اندیشه وصدای ایرانیان :نقد و بررسی تفکر نوین ،ادبیات ، فلسفه ، سیاست و فرهنگ
این کانال به بررسی ونقد فلسفه ، ادبیات ، فرهنگ و سیاست در ایران و جهان میپردازد
Больше887Подписчики
Нет данных24 часа
+17 дней
+1930 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from نوشتههای تحلیلی علی نصری
جاناتان گرینبلت - مدیر ADL و دستیار ویژه سابق اوباما- میگوید همانطور که حزبالله نیروی نیابتی ایران است، دانشجویان معترض آمریکا هم شاخهای از نیروهای نیابتی ایران هستند. در واقع جاناتان این همه ظرفیت را میبیند اما درکی از نگاه «تهدید محور» و «فرصتسوز» در سیستم سیاسی ایران ندارد!
@AliNasriTelegram
Repost from عمادالدین باقی
🔴پاسخی به مقاله کیهان و رجانیوز درباره مجازات اعدام
✔روزنامه کیهان، شماره ۲۳۵۵۴ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ ص۲ در ستون خبر ویژه، مقاله ای دارد با عنوان :«تظاهر به دینداری و انکار منافقانه حکم قصاص» به نقل از سایت رجانیوز و در نقد گفتگوی نگارنده با رسانه داخلی و مجاز«مدرسه آزاد».
💥 گزیده هایی از متن
⭕️ قصاص، طریقیت دارد نه موضوعیت و آنچه موضوعیت دارد حفظ حیات فردی و اجتماعی است. حیات، غایت است و قصاص، آلت است، ما نباید اسیر مناسکگرایی شویم.
آیه پیش از «ولکم فی القصاص حیات»، درباره عفو قاتل است.
⭕️ روایت مشهور و معتبر از پیامبر اسلام است که کسی که علیرغم توصیه شارع به عفو، قصاص را انجام میدهد مانند همان قاتل است.
⭕️ خود قرآن این راه را گشوده و با تعیین مجازاتها و شیوههای جایگزین مانند تبدیل قصاص (مرگ) به جریمه مالی یعنی دیه یا خونبها و یا عفو کردن و تأکید بر عفو، راههای دیگر را نشان داده است.
یکی از نارسایی های قوانین در ایران این است که بر اساس درک نادرستی از مجازات قصاص در قوانین، اولیای دم را بین اجرای قصاص یا عفو (یا دیه) مخیر کردهاند. این امر سبب شده است که بسیاری از اولیای دم که تمایلی به قصاص قاتل ندارند به دلیل اینکه در صورت عفو کردن قاتل، او از زندان آزاد میشود و حداکثر از جنبه عمومی جرم چند سال متحمل حبس میگردد لذا آنان ناگزیر از انتخاب مجازات مرگ میشوند تا قاتل یکی از عزیزان شان آزادانه زندگی نکند در حالی که عزیز آنان به ناحق در گور آرمیده است. اگر هم حکومت قاتل را مجازات نکند اولیای دم بسوی انتقام گیری خارج از چارچوب قانون سوق مییابند که همان سنت های جوامع ابتدایی است. اما اگر در قوانین، به جای سه گزینه «قصاص»، «عفو» یا «دیه»، چهار گزینه را منظور کنند و گزینه چهارم «حبس طویل المدت» باشد بسیاری از اولیای دم مایل به قصاص نخواهند شد. شاید گفته شود که در قرآن فقط بر سه گزینه تصریح شده است اما پاسخ این است که اگر اولیای دم میان انتخاب چهار گزینه مخیر باشند کاری برخلاف دأب شارع صورت نگرفته است زیرا اولا سه گزینه از چهارگزینه در قرآن تصریح شده است. ثانیا ذکر این سه مورد به معنای حصر عقلی نیست که نتوان گزینه چهارمی را افزود و در قوانین منظور کرد بلکه وقتی بالاتر از همه را که عفو است پذیرفته است ما مجازیم کمتر از آن را هم که حبس است قانونی دانسته و بلا اشکال قلمداد کنیم. بنابر این نخستین گام در اصلاح قوانین جزایی تبدیل سه گزینه تخییری به چهار گزینه است.
