cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

رمان ممنوعه | NOVELS MAMNOE

🌞کتاب ها دنیای درون و تخیل تورا پیدا میکنند🌌🤍 🌙🤍دنیای رمان های ممنوعه ، فروشی ، چاپی و به شدت کمیاب 🌙🤍 🤍🌙 @novels_mamnoe چنل محافظ 🤍🌙

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 435
مشترکین
-224 ساعت
-57 روز
-3030 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

دوستاااان عزیزمممم شفق قطبی دیده شدهههه ، کسانی که شمال و شمال غربی کشور هستند امشب چمبره بزنید توی حیاط یا پشت بوم که مشاهده کنید این زیبایییی بی نظیر و کمیاب رو و برامون عکس بگیرید و بفرستید و عکستون توی چنل حتما با اسمتون گذاشته میشه 🥹🤍✨
نمایش همه...
😍 10👍 1🥰 1
نوشیکا ✨ چطور بود ؟
نمایش همه...
👍
🤷
👎
#نوشیکا ✮┄┅┄┅┄ ❥❈❥ ┄┅┄┅┄✮            ❢••●✮𝐣𝐨𝐢𝐧✮●••❢ ✨⇲ @NOVELS_MAMNOE ⇱✨ ✮┄┅┄┅┄ ❥❈❥ ┄┅┄┅┄✮
نمایش همه...
7
🤍نام رمان : #نوشیکا 🌙ژانر : #عاشقانه 🤍نویسنده : #نشاء_حسنوند ✨تعداد صفحات : 2772 🌙خلاصه : امروز بار جدید سفارش دادم، حول‌و‌حوش ساعت ۱۱ می‌رسه در مغازه. یاسر حواست جمع باشه بار ابریشمه، کم و کاستی پیش نیاد... آره خودمم هستم، تا نیم ساعت دیگه برمی‌گردم، فقط اگه زودتر از من اومدن تو حواست باشه. پیچید تا پله‌های حجره‌ی حاج صابر رو بالا برود که با دیدن موتوری که با سرعت به سمتش می‌آمد و شیشه‌ای که در دستش بود، حرف در دهانش ماسید. نمی‌دانست ماجرا چیست، فقط متوجه شد آن دختر چادری با مشمای پر آبی که دو ماهی قرمز داخلش بود و چند قدمی با او فاصله داشت، هدفشان است. ✮┄┅┄┅┄ ❥❈❥ ┄┅┄┅┄✮ ❢••●✮𝐣𝐨𝐢𝐧✮●••❢ ✨⇲ @NOVELS_MAMNOE ⇱✨ ✮┄┅┄┅┄ ❥❈❥ ┄┅┄┅┄✮
نمایش همه...
7👎 1
دخترای خوشگلم برای امروز میخوام یه هدیه بدم که خیلی وقته دارم روش فکر میکنم و تحقیق میکنم و دوست دارم شماها هم در جریانش باشید که سرتون کلاه نره پس میخوام ارزش این چیزی که میخوام بهتون بگم رو بدونید 💋🤍 دخترام من خیلی دیدم که توی کانال هایی که  کتاب معرفی میکنن چه ایرانی چه خارجی بلاگرهای تلگرامی که خیلی تعریف کردن و کلی هم کتاب فروختن از نشر مجازی بعدش شاهد بودم که همون آدما که بخاطر تعریف های خیلی قشنگ همون بلاگر خریدن رفتن کتاب رو با قیمت کمتر توی چنل های دست دوم میفروشن . بنظرتون چرا ؟ بخاطر اینکه این بلاگرها خیلی زیاد از یه کتاب تعریف میکنن تا فروش بالاتر بره و با قیمت خیلی زیاد هم میفروشن که هیچ ارزشی نداره تازه باهاش فتوبوک و اینجورچیزا هم هدیه میدن که طرف فکر کنه چقدر خفنه واقعا ولی اصلا اینجوری نیست . منم خودم میخواستم بخرم که بعدش دیدم ۹۹٪ آدمایی که کتاب هارو خریدن همشون دارن میفروشن خیلی یهویی همه هجوم بردن به چنلای دست دوم که کتاب ها رو بفروشن و حتی خیلی ها نمیخوان این کتاب ها توی کتابخونشون باشه ، اسم کتاب هارو نمیارم ولی اسمشونو خیلی خوندین توی چنلای تلگرام که از نشر مجازی بودن و با تعریف بلاگرهای تلگرامی کتاب فروش زیادی رفته ، خیلی خواهرانه دارم بهتون میگم هرکتابی رو نخرید و نخونید وقت شما طلا هست ، اگه پنجشنبه شما رفت دیگه رفته برنمیگرده و تو فقط ناراحتی که چرا رفته پس حواستون باشه خوشگلا 💋😍 اگرم میخواین بخرین اون کتابو از عمده فروشی های کتاب بخرید که بعدا دلتون نسوزه که چرا اینقدر گرون خریدیم ولی حواستون باشه که چی میخرید و از کجا و با چه طرزفکری. ما خیلی عاشقتونیم اینو یادتون باشه 😍😘💋
نمایش همه...
