cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

𝐇🔞𝐑𝐍𝐘 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄 🫦

انقدر براش بخوری که بدنش به لرزش بیفته و آبش بپاچه تو صورتت💦🍓 • پارت‌گذاری روزانه و منظم • ژانر: #عاشقانه_طنز_کلکلی_بزرگسالان👅💦 #انتقامی_لیتل_ددی⛓️🎀 به‌قلم: #فاطمه_س_م

Больше
Рекламные посты
19 932
Подписчики
-10824 часа
-8287 дней
+39030 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#𝙝𝙤𝙩_𝙥𝙖𝙥𝙖🫦🔥 #پارت۱⛔️ همزمان که داشتم جلو #پدربزرگ_ناتنیم خم و راست میشدم و حرکتای یوگا رو انجام میدادم یه چشمم به #خشتکش بود که کی...رش با هر #لرزش_باسنم سیخ و سیخ تر میشد و همزمان که داشتم رو زمین پاهامو باز میکردم و زانوهای خودمو کش میدادم با صدای #جر خوردن شلوارم چشمام گرد شد و شک نداشتم #تپل صورتیم از زیر بند لامبادام بیرون پرید! فک میکردم حواسش بهم نیست اما با قفل شدن نگاهش رو #ک...ص تپلم لبمو گزیدم و دستمو رو ک...صم گذاشتم _ک...صمو میخوای #لیس بزنی #بابابزرگ؟🍌 https://t.me/+iYJgywiV-cRhYzc0 https://t.me/+iYJgywiV-cRhYzc0 #پدربزرگ‌ناتنیش کو*ن تپلشو جر میده🍑💦
Показать все...
𝐒𝐄.𝐗𝐘 𝐏𝐀𝐏𝐀👅

انقدر حواسش بهت باشه که حتی نزاره جـ.ق بزنی خودش مدام بهت بده🤤🔞 نویسنده: lilium صحنه دار و ابدار🔞💦💦

00:02
Видео недоступно
- اههههه نکن بهنود، ک🍓صم میسوزه، تو #دوست‌پسرمامانمی... اهههه... مک محکمی به چو.چو.لم زد که چشمام سفید شد و ناله‌ی بی جونی کردم، ح.شری گفت: _ .صت خیلی خوشمزه‌ است، نمیتونم نخورمش، ک.ص مامانت بو میده...👅🔥 بی جون نالیدم: -اما این درست نیست‌‌.‌.. - این درست نیست که تو همچین ک.ص سفید و تپلی داشته باشی، بعد من با ۳۰ سال سن، بشم بُکُنِ مادر ۵۰ ساله‌ی تو.... https://t.me/+pyzCnSFlLvcyM2Jk https://t.me/+pyzCnSFlLvcyM2Jk ح.شریِ کوچولو به بُکُنِ مامانش ک.ص میده🫦💦
Показать все...
#𝙝𝙤𝙩_𝙥𝙖𝙥𝙖🫦🔥 #پارت۱⛔️ همزمان که داشتم جلو #پدربزرگ_ناتنیم خم و راست میشدم و حرکتای یوگا رو انجام میدادم یه چشمم به #خشتکش بود که کی...رش با هر #لرزش_باسنم سیخ و سیخ تر میشد و همزمان که داشتم رو زمین پاهامو باز میکردم و زانوهای خودمو کش میدادم با صدای #جر خوردن شلوارم چشمام گرد شد و شک نداشتم #تپل صورتیم از زیر بند لامبادام بیرون پرید! فک میکردم حواسش بهم نیست اما با قفل شدن نگاهش رو #ک...ص تپلم لبمو گزیدم و دستمو رو ک...صم گذاشتم _ک...صمو میخوای #لیس بزنی #بابابزرگ؟🍌 https://t.me/+iYJgywiV-cRhYzc0 https://t.me/+iYJgywiV-cRhYzc0 #پدربزرگ‌ناتنیش کو*ن تپلشو جر میده🍑💦
Показать все...
𝐒𝐄.𝐗𝐘 𝐏𝐀𝐏𝐀👅

