کجام ..همچنان پشتِ سوگلِ تپل قایم شده بودم..
اما با کشیده شدنِ دستم و
پرت شدنم داخلِ آسانسور پشت بهش برگشتم و اشهدِ خودمو خوندم ..
خواستم برگردم که اجازه نداد و
از پشت بهم چسبید و با لحن خمار و شهوت آمیزی کنار گوشم پچ زد :
_تنت میخواره بازم نه؟ دیشب کمت بود؟خودم میخارونمت عزیزم!
از نفسهای داغش کنارِ گوشم گر گرفته بودم و از آینه ی آسانسور خیره به قد بلند و استایل بینظیرش شدم!
بدون توجه به سوالی که پرسید کاملا بیمقدمه لب زدم:
_آقا ..زیپتون بازه!
حس کردم چشماش خندید! با کمی مکث خونسردانه گفت:
_ببندش!
بسرعت برگشتم سمتش و گستاخانه پرسیدم:
_چیو؟؟
_اونی که باید بسته بشه!
شونه بالا انداختم و بی توجه به موقعیتِ کارمند بودنم گفتم:
_دهنتونو؟ اون که اختیارش دست خودتونه!
دستمو کشید به سمت خودش و با نیشخند گفت:
_زیپمو! خم شو ببندش!
_عمرا! به من چه!
_نگات هرز میپره جوجه! به چی نگاه میکردی متوجه باز شدن زیپم شدی؟
#طنززززززز
#عاشقانه
#دختر_زبون_سه_متری
#پسر_مغرور_جذاب
این رمان عالیه😂😂😂😂😂😂😂😂😂
به قلم توانای:
سامان شکیبا
https://t.me/+RJZ4hQ_vlx05NWM0
https://t.me/+RJZ4hQ_vlx05NWM0
https://t.me/+RJZ4hQ_vlx05NWM0
https://t.me/+RJZ4hQ_vlx05NWM0
https://t.me/+RJZ4hQ_vlx05NWM0
https://t.me/+RJZ4hQ_vlx05NWM0