cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

▪︎ ستون پَنجُم ▪︎ ماهور ابوالفتحی

ماهور ابوالفتحی بخند، باشه؟♡ پارت گذاری شنبه تا چهارشنبه💖💠 " رمان های آرایش جنگ و مفت باز طنز و فایل فروشی" رمان های فیاض، آدمای شهر حسود، عشق اما نهایتی مجهول عاشقانه اجتماعی و فایل" برای تهیه هر کدوم از فایل ها به ادمین پیام بدین @Paeez_1997

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
22 957
Obunachilar
-4024 soatlar
-2787 kunlar
-95130 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

- آقای قاضی شوهرم وقتی من حامله بودم با دوستم می‌خوابید.... چهره‌ی کامیار سخت می‌شود و من اما پر از بغض دستانم را به میز تکیه می‌دهم - اگه منم با یه مرد دیگه می‌خوابیدم همینقدر عادی با قضیه برخورد می‌کردین؟ چهره‌ی قاضی برافروخته می‌شود و زیر لب استغفرالله محکمی می‌گوید و کامیار مشتش را روی میز می‌کوبد - تو غلط می‌کنی همچین زرایی می‌زنی... نگاهم را سمت او می‌کشم و اما همچنان مخاطبم قاضی است - آقای قاضی من طلاق می‌خوام... کامیار از پشت میز بیرون می‌آید و بی تفاوت به قاضی و حضار بلند می‌گوید - بیخود می‌کنی... ما یه دختر داریم لامصب... بزاق دهانم را قورت می‌دهم و سرم را بالا می‌گیرم... تقاص چهار سال عذابی که به من داده بود را باید می‌گرفتم... - حضانت آشوب رو باید بدی به من، تو صلاحیت نگهداریش رو نداری. می‌خندد... بلند و ترسناک... و من به این فکر می‌کنم که با چند نفر دیگر، به من خیانت کرده است؟! - خواب دیدی؟ خیره... خودش را جلو می‌کشد و پر از خشم و جنون، غرش می‌کند - این چهار سال کدوم گوری بودی که حالا پیدات شده و دل و جیگر پیدا کردی؟ طلاق می‌خواد خانوم... سمت قاضی برمی‌گردد - آقای قاضی من زنم رو طلاق نمی‌دم... ازش هم به خاطر این چهار سالی هم که گذاشته رفته شاکیم... باید برگرده سر خونه زندگیش و شوهرش رو تمکین کنه... مغزم سوت می‌کشد و عضلاتم منقبض می‌شود... بی‌اهمیت به قاضی تهدیدش می‌کنم - اگه حضانت آشوب رو بهم ندی به مادرت می‌گم وقتی باردار بودم، با دوستم خوابیدی. نگاهش را دریایی از خشم در بر می‌گیرد - مامانم مریضه لامصب... - به من ربطی نداره... کسی که باید به فکرش باشه، تویی، نه من... قاضی می‌خواهد آرامشمان را حفظ کنیم و اما هر دو مانند ابنار باروتیم... - به جان آشوبم رحم نمی‌کنم بهت یلدا... کاری نکن دوباره کامیار چهار سال پیش... میان کلامش صدا بالا می‌برم... - آقای قاضی طلاق من و از این حیوون می‌گیرید یا نه؟ او به هیچ کس مهلت حرف زدن نمی‌دهد - منم طلاقت نمی‌دم، چهار سال گذاشتی رفتی، حالا که برگشتی هم می‌خوای تر بزنی به زندگیمون؟ - داری در مورد کدوم زندگی حرف می‌زنی؟ همون کثافت دونی که داشتی با دوستم می‌خوابیدی؟! - بهت خیانت نکردم لامصب... پوزخندی عصبی می‌زنم... - اما من بهت خیانت کردم... با یه مرد دیگه...❌🔥 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 - مردایی که زنا می‌کنن خطا کردن، اما واسه زن‌ها گناه کبیره، آره آقای قاضی؟ شوهر من زناکاره، با صمیمی‌ترین دوست من زنا کرده و من خواستار اشدٌ مجازاتم! https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 کامیار ارجمند... خواننده‌ی معروف و پر سر و صدای ایران... یه ستاره‌ی درخشان! همه چی با یه رسوایی شروع می‌شه! با یه خیانت... خیانت به زن حامله و پا به ماهش! و تیتر روزنامه‌ها...👇 « رابطه‌ی نامشروع خواننده‌ی خوش صدا با دوست صمیمی زنش!»
