خاطرات خانم مهندس

یه معاون داشتیم که رفتن استان دیگه و شدن مشاور مدیرکل، من خیلی قبولش داشتم از اون معاونایی بود که وقتی می دید استعداد و توانایی کاری رو داری ازت کار می خواست و هلت میداد به سمت پیشرفت😊 این معاونمون شدن مشاور مخصوص مدیرکلاستان مربوطه. وقتی جایی به ابهام میخوره که در حیطه کاری من هس تماس میگیره و راهنمایی میخواد، امروز تماس گرفت و بحث انتقالی پیش اومد که گفت ما از خدامون هست که شما بیاین اینجا که گفتم استان شما از لیستم خط خورده و استان جدید رو جایگزینش کردم😁

یکی از حالات دفاعی همکار خانوم در مقابل چالش ها، مرخصی گرفتن هس😐😬 چندین بار متوجه شدم وقتی کاری خوشایندش نیس و یا اینکه میخواد از مواجهه شدن با همکاری فرار کنه، مرخصی میگیره!!! اصلا متوجه نیس که باید جسور باشه و اگه دوست نداره کاری رو انجام بده با قدرت بگه انجامش نمیدم🤷🏻‍♀ امروز ادامه دوره آموزشی دیروز بود که باید حضوراً از پروژه ای بازدید می کردیم، همکار خانوم نمی خواست این بازدید رو شرکت کنه و اعتماد به نفس این رو نداشت که بگه نمیام پس بهترین کار مرخصی گرفتن بود و امروزو مرخصی گرفت😐😐😐 همکار خانوم سابقه کاری تو این فیلد رو نداره و علاقه به یادگیری نشون نمیده!!! ولی خوب انتظار داره تو حیطه تخصصی کار کنه!!!

هرچه می‌خواهد دل تنگ بوگو❤️ https://telegram.me/BChatBot?start=sc-176491-YAailWp

شیرازیا برین حالشو ببرین😅

برا بوتاکس ضد تعریق ۱۰ درصد تخفیف گذاشتیم برای بر و بچ کانال ۵ درصد بیشتر تخفیف میذارم😎 https://www.instagram.com/reel/C7ZoxX9ikrT/?igsh=MTB6cDM1bGF4aThqdA==

یه چن تا #همکار_مجرد_مشنگ طور داریم که از شانس 💩 من اون اوایل که من اومدم اینجا، اینا خاطر خواه بودن😶 بعد من به اینا رو نمیدم که دوباره فیلشون یاد هندوستون نکنه! امروز یکیشون رو تو سالن دیدم و سراغ کاری که قرار بود هفته پیش انجام بده رو گرفتم، بعد مشنگ خان چون کارو انجام نداده بود گفت خانوم مهندس به جا سلام و احوال پرسی سراغ کارو میگیری، همیشه چماق به دستی، که یکی از معاونای اداره گفت خانوم مهندس با مجردا خوب نیس🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀خیلی دلم میخواست به معاونه بگم مرد نمیشه زبون به دهن بگیری، حتما باید افاضه فضل کنی😐 گفتم من با همه کسایی که از زیر کار درمیرن اخلاقم همینه.

امروز وسط دوره آموزشی آنتراکت دادن واسه پذیرایی و استراحت، من تو سالن موندم و رفتم با همکارا خوش و بش کردن، بعد اون همکار خانوم واحدمون رفت بیرون منتهی دیر رسیده بود و پذیرایی تموم شده بود، بعد رفت بیرون سالن کلی خوراکی و تنقلات گرفت و با یه کیسه پر از خوراکی برگشت سالن😐😬 خلاصه که اداره رو با دبستان اشتباه گرفته. کافه بیرون سالن بود، بهتر این بود اگه ضعف کرده بره کافه یه چیزی بخوره بعد بیاد سالن🤷🏻‍♀ خیلی دوس دارم این اصول اولیه رو بهش بگم منتهی هرچی همکارای دیگه گفتن گوشش بدهکار نبوده و فک کرده بقیه بهش حسادت می کنن😳😐 منم از روز اول ترجیح دادم دوری و دوستی بینمون برقرار باشه و ارتباطمون در حد سلام و علیک هس.

فردا و پس فردا یه دوره آموزشی داریم😁 بهونه نرفتن به عروسی جور شد😈😂😁

کم کم باید وسایلمو جمع کنم و راهی شم🙁 پس کی شنبه ها رو تعطیل می کنن که به جا غم غروب جمعه دچار غم غروب شنبه شم😝

داریم چه غلطی می کنیم پس؟ 😁