نامه سید قطب به خواهرش آمنه !
شهید سیدقطب / مترجم: جلال معروفیان
آمنه عزیز! در این روزگار، عده ای چنان می پندارند که اعتراف نمودن به کبریایی مطلق پروردگار، به معنای تحقیر انسان و پایین آوردن ارزش و مقام او در این هستی است. تو گویی، خدا و انسان در عظمت و قدرت، ضد یکدیگرند و با هم در رقابت اند…! اما باور من این است که هر اندازه ما انسان ها، کبریایی مطلق و عظمت پروردگار را احساس و درک کنیم به همان نسبت هم، احساس قدرت و ارزشمندی خواهیم کرد؛ زیرا ساخته ی دست این پروردگاریم!!
آنهایی که گمان می کنند با انکار خداوند و با کوچ شمردن او می توانند خود را بالا بکشند، آدم های بی خاصیت و بی عرضه ای هستند که افق دیدشان آن قدر کوتاه و محدود است که به زحمت پیش پای خود را می بینند و چنین می پندارند که انسان به هنگام ضعف و ناتوانی به موجودی ماوراء خود، به نام خدا پناه می برده است و اکنون که در اوج قدرت و توانایی است دیگر به او نیازی ندارد و تو چه می دانی؟! شاید هم قدرت و مکنت، پرده ای است بر دیده و دل آنان که به هنگام عجز و ناتوانی برداشته می شود!!اما درست این است و بسیار به جاست که، آدمی زاد هر اندازه توان و سلطه ی بیشتری داشته باشد، بیشتر هم، کبریایی مطلق پروردگار را احساس و درک می نماید؛ زیرا آن گاه که نیرو و قدرت بیشتری در خود می بیند، بایستی منبع آن را هم فراموش نکند! آنهایی که به کبریایی مطلق خداوند ایمان و باور دارند، نه تنها خود را کوچک و تحقیر شده نمی پندارند، بلکه احساس عزت و سربلندی هم می کنند؛ چون به نیرویی که بر تمام هستی مسلط است، تکیه دارند و نیک می دانند که میدان جولان و اعتلای آنان در همین کره ی خاکی و در میان این مردم است و با عظمت بی مثال ذات ربوبی،هیچ تصادم و تضادی نخواهد داشت و همین ها با ایمانی عمیق، صاحب تکیه گاهی محکم و عظیم، از عزت و کرامت هستند و کسانی که فاقد چنین پایگاه و جایگاهی باشند، آنهایی هستند که همچون بادکنکی آن قدر باد کرده اند که پیش پایشان را نمی بینند و تمام افق های هستی را گم کرده اند.
خواهرم! گاه بردگی، خود را در لباس آزادی می نمایاند به این صورت که آزادی یعنی: رهایی از هر قید و بندی، رهایی از هر قانون و عرف و عادتی، و رهایی از هرگونه تعهدات انسانی در این جهان و…! شما هم البته می دانی که بین آزاد شدن انسان از زنجیرهای زبونی و ذلت و فشار و رهایی از تعهدات و پایبندی های انسانی و مسؤولیت هایش، فرق بزرگی وجود دارد؛ چون اولی، رستگاری حقیقی است ولی دومی دست کشیدن از اصول و بنیان هایی است که پایه ی انسانیت انسان، و مایه ی رهایی او از غل و زنجیرهای سنگین حیوانیت اند. این نوع آزادی که آمیخته با شهوات حیوانی است، یک «آزادی نقاب دار» است، چون در واقع، بردگی در مقابل آرزوها و خواسته هایی که انسانیت، عمر طولانی اش را در راه مبارزه با آنها سپری کرده تا از کویر سوزان و کشنده ی جبر شهوات، فرار کند و به قله ی بلند آزادی اصیل و انسانی خود برسد…! راستی چرا انسان از اینکه نیازهایش را آشکار کند شرم دارد؟ چرا؟! زیرا به طور فطری احساس می کند که تعالی یافتن و فراتر رفتن از این نیازها اولین مرتبه ی انسانیت بوده و رها شدن از قید و بندهای آن آزادی حقیقی است و کنترل انگیزه های حیوانی و نیز تسلط بر عوامل ضعف و زبونی، هر دو، در کرامت بخشیدن به انسان و تکریم او، مثل هم اند!
آمنه! من از آنهایی نیستم که به فکر و اندیشه ی مجرد و بریده از صاحبش باور دارند؛ زیرا اندیشه ، بدون وجود ایمانی زنده و پویا بی معناست و چنین ایمانی نیز، جایی جز قلب و روح یک انسان ندارد و یقین دان! که فکر و اندیشه – بدون ایمانی پرجوش و خروش- تنها یک سخن گزاف و پوچ است و یا حداکثر چند مفهوم مرده و بی روح! و آنچه به این مفاهیم جان می دهد، حرارت و گرمی ایمانی است، که از دل می جوشد و نور افشانی می کند. مردم به اندیشه ای که از ذهنی سرد و خشک و نه از قلبی گرم و نورانی می تراود، باور ندارند. کافی است که خودت قبل از دیگران تا حد اعلای ایمانی عمیق و پر جوش، به فکر و اندیشه ات، باور داشته باشی؛ آنگاه مردم نیز، به آن باور خواهند داشت. در غیر این صورت چیزی جز قالب ریزی و ریخته گری حروف و کلمات خشک و بی روح نخواهد بود!!
هیچ اندیشه ای، مادامی که در روح یک انسان، آرام نگیرد، پابرجا نخواهد ماند و به موجودی جاندار که همانند انسان حرکت کند و به راه افتد تبدیل نخواهد شد. همچنین، هر انسانی مادام که قلبش با ایمانی گرم و جوشان که خالصانه به آن باور و یقین دارد، آباد نگردیده باشد، زنده نیست و در خیل مردگان است.