cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

خشم شب

『﷽』 تاریخ شروع: 1402/8/23 ژانر:درام؛معمایی؛رازآلود؛جنایی [هرروزبه جز روزهای تعطیل دوپارت ساعت17] به قلم:فاطمه.د

Show more
Advertising posts
523
Subscribers
+524 hours
+27 days
-1630 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
من سیروانم... سیروان صدر... شش سال از دوری او جانم به لب رسید و درست زمانی که تصمیم گرفتم با دختر دیگری غیر از او آینده ام را بسازم دوباره برگشت... او با آن چشمان سبز و مو های فرفری اش باز هم آمده بود تا دنیایم را ویران کند اما این بار یک دختر بچه شبیه خودش را هم آورده بود. باور این که حاصل آن عشق آتشین یک دختر بچه پنج ساله باشد سخت بود! من پدر شده بودم و شش سال از وجود آن زیبایی بی خبر بودم...!💔🥀 https://t.me/+nrDFpiBQls40MTRk
540Loading...
02
آرمینا دختری که طی یک دیداراتفاقی سراز دنیای ماورا درمیاره اونجاست که رازهای زیادی برملا میشه. عاشق و شیدای دورگه ای هات وجذاب میشه ولی اون با خیانتش دلشو میشکنه‌ وآرمینا با اونکه بارداره از جفتش مجبوراًجدا میشه. https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk ۲۲
340Loading...
03
#خشم_شب #پارت_378 کسرا مشتاق جلوم نشسته بودو منتظر بود کلافه اریا رو بغل گرفتم و آروم زدم پشتش تا آروغ بزنه و گفتم:پاشو برو زنگ میزنم _نه نه الااان بزن +وای کسرا چشمات البالو گیلاس میچینه بچه بغلمه باید آروغ بزنه باز نوبت افراست خوابیدن زنگ میزنم اخمی کردو گفت:میگم الااان افسون میخوای دق کنم آریا که آروغشو زد خوابوندمش روی تخت و گفتم:گمشو بیرون میخوام به افرا شیربدم با بغض ساختگی گفت:جان مسیح زنگ بزن افرارو خوابوندم روی پام و گفتم:وای کسرا سینگل بودنت یه بدبختی داشت عاشق شدنتم بدبختی داره بچه گشنشه شیربخوره به مهتاب زنگ میزنم پاشووو برو دیگههههه مسیح اومد داخل و گفت:چه خبرتونه خونروگذاشتین روی سرتون +مسیح تروخدا اینو وردار ببر منو سایید گوش کسرارو گرفت وگفت:مگه کار کاسبی نداری پاشو برو ببینم اتاق حریم شخصیه _بیشین بینیم بابا واسه من حریم شخصی شناس شده بی حوصله گفتم:بگیر شماررو دهنم و صاف کردی شماره رو باذوق گرفت و داد بهم گذاشتم کنار گوشمو صبرکردم تا جواب بده _به به افسون خانم احوال شما +سلام مهتاب جان خوبی _سلام عزیزم خودت خوبی بچه هات خوبن سر افرارو نوازش کردم و گفتم:بچه هاهم خوبن توچه خبر مامان اینا خوبن _اوناهم خوبن سلام دارن خدمتتون +سلامت باشن زنگ زدم یه چیزی بپرسم ازت مهتاب فقط لطفا باهام روراست باش _بگو چیشده؟
530Loading...
04
#خشم_شب #پارت_377 +بیداری باچشمایی که سرخ شده بود نگاهم کرد وآروم گفت:کجابودی سوییچ و گوشیمو گذاشتم روی میزو گفتم:رفتم زندان همونجوری که لباسامو عوض میکردم گفت:من آدم نبودم سرخود بلندشدی رفتی اونجا تاپمو تنم کردم و گفتم:باید میرفتم خالدو موقع جون دادن میدیدم _افسون متوجهی که باید بهم میگفتی افرا رو از توبغلش گرفتم وگفتم:میدونم قصد رفتن نداشتم یهویی تصمیم گرفتم _دروغ نگو افسون خر نیستم خوابوندمش کنارآریا توی تخت کوچیکی که براشون خریده بودیم و پتورو روشون مرتب کردم و گفتم: هیش یواش بیدارمیشن _بیا تو تراس پوفی کشیدم و رفتم داخل تراس که با اخم پتویی دور شونه های لختم انداخت و گفت:توضیح بده +خب رفتم زندان خالد و دیدم تا منو دید ترسید فکرکرد روحی چیزیم باهاش حرف زدم و گفت نزارم اعدام بشه و این چرتو پرتا بعدشم که اعدام شدنشو با لذت تماشا کردم و برگشتم همین _چرا به من نگفتی +نمیخواستم ببینیش که دردسر درست کنی و قبل اعدام شدنش خودت اعدامش کنی گردنشو نوازش کردم وادامه دادم:ازاین به بعد زندگیمون خیلی قشنگ میشه مسیح دیگه نه انتقامی هست نه کینه ای هیچی خندیدم و گفتم:اگر پسرعمویی برادری خواهری نیاد انتقام مرگ خالدو از ما بگیره همچنان اخمشو حفظ کرده بود که لپشو کشیدم و گفتم:اوه اوه اخمشو خندیدو پیشونیمو بوسید که صدای گریه بچه ها باهم بلندشد که پوفی کشیدوگفت:وای تازه ساکتشون کرده بودممم قهقهه ای زدم و رفتم سمت تخت بچه ها‌....
