خاطرات خانم مهندس

«در زمان های قدیم موی زنان را فر میکشیدند؛ چون بر این باور بودند اگر مو صاف باشد دل عاشق از توی آن می لغزد و می افتد اما دل توی موی فر گیر میکند و تا ابد همونجا میمونه» دقیقا مثل همونجا که صائب میگه: «در هر شكن از زلف گره گير تو داميست.. اين سلسله يك حلقه ى بيكار ندارد!» ۲۲ می‌روز جهانی موفرفری ها مبارک👩🏻‍🦱♥️

موقعیت فعلی: پنهان شده در آشپزخانه😬 دلیل: بچه های خواهر و برادرم میخوان امشب رو اینجا (خونمون تو وطن) بمونن و چون من در حال حاضر حوصله سرو کله زدن باهاشون رو ندارم😈 اومدم آشپزخونه قایم شدم تا خواهرم خوابشون کنه و بعد با خیال راحت برم تو اتاقم😁😂

ولی جدی جدی این روزا رو کلا تعطیل می کردن سنگین تر بودن😐 اصن پرنده تو اداره پر نمی زنه همه رفتن مراسم😐😐 دیروز که همه گوشی به دست بودن و کلیپ میدین، امروزم که به بهانه مراسم نیستن!

عصری میخوام برم خونه☺️ نوبت گرفتم واسه بوتاکس. پنج شنبه عروسی داشتیم که تالار تعطیل کردن و عروسی افتاد یکشنبه😐 ولی خوب من پنج شنبه رو چون بین التعطیلین بود مرخصی گرفتم، واسه عروسی ام بعدا تصمیم میگیرم که بیام یا نه دیگه، کاش می نداختنش پنج شنبه بعدی آخه عروسی وسط هفته! در بهترین شرایط باید دو روز مرخصی بگیرم واسه عروسی، در غیر اینصورت باید دهنم سرویس شه🤷🏻‍♀

چند روز بود که مودم خوب نبود و اتفاقای ریز و درشتی واسم می افتاد😬😐 امروز واسم پیام اومد که چن ماهه پول بچه های معنوی تو ندادی🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀گفتم نکنه این اتفاقا نشونه بوده واسه یادآوری، خلاصه که پول رو واریز کردم و حسم بهتره.

بعید می دونم امروز بشه اینجا کار کرد🤦🏻‍♀ همکارا نیومده بودن الانم که اومدن تو همه اتاقا صدا کلیپ و سخنرانی میاد🤷🏻‍♀

چرا بستنی اسکمو و ضدآفتاب سیسپرسا گیر نمیاد؟😬

امروز جلسه مدیران بود و منم به خاطر عنوان کردن موضوعی تو جلسه بودم، بعد بحثی پیش اومد و من گفتم یه انتقاد دارم به همکارا که سروقت نمیان اداره و بین کار بدون مرخصی اداره رو ترک می کنن و بعضا به بهونه ماموریت می رن مرخصی و .... همین نبود کارمندان کلی راندمان کار رو میاره پایین😬 یه لحظه مدیرکل رفت بیرون و همکارای حاضر در جلسه توپیدن به من که یه بار اومدی جلسه میخوای کل اداره رو بهم بریزی😳😐 فک کن!!!! وقتی مدیر و معاون این باشن چه امیدی به بقیه کارمنداست🤷🏻‍♀🤦🏻‍♀

هیلان جان موفقیت مبارک. موفقیتای زنان سرزمینم از جنس یه آخيش بزرگ واسم می مونه🌱❤️🫂

دیروز یه چالشی سرکار داشتیم که خیلی ناراحتم کرد سعی می کنم بهش فک نکنم و به کارای دیگه ام برسم وسط کارام یهو یادش می افتم و حقیقتا حس می کنم تو شورم و نمی دونم چه عکس العملی باید داشته باشم😕 فقط می دونم از یه حدی بالاتر نباید به کارم اهمیت بدم که ناراحتیش بخواد تو کل زندگیم تاثیر بزاره☹️ بعد فک کن اون ناراحتی تبدیل به غمی شده که راه گلوم رو بسته و به چشام اجازه بارش نمیده که حداقل یکم سبک شم😔 الان دلم آرامش مشهد و حرم رو می خواد🥺یادم نمیاد آخرین بار کی رفتم مشهد.