Hammasini ko'rsatish...
ساحل "قتل یک رویا"

ساحل⁦👇 📚دریای پوشالی 📚آسمان پرتلاطم 📚سهره مست 📚زهرچشم 📚قتل یک رویا 🔴کپی حتی با ذکر منبع پیگرد قانونی دارد🔴 لینک کانال @g1roya

1
Repost from N/a
- دیشب با شوهرت خوابیدم! گوشی توی دستش می‌لرزد که پیام بعدی می‌آید: - چه شبی بود، تا صبح چهار راند سکس! عکسی از مهدیار با بالاتنه‌ی لخت رویِ تختی که پر از گل سرخ پرپر شده است برایش می‌فرستد و پیام بعدی این است: - ببینش عشقمو، چه قدر خوشحاله! برعکس اون روزایی که با تو بود حالش کاملاااا خوبه! در ضمن دیگه بهش زنگ نزن! دیروز سر سفره‌ی عقد مهدیار او را ول کرده بود و با این زن فرار کرده بود. رییس شرکتشان! زنی که ده سال از او بزرگتر بود حالا داشت از شب حجله شان عکس می‌فرستاد. بغضش ترکید، هنوز داشت صفحه ی چت را برای باز هزارم می‌خواند که پیام بعدی زن ویس بود، صدا را پخشش کرد! صدای مهدیار بود داشت با خنده می‌گفت: - دختره‌ی احمقِ اُمل فکر کرده عمرمو سیاه می‌کنم به خاطرش! هی دست نزن عقد نکردیم، نکن ما محرم نیستیم، نیا خونمون بابام بدش میاد... خانم اسمائیلی بین وسط با خنده گفت: - گور باباش... مهدیار سرمستانه خندید و داد زد: - گووووووررررر باباشششششش خودمونو عشقهههههه، لخت شو مری، لخت شو یه دل سیر بکنمت! گوشی از دستش سر خورد و رویِ زمین افتاد! حالش بد بود، دنیا داشت دور سرش می‌چرخید که یک نفر خم شد و گوشی را از زمین برداشت. پسرِ خانم اسماعیلی! فردین! این ویس را شنیده بود؟ داشت چت هایِ مادرش را می‌خواند، هر لحظه سرختر می‌شدند چشمهاش و رگ گردنش بیشتر بیرون می‌زد. رو کرد سمتِ خورشید و گفت: - این خراب شده کجاست؟ خورشید با گریه نگاهش کرد و زیر لب گفت: - نمی‌دونم... به خدا نمی‌دونم... فردین زیر لب غرید: - میکشم این مرتیکه رو! توام باهام میای! یالا... https://t.me/+QmCqzLF5HdQ0MzM8
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
یک عاشقانه‌ی زیبا از دل کردستان و کومله‌ها - نامرد عالمم اگه داغتو روی دل اون مرتیکه نذارم!! از درد توی خودم مچاله شدم، زمین پوشیده از برف و یخ بود. طفل بیگناه توی شکمم باید تقاص ندونم کاری من و بابای بی‌شرفش رو پس می‌داد. - غیرت منو نشونه رفتی روژان؟ غیرت یه مرد کوردو؟ نگاهش کردم. انگار کوره‌ی خشم و نفرت بود‌  من با قلب دیاکو چه کرده بودم؟ همه می‌دونستن، عشق دیاکو به من ورد زبون تمام ایل شده بود. اما دل من جای دیگه‌ای گیر بود، پیش پدر همین بچه‌ی نامشروعی که دیر یا زود رسوام می‌کرد. دیاکو مقابلم زانو زد، وادارم کرد نگاهش کنم. زبونم به گفتن هیچ حرفی نمی‌چرخید و اون با بی‌رحمی تمام سرم فریاد کشید: - دالگم( مادرم) میگه بچه به شکم داری؟ راسته روژان؟ لبم رو به دندون گرفتم، خجالت کشیدم از گفتن حقیقت. - منو ببین...دردت له گیانم( دردت به جونم) راسته؟ نفسم توی سینه حبس شد، سکوتم شکش رو به یقین تبدیل کرد. از جا بلند شد و نگاه من همراه قامتش بالا اومد. انگار شوکه شده بود، نمی‌دونست چیکار کنه. میخواستم از این غفلت لحظه‌ای به نفع خودم استفاده کنم، باید تا می‌تونستم از اون و ایلمون فاصله می‌گرفتم. اما قبل از اینکه قدرت انتخاب داشته باشم، یکهو درد شدیدی توی پهلو و کمرم پیچید. خشم دیاکو دامنم رو گرفت، مشت و لگدش روی تنم می‌نشست و من نگران جنین بی‌گناهم بودم. دستم روی شکمم مشت شد و نفسم برید، سرخی خون روی سفیدی برف نقش انداخت و صدای فریاد دیاکو رو شنیدم که می‌گفت: - داغ این رسوایی رو تا ابد میذارم روی پیشونیت. بذار همه بدونن، سزای خیانت به دیاکو مرگه، مرگ!!! https://t.me/+rbhauR7acRQ5MDA0 https://t.me/+rbhauR7acRQ5MDA0 برگرفته از یک سرگذشت واقعی‼️‼️‼️ https://t.me/+rbhauR7acRQ5MDA0 https://t.me/+rbhauR7acRQ5MDA0 یک رمان عاشقانه به دور از کلیشه این رمان عاشقانه در نکوهش جنگ نگاهی دارد به بزرگترین جنایت بشری بعد از هولوکاست یعنی انفال(زنده به گور کردن مردم کرد) #خلاصه رمان دختری کرد که در سودای عشق خبرنگار خارجی، تنها خانواده‌ای که براش موندن و عشق دیاکو رو ترک می‌کنه و فرار میکنه اما وقتی خبرنگار غیبش می‌زنه اون می‌مونه و بچه‌ای که به شکم داره و دیاکویی که در حقش جفا شده و می‌خواد انتقام بگیره اما... در ضمن شخصیت اصلی رمان واقعی است که در کانال نویسنده حضور داره و آخر رمان با مخاطبین گفت و گو میکنه و سوال‌هاشون جواب میده!
Hammasini ko'rsatish...
طلوع خورشید "زهرالاچینانی"

نویسنده انتشارات علی. آثار ماهرخ زندگی در سایه هزارتو سورنا تلاطم ماهی‌ها کبک تاراز پست گذاری شنبه تا پنجشنبه آیدی نظر سنجی :

https://t.me/lachinaniz

😮

Repost from N/a
_ اون سینه میخواد که بمکه... مهم نیست توش شیر باشه یا نه... فقط میخواد سینه رو توی دهنش احساس کنه. با تعجب نگاهی به ساعی و نوزاد چند ماهه‌ی در آغوش‌اش انداختم و لب زدم: _ خ... خب؟ من... من چیکار کنم؟ مستاصل جلو آمد و همانطور که نوزاد گریانش را تکان میداد نالید: _ خدا لعنت کنه خالتو... تف به قبرش بیاد که نه تنها من... بلکه بچشو هم بدبخت کرد. ناراحت لب زدم: _ پشت سر مرده خوب نیست حرف زد... هرچی بوده تموم شده دیگه. خشمگین به سمتم چرخید و فریاد زد: _ تموم شده؟ منی که هم سن پسرش بودمو مجبور کرد عقدش کنم. بعد عقدم به بهونه باطل نشدن محرمیت و هزار کوفت و زهر مار مجبور کرد باهاش بخوابم. تهشم خود خاک تو سرم کاندوم نذاشتم فکر میکردم یائسه شده نگو خانوم دروغ گفته! سر پنجاه سالگیش یه بچه از من زایید و مرد! تموم شده؟ بچه من الان ممه میخواد و شیشه شیر نمیگیره، تموم شده؟ تازه اول بدبختی هامه! از روی تخه بلند شدم و به سمتش رفتم. نوزاد را از دستش گرفتم و همانطور که سعی داشتم آرامش کنم، رو به او گفتم: _ باشه آقا ساعی... خوبیت نداره. من میدونم حق با شماست. اما الان خاله منم دستش از دنیا کوتاهه... کاری نمیتونه بکنه که... شما یه دایه پیدا کنین واسه این کوچولو. مستقیم نگاهم کرد و کمی بعد دستی بین موهایش کشید عجیب بود که کارن کوچولو هم در آغوشم نسبتا آرام شده بود. _ تو تا کی تهرانی؟ سرم را بالا اوردم و معذب جواب دادم: _ من که بعد فوت خاله گفتم اجازه بدین برم خوابگاه.... الانم میگردم دنبال.... حرفم را با بی حوصلگی قطع کرد. _ بس کن گیلی! من بهت گفتم قبلا... اینجا رو خونه ی خودت بدون. نیاز نیست تعارف کنی. فقط میخوام بدونم تا کی هستی؟ سرم را پایین انداختم و نگاهی به کارن کردم. لب های کوچکش را نزدیک سینه هایم می آورد. همانطور که نگاهش میکردم جواب دادم: _ حدودا هشت ماهه دیگه... بعدش انتقالی میگیرم واسه شهرمون. صدایش آرام تر شد. انگار که برای گفتن حرفش، دو دل بود. _ محرم شو بهم... با تعجب و حیرت زده نگاهش کردم کلا توضیح داد: _ سینه هات.... کارن سینه میخواد... بمون و کمکم کن کارن و از آب و گل درآرم... میگمم محرمم شو چون ممکن مثل الان... کارن سینه بخواد و من کنارت باشم. مکثی کرد و خیره در نگاه خجالت زده و حیرانم ادامه داد: _ محرمم شو که کمکت کنم سینه تو بذاری دهنش... چون... میدونم یاد نداری... یواشکی... بین خودمون میمونه گیلی! فقط به خاطر کارن... قبل آن که پاسخی بدم، گرمای لب های کوچک کارن را دور سینه هایی که زیر پیراهنم بود حس کردم.... نگاه ساعی که روی سینه هایم نشست، ناخواسته زمزمه کردم: _ به خاطر کارن..... بخون صیغه رو! https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
پارت جدید بالاتررررررر ❤️❤️
Hammasini ko'rsatish...
1🥴 1
Repost from N/a
دختر خیر سرش وکیله اما اینقدر خنگ که همه از دستش عاصین اما با این وجود میره وکیل یک مرد ثروتمند هات و جذاب خشن میشه که اون هم… 🔞👅 لباشو عمیق تر بوسیدم و گفتم: خنگولی من با حرص ازم فاصله گرفت گفت: چی؟ - به خدا این یکی رو هستی دیگه. - خـیلی بدی آیدن آخه من کجا خنگم. با خباثت با چشمم به پایین تنم اشاره کردم و گفتم: - اوهوم باشه الان میگم، این چیه؟😈 گیج از سوالم با چشم دستم رو دنبال کرد و گفت: - خوب مشخصه شلوارته. بلند قهقه‌ای زدم و با خنده گفتم: - اخ‌دختر، خب زیرش چیه؟ - خوب زیرش شورته دیگه. - افرین دختر خوب داری نزدیک میشی، بعدش چی میشه؟ - ای خدا من نمیدونم این سوال‌ها برای چیه… خب بعدش پاهات میشه دیگه. با خنده از گیج بازیش که منو باهاش سرحال می‌اورد دستش رو گرفتم و دقیق روی مردو…نگیم گذاشتم و گفتم: - بیا نگاه خنگی دیگه بعد میگه من؟ دارم واضح میپرسم اینجا که دست رو گذاشتم چیه؟ - آهــــا اینجا رو میگی اینجا که میشه همونجای که ازش جیش میکنی دیگه. نتونستم جلو خندم و بگیرم و بلند زدم زیر خنده و بریده بریده گفتم: - خب… اسم اونجایی… که جیش میکنم چیه؟🤣😝 - اممم… خب… یکی از دوستام که بچه کوچیک داشت بعد میخواست بهش یاد بده که چطوری جیش کنه میگفت اگه جیش نکنه دودولشو میده هاپوش میبره. فکر کنم اسمش دودوله. پوکر نگاهش کردم و گفتم: - جان ِمن واقعنی شیرین میزنی یا میخوای منو گول بزنی ها راستش رو بگو بروک؟🤨 - وا یعنی چی؟ - یعنی کلا اندازه گاو سرت نمیشه از زندگی زناشویی. - خب از کجا باید بدونم من که همش سرم با قراردادها شرکت شما بنده و اصلا نمیدونم درباره چی داری صبحت میکنی. خبیث نگاهش کردم و گفتم: _فداااای سرت که بلد نیستی، الان خودم یکیش رو یادت میدم تا خوب خوب یاد بگیر کوچولو.😈🤤 و با یه حرکت روی تخت انداختمش و شلوارش رو..... https://t.me/+b6HpFs0sp_E2MmVk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+b6HpFs0sp_E2MmVk هییی مواظب باش بچه مچه نیادا از ما گفتن بود❌😎