📜متن کامل در لینک زیر در دسترس است:
https://emadbaghi.com/%f0%9f%94%b4%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%84%d9%87-%da%a9%db%8c%d9%87%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%b1%d8%ac%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%88%d8%b2-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1/
Repost from ایراندل | IranDel
🔴 نگاهی کوتاه به انحطاط در عثمانی
✍️ طوس طهماسبی
تصویر پایین نشان میدهد که قلمرو امپراتوری عثمانی پس از شکست در پایان جنگ اول جهانی به چه روزی افتاد. عثمانی که در قرن شانزدهم نیرومندترین قدرتِ جهانی بود و نیروهایش تا دروازۀ وین در قلب اروپا پیشروی کرده بودند، در طول دو قرن بعدی روندِ رکود و انحطاط را طی کرد، تا جایی که در قرنِ نوزده میلادی نامش را مردِ بیمار اروپا گذاشته بودند.
عوامل این سقوط بزرگ را در دو عامل کلیدی میتوان خلاصه کرد:
اول عقب ماندن از روند تحولات فنی و اقتصادی جهان و تحجر و رکود فکری و فرهنگی
و دوم گسترش بیش از ظرفیتِ قلمرو امپراتوری در شرایطی که عواید اقتصادی این گسترش تناسبی با هزینههای هنگفت آن نداشت.
ماکس بوت، مورخ آمریکایی در موردِ سقوط امپراتوریها از قرن پانزده میلادی به بعد، عبارت پر معنایی دارد:
"امپراتوری مغول، انقلاب باروت را از دست داد، چینیها، عثمانیها و هندیها انقلابِ صنعتی اول را از دست دادند، فرانسویها و انگلیسیها بخشهایی از انقلاب صنعتی دوم را و شورویها انقلاب اطلاعاتی را."
عثمانیها تنها قدرتِ مسلمانی بودند که توانستند به موقع تشکیلات نظامی خود را با سلاح گرم سازمان دهند و همین رمز اصلی سیطره و پیروزی آنها بر عربها، مملوکان مصر و صفویان بود، اما پس از آن نتوانستند اهمیت تحولاتِ تاریخساز بعدی نظیرِ سفرهای تجاریِ دریاییِ دوربُرد، ماشینِ چاپ و تحولات در علم پزشکی را دریابند و به این ترتیب، طبیعی بود که از موج بعدی تحول در آغاز انقلاب صنعتی هم جا بمانند.
عثمانیها ماشینِ چاپ را به عنوان بدعتی کفرآمیز ممنوع کردند و این موضوع مانع روند انتقال و انباشتِ دانش و همچنین تحول دستگاه اداری و حکمرانی گردید. عثمانیها تا مدتها از پذیرش روشهای جدید پزشکیِ غرب برای درمانِ بیماریهای مُسری مرگبار نظیرِ وبا و طاعون، سرباز زدند و این امر در کنار عقب ماندگی در ابزارسازی و روشهای جدید کشاورزی، سبب رکودِ جمعیت در قلمرو امپراتوری گردید.
در دورانی که خیز بزرگ اروپا آغاز میشد، عثمانیها هنوز در گیرو دار تحجر و خرافات بودند. به عنوان مثال در پایانِ قرن شانزده میلادی، رصدخانههای تازه تأسیس دولتی را با این اعتقاد که موجب شیوعِ طاعون در کشور شده، منهدم کردند.
رکود فنآوری و صنعت در عثمانی به جایی رسیده بود که از قرن هفدهم آنها کِشتی و اسلحه را از اروپاییان میخریدند و در قرن نوزدهم میلادی در ایالاتِ عربِ امپراتوری [عثمانی] حتی فنآوری بسیار سادهای نظیر گاری چرخدار یافت نمیشد.
این که با چنین وضعیتی حیات عثمانی تا دهه دوم قرن بیستم [میلادی] به درازا کشید، تنها به دلیل امکان حیات در میانۀ تضادهای قدرتهای اروپایی بود. مثلاً در نیمۀ قرن نوزده، در جنگ کریمه، دخالت انگلستان و فرانسه، عثمانی را از نابودی قطعی توسط امپراتوری روسیه نجات داد. در موارد دیگری همچون سرکوب وحشیانۀ بلغارها و یونانیها، قدرتهای مرکزی اروپا به داد عثمانی رسیده و مانع از برخوردِ نظامی غرب با امپراتوری میشدند.
عثمانی به دلیلِ موقعیتِ ژئوپلتیکِ ویژه و ممتازش، همواره از سوی برخی قدرتهای اروپایی به عنوان عاملی برای موازنه، مانعی مفید یا عنصرِ کمخطری که نمیبایست توسط قدرتهای رقیب، بلعیده شود و وجودش کم ضررتر از نابودیاش است، نگریسته میشد. با همین منطق انگلیسیها از عثمانی در برابر شورش خطرناک دولت پویاتر محمدعلی پاشا در مصر حمایت کردند.
