cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ادیب برومند | Adib Boroumand

در يادبود شاعر ملى ايران شادروان استاد اديب برومند www.adibboroumand.com

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
273
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+27 روز
+330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

«دریاچه‌ی غمین» درياچه‌ای غمين كه اروميه نامِ اوست بس شكوه از زمين و زمان در پيامِ اوست نالان زِ روزگار و زِ ابنايِ روزگار باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست گويد كه روزگار به من بس جفا نمود وين نی عجب كه جور و تعدی مرام اوست ليكن سزد كه لعنت و نفرين كنم نثار بر آن كسی كه تيغِ من اندر نيامِ اوست آن كو نگاهبانِ من و حافظِ من است آن منبعي كه قرعه‌ی دولت به نام اوست مجلس رهِ مسامحه پيمود و همچنان دولت كه سرخ باده‌ی غفلت به جام اوست وينک منم كه فاجعه سازد فنای من سخت آنچنان كه جمله فجايع غلامِ اوست آری حياتِ خلقِ اروميه در جهان وابسته‌ی حيات و رهينِ دوامِ اوست از من به عزم و همّتِ هر آذری درود آن كو هماره توسنِ اقبال رامِ اوست شايد كه از حميّت آنان شود پديد انگيزه‌ای كه راهگشای قوام اوست بايد شوند بهرِ اروميه چاره‌ساز آن چاره‌ای كه در خورِ قدر و مقام اوست اندوهِ ملّی است خود اين ماجرا اديب جشنی بزرگ منتظر اختتام اوست ادیب برومند @AdibBoroumand https://www.adibboroumand.com/%d8%af%d8%b1%d9%8a%d8%a7%da%86%d9%87-%d8%ba%d9%85%d9%8a%d9%86/
نمایش همه...
درياچه غمين | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده

درياچه اي غمين كه اروميه نام اوست بس شكوه از زمين و زمان در پيام اوست نالان ز روزگار و ز ابناي روزگار باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست گويد كه روزگار به من ب