550Loading...
05
پارت اول
790Loading...
06
من اون دختریم که برای رسیدن به قاتلای خانوادش وارد راه خطرناکی شد! ولی برعکس این بازی انقدر به من نیرو داد که طولی نکشید اسمم سر زبونا افتاد!خشم شب! هکر کارکشته ای که از پس هر سیستمی برمیاد! من تو دنیای خودم قدم به قدم جلو میرفتم تا وقتی که پلیس تو تشکیلاتم نفوزی فرستاد! منه از همه جا بی خبرم مسیح و به عنوان بادیگاردم استخدام کردم! ما عاشق هم شدیم... صیغش شدم اما... اون منو لو داد! من رفتم زندان و وقتی برگشتم.... فهمیدم مسیح حتی مجرد هم نبوده! اما ول کنم نبود میخواست هر جور شده باهم دیگه... https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0 ۱۷
392Loading...
07
من نیل ام... همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او... همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود! خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته! آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود! https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk ۱۳
341Loading...
08
من افسونم دختری که برای رسیدن به اهدافش حاضر شد صیغه مسیح بادیگاردش بشه انتقام چیزی نیست که بشه راحت ازش گذشت مخصوصا اینکه مرگ پدرت؛مادرت؛برادر سه سالتو به چشم ببینی.... یک شبه کل خانوادتو خاک کنی و فقط واسه یک چیز به زندگیت ادامه بدی اونم انتقامه اونم انتقام از یک شیخ عرب https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0 ۲۴
330Loading...
09
#خشم_شب #پارت_375 +با سرگرد مومنی هماهنگ شده _صبرکنین تا باایشون تماس بگیرم بعداز هماهنگی های لازم رفتم داخل دیدم نشسته و پشتش به منه و دستاشو دستبند زدن تا صدای بستن درو شنید گفت:بالاخره اومدی سرگرد +نچ عزرائیلت اومده شوکه برگشت سمتم تا منو دید فریادی از وحشت کشیدو خودشو کشید عقب که صندلی برگشت و خورد زمین با ترس خودشو کشید عقب تا خورد به دیوار رفتم سمتش که دادی زدوگفت:نیااااجلو...تو...تو صندلی رو بلند کردم و نشستم و دست به سینه گفتم:نچ نچ خالد جون توکه انقدر ترسو نبودی _چطور ممکنه...تو مردی خندیدم و گفتم:روحم اومده عذابت بده وصیت کن اشکاش چکید روی گونشو گفت:برو...تروخدا بروووووو خم شدم سمتشو گفتم:تاجونتو نگیرم جایی نمیرم که _خودم اتاقو اتیش زدم تو مردی +حرومزاده آشغال تو به زن و بچه خودتم رحم نکردی زنت با اسم من خاااک شد پاهاشو بغل کردوگفت:چجوری از اونجا فرار کردی +اونش به خودم ربط داره _تاالان کجابودی که الان پیدات شده +اومدم جون دادنتو وقتی طناب افتاده دور گردنتو تقلامیکنی واسه یه ذره اکسیژنو.... باهمین چشمام ببینم باگریه گفت:نجاتم بده لطفاااا من.... ایستادم و گفتم:نجاتت بدم؟؟؟؟چجوری نجاتت بدم تو زنوبچتو نجات ندادی ازمن کینه داشتی چرا جمیله رو کشتی چرا بچه توشکمشو کشتی هیستریک سرشو تکون دادوگفت:من نکردم من نکشتمممم دروغ میگی برو بیررررررون با چندش نگاهش کردم که در باز شدو سرگرد گفت:پاشو خالد وقت رفتنه
1200Loading...
10
#خشم_شب #پارت_376 خالد با وحشت خیره شد بهم و گفت:تروخدا نجاتم بده خودشو کشید جلو و پامو دودستی چسبید وگفت:لطفااا لطفاااا به پات میوفتم ببخش خندیدم و گفتم:گیریم من بخشیدمت جواب زنو بچه ای که کشتی چی میخوای بدی هوم؟ گریه کردودوباره گرفت:نزار اعدام شمممم پامو کشیدم و کنار سرگرد ایستادم سربازا اومدن و خالد و بلند کردن گریه میکرد وفریاد میزد اعدامش نکنن خالدو کشیدن و بردن ماهم پشت سرش رفتیم تا وارد محوطه شدیم و طناب و دیدم که آویزون بود نیشخندی زدم و به خالد خیره شدم که همچنان در حال تقلا بود سرگرد دستاشو کرد توی جیبش وگفت:اول و اخرش سرنوشتش مرگ بود اینجور ادما اصلا نباید متولد میشدن سری تکون دادم که گفت:شنبه اموالتون بهتون برگردونده میشه +ممنونم کمک بزرگی کردین توجهم رفت سمت خالد که رفت پای دار و طناب و انداختن دور گردنش دست و پاهاش میلرزید و به پهنای صورت اشک میریخت قران خوندن و یکی رفت سمتش که اهرم رو بکشه باالتماس نگاهم کردوگفت:نجاتم بده پوزخندی زدم و زمزمه کردم:برو به جهنم اهرم و کشید خالد آویزون شدو توجیک ثانیه تموم شد سرگرد دستی به گردنش کشیدوگفت:زود تموم کرد +من که نبخشیدمش امیدوارم حداقل جمیله و اون طفل بیگناه ببخشنش اون دنیا کمتر عذاب بکشه...البته که عذاب کشیدنم کمشه باید هرروز اعدامش میکردن حرومزادرو.... ماشینو پارک کردم و پیاده شدم آروم درو باز کردم و رفتم داخل همه خواب بودن صدا از کسی در نمیومد رفتم داخل اتاق دیدم مسیح نشسته روی صندلی و افرا تو بغلشه
1320Loading...