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
-دخترخونده‌ت خوب ارضات می‌کنه که دیگه چشمت من‌و نمی‌بینه؟! شوکه سمتش برگشتم و تو تاریک و روشن اتاق، پوزخند جا خوش کرده گوشه‌ی لبش‌و دیدم. -چیه؟! مهندس تراز اول پتروشیمی بوران مهدوی؟! خیال می‌کردی قرار نیست بفهمم باوجود من تو زندگیت، خشتکت واسه دخترخونده‌ت باد می‌کنه؟! گلوم عین صحرای خشک و بی‌آب و علف شده بود از وقاحت بی‌انتهای این زن... -دهنت‌و ببند پروانه... این مزخرفات‌و از کجات درمیاری؟! سوفیا از پنج‌سالگی رو پاهام بزرگ شده... بلندتر پوزخند زد و جلو اومد. حالا بهتر می‌تونستم صورت پر از نفرتش‌و ببینم. -بهت دست می‌زنم، چندشت میشه... زنتم، بارها خواستم باهات بخوابم ولی هربار گفتی نه، خسته‌م. فکر کردی من خرم؟! با دست پسش زدم ولی سمج‌تر از قبل بازوم‌و چسبید. -چرت و پرت نگو پروانه... سرم درد می‌کنه می‌خوام بخوابم. -خواب دیگه بسه... دیگه حماقت من و کثافت‌کاری‌های تو بسه... بوران؟! من خطرناک‌تر از چیزی‌ام که فکرش‌و کنی. محکم تو سینه‌م مشت کوبید و صدای فریاد بلندش‌و تو اتاق پخش کرد. -اون دختره‌ی کثافت... از همون پنج‌سالگی قاپت‌و دزدیده؟! شیش ماهه زنتم ولی هنوز باکره‌م. شیش ماهه هرشب خواستم سکس کنیم ولی نه.... تو فکرت با سوفیاست. با دخترخونده‌ت. دیگه داشت شورش‌و درمی‌آورد. هلش دادم و عصبی صدام‌و بالا بردم. -کم کصشر بگو پروانه. از کنارش گذشتم چون قصد نداشتم به افکار بیمارگونه‌ش بال و پر بدم ولی با چیزی که گفت، پاهام به زمین چسبید. -خبر داری سوفی جونت کجاست؟! می‌دونی؟! یه اردوی یک‌روزه داشتند و احتمالا حالا... صدای بلند خنده‌های مجنون‌وار پروانه اخمام‌و تو هم کشید و سمتش برگشتم. -حتما فکر می‌کنی اردوئه... با دوستای کوچولوش تو باغ ولی نه... سوفیا پیش منه. ترس به دلم افتاد و با ابروهای گره خورده سمتش برگشتم. -چی داری میگی؟! باهاش چیکار کردی؟! -اوخی... ددی واسه بیبی گرلش نگران شده. عربده‌م شیشه‌های خونه رو هم لرزوند. -خفه‌شو حرومزاده... سوفیا کجاست؟! سمتش هجوم بردم ولی جست زد و گوشبش‌و از روی عسلی برداشت. صدای نفس‌های بلندم تو سکوت خونه پخش شد و ثانیه‌ای بعد، صدای گریه‌های سوفیا تو اتاق پیچید. -بوران... بوران توروخدا کمک. بوران خواهش می‌کنم! ا اینا.. اینا من‌و... د دزدیدن. با وحشت به چشم‌های خندون پروانه نگاه کردم، قلبم دیگه نمی‌تپید. صدای خشن یه مرد رو درست از کنار سوفیا شنیدم. -خانم؟! منتظر اطاعت امرم... دستور بدید تا این دخترو به خاک و خون بمشم. لامصب عجب دافیه! همه‌ی وجودم به رعشه افتاد و آمپرم بالا رفت. تلفن‌و سمتم گرفت و صدای خنده‌های کریه مرد، باعث شد به سمت پروانه حمله کنم. -عا عا عا... نه بوران... بوران مهدوی. هرچقدر باهات راه اومدم کافیه. یا امشب با من می‌خوابی، یا دخترخونده‌ی عزیزت امشب مهمون تخت سه تا مرد گردن کلفت میشه و... رگ کلفتی رو گردنم تیر کشید و ناباور از کرده‌های پروانه، پچ زدم. -تو اینکارو نمی‌کنی. پروانه...؟! اون