16👍 3💔 2😢 1🙏 1
سلاممممم دخترای قشنگم ، روزتون مبارک باشه قشنگام اگه جشنی چیزی توی شهرتون هست حتما برید خوش بگذرونید من که بخاطر امتحانام نمیتونم برم ولی شماها برید خوش بگذرونید 🥲💋
نمایش همه...
12🥰 2😢 1😍 1💔 1
Repost from N/a
مجبورم کرد روی تخت جا به جا شوم.همانطور مشغول خودش را روی تخت کشید. محکم تنم را در آغوشش میفشرد. انگار قصد داشت من را در خودش حل کند. با نفس نفس جدا شد،پیشانی به پیشانی ام چسباند. +چرا سیر نمیشم…هی بیشتر میخوام. لبخند زدم.بدون اینکه به عمق فاجعه در کلماتش فکر کنم.غرق در احساساتم به چیزی فکر نمیکردم. دستش را روی پشتم کشید.دوباره به جان لب هایم افتاد. از شدت سوزش شانه اش را هل دادم.برای لحظه ای جدا شد و باز با حرص وافری سر خم کرد،لبم را میان دندان هایش فشرد. ناله ای از میان لب هایم فرار کرد. -میلاد…بس کن. بین کش مکشی که پیش آمده بود مقنعه ام را از سرم کشید و روی تخت هلم داد. دست هایم را با یک حرکت مهار کرد. از این حالتی که بی توجه به رفتارش سمتم یورش میکشید وحشت کردم. با ترس نامش را جیغ کشیدم. 😱😱😱😱😱❌❌❗️❌❌❌❌❌😱 https://t.me/+cr-xqEBUZDwyYjM0 https://t.me/+cr-xqEBUZDwyYjM0 https://t.me/+cr-xqEBUZDwyYjM0 پارت واقعی.... میلاد جنونی که داره کار  دستشون میده و .... 10صبح پاک
نمایش همه...