11
گندم دختر زیبا و سرکشیه که به خاطر نامادریش خونه رو ترک کرده و منشیه شرکت یه مرد جذاب شده، حامی مجد انقدر مقابلش بی اختیار و بی طاقته که خیلی زود عاشقش شده و میخواد هرجوری شده به دستش بیاره! آخر سرم دل دخترمونو میبره و باهم یه عاشقانه‌ی قشنگو شروع میکنن اما نامادریه گندم با نقشه‌ باعث میشه که انگ خیانت بهش بخوره و...😱❌ https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0 ۱۹
410Loading...
12
طنین دختر شیطون و بامزه‌ای که تو یک روستای مخوف گم میشه و کسی در خونشو برای طنین باز نمیکنه‼️ بجز یک مرد! مردی جذاب با چشمای ترسناک چشمایی که ازش انتقام چکه میکرد😨 اما طنین خبر نداشت این مردی که داره عاشقش میشه قراره از طنین انتقام بگیره و ولش کنه😔💔 انتقام کشته شدن زن و بچش توسط شوهر سابق طنین😨❌ https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 ۱۳
220Loading...
13
شهریار ، یه پسر غیرتی و جذاب تو دل برو … اما اون فقط دلش برای زن و بچش رفته بود. زن و بچه‌ای که تو یک روز بهشون تجاوز شد و به قتل رسیدن...💔 حالا شهریار موند و یه زخم انتقام❌ اما مشکل اینجا بود که قاتل زنش فرار کرده بود و تنها زنِ اون قاتل تو دستش بود😨 زنی که قراره هم تقاص شوهرشو بده هم دلشو به شکنجه‌گرش ببازه https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 ۹صبح
550Loading...
14
یه سری رمان خفن آوردم براتون 😍 #رز_مشکی🥀 سپهر و ماهک جدایی اجباری ای که شعله های آتشین یه عشق رو خاموش میکنه .. https://t.me/+2E4k6NtwMJsxMjg8 #شب_آخر🍃 سلین و جاوید تیمارستان عشق،تنها فرصتی که میتونن توش عاشق بشن و بمونن،اما فردای اون روز یکیشون... https://t.me/+EUQoFSHXK9hkYjFk #خفته_در_باد🖤 سپهر و ستایش مرگ،اتفاقی غیر منتظره که تو سرنوشت یه دخترِ وابسته تنیده شد... https://t.me/+Q8XKBWeFd5w1NWQ0 #پناه_امن❤️‍🩹 کیان و هانا حاضر نبود جون کسی که دوسش داره به خطر بیفته ولی این ماموریت باید انجام میشد .. https://t.me/+2E4k6NtwMJsxMjg8 #نیـــلآب💕 مهبد و پرستش برعکس خانواده‌ی مذهبی و مقرراتیِ خودم عاشق پسر مکانیک محلمون شده بودم... https://t.me/+5-2e4ubdufVjZTI0 #شب‌های‌پاریس‌ماه‌نداشت🌙 سیروان و نیلگون از بچگی عاشق هم بودن ولی وقتی بزرگ شدن نتونستن از اون عشق افسانه ای محافظت کنن... https://t.me/+nrDFpiBQls40MTRk #پسر_بلوچ❤️‍🔥 هیرمان و الآی عروس یه خانواده بلوچ شدم و فهمیدم که همسرم بزرگترین مافیای اون منطقس.... https://t.me/+rVF0WIhwbds0NTVk #اشتــــــباه_مـــن✨ چــاووش و سالـــومه عاشقش شدم و شانس باهام یار بود ازدواج کردیم اما اون عاشقم نبود و... https://t.me/+qqqYato6L_owMWM8 #سرنوشت_راز‌آلود🫧 پرهام و اسرین پرهام تو نامزدیش با دیدن اسرین عاشقش میشه و... https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk #شیطان_می‌خواهد_عاشق_شود!🩸 هاجیمه و جونتا شیطان جذابی که عاشق یه کشیش میشه! https://t.me/+m5UoO1ty2nM2YWNk #گربه_سیاه🐈‍⬛️ آریا و اِدموند دختری که بزرگترین آرزوش ساختن یک هتل هست و گربه ای که فقط یه گربه نیست... https://t.me/+0mivAy2LHphkZTE0 #خشم_شب💫 مسیح و افسون انتقامی خونین زندگیش رو فرامیگیره که بادیگاردی مرموز وارد خونش میشه... https://t.me/+U05BXzUHy2NmYjZk #هات_بوی🔥 دو تا لیتل که ددیاشون و بخاطر لاس زدن تنبیه میکنن .. https://t.me/+vdVm5DrtqJRjODk0 #شرکت_در_لیست📄 https://t.me/tab_list_m ۱۲
822Loading...