«به مناسبت ۱۴ امرداد روز تاریخی مشروطیت» درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور چو بود محبسِ شه جایگاهِ مشروطه کشید دستِ جزا شاهِ خودستای به زیر نشاند بر زبرِ تخت، شاهِ مشروطه فشارِ ظلم اگرچند جان و تن فرسود هزار شکر که شد عذرخواهِ مشروطه نبود راهِ رهایی زِ دیوِ استبداد اگر نبود بهین جان‌پناهِ مشروطه بگوی با شبِ دیجورِ جور، شرمت باد که سر زد از افقِ ناز، ماهِ مشروطه نهان نماند هزاران وسیله‌ی توفیق برای مملکت از دیدگاه مشروطه به خشکسالِ حیا آبِ آبروی وطن برآمد از رهِ نهضت زِ چاهِ مشروطه زِ کاروانِ تمدّن محیط، واپس بود اگر نبود عیان فرّ و جاهِ مشروطه حکومت ار بزند پشتِ پا به آزادی در این میانه چه باشد گناهِ مشروطه اگر حکومت مشروطه مستقر بودی نبود رنج و تعب، در رفاهِ مشروطه به جای رشد علف‌هرزه‌های استبداد در آن چمن که بروید گیاهِ مشروطه گرفت دامنِ شه را و کوفتش به زمین زِ سینه چون که برون آمد آهِ مشروطه نکاست چون بسزا اختیار شاهان را رواست شِکوِه از این اشتباهِ مشروطه «ادیب» خاطرش آزُرد بهر آزادی چو دید حالت زار و تباه مشروطه ادیب برومند @AdibBoroumand https://www.adibboroumand.com/روز-تاریخی-مشروطیت/
نمایش همه...
«جشن مشروطیت» گرچه هر روز و شبی را به جهان منزلت است قدرِ اوقات ولیکن، نه به یک قاعدت است هرشبی صاحبِ قدر است ولیکن شبِ قدر درخورِ منقبتی ویژه زِ بس منزلت است قدرِ ایّام از آن روست که در دوره‌ی عمر حاصل از گردش ایّام، بسی تجربت است ای بسا تجربه کز آمدن و رفتنِ روز رهنمای بشر، اندر طلبِ معرفت است ای بسا مشعلِ توفیق، کزین تجربه‌ها هادی مردمِ دانا، به رهِ مصلحت است روزِ نهضت که بود منشأ تجدیدِ حیات بهرِ اقوام و ملل، مایه‌ی بس میمنت است روزِ تاریخ که هست آیتِ حِدثانِ زمان بس درخشان به تواریخِ پر از حادثت است روزِ خدمت که بود درخور تقدیرِ نفوس مبدأ سیرِ جماعت به رهِ مقدرت است فی‌المثل چاردهم روز، به ماهِ مرداد هست از آن‌جمله‌ی ایّام که ذی‌مرتبت است در چنین روز، کز اعیادِ بزرگِ ملی ست ملّتِ زنده‌ی ما مستحقِ تهنیت است در چنین روز، به‌رغم سُنَنِ استبداد زنده آیینِ مساوات، به هر ناحیت است در چنین روز، به همپشتیِ احرارِ وطن خوش برافراشته هر سو عَلَمِ حرّیت است در چنین روزِ مبارک قدمِ فرّخ‌پی ظلم و بیدادگری پی‌سپرِ معدلت است در چنین روز شد از جنبشِ مشروطه پدید فرّ آزادیِ ملت که بهین موهبت است ملت آن روز به شاهنشهِ جبّار بگفت: جبرِ تاریخ، زوالِ شهِ جابرصفت است ملت آن روز به سلطانِ زمان داد نشان که جدا حقّ‌ِ حکومت زِ حقّ‌ِ سلطنت است سلطنت حقّ‌ِ سلاطین بود و موهبتی‌ست همچنان حقّ حکومت که حقّ جمعیت است! حاکمیت که بود حقّ جماعات و ملل خاصِ ملّت بود و غصبِ وِرا ملعنت است! قدرتِ حاکمه گر جمع شود در کفِ فرد حاصلش بهرِ جماعت چه به جز مسکنت است؟ آفرین و زه و احسنت بر «آزادی» باد که بهین زیورِ قاموس و گرامی لغت است! غرض از نهضتِ مشروطه به دورانِ اخیر جلبِ آزادی و دفعِ اثر از مظلمت است ورنه گر نیست زِ مشروطه به جز هیأت و نام این نه مشروطه که خودکامگی و مفسدت است این نه مشروطه که مشروع کند استبداد این نه مشروطه که مخروبه ازو مملکت است نصّ‌ِ قانونِ اساسی که به دستِ من و توست خون‌بهای شهدای رهِ مشروطیت است گر مراد تو زِ مشروطه نه تفکیکِ قواست از پذیرفتنِ این شیوه مرا معذرت است مرکزِ ثقلِ وطن، مجلسِ شوراست کزآن بهره‌ها عایدِ ملّت زِ رهِ مشورت است شیوه‌ی مجلس اگر پیرویِ قدرت هاست این چه سیری‌ست که یکباره خلافِ جهت است؟ انتخابات گر از راهِ صواب افتد دور سیرِ مجلس به رهِ منزلِ بدعاقبت است وآن‌که با زورِ حکومت به دروغ است وکیل گر مَلَک‌خوی بود ملعبه‌ی شیطنت است رُشد حاصل نشود جز به رهِ آزادی کاندرین شیوه بسی مصلحت و منفعت است ادیب برومند سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷، صص ۳۳۰-۳۳۳ @AdibBoroumand http://www.adibboroumand.com/جشن-مشروطيت/
نمایش همه...
جشن مشروطيت | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده

گرچه هرروزوشبي را به جهان منزلت است قدراوقات وليکن ، نه به يک قاعدت است هرشبي صاحب قدراست وليکن شب قدر درخور منقبتي ويژه ز بس منزلت است قدر ايّام از آنروست که د

