cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

فریاد بی همتا(خسوف)

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
11 145
مشترکین
-1924 ساعت
-1317 روز
-12430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

حامله نشدم، بعد از 4 ماه که به عقد خانزاده‌ی افلیج روستا دراومدم حامله نشدم و برای همین مادربزرگ بی‌رحمش من رو انداخت توی انبار خونه و برای شوهرم یه زن آمریکایی گرفت. اما زندگی جهنمی من با حامله شدن هووم بدتر هم شد و منی که یه دختر یتیم بیشتر نبودم، به سختی زیر کتک‌های اهل عمارت دووم می‌آوردم و این در حالی بود که شوهرم داریوش حتی حاضر نمی‌شد ازم دفاع کنه. یه شب که توی عمارت برای هووم جشن حاملگی گرفته بودن، چمدون کوچیکم رو بستم و فرار کردم در حالی که وارث داریوش محمودی رو حامله بودم. و برای انتقام، اجازه دادم مردی که دشمنِ شوهرم بود ازم سوءاستفاده کنه و...❌ https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
نمایش همه...
🌇
نمایش همه...
Repost from N/a
موهای بلوند خدا دادیمو زیر مقنعه کردم می‌دونستم چقد از موی بلوند بدش میاد و قبلاً عاشق موهای مشکی پر کلاغیم بود اما الان این جسم جدید مال من بود! جسمی که مال شیرین نامی بود اما من رها بودم دختری که شب عروسیش بر اثر تصادف وحشتناکی میمیره اما وقتی چشم باز می‌کنه می‌بینی تو بدن دختری به اسم شیرین، شیرینی که سه سال تمام تو کما بوده! منشیش صدام زد و بالاخره با استرس تمام وارد دفترش شدم اما اون حتی سر بالا نیاورده بود و چقدر تغییر کرده بود مردونه تر شده بود! سلامی دادم که سر بالا آورد و بدون هیچ لبخندی گفت: - بفرمایید کارتون خانم شکیبا؟! اب دهنمو قورت دادم و بدنم ناخواسته لرزش گرفت که ادامه داد: - شنیدم بعد سه سال از کما بیرون اومدید پدرتون خیلی ازین قضیه خوشحالن. پدر شیرین در اصل، پدری که خیلی اتفاقی شریک جاوید من بود. بالاخره دهن باز کردم: - منم شنیدم که سه سال پیش همسرتون تو عروسیشون مردن؛ تسلیت میگم چند بار پلک زد و سری تکون داد و گفت: - کارتون؟! https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0 https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0 هیچی نداشتم بگم از کجا شروع میکردم می‌گفتم من رهام و شیرین نیستم. باور می‌کرد؟ سکوتمو‌ که دید اخماش بیشتر تو هم پیچید و گفت: - شیرین اگه باز مثل قبل اون علاقه ی الکی به منو می‌خوای وسط بکشی بهتر بیخیال شی مرگ رها تأثیری تو احساسات من... با بهت تمام پریدم وسط حرفش: - چـــــــــی؟ شیرین دوست داشته؟ از قبل می‌شناختیش؟ حالا اون متعجب نگاهم می‌کرد و گیج لب زد: - حواسم نبود فراموشی گرفتی! لب بالامو گاز گرفتم و رفتم سمت میزش و تو صورتش خم شدم: - یه چیزی می‌خوام بهت بگم فقط فکر نکن دیوونم باشه؟ چشماش تو چشمام جابه جا شد و نگاهش روی لبام موند چون حتما یادش بود که گاز گرفتن لب عادت رها... - بگو - من رهام تو جسم شیرین! چشماش بین چشمام جابه جا شد و ادامه دادم: - به خدا باور کن! نگاه ازم گرفت: - از نظر من بهتر شما استراحت کنید بفرمایید بیرون! من اصلا حوصله این... - نه نه گوش کون جاوید گوش کن ! داد زد: - شیرین بس من ترو نمی‌خوام پس تموم من مسخره بازی در نیار بی توجه دستشو گرفتم و تند جمله ی آخری که بهم گفت تو ماشین عروس و تکرار کردم: - بزرگ‌ترین ترسم اینه ترو از دست بدم برای همین آرزو میکنم که خدا هیچ وقت تورو از من نگیره همین جوری مات موند، هنگ! اون شب تو‌ماشین عروس فقط من بودم و خودش پس قطعا باور می‌کرد... اما به یک بار دستمو پرت کرد و غرید: - مامانم بهت اینارو گفته؟ چقدر مسخره و شیاد می‌تونه باشه یه آدم گمشو برو بیرون! من داغم هنوز تازست بیرون. https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0 https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0 https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0