اما در نهایت جنگ بزرگ جهانی اول، آزمونی نهایی بود که تمام ضعفها و پوسیدگیها را به نقطۀ تلاشی رساند. برای دولتهایِ درگیرِ تحجّر و انحطاط، یک جنگ بزرگ، همواره خطرناکترین آزمون بقا است که معمولاً از آن زنده بیرون نمیآیند.
@IranDel_Channel
💢
Repost from دلنوشتههای تاریخیِ علی مرادی مراغهای
💥احسان طبری و طوقِ لعنتهای نویسندگی...!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
✅امروز مصادف است با درگذشت احسان طبری در ۱۳۶۸.
نوشتن در ایران، راه رفتن روی طناب در ارتفاعی بلند است، مخصوصا امروزه که می ماند و بعدا «طوقِ لعنتِ» صاحبش میگردد!
هر نویسنده شاید طوقِ لعنت داشته باشد اما آنان که جذب ایدئولوژی و حزبی شده و استقلال خود را از دست می دهند، بیشتر، دارای آن طوق ها می گردند!
♦️اولین طوق لعنتِ طبری، مقاله ای بود که در اشغال متفقین در ۱۳۲۳ش در تاکید بر واگذاری نفت به شورویها نوشت که:
«شمال ایران، حریم امنیت شوروی است ما بایستی این حریم را محترم بشماریم»
(نشریه مردم برای روشنفکران»، ۱۲ آبان ۱۳۲۳)
در حزب توده، باسوادترین بود شاعر، فیلسوف، ادیب، مورخ و به ۶ زبان میتوانست بنویسد و بخواند، اما غلطیدنش در ایدئولوژی استالینیسم، موجب شد که هر چه بیشتر می نوشت بر طوقهایش افزوده شود!
♦️هیچکس بهتر از او ماهیت پلشتِ استالینیزم را نمی شناخت چون در زمان آوارگی، سی سال در آن زیسته بود اما چون گرفتار هزاران زنجیرهای مرئی و نامرئی حزبی بود پس از انقلاب که به ایران برگشت همچنان بر قربانی کردن منافع کشورش در پای منافعِ برادر بزرگتر و در پای سیاست خارجه روسیه پای فشرد!
ما نمی دانیم چه تعداد از آن مقالات بی شمار مطبوعات حزب توده که بر خشونت عریان و اعدامهای انقلابی خلخالی تاکید میشد طبری نوشته، اما شکی نیست که در ایجاد شکاف در کانون نویسندگان، طبری سهم بزرگی داشت بقول بزرگ علوی:
«طبری آن پشت قایم شده بود و می گفت ما باید خودمان یک کانون نویسندگان درست کنیم...»
(خاطرات علوی،...ص۳۵۱)
♦️اگر آن زنجیرهای ایدئولوژی نبود طبریِ شاعر و فیلسوف می توانست در طراز جهانی مطرح گردد اما گرفتاریش در آن غار تاریک مُثُل افلاطونی، او را مدام به بسوی هذیان گویی و طوقِ لعنتهای بیشتر می راند، حتی زمانیکه پس از انقلاب، قلع و قمع حزب توده آغاز شد او با هذیان گویی ها، اطرافیانش را ذله کرده بود! اطرافیانی که او را پنهان کرده بودند تا دستگیر نگردد، طبری همچنان از تحلیل«صفحه شطرنج و نقش شوروی...» می گفت!
(اندیشه پویا، شماره ۳۸،ص۹۲. و کتابچه حقیقت.ص۲۹)
او سرکوب و غیرقانونی شدن حزب توده را به امپریالیسم نسبت می داد:
«من فکر میکنم که امپریالیسم دارد آخرین نفسهای خود را میکشد و برای همین، اینقدر هار و عصبی شده است»
(با گامهای فاجعه، فرهمندراد...ص۱۱)
♦️ در زندان نیز پس از شکستن اش، استدلال می آورد در رد مارکسیسم و اثبات واجب الوجود!
کیانوری مینویسد حتی یک روز هم دوام نیاورد و مسلمان شد!
اطلاعات زیادی از مسلمان شدنش نیست به غیر از حافظه زندانبانانش. اما از معدود کسانی که توانسته دمی طبری را ببیند، خانم لورانس دئونا روزنامه نگار سویسی بوده در ۱۳۶۳در زندان قصر:
«سرانجام معجزه روی داد در مقابل من درهای زندان باز و بسته میشوند ... طبری آنجاست. مبهوت از نور فلاشها، سراپا ایستاده خمیده، لاغر، با پوست مرطوب و براق، شکسته تر از سن و سالش...گفتگو چند دقیقه بیش به طول نینجامید اما من هرگز فراموش نمیکنم که یک متفکر کمونیست به شما بگوید آری خانم، این طور است من پذیرفته ام. من ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی اسلام را پذیرفته ام...»