15
❌چون خیلی در خواست کردید که لینک رمان پسر بلوچ بزارم گفتم بزار یه پارت از رمانشو بزارم براتون کسایی که رمانشو نخوندن این پارتو بخونن و جذبش بشن؛ شاااهکاره😉👌 #پارت_واقعی👇❌ پیشونیم رو عمیق بوسید ، تو چشماش خیره شدم. سر خم کرد نوک بیشنیش رو به بینیم کشید و گفت _که اذیت میکنی هاا؟ اما من بی توجه به حرفش چشمام رو اجزای صورتش در گردش بود ؛  با شیطنت نگاهم کرد و انگشتاشو اماده کرد تا قلقلکم بده که دست انداختم دور گردنش رو نوک انگشتای پام بلند شدم و خیلی یهویی گوشه لبش رو بوسیدم! چشمای متعجبش رو بهم دوخت پلکامو رو هم فشردمو و خجالت زده سر به زیر انداختم که با انگشتاش چونه ام رو گرفت ، سرمو بلند کرد وچشمای براقش رو بهم دوخت پچ زد _چیکار کردی؟! گوشه لبم رو به دندون گرفتم با شیطنت نگاهش کردم و پچ زدم _اشتباه کردم؟! به سمتم خم شد ، حالابین صورتامون نیم وجب فاصله بود و نفس های داغش رو صورتم پخش میشد با صدایی خشدار و اروم پچ زد _نه اشتباه نبود؛ فقط انقدر سریع بود که نفهمیدم چیشد! لبهاش مماس لبهام قرار گرفت و با صدای خمار و اغواگرانه ادامه داد _تکرارش کن! بدنم گر گرفت و ضربان قلبم بالا رفت؛پلکام روی هم افتاد لبهام رو به لبهاش چسبوندم و نرم بوسیدمش! بلافاصله ازش جدا شدم اما هیرمان نزدیک شد صورتم رو بین دستاش گرفت و اینبار اون از لبهام کام عمیقی گرفت.... ادامه پارت در چنل اصلی👇 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 چنلش خصوصیه پس سریعتر جویین شید تا لینکش باطل نشدع❌🔞 ۲۴
671Loading...
16
من حامیم، حامی مجد! مرد خشن و مغروری که صدای قدم‌هام ترس به دل همه میی‌اندازه، مردی که اختیار جون زیر دستام توی مشتمه! که کسی جرئت مستقیم نگاه کردن به چشم‌هاش رو نداره، ولی اون دختر‌... امان از اون دختر گستاخی که اومد و شد بلای زندگیم! به خودم قول دادم اون رو به هر روشی مال خودم کنم، حتی اگه اون روش این باشه که توی شرکت بهش تجاوز کنم...❌🔥 https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0 ۲۱
400Loading...
17
من آرمینام دختری که سراز دنیای ماورا به طور اتفاقی درآورد. مادرمودریک غار نموروکثیف درحالیکه به زنجیر کشیده شده بود پیدا کردم. وپدرم درگیرداریک جنگ افسانه‌ای راهی اروپا شد ومن عاشق یک دورگه ای هات وسکسی شدم. ولی اون به من خیانت کرد. ومنو درازای درمان مردمش فروخت .درحالیکه من برای اون ومردمش از جون خودم وبچه هام مایه گذاشته‌ام.. وقتی قل وزنجیرارو به دست وپاهایم زدن قسم خوردم. بشم ملکه ای عذاب وهمه ی اونارو عذاب کنم . چون من برای داشته هام آدم می کشم ورحم نمی کنم... https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk ۱۶
240Loading...
18
- شنیدم نمی‌دونی بابای بچه‌ت کیه! دود سیگارش را توی صورتم فوت کرد و پوزخند زد: - یعنی هیچی از اون #شب رویایی که با هم گذروندیم یادت نمی‌آد؟ اون‌موقع که خیلی از کارم راضی بودی. اونوقت الآن میگی یادت نیست؟ اشکال نداره، گفتی انقدر داره بهت خوش میگذره که میخوای #فیلم اون لحظه رو ثبت کنی. با چشمانی گرد شده به فیلمی که از من و خودش توی اتاق خوابش گرفته بود، نگاه کردم. - #شوهر آشغالت همین بلا رو سر زنم آورد. التماس‌هاشو نادیده گرفت و بعد از اینکه بهش تج'اوز کرد، #جنازه‌شو تحویلم داد. حالا نوبت توئه که #تقاص پس بدی. به قصد انتقام به دختره نزدیک می‌شه و... 🔥 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 عضویت محدود ۱۳
170Loading...