نمایش همه...
Repost from N/a
- به همون دردی مبتلات می‌کنم که منو مبتلا کردی که چشم روی هم بذاری صحنه‌ی تیر خوردن و افتادن عزیزت روی زمین، از خواب و خوراک بندازتت. که چشم رو هم بذاری صحنه ی بسته شدن چشماش کابوست بشه و قاشق دهنت بذاری، مزه‌ی خون رو تو دهنت حس کنی. نگاه لرزانش با ترس از روی دخترش به سمت مردان مسلح اطراف کشیده شد. - چرا منتظرید؟ نمی‌بینید این دیوونه شده؟ اسلحه رو از دستش... آراد با خشم اسلحه را روی سر دختر گذاشت: - اینجا رو نگاه کن، حیفه از دستش بدی! و ماشه را کشید... صدای شلیک گلوله از اسلحه هم‌زمان شد با خونی که روی پیشانی دیانا راه گرفت و افتادنش روی زمین... https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 شاهکار پلیسی و هیجانی جدید از اکرم حسین‌زاده آراد مردی مقتدر که آوازه‌ی شرکتش تا اون سمت مرز هم کشیده. مردی جذاب که گذشته ای مرموز داره و به قصد انتقام به دیانا نزدیک میشه. دیانا در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق آراد میشه اما خبر نداره که اون دختر مردیه که زندگی آراد رو نابود کرده و قصد آراد از نزدیکیش با دیانا فقط انتقامی کشنده است... https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 و آراد مردی که بعد از خوندن ریسک هرگز شبیه اون رو پیدا نمی‌کنید. عاشقانه‌ای داغ و پرکشش. از مردی جدی و بی‌نهایت عاشق پیشه.به شدت پیشنهاد می‌شه این رمان رو به هیچ عنوان از دست ندین که محاله شبیهش رو جایی پیدا کنین. کاری کاملا متفاوت از رمانهای انتقامی دیگر... در این رمان قرار است از مردانگی بخوانید... ا ز مردهایی که برای مرد بودن و مردانه ماندن زیادی هزینه کردن!!! پر از صحنه‌های عاشقانه‌ی ناب!!!❤️❤️❤️
نمایش همه...
Repost from N/a
❌ چشمامو که رو به حقیقت باز کردم، دیدم افتادم وسط مافیای بزرگ موسیقی ایران ❌ -من باید زودتر برم. -هنوز به جاهای جذاب مهمونی نرسیدیم. -بدون من بیشتر خوش میگذره. -حسام گفته نذارم بری…اون امشبو بهم قول داده… -چه قولی؟ دخترک سری تکان داد و لب هایش را روی هم چفت کرد. -حسام چه قولی بهت داده؟ کم کم داشت عصبی می شد. سوتی داده بود اما نمی خواست بیشتر از این اطلاعات بدهد. -قول چیو بهت داده دختر؟ -بمون…خواهش می کنم.بعد از امشب قراره زندگیتو زیر و رو کنم.از قبل با بابا حرف زدم، موافقتشو گرفتم، کافیه امشبو با من بگذرونی. سعی داشت خود را به او بچسباند و به وضوح، از تنش مایه می گذاشت.از سینه های بزرگش که بی شک پروتز شده بود و زیر آن ساتن باز مشکی، هرکسی را خیره ب خود می کرد.از ران های خوش تراشی که کوتاهی پیراهنش، هرکسی را از خود بیخود می کرد. https://t.me/minabanoo95 https://t.me/minabanoo95 یک لحظه فراموش کرد متاهل است…دلش خواست که فراموش کند همسری در خانه انتظارش را می کشد. چشم هایش برقی زد و بازوی دخترک را گرفت و دنبال خودش به اتاق ممنوعه ی آن عمارت کشید. https://t.me/minabanoo95 https://t.me/minabanoo95 🔞 رابطه سکسی خواننده ی معروف ایران با دختری جوان 🔞
نمایش همه...
لیــــــرا ♥︎