Repost from N/a
یه لیست خفن از رمان های انلاین پر طرفدار ترین رمان ها در سبک متفاوت🥰🧚‍♀️ ♡ تب لیست دلبر♡ #سرزمین_جنیوا تانای و آرامان♡ https://t.me/+VDgJt_yIuDwwNDg0 🪐 #بوی_باران باران و ساشا♡ https://t.me/+nUx9Wwg2r4YxYzU0 🌧 #رمان_زندانبان سیاوش و آرتمیس♡ https://t.me/+hgfov7uyLKU1ZDBk 🎭 #سرنوشتم_با_تو_بود کارن و پناه♡ https://t.me/+Ava_wACh_6QwMjk0 👫 #ارباب_هوس_باز ارهان و آیماه♡ https://t.me/+h8hPPQKM7UhiZTFk 🔥 #اگلاف کهزاد و شانا♡ https://t.me/+Stmo8Wfz_i9hYzdk 🖇 #لیکتور اراج و ایوا♡ https://t.me/+gvUYOmUbDhxkZjBk 🌹 #جنگ_در_زمین دانیال و ریما♡ https://t.me/+SWgwVVd2dL9iNDQ8 🔫 #پرسفون متیو و دایانا♡ https://t.me/+CZoS77LxRdhjMjBk 🧚‍♀️ #منبع_رمانی_ائورا https://t.me/+Po7nAp-pVlY0YWZk 🌝 #پرستار_باشی آلاله و آویل♡ https://t.me/+S4fRacAtUUtiOWFk 👩‍⚕️ #جوخه‌ی_تقلا آیدا و رادمان♡ https://t.me/+liUaXeZNIec1OWZk 👀 #دختر_حاج_مراد مستانه و هومن♡ https://t.me/+gS3t76NOce8yMGI0 🍓 #گود‌من دلا و لیام♡ https://t.me/+EV5JTHNiGX0zMjg0 🥹 #پری_کوهستان یوکی و سانگاکو♡ https://t.me/+3gP5K34i_jo0M2Rk 💋 #شروع_حشیانه النا و جولیان♡ https://t.me/+j3s65oPD6okwM2Y0 👻 #لاناتیک پیمان وحوا♡ https://t.me/+SVIZZea11Tg2MDI8 🫀 #ارور_۴۰۴ آبان، ثمین، آیلار، یاشار♡ https://t.me/+pCl_kifkYnk1M2U0 ❗ #رمان‌های_انلاین https://t.me/+BXRLAlv01Ew2ZTA0 ❤️‍🔥 #حرکت_اول تکین و ابرا♡ https://t.me/+JRln4eO-VzVmYjVk 🌱 #عاشق_بی‌گناه اران و عسل♡ https://t.me/+F8G6NkFHqw9mNmU0 💕 #جواهری_درقلب آراد و آیسو♡ https://t.me/+sxAVH-y9D6VlYzk0 💎 #ادیتور_شو @Delbar_edit 😎 #رمان_ممنوعه https://t.me/+hqIN4S7bSwhlZmI0 🦋 جهت شرکت در تب لیست؛ @Delbar_editam
نمایش همه...
Repost from N/a
#بخشی_از_رمان🔥 چشمانش را ریز کرد و با دقت به حرف‌هایشان گوش داد: - واقعا فکر می‌کنید مُرده؟ - اگه نمرده بود که تا الان برای کمک میومد! - ولی... اون یه #قهرمانه. - همه‌ی قهرمان‌ها یه روزی می‌میرن... آن‌ها درون قلعه، دور یک میز جمع شده بودند و تمامشان مضطرب به نظر می‌رسیدند. تانای قول داده بود که برگردد اما هنوز هم موفق نشده بود. نمی‌دانست چرا به اینجا #احضار شده یا چه کسی او را احضار کرده، فقط می‌دانست که #محکوم به دیدن است! - دارم دیوونه می‌شم! دیگه نمی‌شه صبر کرد. اونا تا دو قدمی ما رسیدن! هر لحظه ممکنه دیوار #دفاعی رو بشکنن و وارد شن. #نیروی ما بیشتر از این کارساز نیست! - تا چند روز دیگه، هممون گیر میفتیم... - یعنی اینجا رو پیدا می‌کنن؟ قلب تانای فروریخت! حتی تصور این که #قلعه‌ی_طلسم‌شده را پیدا کنند هم تن و بدنش را می‌لرزاند. جان عزیزانش در خطر بود. تانای قهرمانشان بود. اگر نمی‌رفت، اگر قدرت تانای نبود، همگی شان می‌مردند! نمی‌دانست باید چه کار کند، اما هرطور که می‌توانست باید #قدرت‌هایش را به دست می‌آورد. باید عجله می‌کرد... ناگهان، با شدت به عقب کشیده شد و وارد #جسمش شد! ⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️ https://t.me/+wKVH2IGk9ARkMzg8 https://t.me/+wKVH2IGk9ARkMzg8 https://t.me/+wKVH2IGk9ARkMzg8 #سرزمین_جنیوا #تخیلی #معمایی #پرهیجان  24بپاک
نمایش همه...