19
گندم منشی مظلومی که عاشق رئیس خشـ🩸ـن و خشکش میشه😱💦 غافل از اینکه حسشون دو طرفه س.....❤️‍🔥🔥 اما......🤔 نامادری گندم نقشه های دیگه ای برای این زوج دوست دآشتنیمون داره🥲💔 https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0 ۹صبح
380Loading...
20
🎥فیلم سینمایی بادیگارد 📜زیرنویس فارسی چسبیده (هاردساب) 📤کیفیت : 1080p
1350Loading...
21
🎥فیلم سینمایی محافظ / بادیگارد   2019 📤کیفیت : Bluray 🎭ژانر : #درام #عاشقانه  🥇امتیاز : 6.1 🛑رده سنی : R ⏰مدت زمان : 125 دقیقه 🇺🇸محصول کشور : آمریکا 👤کارگردان : Tosca Musk 👥ستارگان : Emma Rigby, Diarmaid Murtagh 💬خلاصه داستان شخصی که قبلا محافظ بزرگی بوده هم اکنون محافظ (بادیگارد) دختری زیبا ، مدل  و ثروتمندی می‌شود که در همین حین  اتفاقاتی رخ می‌دهد که منجر عاشق شدن شخص محافظ به دختر زیبا می‌شود... ✂️| #بدون_سانسور #بادیگارد
1351Loading...
22
Media files
1510Loading...
23
🎥فیلم سینمایی بادیگارد 📜زیرنویس فارسی چسبیده (هاردساب) 📤کیفیت : 720p
1350Loading...
24
🎥فیلم سینمایی بادیگارد 📜زیرنویس فارسی چسبیده (هاردساب) 📤کیفیت : 480p
1453Loading...
25
من آدریانم خون آشامی که چندین قرن دنبال جفتش تمام خاک دنیاروتوبره کرده. تا اینکه اونو درحالیکه جفت یک گرگه پیدا کردم.دختری زیبا وشاهدخت ماه. اون سفت و سخت ،عاشق گرگش بود. ولی من هرجورشده باید اونو به دست بیارم پس با حیله‌گر ی وجنایت بدستش آوردم https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk ۲۱
220Loading...
26
#خشم_شب #پارت_374 بعداز حفظ کردن شماره گوشیو گذاشتم سرجاشو رفتم سمت تخت همون لحظه هم مسیح اومد تواتاق و با لبخند گفت:هنوز نخوابیدی +نه بچه هارو شیر دادم و پوشکشونو عوض کردم _بیا بغلم بخوابیم دختر لبخندی زدم که دراز کشید روی تخت چراغو خاموش کردم و رفتم توی تخت و خزیدم تو بغلش سرمو بوسیدوگفت:نفسم عزیزکم توبغلش جمع شدم و چشمامو بستم صبح قبل اذان خالد اعدام میشد باید قبل اعدام شدنش ببینمش ساعت سه و نیم صبح بود که آروم از بغل مسیح اومدم بیرون و به بچه هاشیر دادم که تا دوساعت دیگه سیر باشن تابرسم لباسامو اروم برداشتم و داخل حموم پوشیدم سوییچ و گوشیمو برداشتم و آرووم از خونه زدم بیرونو سوار ماشین شدم و شماره سرگردوگرفتم _بله؟ +سلام جناب سرگرد ببخشید بد موقع تماس گرفتم _ممنون شما؟؟ +افسون امینی هستم دیروز تشریف اوردید منزلمون _اها بله مشکلی پیش اومده خانم؟ +راستش گفتین خالد امروز اعدام میشه درسته _بله کم کم از قرنطینه منتقلش میکنیم محل اعدام +میخواستم یک لطفی در حقم بکنین _درخدمتم +قبل اعدامش یک ملاقات برام جور کنین _مطمئنین +بله من الان راه میوفتم _باشه منتظرتون هستم...همسرتون خبرداره؟ +نداره چیزی نگفت که ادامه دادم:ممنون میشم چیزی بهش نگین تا فردا خودم بهش بگم _هرجور صلاحه آدرسو پیامک میکنم براتون +ممنون خدانگهدار گوشیو قطع کردم و صبرکردم تا صدای نوتیف گوشیم اومد ماشینو روشن کردم و راه افتادم سمت آدرس.... جلوی در زندان ایستادم و ماشینو پارک کردم پیاده شدم و رفتم سمت ورودی که سرباز جلومو گرفت
1211Loading...