انقدر حواسش بهت باشه که حتی نزاره جـ.ق بزنی خودش مدام بهت بده🤤🔞 نویسنده: lilium صحنه دار و ابدار🔞💦💦

- بهنود کــــ🍓ـــص‌م پره آب شده، داره میترکه، تورخدا آبمو بیار... همینجور که کــــ🍆ـــیر سیخ و کلفتش رو با دست میمالید غرید: - این کـــ.ـــص سفید و تپلت حیفه زبون بزنم، باید با کــــ.ــیرم یجوری خشن بگــ.ــامش که تا یه هفته خــون‌ریزیت بند نیاد... کلاهک #کـــ*ـــیر داغ و پر از رگش رو به سوراخ خیس و لزجم💦 مالید، از لذت مثل یه مار به خودم میپیچیدم و آب از #کـــ*ـــص‌م سرازیر بود... با فرو رفتن یهویی کلفت سیخش توی سوراخ تنگ و #باکره ام... https://t.me/+pyzCnSFlLvcyM2Jk https://t.me/+pyzCnSFlLvcyM2Jk رمان #خیص کننده مخصوص جــ👅ــق زدن👅
Показать все...
💦سکـــ𝐆𝐑🔞𝐔𝐏ـــس💦

وقتی اون داره سالار کلفتم رو سا.ک میزنه، تو هم جلوی چشمای خمارم، تپل خیس و آبدارت رو بمال...🤫👅💦 گرو.پ🔥 تریسا.م🔞

00:04
Видео недоступно
#𝙝𝙤𝙩_𝙥𝙖𝙥𝙖❌🔥 _اوووف بدو بابایی داره آبم میاد ...بدووو 👅 تند تند تو ک*صم با زبونش تلمبه میزد و با یه دستش ک.یر پر از رگشو تکون میداد: _اههههه چه ک.ص تر و تمیزی داره جیگرممم .خودم با انگشتم گشادش میکنم.... #کی.رش بالا پایین می‌رفت و حسابی ک.ص منم قرمز شده بود که کم کم داشتم ار💦ضا میشدم تا اینکه #ک.یرشو نزدیک شکمم آورد و آب داغشو رو شکمم ریخت و آروم لب زد : _اههههه جونم تازه شد... چوچولمو مالیدم تا اینکه آبم تختشو خیس کرد و اونم منو تهدید کرد و ازم خواست تا هرشب ...🍑🍑 https://t.me/+iYJgywiV-cRhYzc0 https://t.me/+iYJgywiV-cRhYzc0 به پدربزرگ‌ ناتنیش‌ کـ*ص میده💃  💋
Показать все...
-اومممم لای .صمم لیزر کن ساناز جون بدجوری خیس کردمم چو.چو.لمو میمالید و دستگاه رو روی بیکینیم میچرخوند ، اه و ناله هام کل سالن رو گرفته بود که زبون ساناز روی ک.صم نشست، با حش.ر زیاد به موهاش چنگ زدم و ک.صمو به دهنش چسبودم -اوممم بخور اهههه ساناز جن.ده اب ک.صمو بیاررر با لذت سینه هامو تو مشتم گرفته بودم.و ک.صم دهن ساناز بود که صدای پسری از بالای سرم اومد -میخوای .یر منم بره تو ک.صت؟! با دیدن ک.یر کلفتش..🤗🔥🍆 https://t.me/+zGWpdGtAEXA5ZjEx https://t.me/+zGWpdGtAEXA5ZjEx #تریسام با اپراتور لیزر و دوست پسرش😛 😍
Показать все...
𝐁𝐢𝐭𝐜𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫🔞

اون دختری باش که دوست پسرت نتونه از کردنت سیر بشه💧🔞 ژانر رمان: اروتیک🔞

🫦از تخفیف طلایی vip جا نمونید🫦 ❤️#اشتراکvip همه‌ی رمان‌هام #تخفیف خورده😀 🫶🏻🔞رمان‌های من👇🏻👙 1⃣روسالکا، رابطه ممنوعه و داغ فاحشه‌ای سرکش با جناب سرگردی مذهبی و مقید👙(چنل اصلی به دلیل صحنه‌های ف.یلتر شده، الان فقط چنل vip موجوده، رمان در چنل vip از پارت ۵۰۰ گذشته و رو به اتمامه) 2⃣یاسمین، س*ک*س ممنوعه مردی متعصب و هات با خاله‌ی ناتنیش🍒(این رمان #کامل شده و تمامی پارت‌هاش در چنل vip موجوده، چنل اصلی به دلیل صحنه‌های باز فیل‌.تر شد و الان فقط چنل vip در دسترسه) 3⃣هورنی‌میلف، س.ک.س داغ و خشن زن ح.شری با حاجی مذهبی و مقیدی که اوستای پسرشه🍒 4⃣هیاهوی برکه، عاشقانه‌ای هیجانی در دنیای گرگینه‌ها💋🐈‍⬛(این رمان #کامل شده و تمامی پارت‌هاش در چنل vip موجوده، ۷۰ پارت اول رمان در چنل عیارسنج موجوده، مبتونید مطالعه کنید و اگر خوشتون اومد بعد vip رو تهیه کنید) 5⃣هورنی‌کاپل، س.ک.س خیص کننده دختری ها.ت و شه‌.وتی که لیتل استاد خشنش که ۱۳ سال ازش بزرگتره میشه اما میفهمه که...🔞🍌 6⃣بنام‌شهو.ت، شوگر پولداری که چون از خو.ن فوبیا داره میده پرده بیبی سکسیشو پسر برادرش بزنه، اما اولین سکس خشن دانوش و #زن‌عموش و...🍑(این رمان #کامل‌شده و تمامی پارت‌هاش در چنل vip موجوده) 7⃣اهورا، یه طلبکار ح.شری که قصد داره بدهی بدهکارشو، با گ.اییدن سوراخای تنگ و داغ دختر ها.ت و لوند بدهکارش صاف کنه😈🔞(این رمان #کامل‌شده و تمامی پارت‌هاش در چنل vip موجوده) 8⃣س.ک.س‌.گروپ، یه پسر فقیر اما ح.شری که  به خاطر اینکه پولی جمع کنه تا بتونه با دختری که عاشقشه ازدواج کنه، مجبور میشه با خانم و دخترخونه‌ای که مادرش توش کار میکنه #تریسا🔥م بره، اما یه شب که همزمان داره با این مادر و دختر #متاهل س‌.ک‌.س میکنه... ♥️🌓برای دریافت اینک چنل هرکدوم از رمان‌ها و یا دریافت چنل vip رمان‌ها، به ادمین پیام بدین📥 *آیدی ادمین جهت خرید اشتراک vip👇🏻 @Advip_gandomroman2
Показать все...
روی #ک.ص مشتری ژل ریختم و حسابی مالیدمش که صدای آه و نالش در اومد چو.چول خیسش رو بین انگشتام گرفتم و فشارش دادم که جیغ بلندی کشید حشری نگاهش کردم و گفتم: - نظرت چیه قبل داغ شدن دستگاه یه حالی به تپلی بین پات بدم؟😈🍑 - آهههه....جرم بده اپراتور حشری هورنی دستگاه لیزر رو برداشتم و تهشو یه ضرب وارد سوراخ تنگ ک.صش کردم که جیغ بلندی کشید...... https://t.me/+zGWpdGtAEXA5ZjEx https://t.me/+zGWpdGtAEXA5ZjEx اپراتور لیزر ح.شری .ص تنگ مشتری رو با دستگاه لیزر جر میده.....🔞🍑
Показать все...
سک.س خانم وکیل هو.رنی با موکلش🤤 دهمین #اسپ.نک رو هم به کونم میزنه با دست و پای بسته فقط می تونم #ناله کنم اما اون بدون توجه چنگی به موهام می زنه و سرمو به طرف ک.یر کلفتش می بره زبونم رو در میارم تا #لیسی بهش بزنم _نوچ ...دختر بدی مثل تو لیاقت ک.یر منو نداره _ارسان بزار فقط یه #لیس بزنم فقط یه لیس بلند میخنده _نگاش کن خانم وکیلو واسه ک.یر داره به من التماس می کنه ک.یر میخوای خیلی خب منم بهت میدمش با دیدن دی.لدو بزرگ سیاه رنگ نفسم قطع میشه تو یه لحظه کل دی.لدو رو می کنه تو حلقم اوق می زنم اما اون بی توجه چند بار پشت سر هم کل دیل.دو رو تو حلقم می کنه دیل.دو رو میکشه بیرون دیل.دویی که از آب دهن من خیس خیس شده یه دستش رو فرستاد زیر #کو.نمو سریع و سریع شرتمو در آورد دیل.دو رو لای پام میماله وحشت زده جیغی می کشم _چی کار می کنی قرار ما فقط س.اک بود نه سک.س نیشخندی به صورتم می زنه و یه دفعه کل دیل.دو رو داخلم فرو می کنه _تو اگه میترسیدی نود برام نمیفرستادی و التماس نمی کردی تا ک.یرمو لیس بزنی الانم شل کن تا #خونت🩸 کل تختو به گوه نکشیده ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه https://t.me/+S5-o2hhYYZc2ZmNk https://t.me/+S5-o2hhYYZc2ZmNk
Показать все...
مُت ِجاوز💦 هات