(لورانس دئونا ، خاطرات در ملاقات با طبری در زندان، سویس،۱۹۸۹)
اما به غیر از لارانس دئونا، به آذین نیز اوضاع رقت بار او را در زندان دیده:
«پیر و شکسته و دست راستش بر اثر سکته رخوتی دارد و زبانش کمی کند است و گوشش سنگین و در آن بیرون نیز همسرش آذرخانم با سرطان می جنگد!...خبر رسید که همسرِ طبری درگذشته است... پیرمردِ تنها، گاه بی مقدمه و بی صدا اشک می ریزد».
(بارِ دیگر و این بار...به آذین...ص۲۰۰)
♦️به گفته حسین شریعتمداری، طبری بزرگترین تئوریسین حزب توده در بستر مرگ «گریه و زاری میکرده که آیا خداوند که بخشنده و مهربان است توبه این کهنه مارکسیست بازگشته را می پذیرد یا نه...»؟!
(کیهان روز ۹ اردیبهشت ۱۳۶۸)
این سخن راست می نماید و با تیپ طبری سازگار است چون رفیقش به آذین، هم اتاقی او در زندان نیز می نویسد:
«این مرد در ژَرفایِ دل و اندیشه، به هیچ چیز ایمان ندارد، به هیچ چیز وفاداری نمی شناسد در سِرِشتِ اوست که در آشوبِ جریانها و نیروهایِ متضاد، خود را و موقعیّت و رفاهِ ممتازِ خود را حفظ کند...».
(بار دیگر و این بر...ص۲۰۱)
✅از زمان پهلوی، کتابهایی متعددی چون فیلسوف نماها و اصول فلسفه و روش رئالیسم که جایزه سلطنتی پهلوی را بردند برای مبارزه با مارکسیسم نوشته شد اما هیچکدام کارگر نشد و سرانجام، زندان کارگر شد!
تصویر زیر، پرونده طبری در زندان رضاشاه و همچنین تصویر نادر او با لورانس دئونا در زندان پس از مسلمان شدنش:
https://s8.uupload.ir/files/3_qfjl.jpg
مورد ابنمقفع
زمانی بدن آدمی بهمثابه جسم، اهمیتی غیرجسمانی داشت؛ یعنی فراتر از جسمیت خودش بود. از همین رو بود که پادشاهان پس از مرگ مخالفان یا نافیان خود دست از جسم آنان برنمیداشتند و چنان با جسد محکومان با خشونت رفتار میکردند که گویا هر لحظه آنان احیا شده و به انتقام برخواهند خاست؛ جنگیدن با بدن، با تنی که امکان هرگونه بازگشت را ناممکن میکند. برای اینکه خشونت تاریخی بر بدن را از سوی حاکمان دریابیم، به سراغ ایده اسپینوزا برویم که مرگ را چیزی جز از بین رفتن نسبتهای اعضای بدن نمیداند.