«پیام خلیج فارس به دریای خزر» خليج فارس منم، طرفه بحر پهناور پيام من به تو اى بی‌كرانه بحر خزر پيام من به تو اى جانفزاى روح‌انگيز پيام من به تو اى دلنواز جان‌پرور پيام من به تو اى اهل راز را منظور پيام من به تو اى فرّ و ناز را منظر درود بر تو و آن موج‌هاى زرّينت كه هست جلوه‌نما چون درخشش گوهر درود بر تو و آن رنگ‌هاى دلجويت كه هر دم است نمايان به گونه‌اى ديگر تويى گشاده‌دل اكنون چو پهنه آفاق تويى ستوده‌فر اينک چو چشمه‌ی كوثر صفاى روح تو دلجو چو خنده‌ی گلزار خروش موجِ تو غرّان چو نعره‌ی تندر توام برادرى از مادرى همايون‌پى منت برادرم از دوده‌اى كيانی‌فر سرم نهاده به دامان پاک ايران است كف تو نيز گريبان‌گشاى اين مادر من و توييم به هنجار برترى همدوش كه خوش به خدمت او تنگ بسته‌ايم كمر من از جنوب نوابخش جسم ایرانم تو از شمال فرح‌زاى روح اين كشور تو از شمال ز سامان او بيابى مهر من از جنوب به دامان او بسايم سر تويى به راحت جان اين عزيز را خادم منم به خدمت تن اين بزرگ را چاكر تويى به نقد نشاط و فرح ورا گنجور منم به صرف «طلاى سيه» ورا رهبر بود ز نام تو پيدا، كز آنِ ايرانى كه بحر قزوين بارى تو راست نام دگر به‌هوش باش كه همچون منت بود به كمين ز كيد و قهر كماندار دهر، خوف و خطر چه نقشه‌ها كه كند طرح، پشتِ پرده‌ی كين ز روى حيله به صد رنگ دستِ دستانگر به‌ياد دار كه بگذشت بر تو همچون من بسى حوادث خونينِ مانده در دفتر چه سيل‌ها كه روان شد تو را ز خون به كنار ز زخم نيزه‌ی اغيار و آبگون خنجر *** ز سرگذشت من اى دوست گر نه‌اى آگاه كنم گزاره تو را شرح قصّه سرتاسر زِ ديرباز مرا در كنار ايران بود فراغتى و حياتى رها ز فتنه و شر هماره بوده‌ام از عهد كوروش و دارا مقرّ كشتى ايران و موضع لنگر هماره عرصه‌ی جولان پارس‌ها بودم به رهگذار سفاين به گاه سير و سفر چه سال‌ها سپرى شد به گونه‌اى بشكوه كه بود هر شب و روزم نشاط افزون‌تر بسا كه از ره عمران بر آسمان‌ها سود به هر كرانه‌ام از ناز، باره‌ی بندر وليک از پس اقبالِ غربيان زى شرق كه باز شد ره ادبار خطه‌ی خاور شدم اسير، به صدگونه ابتلاى تعب شدم دچار، به صدپاره احتمال ضرر گهى هلند، برآهيخت بر سرم شمشير گه انگليس، برانگيخت بر درم لشكر مرا رسيد هم از پرتغاليان آسيب كه بود در سرشان فكر سيم و غارت زر نبود امن و امانم ز دزد دريايى برفت بانگ و فغانم به گنبد اخضر ولى به همّت ايران و پايدارى خويش رهايى از كف بيگانه يافتم ايدر دريغ، كز پس يك نيمه قرن از آن ايّام هزار گونه ستم رفت بر سرم يكسر چو بر جزاير من چيره گشت استعمار ز بعد قدرت ايران به روزگار قجر، ربود از كفم آهن‌رباى خدعه، نقود فشاند بر سرم آتشفشان فتنه، شرر هر آنچه معدن «زرّ سياه» بود مرا ربود اجنبى روسياهِ غارتگر وليک از پس چندى به لطف بارخداى گشود نهضت ايرانيان قلاع ظفر درود باد بر آن پور نامدار كه كرد، برون ز قبضه‌ی اغيار مرده‏‌ريگِ پدر *** گرفت دامنم آتش به واپسين ايّام چو برفروخت عراق از پى نبرد آذر چه گويم اين كه شدم صحنه‌ی نبردى شوم كه جز هلاک و تباهى نداد هيچ ثمر نعوذ باللّه‏ از آن فاجعات خرمشهر كه شد پديد ز جِيش عراقى از بربر ز بس كه شاهد كشتار بودم از هر سو، ز بس كه ناظر پيكار بودم از هر در، ز بس كه در بر من لخته‌لخته شد كشتى ز بس كه در بر من قطعه‌قطعه شد پيكر نماند تاب و توانم چو پيكر مجروح نماند شور و نشاطم چو خاطر مضطر هم از پیامدِ آشوب، دست آمريكا برآمد از سر كين زآستين جنگ به‌در گسيل داشت گران ناوهاى كوه اندام به سوى من كه ز ايرانيان بكوبد سر نيافت گرچه مجالى به اقتضاى زمان كه بود حافظ ايران‏ زمين مهين‏ داور وليک بر سر سيصد مسافر آتش راند در آسمان و به زير آوريدشان ز زبر فغان و آه از اين ماجراى زَهره‌گداز که با دريغ ز خلق جهان گداخت جگر دريغ و درد از اين ارتكاب دهشت‌خيز كه مهر و ماه بگرييد از آن چو يافت خبر خداى بركند از بن، اساس اين بيداد كه دستمايه‌ی شرّ است و پاىْ‌لغزِ بشر خداى بشكند اين طاق نُه رواق سپهر به فرق فرقه آزارمند بدگوهر در اين جهان منم القصّه يافته پيوند به مرز ايران وينم هماره مدّ نظر به كام دوست منم جاودانه گوهرخيز به نام پارس منم در زمانه نام‌آور ادیب برومند تهران ـ شهريورماه ۱۳۶۸ @AdibBoroumand http://www.adibboroumand.com/%D9%BE%D9%8A%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%84%D9%8A%D8%AC-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3/
نمایش همه...
پيام خليج فارس | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده

به مناسبت دهم اردیبهشت روز ملی خلیج فارس این سروده از استاد ادیب برومند را در سایت منتشر می کنیم .  خليج فارس منم، طرفه بحر پهناور پيام من به تو اى بى‏ كرا

Photo unavailableShow in Telegram
بیست و یکم خردادماه زادروز ادیب برومند من ایرانی‌ام باشد ایران سرایم به وصف سرایم، قصیدت سرایم درخشنده‌فرهنگ ایران‌زمین را ستایشگر قدر و فرّ و بهایم به میراث پرارج دانشورانش چنان بسته‌ام دل که از خود رهایم هنرهای زیبای این سرزمین را به جان دوستدارم، به چشم آشنایم پرستم خدا را، ستایم وطن را که یزدان‌پرستم که ایران‌ستایم نیاکانم آزادگان‌اند و رادان نشاید که دل بگسلم از نیایم نهم ارج، تاریخ این بوم و بر را که در وی نهان است راز بقایم به ملیّت خویش وابسته‌ام من ادیب برومند ملت‌گرایم ادیب برومند [افغان‌نامه، تألیف دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۰، ج ۳، ص ۲۷۲- ۲۷۳] بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی و تمامیت ارضی @AfsharFoundation
نمایش همه...
مفاخره‌ی زندانی ادیب برومند پس از زندانی شدن سراینده و جمعی از سران جبهه ملی و دانشجویان و بازاریان و اصنافِ عضو این جبهه در قزل‌قلعه، قصیده‌ی زیر به تاریخ اسفندماه ۱۳۴۱ سروده شد و در میان زندانیان پخش گردید.   من کیستم ادیب سخندانم کاندر هنر سرآمد اقرانم بر علم و فضل شائق و مفتونم در نظم و نثر، شُهره‌ی دورانم عشق است و شور، مشغله‌ی روحم شوق است و ذوق، تعبیه در جانم هم خواستار شوکتِ ایرانی هم دوستدار کشورِ ایرانم پابندِ کیش و معتقدِ آیین دیندار و پاکباز و مسلمانم حقّ را دفاع پیشه‌ی سرسختم جان را حقوق‌پرورِ احسانم نی خواجه‌وار، حاکم و دَستورم نی بنده‌وار، تابعِ فرمانم   از پایمزدِ علم بُود قوتم وز دسترنجِ خویش بود نانم آلوده نیست منّتِ دونان را این یک دو نان که هست در انبانم شیرازه‌بندِ دفترِ قانونم پیرایه‌بخشِ صفحه‌ی دیوانم تا چون عطاردم به کف آمد کلک صیتِ سخن گذشت زِ کیوانم نی در سرای میر ستایشگر نی در حضورِ شاه ثناخوانم نی طالبِ وزارت و سرکاری نی شائقِ تفقّدِ سلطانم نی باده‌نوشِ محفلِ بیگانه نی جیره‌خوارِ منصبِ دیوانم شادم کزین مسیرِ غبارانگیز ننشسته گردِ ننگ، به دامانم فرمانده‌ی عساکر الفاظم فرمانبرِ منادی وجدانم ***  این جمله فضل نیست مرا جرم است اینم سزا که بندیِ زندانم باداَفْرَهِ  فضیلت و تقوی را افتاده در مضیقه‌ی خذلانم پاداشِ خیرخواهی کشور را از شرّ‌ِ جور و ظلم، پریشانم تا دامنِ صلاح دهم از کف بگرفته دستِ جور، گریبانم زندانیم به‌دستِ دغلبازان زیرا نه مرد حیله و دستانم گردیده‌ام اسیر تبه‌خویان زیرا نه از عشیره‌ی