27
#خشم_شب #پارت_373 ماهان دویید سمتمونو گفت:مامانی مسیح کمکش کرد نشوندش روی تخت محکم بغلش کردم و گفتم:جون مامانی دستاشو دور گردنم حلقه کردوگقت:خیلی تسیدم سرشو بوسیدم و گفتم:چرا بترسی پسر من خیلی شجاست ها _اخه یهویی... مسیح پرید وسط حرفشو گفت:الان مامانت حالش خوبه ماهان جان اذیتش نکن تا بریم خونه ماهانو بغل کردو گفت میرم پرستار صداکنم بیاد سِرمتو بکشه تموم شد مسیح که رفت بیرون کسرا رفت کنار پنجره که گفتم:معذرت میخوام کسرا متعجب برگشت سمتمو گفت:چرااا؟؟؟ تکیه دادم و گفتم:به خاطر من....جواز کَسبت باطل شدوبیکارشدی خندیدوگفت:اووو گفتم چیشده حا.... یهو خشک شده گفت:اینو من بهت نگفته بودم از کجا....مسیح بهت گفت؟ ابرویی انداختم بالاوگفتم:نچ خودم فهمیدم _چجوری خودت فهمیدی سرمو کج کردم که یهو با ذوق گفت:همه چی یاااادت اومد خندیدم و گفتم:یادم اومد قهقهه ای زدو اومد سمتم محکم بغلم کردوگفت:اخ دورت بگردم عزیزکم پرستاراومد و مجبوری ازم جدا شد بعداز کارای ترخیص از بیمارستان زدیم بیرونو سوار ماشین شدیم هنوز اتیش بازی ها ادامه داشت شادو خوشحال رفتیم خونه خداروشکر بچه ها مامانو اذیت نکرده بودن بهشون شیردادم که با چیزی که یادم اومد نگاهی به گوشی مسیح که روی پاتختی بود انداختم رفتم سمت گوشیشو بعداز باز کردن رمز گوشیش که تاریخ تولد ماهان بود گشتم دنبال شماره تلفن سرگرد امیرعلی مومنی
1191Loading...
28
رمانش عضویتش محدوده😮‍💨🚭 -خواهرمممم..خواهرمو دفنش نکنین.. شوهر لعنتیشو چال کنین که خواهرمو از بین برد.. همون لحظه مادر سالار بچه رو داد دستم و گفت: - جای اینکه رجز بخونی بچه خواهرتو بزرگ کن..اولا که عرضه نداشت پسر بیاره بعدشم انقدر قدرت نداشت با شوهرش زندگی کنه.. مادره خواست ادامه بده که سالار شوهر خواهرم جلو اومد و گفت: - اشکال نداره.. آهو میتونه همه اینا رو جبران کنه!.....با وحشت نگاهش کردم که....😐💔🚷👇👇 https://t.me/+2LUlUHACjDM4N2Zk https://t.me/+2LUlUHACjDM4N2Zk مگه میشه اصلا این دیگه چه رمانیه❌😐
700Loading...
29
به #زور وادارم کردن با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم و منم شب عروسی از دستش فرار کردم. سال‌ها درآمدم از #رقصیدن تو مهمونی‌ها و رابطه با آدم‌های مختلف بود. تا این‌که یه شب یه مشتری #پولدار اومد سراغم و گفت برای همیشه منو میخواد. مردی که چهره‌ش برام خیلی آشنا بود. یه مرد وحشی که هیچ زنی نمی‌تونست از #فانتزی‌های عجیب و غریبش جون سالم به در ببره. همون مردی که شوهرم زنشو کُشته بود! از همون اول با نفرت به من تو اون لباس بدن‌نما نگاه می‌کرد. نگاهی که می‌گفت: «به #جهنمت خوش اومدی!» ‼️🔞 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 عضویت فقط برای ۵۰نفر😰 ⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️ ۱۹
310Loading...
30
یه عاشقانه ناب رییس کارمندی 🔥🔥 اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل و یه کوچولو لجباز داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب و خشن😎 اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکت اقای جذاب ما میره تا مصاحبه کنه 🤑 همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅 البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥 حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه ..........😁😁 و البته ناگفته نمونه که دخترک قصه ما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥 دختر خانوم ما به هر زر و زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس ... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫 https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0 ۱۴
350Loading...
31
من کیانم مردی که به خاطر نجات جون مردمش به جفتش خیانت کرد. ومن اونو با بچه های که ازمن بارداربود فروختم. من ملکه‌ای رواز دست دادم که همه درحسرت یک نگاهش بودن. واز وقتی می ترسم که اون برگرده ... چون اون وقته که میشه.... https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk ۹صبح
230Loading...
32
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 📝 #زیرنویس_چسبیده_فارسی 📥 کیفیت 480p
1162Loading...
33
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 🎙 #دوبله_فارسی 📥 کیفیت 480p ✂️ #بدون_سانسور
1270Loading...
34
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 🎙 #دوبله_فارسی 📥 کیفیت 240p ✂️ #بدون_سانسور
1320Loading...
35
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 📝 #زیرنویس_چسبیده_فارسی 📥 کیفیت 240p ✂️ #بدون_سانسور
1370Loading...
36
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 🎙 #دوبله_فارسی 📥 کیفیت 720p ✂️ #بدون_سانسور
1240Loading...
37
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 📝 #زیرنویس_چسبیده_فارسی 📥 کیفیت 720p ✂️ #بدون_سانسور
1140Loading...
38
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 📝 #زیرنویس_چسبیده_فارسی 📥 کیفیت 360p ✂️ #بدون_سانسور
1272Loading...
39
Media files
1350Loading...