احمد غلامینویسنده و روزنامهنگار
زمانی بدن آدمی بهمثابه جسم، اهمیتی غیرجسمانی داشت؛ یعنی فراتر از جسمیت خودش بود. از همین رو بود که پادشاهان پس از مرگ مخالفان یا نافیان خود دست از جسم آنان برنمیداشتند و چنان با جسد محکومان با خشونت رفتار میکردند که گویا هر لحظه آنان احیا شده و به انتقام برخواهند خاست؛ جنگیدن با بدن، با تنی که امکان هرگونه بازگشت را ناممکن میکند. برای اینکه خشونت تاریخی بر بدن را از سوی حاکمان دریابیم، به سراغ ایده اسپینوزا برویم که مرگ را چیزی جز از بین رفتن نسبتهای اعضای بدن نمیداند. گسست و تجزیه این نسبتهای بدن بعد از مرگ، ایجاد نسبتهای دیگر با چیزهای دیگر است. با برداشتی سادهدلانه این ایده رعبانگیز به نظر میرسد. ما میمیریم؛ اما جسم ما وارد نسبتهای دیگری با خاک، هوا و موجودات دیگر میشود و تجسد مییابد. در گذشته برای حاکمان، مرگ مخالفان باید به گونهای رخ میداد تا حتی احیای این نسبتها غیرممکن شود و آنان از شَر جسد این آدمها در امان باشند. شاید دلیل خشونت نامتعارفی که با بدن محکومان انجام میشد، از همین ایده بازگشت و مسدودکردن هرگونه تجسد مجدد بوده باشد. تکهتکهکردن بدن و هر تکه آن را در جایی انداختن بیش از آنکه برای ایجاد ترس و وحشت باشد، که هست، نوعی سرپوشگذاشتن بر ترس خود از بازگشت این محکومان در تجسدی پیشبینیناپذیر است. این حاکمان به غریزه دریافته بودند این بدنها به دلایل ناعادلانهای که مردهاند، قادرند به بدنهای دیگر برای مبارزه و انتقام شکل بدهند؛ «بدنهای اجتماعی» که کنش سیاسیشان دردسرآفرین خواهد شد. پس باید هم از شَر محکومان خلاص شد و هم از نسبتهای تازهای که آنان ایجاد خواهند کرد. تاریخ غرب و شرق جهان پر از مواجهه خشونتبار با محکومان است. نمونه آن در غرب در قرون وسطا و در دوره مدرن خشونتورزی با یهودیان است؛ زندهسوزی آدمها که هنوز در تاریخ خشونتورزی بیبدیل است. شاید وحشت از بازگشت این محکومان است که دنیای غرب را وامیدارد تا بازماندگان را به سرزمینهای فلسطینی گسیل دارد تا این انتقام تاریخی را به انحراف بکشانند. در تاریخ سرزمین ایران نیز بسیاری از حاکمان که بر مردم ایران استیلا یافتند، دست به جنایتهای هولناکی زدند و آگاهانه ترس از این بدنها را به نمایش عمومی درآوردهاند؛ بهویژه اگر این محکومان جزء خواص بودهاند؛ خواصی که خود از جنس سیاست بودهاند و عالم به علم سیاست. مورد «ابنمقفع» یکی از جالبترین این موردهای تاریخی است: «نام پدر ابنمقفع ابومحمد عبدالله داذُویه از اشراف فارس بود و چون در کار گردآوری خراج خلافی از او سر زد، حجاجبن یوسف، حاکم عراق او را شکنجه کرد و دست او ناقص-یعنی مُقَفَّع شد- و ازاینرو ابوعبدالله را ابنمقفع خواندند. ابنمقفع حدود 106 هجری در فیروزآباد فارس زاده شد و پیش از گرویدن به اسلام روزبه نام داشته است. او زبان پهلوی را در فارس فراگرفته بود و زمانی که با پدر خود به بصره رفت، عربی را در محضر فصحای عرب آموخت؛ تا جایی که در زمره نخستین نویسندگان عرب درآمد. او نخست در خدمت امویان بود؛ اما از آن پس به عباسیان پیوست. و گویا در حدود 132 هجری اسلام آورد. ابنمقفع به سال 142 به دستور سفیان به کاخ امارت خوانده شد و به دستور هماو نیز اعضای بدن او را بریدند و در تنور انداختند. گفتهاند که مهمترین دلیل اعدام زندقه یا اعتقاد به دین مانی بوده است»1 در اینجا آنچه مهم است، سرنوشت نامگذاری متافیزیکی ابنمقفع است. مردی که تجسم مرگش در نامگذاریاش تبلور یافته است. گویا مردم پیشاپیش سرنوشتش را، تکهتکهشدنش را دریافته و به یقین تبدیل کردهاند. ابنمقفع یکی از ایرانیان خردمند راهیافته به دربار عباسیان بود که تلاش کرد قدرت سیاسی این خاندان را با دستگاه فکری سیاستورزی ایرانیان سامان بدهد. به همین منظور «کلیله و دمنه» را که بیش از هر چیز، متنی سیاسی است و روش و حکمت سیاستورزی را میآموزاند، به عربی برگرداند تا همراه با برگردان عربی کتاب «تنسر» که یکی از متون ارزشمند سیاسی دوره پهلوی ساسانیان است، سیاستورزی به شیوه ایرانیان را زنده نگه دارد تا مانع قوام سیاستورزی به شیوه خلافت شود.
اندیشه وصدای ایرانیان :نقد و بررسی تفکر نوین ،ادبیات ، فلسفه ، سیاست و فرهنگ
این کانال به بررسی ونقد فلسفه ، ادبیات ، فرهنگ و سیاست در ایران و جهان میپردازد
آثار ترجمهشده ابنمقفع و رساله «فیالصحابه» در اینجا اهمیت ندارد؛ بلکه مهم ترس خلیفه عباسی از بدن تکهتکه ابنمقفع است که دستور میدهد او را در تنور بیندازند تا مانع بازگشت سیاسیاش شود.