ایشانم زیرا نه اهلِ یاوه و ترفندم زیرا نه مردِ بذله و هذیانم افتاده‌ام به بندِ ستمکاران وز پُتکِ جور، کوفته ستخوانم «مسعودِ سعد»وار به بندم لیک باشد «حصارِ نای» به تهرانم چون من یکی به قرن پدید آید وایدون قرینِ محنت و حرمانم نزدِ زمامدارِ وطن امروز مأخوذِ جرم و بسته‌ی بهتانم بازم فکنده‌اند در این زندان تا گویم از گذشته پشیمانم تا گویم از مجاهده بیزارم تا جویم از مبارزه خسرانم تا بِگرِوَم به‌مسلکِ لاقیدی تا بِغْنَوم به‌گوشه‌ی ایوانم تا تن زنم ز فضل که لاشی‏ءام تا دل نهم به‌جهل که نادانم تا تن دهم دنائت و پستی را تا بگسلم زِ رفعتِ عنوانم *** حاشا که در حمایتِ انسان‌ها گردد سلوک و شیوه دگرسانم حاشا که در طریقتِ آزادی سازد گزندِ حادثه پژمانم حاشا که در ستیزه‌گری با شاه سستی شود پدید در ارکانم حاشا که روز معرکه از جنبش باز ایستد تکاوَرِ یکرانم چندان به‌رزم بودم اگر بی‌باک زین پس به کارزار، دو چندانم بودم «سپندیار» ولی زین‌پس همداستانِ «رستمِ» دستانم پاس قیام و نهضتِ ملی را غرّنده شیرِ بیشه‌ی ایمانم مرد از گزندِ حبس نیاندیشد من مردِ جنگ و جنبش و جولانم مرد از عقیدت است گرامی‌فر من صاحبِ عقیده چو مردانم اظهار فکر و ذکرِ عقیدت را نی اهلِ پرده‌پوشی و کتمانم چون سالخورده نارونم ستوار بی‌اعتنا به‌غرّشِ طوفانم سختم به‌روز حادثه چون پولاد پُتکم به‌سر بکوب که سندانم زاهریمنان هراس ندارم من تا متّکی به یاری یزدانم سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷، صص۳۷۰-۳۷۲
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
عشق را بیم فنا نیست که بر سینه‌ی کوه هست باقی اثر از تیشه‌ی فرهاد هنوز نیست کس را خبر از شوکتِ محمود، ولی کاخِ فردوسیِ توسی بود آباد هنوز دستِ تحریفِ زمان، نقشِ حقیقت نستُرد ورنه ضحّاک نبُد مظهرِ بیداد هنوز ادیب برومند
نمایش همه...
43:20
Video unavailableShow in Telegram
سخنرانی برگزیده استاد عبدالعلی ادیب برومند به گزینش دختر بزرگوارشان، پیشکش به همراهان امرداد بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی دانشگاه کردستان (سنندج) 1387 #بزرگداشت_فردوسی_1400 #شاهنامه #فردوسی #ادیب_برومند @iranAmordadnews
نمایش همه...
adib.mp469.24 MB
12:15
Video unavailableShow in Telegram