40
🎥 فیلم " «موتورهای فانی» 2018 🎙 #دوبله_فارسی 📥 کیفیت 360p ✂️ #بدون_سانسور
1330Loading...
من سیروانم... سیروان صدر... شش سال از دوری او جانم به لب رسید و درست زمانی که تصمیم گرفتم با دختر دیگری غیر از او آینده ام را بسازم دوباره برگشت... او با آن چشمان سبز و مو های فرفری اش باز هم آمده بود تا دنیایم را ویران کند اما این بار یک دختر بچه شبیه خودش را هم آورده بود. باور این که حاصل آن عشق آتشین یک دختر بچه پنج ساله باشد سخت بود! من پدر شده بودم و شش سال از وجود آن زیبایی بی خبر بودم...!💔🥀 https://t.me/+nrDFpiBQls40MTRk
Show all...
Repost from N/a
آرمینا دختری که طی یک دیداراتفاقی سراز دنیای ماورا درمیاره اونجاست که رازهای زیادی برملا میشه. عاشق و شیدای دورگه ای هات وجذاب میشه ولی اون با خیانتش دلشو میشکنه‌ وآرمینا با اونکه بارداره از جفتش مجبوراًجدا میشه. https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk ۲۲
Show all...
#خشم_شب #پارت_378 کسرا مشتاق جلوم نشسته بودو منتظر بود کلافه اریا رو بغل گرفتم و آروم زدم پشتش تا آروغ بزنه و گفتم:پاشو برو زنگ میزنم _نه نه الااان بزن +وای کسرا چشمات البالو گیلاس میچینه بچه بغلمه باید آروغ بزنه باز نوبت افراست خوابیدن زنگ میزنم اخمی کردو گفت:میگم الااان افسون میخوای دق کنم آریا که آروغشو زد خوابوندمش روی تخت و گفتم:گمشو بیرون میخوام به افرا شیربدم با بغض ساختگی گفت:جان مسیح زنگ بزن افرارو خوابوندم روی پام و گفتم:وای کسرا سینگل بودنت یه بدبختی داشت عاشق شدنتم بدبختی داره بچه گشنشه شیربخوره به مهتاب زنگ میزنم پاشووو برو دیگههههه مسیح اومد داخل و گفت:چه خبرتونه خونروگذاشتین روی سرتون +مسیح تروخدا اینو وردار ببر منو سایید گوش کسرارو گرفت وگفت:مگه کار کاسبی نداری پاشو برو ببینم اتاق حریم شخصیه _بیشین بینیم بابا واسه من حریم شخصی شناس شده بی حوصله گفتم:بگیر شماررو دهنم و صاف کردی شماره رو باذوق گرفت و داد بهم گذاشتم کنار گوشمو صبرکردم تا جواب بده _به به افسون خانم احوال شما +سلام مهتاب جان خوبی _سلام عزیزم خودت خوبی بچه هات خوبن سر افرارو نوازش کردم و گفتم:بچه هاهم خوبن توچه خبر مامان اینا خوبن _اوناهم خوبن سلام دارن خدمتتون +سلامت باشن زنگ زدم یه چیزی بپرسم ازت مهتاب فقط لطفا باهام روراست باش _بگو چیشده؟
Show all...
3
#خشم_شب #پارت_377 +بیداری باچشمایی که سرخ شده بود نگاهم کرد وآروم گفت:کجابودی سوییچ و گوشیمو گذاشتم روی میزو گفتم:رفتم زندان همونجوری که لباسامو عوض میکردم گفت:من آدم نبودم سرخود بلندشدی رفتی اونجا تاپمو تنم کردم و گفتم:باید میرفتم خالدو موقع جون دادن میدیدم _افسون متوجهی که باید بهم میگفتی افرا رو از توبغلش گرفتم وگفتم:میدونم قصد رفتن نداشتم یهویی تصمیم گرفتم _دروغ نگو افسون خر نیستم خوابوندمش کنارآریا توی تخت کوچیکی که براشون خریده بودیم و پتورو روشون مرتب کردم و گفتم: هیش یواش بیدارمیشن _بیا تو تراس پوفی کشیدم و رفتم داخل تراس که با اخم پتویی دور شونه های لختم انداخت و گفت:توضیح بده +خب رفتم زندان خالد و دیدم تا منو دید ترسید فکرکرد روحی چیزیم باهاش حرف زدم و گفت نزارم اعدام بشه و این چرتو پرتا بعدشم که اعدام شدنشو با لذت تماشا کردم و برگشتم همین _چرا به من نگفتی +نمیخواستم ببینیش که دردسر درست کنی و قبل اعدام شدنش خودت اعدامش کنی گردنشو نوازش کردم وادامه دادم:ازاین به بعد زندگیمون خیلی قشنگ میشه مسیح دیگه نه انتقامی هست نه کینه ای هیچی خندیدم و گفتم:اگر پسرعمویی برادری خواهری نیاد انتقام مرگ خالدو از ما بگیره همچنان اخمشو حفظ کرده بود که لپشو کشیدم و گفتم:اوه اوه اخمشو خندیدو پیشونیمو بوسید که صدای گریه بچه ها باهم بلندشد که پوفی کشیدوگفت:وای تازه ساکتشون کرده بودممم قهقهه ای زدم و رفتم سمت تخت بچه ها‌....