حتی اسپنک زدناتم ارضام می کنه💦🩸 رمان متجاوز هات🍓 ژانر:عاشقانه،آروتیک

- خان‌آقا گفتن لباس حریر سفیدتون رو که از مزون آریسا خریدن بپوشید. با اضطراب به خدمتکار خانه زاد عمارت نگاه کردم. دوباره چه مصیبتی قرار بود بر سرم نازل شود؟ با صدایی که از بغض گرفته بود، گفتم: - چه خبره؟ خیر باشه مهین خانم؟ لباس حریر چرا؟ - شریک آقا از عمان اومدن. آقا می‌خوان شما رو نشونشون بدن. نفسم را با حسرت بیرون فرستادم. لباس توصیه کرده‌ی خان‌آقا را تن زدم. به محض اینکا وارد سالن شدم، نگاه خان آقا بالا آمد و با تحسین روی بدنم نشست‌. با همان لحن سرشار از رضایت بلند گفت: - برزو خان، این هم دخترم که بهت گفته بودم! نگاهم به مرد سی ساله ای که برزو خان خطاب شده بود افتاد. همان شریک از عمان برگشته‌ی خان‌آقا! روی مبلی نشسته بود و هیکل و تتو های پیچ در پیچش باعث می‌شد خیره‌اش بمانی... برزوخان با اندکی تعجب در چشمانش، در همان حال که با پرستیژ مخصوص خودش روی مبل نشسته بود، با نگاهی سرتا پای مرا براندازد کرد و به خان‌آقا گفت: -خان‌! نمی‌دونستم دختر این سنی دارید... بدنم از نفرت جمع شد نفرت و انزجار! من در این عمارت لعنت شده هر چیز که بودم، دختر این مرد نبودم.... خان‌‌آقا با خونسردی و بلخند ترسناکی جواب داد: - دخترم نیست... دختر اتابکه! یک ساله مهمون عمارت منه! چشم برزو با شنیدن نام پدرم گشاد شد. چه کسی بود که از دشمنی خان‌آقا با اتابک بی خبر باشد؟ چشمانم به اشک نشست و برزو گیج به من نگاه کرد: - متوجه نمیشم... دختر اتابک برای چی باید مهمون شما باشه؟ خان‌ با نیشخندی نگاهم کرد: - نظرت چیه خودت تعریف کنی دردونه‌ی اتابک؟ در طول این یک سال مرا از دردانه بودن، از دختر بودن و از اتابکی که پدرم بود متنفر کرده بود! دردانه‌ی اتابک خطاب شدن برایم حکم شکنجه داشت... هیچ وقت نمی‌توانستم‌ روی حرف خان حرفی بزنم اولین باری که در این عمارت سر کشی کردم و مهره‌داغ شدم هنوز در خاطرم بود. تشر زد: - بگو! میدانستم چاره‌ای ندارم و باید مطابق میل خان رفتارم کنم. بی حس، طوطی وار شروع به حرف زدن کردم: -من گلروام، دختر اتابک. سال گذشته خان‌ کل خانوادمو کشت اما لطف کرد منو زنده نگه داشت. الان من به عنوان دختر خان یک ساله اینجام. سر پایین انداختم و نمی‌دانستم چرا من را به این مرد معرفی می‌کند تا این که گفت: -دیگه هجده سالش شده برزوخان! وقتشه آزادش کنم تا برگرده پیش خانواده ی پدریش با این حرف سر بالا آوردم خانواده پدریم فکر میکردن من مردم! برزو با مکث گفت: -خب چرا منو صدا زدید؟ لبخندی روی لب خان‌آقا نقش بست که فقط من می‌دانستم تا چه حد شرور و شیطانی‌ است. -دختره اتابکه ها... حتی اگه اتابک مرده باشا به نظرت تو مرام خان اینه که دختر اتابک رو دست خالی از خونه‌ش بیرون کنه؟ با مکث و با لحن کریهی اضافه کرد: - یا با شکم خالی؟ تنم از فکر به معنی پشت حرفش یخ بست. برزو با هوشی که داشت و شناختش از خان، شوکه ابروهایش بالا پرید. - می‌خواید بکارتشو بگیرید؟ من نمیفهمم دخل من به این ماجرا چیه؟ خان به من اشاره کرد: -‌ دخل این دختر باکره‌ی آفتاب مهتاب ندیده‌ی من با تو چی می‌تونه باشه برزو؟ تنم لرز گرفت. برزو خیره نگاهم کرد و خان ادامه داد: -می‌خوام وقتی برمیگرده پیش اون پدر بزرگ حرومزاده‌ش شکمش اومده باشه بالا... می‌خوام فکر کنن بچه‌ی من تو شکمشه! بچه‌ی خان! وحشت زده از جا پریدم. -نه نه... تو رو خدا... نه... خواهش میکنم! صدای من بود که تو سالن پیچید و خان داد زد: -ساکت! هق هقم شکست و خان‌ ادامه داد: - تو هنوز یه دینی به من داری برزو! باید حرفمو گوش کنی. یا همین امشب، تو یکی از اتاق های این عمارت، این دختر رو حامله می‌کنی، یا خودت... تاکید می‌کنم برزو... فقط خودت یه گلوله تو مخش شلیک می‌کنی و جنازه‌ش رو می‌فرستی واسه خانواده‌ش! برزو با ترحم نگاهم کرد. خان تاکید کرد: - توبه من مدیونی برزو! و تنها راه ادای دینت به من، یکی از این دو راهه! با التماس به چشم پر جذبه‌ی برزو خیره شدم. در حالی که اشک صورتم را خیس کرده بود، ملتمس لب زدم: - فقط یه گلوله تو سرم خالی کن! اخم‌های برزو در هم رفت و با تردید از جا بلند شد. مچ دستم را گرفت و در حالی که سمت یکی از اتاق ها می‌برد با صدای بلندی به خان گفت: - من حامله‌ش می‌کنم خان... ولی یادت باشه، کسی به زنی که وارث برزو جهانگیری رو حامله‌س حق نداره حتی دست بزنه! https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0 https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0 https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0 https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0
Показать все...