cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

می رقصیدیم با والهای آبی

شما که اینقد خوشگلی دیگه چرا؟ 𝘗𝘓: @softlyblue 𝘈𝘯𝘪𝘮𝘦: @blueanimation 𝘈𝘯𝘰𝘯𝘺𝘮𝘰𝘶𝘴: https://t.me/werinthesea پ.ن: زیبارویانِ من ، دیگه چنلی معرفی نمی‌کنم. مرا ببخشید=)

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
738
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
-830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

I ador them
نمایش همه...
Repost from Rkain's Den
I'm starving, darling
#Adminsart
نمایش همه...
گفتم رنگ مورد علاقه‌ـم آبیه ولی چرا همه چیز بینمون آبی شد؟
نمایش همه...
ما ایرانیا همه چیمون هم برعکسه. باید آدمارو توی خوشی ها شناخت. معمولا همه چیز بده، همه چی غمگینه. وقتی خوشحالن باید ببینی چجوری دورت میندازن.
نمایش همه...
وقتی همه چیز برات خوب پیش می‌ره خیلی باهام بد می‌شی.
نمایش همه...
نمیدونم فازتون چیه وقتی حالتون بده قولی می‌دید که با اولین شادی فراموشش‌ می‌کنید.
نمایش همه...
چند وقتی‌ـست کلماتم را نه قورت می‌دهم نه همان لحظه ادا می‌کنم، واژگانی رسیده را. نگهشان می‌دارم لای دندان های پیش و نیش، زیر زبانم مزه مزه می‌کنم، به شیارهای مغزم میچشانمشان. وقتی کاملا گندید، حتی آن لحظه هم بیانشان نمی‌کنم. می‌نویسم و با این حال چیزی نخواهند شد که در ذهن داشتم. برای جمله شدن، برای کلمه شدن زیادی پوسیده اند حتی همین حالا.
نمایش همه...
همین انرژی رو می‌ذاشتی حداقل جلوی دهنت رو می‌گرفتی شاید الان وضعیتمون این قدر پیچیده نبود.
نمایش همه...
احتمالا هیچ گاه نه مست گذشته بودم و نه تشنه‌ی آینده‌ای که قراری بر وجودَش نبوده. همیشه هوا که سرد می‌شود پنجره‌ی اتاق را تا ته باز می‌کنم، هیچ لباس گرمی نمی‌پوشم طوری که به سان یک سگ خیس و زخمی لرز بزنم. بعد کم کم می‌خزم زیرِ پتو، یا طوری به بخاری می‌چسبم که حتماِ حتما جایی از بدنم بسوزد. وقتی کاملا گرم شدم حالم بد می‌شود، دوباره بیرون می‌خزم و دوباره به خودم سرما می‌دهم. می‌خواهم همان جایی که گرما جایش را به سرما می‌دهد، همان جا که آرامش تازه وارد می‌شود، همان جا بمانم. اضطرابِ از دست دادنِ زمان حال برایم زندگی نگذاشته. می‌خواهم ” الآن “ را دوباره و دوباره و دوباره تجربه کنم. هیچوقت نخواستم عقب تر یا جلو تر بروم، اما هرجا که سعی کردم بایستم سایه‌ی زمان کمی جلو تر از من بود. ” الان“ را می‌سازم، دوباره و دوباره و دوباره‌. قبل از تمام شدن هر اتفاق شادی بخشی دلتنگِ آن لحظه، دلتنگِ الان می‌شوم، قبل از تمام شدنِ سرمای استخوان سوز، دلتنگ گرما می‌شوم. یا ترجیح می‌دهم این طور بنظر بیاید. انگار همزمان که از نفس افتاده‌ـم تا به پای گذشت ثانیه ها برسم، سال ها جلو تر از حال در حال نفس نفس زدنم. مست و تشنه‌ی الان‌ـم، زمانی که هیچوقت هیچوقت هیچوقت نخواهم توانست با تمام وجودم احساس کنم، هرچقدر هم که فیلم را به عقب برگردانم، نمی‌توانم به اندازه‌ی حالا بخندم یا گریه کنم. کوتاه بودنِ همین الان جانم را می‌سوزاند.
نمایش همه...