. #پیام_فردوسی به مناسبت بیست و پنجم اردیبهشت، روز بزرگداشت #حکیم_ابوالقاسم_فردوسی #شعر: #عبدالعلی_ادیب_برومند #گوینده: #محمد_معین_فر #انتخاب_موسیقی: #مهدی_حسن_زاده #ناظر_ضبط_و_ادیتور_ویدئو: #هما_معین_فر #ضبط_میکس_و_مسترینگ: #استودیو_بتهوون NINJA TRACKS – Equilibrium Brian Delgado - Immortals (Massive & Emotional Orchestral Builds) (2022) Atom Music Audio - Opus_ Epic Classical Themes (2021) Brian Delgado - Immortals (Massive & Emotional Orchestral Builds) (2022() https://www.instagram.com/adibboroumand https://www.instagram.com/pouran_boroumand/ https://www.instagram.com/shahriarboroumand/ https://www.instagram.com/jahanshahboroumanad/ https://www.instagram.com/studiobeethoven https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh #فصلنامه #فرهنگی #هنری #باغ_خبوشان #قوچان #خبوشان #خراسان #ایران #حکیم_ابوالقاسم_فردوسی #عبدالعلی_ادیب_برومند #مهدی_حسن_زاده #نقد #داستان #ادبیات #فرهنگ #پژوهش #سردبیر #فرهنگ_و_هنر #گفت_و_گو #محمد_معین_فر #فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان https://t.me/Baghekhabushan
نمایش همه...
Mohammad_Moeinfar_@baghekhabushan_faslnameh_•_Instagram_photos_and.mp425.44 MB
«کارگر» حاصل از دسترنج کارگر است هر صناعت که مانده از بشر است بازوی کارگر توانا باد که توانبخش بازوی هنر است آن‌که قدرت به کارگر بخشید کارفرمای قادرِ قَدَر است قوّت بازوان کارگری حرکت‌بخشِ چرخِ جاه و فر است کارگر باغ آفرینش‌را ثمر انگیزْ نخلِ بارور است تیشه‌اش قلب کوه را آماج سینه‌اش تیغ ظلم را سپر است هر بنایی که سر به چرخ افراخت پایه‌اش روی دوش کارگر است هرکجا شهر و روستایی هست هم ازو ماندگار و مستقر است کوه را در ثبات، هم‌پیوند باد را در شتاب‌هم‌سفر است زآن بود خنده بر لب تو که او خنده‌زن بر شمایل خطر است زآن بود خوابِ سایه‌گاهت خوش کو به سوزنده آفتاب، در است رامش و سورِ ما بدو پاید ورنه بی او معاش، دردِ سر است دستش از سیم و زر تهی‌ست ولی رنْجْ‌فرسودِ کانِ سیم و زر است دوشش از بار منّت است رها چون خم از بار زحمتش کمر است سیم و زر در پناهِ کوشش اوست ورنه سرمایه‌دار، دربه‌در است عرق شرم بر جبینش نیست که عرق‌ریزِ کارِ پرثمر است رهگذارش بود به کوی شرف که به راه قناعتش گذر است رنج او منشاء فراغت ماست همچو آتش که مظهر شرر است رحمت‌اندوزِ درگهِ حق باد راحت‌افزای ما که رنجبر است همرهش باد لطف بار خدای که وجودش قرین بار و بَر است ادیب برومند @AdibBoroumand http://www.adibboroumand.com/کارگر/
نمایش همه...
کارگر | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده

ضمن تبریک روزجهانی کارگر ،  قصیده ای را که به مناسبت روز کارگر در اردیبهشت ماه 1356 توسط شاعر ملي ايران شادروان استاد اديب برومند سروده شده است تقدیم می کن

یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.