سوزاندن تفکری که قادر است دربار را سامانمند سازد و به همین میزان میتواند آن را براندازد؛ پس ایران و نماد آن را باید تکهتکه کرد، انسجامش را گسیخت و سوزاند تا خیال آشوب و انقلابی در کار نباشد: «بااینهمه، آنچه از سوانح احوال ابنمقفع میدانیم و با توجه به آنچه در دیگر رسالههای او آمده، میتوان گفت که از خلافآمد عادت بود نخستین نویسنده بیانیه برای «انقلاب عباسیان» پارسیِ مجوسی بود که به شعلههای آتش تنور «مخدوم بیعنایت» سپرده شد»2. اگرچه ابنمقفع کوشید فراموش کند که دومین خلیفه عباسی، ابوجعفر منصور در شعبان سال 136، یعنی شش سال قبل، ابومسلم خراسانی را به قتل رسانده و برای در امان ماندن از انتقام بدن او سرش را با کیسههای زر در میان سپاهیان انداخته تا مانع کنش سیاسی بدن او شود. روزگاری بدنها ارزش تاریخی داشتند و واجد توان سیاسی بودند؛ چیزی که در دوران معاصر کمتر نشانی از آن وجود ندارد؛ مگر در حد اطلاعات و دادههایی که «رژیم اطلاعات» حاکم بر جهانِ دیجیتالی، آن را از کار انداخته و از توان تهی کرده است. جهان سرمایهداری امروزه سعی دارد بدنها را از ریخت انداخته، منفعلشان ساخته یا آنان را در پای ماهوارهها و جهان دیجیتالی، منقاد و اهلی سازد. با این حال، «ایزولهسازی» بدنها در جهان دیجیتالی نشان میدهد که هنوز باوری متافیزیکی به توان بدنها وجود دارد و بهترین راه مقابله با آن، به انزوا کشاندن خودخواسته آدمها درون غار است؛ جایی که فقط با اشباح و سایهها در تماس باشند.
1،2. «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران: ملاحظاتی در مبانی نظری»، سیدجواد طباطبایی، انتشارات مینوی خرد
https://t.me/andishevasedayiranian
اندیشه وصدای ایرانیان :نقد و بررسی تفکر نوین ،ادبیات ، فلسفه ، سیاست و فرهنگ
این کانال به بررسی ونقد فلسفه ، ادبیات ، فرهنگ و سیاست در ایران و جهان میپردازد
🌱ناصرالدین شاه و امپراتور مِیجیِ ژاپن
ناصرالدین شاه و امپراتور مِیجیِ ژاپن
در یک زمان به اروپا رفتند. در آن زمان، هر دو کشور یعنی ژاپنِ میجی و ایرانِ ناصرالدین شاه، تقریبا شبیه هم بودند. حتی دارالفنونِ امیرکبیر در ایران دو سال زودتر از دارالفنون ژاپن تأسیس شده بود.
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ، ﻧﮕﺮﺷﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻣﺎﻣﺪﺍﺭﺍﻥ ﺩﻭ ﮐﺸﻮﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ. ﻣِﯽﺟﯽ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺳﻪ گروه ﺑﺎ ﺳﻪ ﻣﺎﻣﻮریت ﻭﯾﮋﻩ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ:
ﮔﺮﻭﻩ اول: ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻧﻈﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﭼﻨﺪ ﮐﺸﻮﺭ همچون آلمان و هلند و ﺑﻠﮋﯾﮏ و... شدند.
ﮔﺮﻭﻩ ﺩﻭﻡ: ﻣﺴﺌﻮﻝ مطالعه ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ برخی کشورهای اروپایی و بررسی نحوه اجرای آن در ژاپن شدند.
گروه سوم: ﻣﺎﻣﻮﺭ تحقیق درباره صنایع و کارخانهجات اروپایی، فراگیری فنون آن و نحوه انتقال تکنولوژی آنها به ژاپن شدند.
ﺍﻣﺎ دستاورد ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪین ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ چه بود؟
ناصرالدین شاه به محض بازگشت به ایران، سه فرمان صادر کرد:
شاه که سالن نمایش «آلبرت هال» لندن را دیده بود، ابتدا دستور داد با الگوبرداری از آن، چنین سالنی را در تهران بسازند و حاصل کار «تکیه دولت» شد که در آن به اجرای تعزیه و مراسمهای مذهبی میپرداختند. این بنا متأسفانه در زمان پهلوی دوم تخریب شد و بجای آن شعبهای از بانک ملی دایر گشت.