من قصه گوی عشقم…♥️ | مینا منتظری | پیج اینستاگرام: www.instagram.com/minamontazeriii رمان ها: عشق همین حوالیست… باغ آلوچه، لیرا، نقطه ویرگول مجموعه داستان کوتاه ملکه برفی

Repost from N/a
❌رابطه نامشروع خواننده متاهل❌ همه چیز از اون شب شروع شد…همون شب کذایی و اون مهمونی لعنتی که اصلا عادی نبود. مهمون های مست و شهوتران که با یکی میومدن و با یکی دیگه می رفتن… اونجا چه خبر بود؟ کاش قبل از رفتن به این خراب شده یکی بهش می گفت سوییچ پارتی چیه؟! یکی بهش می گفت که باید قید همسرشو بزنه و با همسر یکی دیگه بخوابه! حسام سرمد، مافیای بزرگ موسیقی ایران، قطعا نقشه ای براش داشت که اصرار می کرد حتما تو اون مهمونی حضور پیدا کنه. و حالا خیلی خوب می دونست اون نقشه، سکس و همخوابگی با بیتا دختر بزرگترین و ثروتمندترین مرد شهره! https://t.me/minabanoo95 https://t.me/minabanoo95 نیک مست بود و بوی بد دهانش حالم را به هم میزد.خم شد توی صورتم و لب زد:چی از جونم می خوای دختر؟ همه ی دردت اینه بفهمی چطور بهش تجاوز کردم؟ دونستنش انقدر مهمه که پا به خلوت یه حرومزاده گذاشتی؟ دستم را محکم کشید و در آغوشش افتادم.از ترس زیاد حتی نفس نمی کشیدم. لاله ی گوشم را بوسید و با نفس گرمش که کم کم حالم را خراب می کرد، کنار گردنم زمزمه کرد :تو خیلی خوشگلتر از اون هرزه ای هستی که آویزونم شده بود و من بدجوری دلم می خواد امشب افتتاحت کنم!🔞 https://t.me/minabanoo95 https://t.me/minabanoo95
نمایش همه...
لیــــــرا ♥︎

من قصه گوی عشقم…♥️ | مینا منتظری | پیج اینستاگرام: www.instagram.com/minamontazeriii رمان ها: عشق همین حوالیست… باغ آلوچه، لیرا، نقطه ویرگول مجموعه داستان کوتاه ملکه برفی

Repost from N/a
- به همون دردی مبتلات می‌کنم که منو مبتلا کردی که چشم روی هم بذاری صحنه‌ی تیر خوردن و افتادن عزیزت روی زمین، از خواب و خوراک بندازتت. که چشم رو هم بذاری صحنه ی بسته شدن چشماش کابوست بشه و قاشق دهنت بذاری، مزه‌ی خون رو تو دهنت حس کنی. نگاه لرزانش با ترس از روی دخترش به سمت مردان مسلح اطراف کشیده شد. - چرا منتظرید؟ نمی‌بینید این دیوونه شده؟ اسلحه رو از دستش... آراد با خشم اسلحه را روی سر دختر گذاشت: - اینجا رو نگاه کن، حیفه از دستش بدی! و ماشه را کشید... صدای شلیک گلوله از اسلحه هم‌زمان شد با خونی که روی پیشانی دیانا راه گرفت و افتادنش روی زمین... https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 شاهکار پلیسی و هیجانی جدید از اکرم حسین‌زاده آراد مردی مقتدر که آوازه‌ی شرکتش تا اون سمت مرز هم کشیده. مردی جذاب که گذشته ای مرموز داره و به قصد انتقام به دیانا نزدیک میشه. دیانا در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق آراد میشه اما خبر نداره که اون دختر مردیه که زندگی آراد رو نابود کرده و قصد آراد از نزدیکیش با دیانا فقط انتقامی کشنده است... https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 و آراد مردی که بعد از خوندن ریسک هرگز شبیه اون رو پیدا نمی‌کنید. عاشقانه‌ای داغ و پرکشش. از مردی جدی و بی‌نهایت عاشق پیشه.به شدت پیشنهاد می‌شه این رمان رو به هیچ عنوان از دست ندین که محاله شبیهش رو جایی پیدا کنین. کاری کاملا متفاوت از رمانهای انتقامی دیگر... در این رمان قرار است از مردانگی بخوانید... ا ز مردهایی که برای مرد بودن و مردانه ماندن زیادی هزینه کردن!!! پر از صحنه‌های عاشقانه‌ی ناب!!!❤️❤️❤️
نمایش همه...
🌇
نمایش همه...
Repost from N/a
-یه بازی کنیم من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0 https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0 https://t.me/+Ndfl_dpvq-s2Nzc0 داستانی سراسرهیجان باعاشقانه های دل ضعفه اور وهااات 😍😍😭😭
نمایش همه...
داریوش یه رئیس مافیای سقوط کرده بود که با پنهان کردن هویتش به روستاش برگشت و حالا مجبوره برای پس گرفتن عنوان خان روستا با یه دختر یتیم 17 ساله ازدواج کنه.🔥 با زمرد مظلوم و دست و پا چلفتی که خبر نداره خانزاده‌ی افلیجی که داره به عقدش درمیاد چه هیولایی بوده و چقدر راحت آدم کشته.‼️ با محبت‌های بی‌قید و شرطش قلب سنگی داریوش رو به لرزه می‌ندازه اما وقتی می‌فهمه که اون واقعا کی بوده می‌خواد فرار کنه دیگه خیلی دیره، داریوش عاشقش شده و اون کسی نیست که بذاره چیزی که مال خودشه از دستش بره، پس هر جوری که شده زمرد رو پیش خودش نگه می‌داره حتی شده با حامله کردنش...🫢📵 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
نمایش همه...