دخترو ولش کن. عربده زدم ولی پروانه بلندتر خندید. -میل خودته... می‌تونی امتحانم کنی و چندساعت بعد، جنازه‌ی غرق خون سوفیا رو بغل بزنی. -پروااااااااانه؟! لبش‌و به گوشی چسبوند و من نفس‌هام سر به فلک برداشت. آخ لهنت به من... الان اون دختر کوچولو کجا بود وقتی من‌و نیاز داشت؟! -سوفیا؟! سوفی میام... میام نجاتت میدم. لعنت بهت پروانهههههههه! پروانه نیشخند زد و صدای ضجه‌های سوفیا قلبم‌و له کرد. -اگه تا یکساعت دیگه زنگ نزدم، هرکاری دوست دارید باهاش بکنید. هرچقدر وحشی‌تر، بهتر! مرد گریه خندید و تماس قطع شد. پروانه گوشیش‌و تکون داد و نمایشی شونه بالا داد. -تصمیمت‌و بگیر... یا سکس با من یا دخترت با اون مردا... با دوگام بلند گردنش‌و چسبیدم و صدای خر خر کردنش‌و شنیدم. کبود شد و لباش رو به سیاهی رفت ولی لب به گوشش چسبوندم. -باشه پروانه... باشه. بگو اون بچه رو ول کنن... حالا که سکس می‌خوای، کاری می‌کنم به گه خوردن بیفتی. بگو ولش کنن و عوضش... جوری جرت میدم که صبح فردا رو نبینی. رو تخت دونفره پرتش کردم و.... https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#گم_شده_ام_در_تو #قسمت_۲۲۵ ******************************* -خیلی عوضی هستی.. میخواهم بلند شوم تا پتو را کنار میزنم تازه یادم می افتد که چه خاکی بر سرم شده .. برهنه هستم هیچ پوششی ندارم.. خدایا مرگم را برسان من هرگز ..هرگز فکر نمیکردم روزی در تخت این ملعون بخوابم ! حالا تخت که هیچ برهنه در آغوش اوی که هم برهنه است و وای بر من ..جواب سوران را چه بدهم.. -چه غلطی کردی با من !؟..چرا لباس تنم نیست..با دست بر سر صورتم میزنم دیوانه شده ام جیغ میکشم .. دستانم را با یک دست می‌گیرد و پشت سر قفل میکنم با دست دیگر چانه ام را می‌گیرد پر حرص لست اصلا شبیه دقایق قبل نیست صدایش خش دارد فشاری به چانه ام میدهد.. -صدات و ببر ..خفه شو..دعا کن دیشب مست بودم ویترینت و پایین نیاوردم .. توی تختمم کنار زنم فهمیدی !؟ کولی بازی رو بزار کنار و خفه خوندبگیر .. از این به بعد هر شبت همینه .. نیشخند میزند.. -با اتفاق دیشب دیگه همه چی واقعیه خوشکلم تازه طعمت رفته زیر دندونم .. یه چیز دیگه.. از این به بعد ..از این به بعد مراقب رفتارت باشه ..یادت نره شوهر داری و دیشب جی و با شوهرت تجربه کردی نهذصوریه نه قرداد نه هیچ کوفتی مراقب باش که پات و کج بزاری گردنت و خورد میکنم..! -کثافت ..کثافت با من چیکار کردی!؟..من ازت متنفرم.. -ببر گفتم صدات و ..هر کاری کردم حقم بوده..منم عاشقت نیستم اما از حقم نمیگذرم .. بلند نیشود و لباس زیرش را از روی زمین بر میدارد چشمانم را میبندم.. صدایش گوشت تنم را آب میکند.. -از چی خجالت میکشی زن عزیزم ..دیشب که کلی از خجالتت درومده ..از امروز کم کاریش و جبران میکنه ..! https://t.me/+wRmVPdNOopY0OTJk https://t.me/+wRmVPdNOopY0OTJk
Hammasini ko'rsatish...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

Repost from N/a
