میانمایگی
میانمایه بودن یعنی فراتر نرفتن از وضع موجود و قانع بودن به حداقلهایی که شخص به مرور زمان به آنها عادت کرده است. شخص میانمایه کسی است که به محض سازگار کردن خود با محیط و آنچه هست، حاضر نیست بهای اندکی برای فراتر رفتن از آن بپردازد حتی اگر آن هزینهی اندک به بهبود بزرگتری بیانجامد. میانمایهها اهل پذیرفتن ریسک و به خطر انداختن سرمایهای اندک برای سودی بزرگ نیستند بلکه حاضرند به سود اندک خود قانع باشند و در جهان کوچک خود زندگی کنند به همین دلیل در مسائل اجتماعی و سیاسی همواره نفع شخصی را به خیر عمومی ترجیح میدهند. آنها مسئولیت اجتماعی را نادیده میگیرند و در زمانی که جمع، تصمیم بزرگی گرفته باشد که بهای اندکی برای افراد و خیر بزرگی برای جامعه داشته باشد، رفتار ضداجتماعی از خود نشان میدهند و از آن هزینهی اندک شانه خالی میکنند. آنها در هر موقعیتی ابتدا خودخواهی و نفع لحظهای خود را در نظر میگیرند و منافع عمومیتر، هیچ انگیزهای برایشان ایجاد نمیکند. به همین دلیل روح آرمانخواهی در آنها وجود ندارد و به لقمه نانی قانعاند و اگر برایشان از آرمان آزادی، برابری، مبارزه، اخلاق و مسئولیت اجتماعی حرف بزنید شما را به کمالگرایی و تنزهطلبی متهم میکنند. فراوانی افراد میانمایه در جامعه منجر به ایجاد ناامیدی و کشتن امید و آرمانخواهی و شور مبارزاتی میشود و در زندگی شخصی، افراد را به مرداب کوچکی قانع میکنند که شخص در آن قانع به جهان حقیر و ذلتبار خود باشد و به موفقیت و آرزوهای بزرگ فکر نکند. مثلا اگر شما قصد داشته باشید ریاضیدان بزرگی شوید بیدرنگ با تمسخر به شما خواهند گفت مگر تو انشتین هستی یا مگر تو چه نابغهای هستی و شوق و شور شما را میکشند. اگر به آنها بگویید میخواهید کشوری دموکراتیک بسازید با تمسخر از کشورهای غربی مثال میآورند و قانعتان میکنند که ما هرگز به آنجا نخواهیم رسید. هر چه در زندگی شخصی، در محل کار، در دل مسائل اجتماعی و سیاسی با افراد میانمایه همنشینتر باشید به همان اندازه میانمایگی خود را به شما و دیگران سرایت میدهند و انرژی و توان شما را تخلیه میکنند. از منظر سیاسی و اجتماعی، اصلاحطلبان حکومتی این پروژه را آگاهانه پیش بردند و جامعه را از نظر روانی خلع سلاح و ناتوان کردند تا خواست آزادی و برابری را در دل مردم بمیرانند و مردم را به جهان کوچکی و به التماس صاحبان قدرت برای اندکی آزادی قانع کنند. آنها با بیصداقتی مفاهیم اصلاح و انقلاب را که اساسا مربوط به انقلابهای مارکسیستی بودند به خدمت گرفتند و مفهوم جامعه مدنی و دموکراسی را تحریف و واژگانی مثل چرخه خشونت و فروپاشی اجتماعی را برای هراسافکنی سوءتفسیر کردند و آزادی را مثل مستبدان "در چهارچوب قانون" محدود کردند (و این یعنی استبداد کامل) و روح آرمانخواهی را کشتند و با دامن زدن به روحیهی تسلیم و اطاعت و منجیتراشی از مهرههایشان، جامعه را از رشد و بلوغ محروم کردند و احساس وابستگی و ناتوانی را به جای احساس استقلال فردی و آزادی و توانایی خودانگیختگی و رشد در وجود مردم کاشتند. آنها به این طریق فرهنگ "وسطبازی" و "فرصتطلبی" را جا انداختند و در مواردی از این واژه سفیدشویی کردند و نام مکاتب فلسفی مثل پراگماتیسم (که سرشار از روح آرمانخواهی و آزادیخواهی است) را به شکل نوعی اپورتونیسم و ماکیاولیسم به خورد مردم دادند. این شستشوی ذهنی جامعه دههها آگاهانه و برنامهریزی شده انجام شد و آثار آن در رفتار اجتماعی مردم دیده میشود. انتخابات جمعهی قبل نشان داد که جامعه این طلسم را شکسته است و دیگر تسلیم جهان کوچک استمرارطلبان نمیشود، به رشد و استقلال خود اصرار دارد و با تسلیم نشدن به بازی روانی و هراسافکنی آنها، نشان داد که از بلوغ کافی برای گذار به دموکراسی برخوردار است. حتی اگر نه برای حیات اجتماعی و سیاسی، برای حیات شخصی خودتان اهمیت قائلاید از افراد میانمایه که توان و شوق شما برای آرزوهای بزرگ را از بین میبرند فاصله بگیرید چرا که میانمایگی مسری است و تن دادن به آسایش لحظهای، آسانتر از تلاش برای موفقیتهای بزرگ است.
در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامهی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست.
مرا به زوزهی دراز توحش
درعضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کردهاست
تبار خونی گلها، میدانید؟
(فروغ)