دستور دوم شاه این بود که زنان حرمسرا، شبیه بالرینها یا رقصندههای باله در فرنگستان دامنهای کوتاه و چیندار بپوشند.
و دستور سوم که به صدراعظم داده شد تامین بودجه و تدارک برای سفر بعدی شاه به فرنگستان بود.
ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ میﺟﯽ ﺑﺎ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﮔﺰﺍﺭﺵﻫﺎﯼ سه گروه، ژاپن را به هشت ایالت تقسیم کرد و در هر ایالت بیش از دویست مدرسه و یک دانشگاه ساخت و در ایران آن دوران نیز حسن رشدیه بنیانگذار مدارس نوین در ایران، در حالیکه مدرسهاش را ویران کرده بودند، از ترس جانش از شهری به شهر دیگر میگریخت.
امپراتور میجی، چهار دهه پس از آن زنده ماند و ژاپن را در مسیر رشد و توسعه قرار داد. در ایران سالها زودتر از میجی، امیرکبیر سعی داشت ایران مدرن را پایهریزی کند اما در زمستان 1230 نیشتر بر رگهای او نهادند و بر جسم بیجانش لگد زدند و نقش بر زمین کردند. آن لگد بیش از آنکه کتف امیر را بشکند، کمر ایران را شکست و بعد از آن ما در جای خود ماندیم و ژاپن به سرعت پیش رفت.
پیش از چهار دهه پس از قتل امیر، میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه حین استنطاق این بغض چهل ساله را میشکند و تصویری از اوضاع ایرانی که شاه با حذف امیرکبیر ساخته بود، به بازجویان خود ارائه میدهد و میگوید:
«قدرى پايتان را از خاک ايران بيرون بگذاريد، در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق آباد و خاک روسيه هزار هزار رعيت بيچاره ايرانى ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدى و ظلم فرار كرده و كثيفترين كسب و شغلها را از ناچارى پيش گرفتهاند. هرچه حمال و كناس و الاغى و مزدور در آن نقاط میبينيد همه ايرانى هستند، آخر اين گلههاى گوسفند شما، مرتع لازم دارند كه چرا كنند تا شيرشان زياد شود كه هم به بچههاى خود بدهند هم شما بدوشيد نه اينكه تا شير دارند بدوشيد، شير كه نداشتند، گوشت تنشان را بكلاشيد»
منابع
تاریخ بیداری ایرانیان جلد یکم ص 82، ناظمالاسلام کرمانی.
مجله ایرانشناسی جلد پنجم ص 383.
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan
Repost from تاریخ و داستان
پادشاهی که تجارت میکرد!
خدمت اعلیحضرت (احمدشاه قاجار) عرض کردم تصمیم بر این شده که لشکر قزاق ایران در آینده به دست افسران ایرانی داده شود و هیچ افسر خارجی در این تشکیلات نباشد. به همین دلیل مقامات نظامی بریتانیا در حال حاضر مشغول بررسی لیست افسران مناسب ایرانی هستند که آنان را در رأس واحدها و لشکرهای مختلف نظامی قرار دهند.
در جریان این صحبتها، همچنان که چشم به قیافه این جوان چاق و تپل در آن کت و شلوار خاکستری رنگ دوخته بودم که به نظر میرسید پس از شنیدن حرفهای صریح و پوستکنده من دارد از شدت ناراحتی به خود میپیچد، به مشیت الهی میاندیشیدم که موجودی چنین مفلوک و درمانده را در رأس مقامی چنين خطير (پادشاهی ایران) قرار داده است!
اعلیحضرت یکباره و به نحوی کاملا غیرمترقب، موضوع صحبت را عوض کرد و فرمود به علت نبود ژاندارم کافی، وضع جادههای کشور فوقالعاده خراب است؛ فقط راههایی که تحت نظارت مقامات انگلیسی قرار دارد امن است و کاروانها میتوانند با فراغت خاطر از آنها عبور نمایند.
اعلیحضرت امیدوار بودند که من (فرمانده نورپرفورس) بتوانم این مشکل را که از حل آن عاجز مانده بودند، برایشان حل کنم.