- یه شورت توری قرمز دیشب تو دفتر آقای رئیس بود، امروز صبح تو دستش دیدم! با شوک دست در دهانم می گذارم. نکند منشی فهمیده، من دیشب را آن جا سپری کرده بودم؟! با نجم رضایی.. توی دفترش.. تا صبح روی آن مبل... درحالیکه مجبور به فرار از خانه شدم و به تو پناه آوردم. و تا صبح سه بار باهم.... -عه وا! سوتین دست آقای رضایی؟ خواب ندیدی؟ اشتباه نديدی؟! منشی همانطور که چای میخورد چشم و ابرویی آمد. -بله پس چی؛ مگه رئیسمون دل نداره؟ درسته به کسی محل سگ نمیده! عصا قورت داده. با دخترا ابش تو یه جوب نمیره و نخ دادن ما بدبخت بیچاره ها رو نمیبینه! ولی دلش میره برا خانومای رنگی رنگی! اینطوری شو نگاه نکن خیلی هات و بلاس. فیلم س.سی نگاه میکنه! کارمند میانسال دست روی دست می‌کوبد. اوا خدا مرگم بده از کجا فهمیدی؟! آرام جواب داد: دیروز از تو دفترش شنیدم. صدای آه و ناله میومد! از خجالت آب میشوم. صدای من بود وقتی زیر نجم پیچ و تاب میخوردم و صدای به هوا رفته ام دست خودم نبود. تند جوابش را داد. -نه بابا اون با قد و هیکل جذابی که داره! دخترا خودشونو میکشن باهاش باشن چرا فیلم؟! ناخن هایم را از شدت حرص و خجالت در دستم فرو می کنم. بین‌شان اظهار نظر میکنم: -فکر نکنم اون طوری دوست داشته باشه! -یادت نمیاد چند روز پیش رفتیم بیرون... من موهام و بلوند کرده بودم تازه...همچین زل زده بود به من دلم غش رفت براش! خنگ بود؟ یا خودش را به نفهمی می زد....؟ آن روز چشمان نجم خیره ی یَقه باز من بود که با شیطنت هر چه تمام تر برایش به نمایش گذاشته بودم. آن شب بعد از این که به خاطر اینکه دلش را به دست بیاورم، مجبور شدم از سینه هایم مایه بگذارم که جایی برای خواب داشته باشم! با همین یقه باز از راه به در کردم. تا بالاخره با شیطنت این مرد مغرور را به دست بیاورم. -هوی کجا رفتی؟ داشتم میگفتم نجم بد جوری عاشقم شده! پوزخند صدا داری می زنم. نجم همین دیشب رویم خیمه زده بود و زمزمه های عاشقانه ای در گوشم سر می داد. عاشق این منشی عتیقه شود؟ -تو میگی دختر میاره تو دفتر و خونه ش! بعد عاشقشی؟ تکه ی پرتقال را در دهانش می گذارد و می گوید: -من بیام دیگه فقط چشمش به منه! از شدت حرص، سرخ شده بودم! او داشت در مورد نامزد آینده من می گفت ! تمام سرمایه ام برای بقا و زندگیم. دهان باز کردم که بگویم ،یک لحظه در دفترش نجم باز شد و فریاد زد: -بلوبری بهشتی؟ غوغا؟ بیا ببینم جوجه! دیشب این سوتینت و جا گذاشتی تو دفتر من! هی میگم هر وقت میای بغل من از اینا نبند به سک و سینت ! دوست دارم وقتی دست میزنم ، گوشت بیاد دستم نه پوستش !! بدو بیا تا کسی نیومده برش دار ببندش، شب باز خودم برات بازش میکنم https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk یه دختر داریم شاه نداره😌 قرتی خانوم و باکلاس و نازنازی😍 غوغا خانم دانشجوی نخبه صنعتی شریف که به تهران میاد و از قضا دخترعمه‌ی صاحب یه کارخونه ی فرش معروف میشه، به اسم نجم‌الدین😁 و غوغا وقتی اینو میفهمه که میبینه تو دام این مرد کینه ای و سرد و خشن افتاده و مجبوره باهاش زندگی کنه. چرا؟! چون غوغا تنها گزینه ی نجم برای انتقام گرفتن از پدر و مادرشه! 🙊 https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk
Hammasini ko'rsatish...