307
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
یک راه مقاومت بیشتر نمانده است: جدی نگرفتن جهان.» همین یه دونه چیز رو درست بفهمیم یعنی تمام.
Repost from Khabgard | خوابگرد
تنها راه مقاومت جدینگرفتن است!
.
میلان کوندرا، نویسندهی فرانسوی چکتبار و از بزرگترین نویسندگان ادبیات جهان، در ۹۴سالگی درگذشت.
کوندرا که سال ۱۹۲۹ در شهر برنو واقع در جمهوری چک کنونی در خانوادهای اهل موسیقی به دنیا آمده بود، در همان کودکی از پدرش نواختن پیانو را آموخت و خیلی زود موسیقی جایگاهی مهم در زندگیاش یافت، بهطوری که او را «رماننویس موسیقیدوست» میخوانند و ساختار برخی از آثارش را با سونات مقایسه میکنند.
کوندرا آن سالها که هنوز ملیت چکی داشت و در وطنش بود، مجموعهداستان «عشقهای خندهدار» و رمان «شوخی» را نوشت؛ آثاری که در آنها تلاش کرد «کارنامهی تلخ توهمات سیاسی نسل کودتای پراگ در ۱۹۴۸» را که منجر به قدرت گرفتن کمونیستها شد، ارائه کند.
«عشقهای خندهدار» که تنها مجموعهداستان اوست، پس از اشغال پراگ توسط روسها ممنوع شد و مثل دیگر آثارش تا ۱۹۹۰ ممنوع ماند. «شوخی» هم اولین رمان کوندراست که سال ۱۹۶۵ نوشت اما مدتی در ادارهی سانسور متوقف ماند و در نهایت سال ۱۹۶۷ منتشر شد. قرار بود فیلمی که براساس این رمان به کارگردانی یارومیل ایرس و نویسندگی خود کوندرا ساخته شده بود، به نمایش درآید که پس از اشغال چکسلواکی توقیف شد.
در همان سال سرنوشتساز ۱۹۶۸ که هم بهار پراگ روی داد و هم مه ۶۸ پاریس، ترجمهی رمان «شوخی» با مقدمه لوئی آراگون به زبان فرانسه در پاریس منتشر شد. این آغاز دههای بود که در آن کوندرا نه تنها بهعنوان نویسندهای جهانی مطرح شد بلکه با اتفاقاتی که در طول دههی ۱۹۷۰ افتاد، وطن و ملیت او هم تغییر کرد.
انتشار رمان «زندگی جای دیگری است» در فرانسه در سال ۱۹۷۳ برای او جایزهی معتبر مدیسیس خارجی را به ارمغان آورد.
در ۱۹۷۱ نمایشنامهی «ژاک و اربابش» را در سه پرده نوشت که واریاسونی نمایشی از رمان «ژاک قضا و قدری» دیدرو، فیلسوف فرانسوی، است. این نمایشنامه از ۱۹۷۵، همزمان با مهاجرت کوندرا با همسرش به فرانسه، تا ۱۵ سال بعد، پایان اشغال چکسلواکی، بهعنوان اثری نوشتهی «اوالد شورم» در این کشور به نمایش درمیآمد و هیچکس نمیدانست نویسندهی واقعیاش کوندراست.
در ۱۹۷۲ نگارش «والس خداحافظی» را تمام کرد که این تصور را دامن زد که «خداحافظی» کوندرا با دنیای نویسندگی است، اما او با نویسندگی خداحافظی نکرده بود و در ۱۹۷۸ «کتاب خنده و فراموشی» را منتشر کرد.
در ۱۹۷۹ دولت چکسلواکی تابعیت چکی را از کوندرا سلب کرد، اما دو سال بعد فرانسوا میتران به او و خولیو کورتاسار، دیگر نویسنده بزرگ تبعیدی در پاریس، ملیت فرانسوی داد. دولت چک سال گذشته به این نویسنده پیشنهاد داد ملیت چکیاش را دوباره دریافت کند، اما کوندرا واکنشی نشان نداد.
در ۱۹۸۲ نگارش «سبکی تحملناپذیر بودن» (بار هستی) را به پایان برد که دو سال بعد در پاریس منتشر شد. سال ۱۹۸۸ هم فیلمی که بر اساس این رمان ساخته شده بود، به نمایش درآمد.
کوندرا برای اینکه نشان دهد از وطنش بریده است، از آن پس مستقیماً به زبان فرانسه نوشت. اولین کتابی که به فرانسوی نوشت، «هنر رمان» بود شامل هفت مقالهای که پیشتر در فاصلهی سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۵ منتشر شده بود.
در سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷ وقت خود را وقف بازبینی ترجمههای فرانسوی آثارش کرد که تا آن زمان از در انتشارات گالیمار در پاریس منتشر شده بود. او گفت که این ترجمهها حالا دیگر «همان ارزش و اصالت متن چکیشان را دارند».
در ۱۹۹۰ انتشار رمان «جاودانگی» جایزهی روزنامه ایندیپندنت را به همراه داشت. از آن زمان تا دو سال بعد کوندرا مقالاتی را دربارهی هنر رمان در مجلهی «انفینی» نوشت که بعداً در قالب کتابی با عنوان «وصایای تحریفشده» منتشر شد. از نظر کوندرا، «تنها دلیل بودنِ رمان گفتنِ چیزی است که فقط رمان میتواند بگوید».
در ۱۹۹۵، کوندرا اولین رمان خود به زبان فرانسه را نوشت: «آهستگی». دو سال بعد دومین رمان به فرانسه: «هویت». و دو سال بعد، در ۱۹۹۹ سومین رمان به زبان فرانسه که این بار ابتدا ترجمهی اسپانیولی آن در بارسلون منتشر شد و چهار سال بعد در فرانسه: «جهالت».
در سال ۲۰۰۵ سومین کتاب کوندرا دربارهی هنر رمان به نام «پرده» منتشر شد. در ۲۰۰۹ نیز مجموعه مقالات خود را که از زمان ورود به فرانسه نوشته بود با چند مقالهی منتشرنشده در کتابی با عنوان «یک ملاقات» به چاپ رساند.
سال ۲۰۱۴، چهارده سال پس از چاپ آخرین رمان کوندرا، او رمان دیگری با عنوان «جشن بیمعنایی» منتشر کرد؛ چهارمین رمان او که به زبان فرانسه نوشت.
کوندرا در آخرین رمانش از زبان یکی از شخصیتهایش مینویسد: «ما از مدتها پیش فهمیدهایم که دیگر ممکن نیست این جهان را واژگون کرد، نه حتی شکل آن را تغییر داد یا بدبختی پیشروندهی آن را متوقف ساخت. یک راه مقاومت بیشتر نمانده است: جدی نگرفتن جهان.»
منبع
@KhabGard
کوندرا، ۱۳ سال پیش در ۸۱ سالگی👇
Repost from سینما پارادیـزو
Photo unavailableShow in Telegram
▪️میلان کوندرا
ـــ همهٔ ما نیاز به دیده شدن داریم و اینکه به ما نگاه کنند. آدمها را بر همین اساس میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: گروه اول کسانی هستند که دوست دارند که با چشمان بینهایت افراد ناشناخته دیده شوند. یعنی چشمان عموم مردم. گروه دوم کسانی هستند که دوست دارند در چشمان کسانی که آنها را میشناسند دیده شوند. اینها میزبانان خستگیناپذیر مهمانیهای شبانه هستند و از گروه اول خوشبختترند. گروه اول وقتی از اجتماع دور میشوند ــ اتفاقی که دیر یا زود برایشان خواهد افتاد ــ احساس کسی را دارند که چراغ اتاقشان خاموش میشود، افراد گروه دوم اما همیشه چشمانی را که نیاز دارند پیدا میکنند. گروه سوم افرادی هستند که نیاز دارند همیشه جلوی چشمهای کسانی باشند که عاشقشان هستند. موقعیت این گروه مثل گروه اول خطرناک است. یک روز چشمهای کسی که عاشقش هستند بسته و اتاقشان تاریک خواهد شد. و در نهایت گروه چهارمی هم هستند. کمیابترین افراد. افرادی که در چشمهای خیالی کسانی که وجود ندارند زندگی میکنند... آنها رؤیاپردازانند.
🎥 @CinemaParadisooo
Repost from سینما پارادیـزو
Photo unavailableShow in Telegram
▪️احمدرضا احمدی
ـــ ۱۴۰۲ ــ ۱۳۱۹
ـــ اتاق فرسوده است
آینده كدر شد
صورت من كو؟
من با این صورت
عاشق شدم
امتحان دادم
قبول شدم
ساز شنیدم
دشنام دادم
دشنام شنیدم
گرسنه شدم
باران خوردم
سیر شدم
رنگ شناختم
رنگ باختم
سفید شدم
خوابیدم
بیدارشدم
مادرم را صدا كردم
تو را صدا كردم
جواب دادم
خواب رفتم
عینک زدم
سفر رفتم
غم داشتم
ماندم.
🎥 @CinemaParadisooo
«چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد، نه باران.
از هراس، از کلمات،
هرشب خوابهای
آشفته میبینیم.
به این جهان آمدهایم
که تماشا کنیم؛
صندلیهای فرسوده و رنگباخته
سهم ما شد.
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود.»
خبر کوتاه بود ...
احمدرضا احمدی از میانمان رفت.