نورپرفورس مخفف «قشون شمال ایران»
North Persia Force
خلاصه درخواست اعلیحضرت این بود که ایشان ظاهراً مبلغی پول در اختیار داشتند که میخواستند آن را به حساب بانکی خود در بمبئی منتقل کنند. اما ناامنی راهها مانع انجام این کار شده بود و از تحقیقاتی که اعلیحضرت در اینباره انجام داده بود، چنین مطلع شده بودند که تنها راه امن انتقال پول این است که موجودی نقدی خود را با استفاده از کامیونهای ارتش بریتانیا به بغداد بفرستند و از آنجا وجوه نقدی را به بمبئی انتقال دهند.
پس از ختم بیانات ملوکانه، مدتی متحیر مانده بودم که چرا ایشان به بانک شاهی بریتانیا در تهران رجوع نمیکنند و در چنین مسئلهای از من کمک میخواهند!؟
تا اینکه لحظاتی بعد از جزئیات ماجرا آگاه شدم و نیت ملوکانه فاش گردید و معلوم شد اعلیحضرت مقدار کلانی پول نقره به صورت سکه جمعآوری کردهاند که قیمت کل آنها در حدود یک میلیون لیره استرلینگ است. با یک حساب سرانگشتی میشد حدس زد که برای حمل چنین مبلغی به بغداد که به صورت سکههای نقره است، چندین کامیون بزرگ و تعداد زیادی محافظ نظامی مورد نیاز خواهد بود. در اینجا بود که ناگهان عظمت جنایتی که اعلیحضرت میخواست ما را بدان آلوده کند برایم روشن شد!
اما چرا اعلیحضرت میخواست این پولها را به بمبئی بفرستد؟
در آن تاریخ ما (انگلستان) برای پرداخت حقوق و هزینه نگهداری نیروهای مختلف نظامیمان در ایران به سکه نقره احتیاج داشتیم. چرا که در ایران هنوز مصرف اسکناس رایج نشده بود. خبر این موضوع که ما خریدار سکههای نقره ایرانی هستیم، به هندوستان هم رسیده بود و همین امر باعث ایجاد بازار آزاد برای سکه نقره در دهلی و بمبئی و کراچی شده بود.
به این ترتیب، اعلیحضرت بجای فروش سکههای نقره به ما و بانک شاهی بریتانیا در تهران، خیال داشت به کمک مقامات نظامی بریتانیا در ایران، و با استفاده از کامیونهای ارتش بریتانیا، این حجم عظیم و گرانبها از سکههای نقره خود را به بمبئی صادر کند جایی که اعلیحضرت میدانست قیمت بازار آزاد سکه نقره در آنجا به مراتب از قیمت رسمی آن در تهران، بیشتر است و از این طریق سود هنگفتی به جیب بزند!
به شاه گفتم صدور پولی که ما برای وارد کردنش آن همه سختی و هزینه گزاف متحمل میشویم کار نادرستی است!
او با لبخندی کنایهآمیز گفت «شاید چنین باشد ژنرال عزیز! اما این را فراموش نکیند که همه مردم خودخواهاند!»
ایران با یک چنین فرمانروایی چه میتوانست بکند؟ با این حساب آیا عجیب بود که کشور در منجلاب فرو رفته؟ ایران به مردی قوی نیاز داشت که نجاتش دهد. اما قدر مسلم اینکه هنوز چنان مردی را نیافته بود. برایم یک راز شده که با این اوضاع، این کشور چگونه توانسته است هنوز استقلال خود را حفظ کند؟!
یک ناظر غربی کمی فکر کند خواهد دانست که ایران آماده است تا به دامان کمونیسم بیافتد! طبقه بالای جامعه، طبقهای بیمصرف و پوسیده است و طبقات پائین بشدت فقیرند. تودههای مردم از دموکراسی و کمونیسم چیزی نمیدانند. با هرکس ملاقات میکردم از من میپرسید بعد از بیرون رفتن نیروهای شمال ایران، چه بر سر این کشور خواهد آمد. نمیدانم معتقدات اسلامی مردم ایران به عنوان سدی در برابر کمونیسم روسی عمل میکند یا نه؟ در لحظهای که این یادداشتها را مینویسم معتقدم که مردم ایران نسبت به سرنوشت خویش بیاعتنا هستند...
مأخذ
خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید در ایران (فرمانده نیروهای شمال ایران)
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan
👍 1
Repost from چند ثانیه
عکسی پربازدید از حضور خاخامهای اسرائیلی در کنار بوستر موشکهای ایرانی
🔹پس از حمله موشکی و پهپادی گسترده ایران به اسرائیل، در نزدیکی شهر جنوبی آراد، یهودیان ارتدوکس در اطراف بقایای یک موشک بالستیک جمع شدند.
#چند_ثانیه
@chandsanieh