Show all...
2
پارت اول
Show all...
Repost from N/a
من اون دختریم که برای رسیدن به قاتلای خانوادش وارد راه خطرناکی شد! ولی برعکس این بازی انقدر به من نیرو داد که طولی نکشید اسمم سر زبونا افتاد!خشم شب! هکر کارکشته ای که از پس هر سیستمی برمیاد! من تو دنیای خودم قدم به قدم جلو میرفتم تا وقتی که پلیس تو تشکیلاتم نفوزی فرستاد! منه از همه جا بی خبرم مسیح و به عنوان بادیگاردم استخدام کردم! ما عاشق هم شدیم... صیغش شدم اما... اون منو لو داد! من رفتم زندان و وقتی برگشتم.... فهمیدم مسیح حتی مجرد هم نبوده! اما ول کنم نبود میخواست هر جور شده باهم دیگه... https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0 ۱۷
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
من نیل ام... همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او... همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود! خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته! آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود! https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk ۱۳
Show all...
Repost from N/a
من افسونم دختری که برای رسیدن به اهدافش حاضر شد صیغه مسیح بادیگاردش بشه انتقام چیزی نیست که بشه راحت ازش گذشت مخصوصا اینکه مرگ پدرت؛مادرت؛برادر سه سالتو به چشم ببینی.... یک شبه کل خانوادتو خاک کنی و فقط واسه یک چیز به زندگیت ادامه بدی اونم انتقامه اونم انتقام از یک شیخ عرب https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0 ۲۴
Show all...
1😍 1
#خشم_شب #پارت_375 +با سرگرد مومنی هماهنگ شده _صبرکنین تا باایشون تماس بگیرم بعداز هماهنگی های لازم رفتم داخل دیدم نشسته و پشتش به منه و دستاشو دستبند زدن تا صدای بستن درو شنید گفت:بالاخره اومدی سرگرد +نچ عزرائیلت اومده شوکه برگشت سمتم تا منو دید فریادی از وحشت کشیدو خودشو کشید عقب که صندلی برگشت و خورد زمین با ترس خودشو کشید عقب تا خورد به دیوار رفتم سمتش که دادی زدوگفت:نیااااجلو...تو...تو صندلی رو بلند کردم و نشستم و دست به سینه گفتم:نچ نچ خالد جون توکه انقدر ترسو نبودی _چطور ممکنه...تو مردی خندیدم و گفتم:روحم اومده عذابت بده وصیت کن اشکاش چکید روی گونشو گفت:برو...تروخدا بروووووو خم شدم سمتشو گفتم:تاجونتو نگیرم جایی نمیرم که _خودم اتاقو اتیش زدم تو مردی +حرومزاده آشغال تو به زن و بچه خودتم رحم نکردی زنت با اسم من خاااک شد پاهاشو بغل کردوگفت:چجوری از اونجا فرار کردی +اونش به خودم ربط داره _تاالان کجابودی که الان پیدات شده +اومدم جون دادنتو وقتی طناب افتاده دور گردنتو تقلامیکنی واسه یه ذره اکسیژنو.... باهمین چشمام ببینم باگریه گفت:نجاتم بده لطفاااا من.... ایستادم و گفتم:نجاتت بدم؟؟؟؟چجوری نجاتت بدم تو زنوبچتو نجات ندادی ازمن کینه داشتی چرا جمیله رو کشتی چرا بچه توشکمشو کشتی هیستریک سرشو تکون دادوگفت:من نکردم من نکشتمممم دروغ میگی برو بیررررررون با چندش نگاهش کردم که در باز شدو سرگرد گفت:پاشو خالد وقت رفتنه
Show all...
7😍 1
#خشم_شب #پارت_376 خالد با وحشت خیره شد بهم و گفت:تروخدا نجاتم بده خودشو کشید جلو و پامو دودستی چسبید وگفت:لطفااا لطفاااا به پات میوفتم ببخش خندیدم و گفتم:گیریم من بخشیدمت جواب زنو بچه ای که کشتی چی میخوای بدی هوم؟ گریه کردودوباره گرفت:نزار اعدام شمممم پامو کشیدم و کنار سرگرد ایستادم سربازا اومدن و خالد و بلند کردن گریه میکرد وفریاد میزد اعدامش نکنن خالدو کشیدن و بردن ماهم پشت سرش رفتیم تا وارد محوطه شدیم و طناب و دیدم که آویزون بود نیشخندی زدم و به خالد خیره شدم که همچنان در حال تقلا بود سرگرد دستاشو کرد توی جیبش وگفت:اول و اخرش سرنوشتش مرگ بود اینجور ادما اصلا نباید متولد میشدن سری تکون دادم که گفت:شنبه اموالتون بهتون برگردونده میشه +ممنونم کمک بزرگی کردین توجهم رفت سمت خالد که رفت پای دار و طناب و انداختن دور گردنش دست و پاهاش میلرزید و به پهنای صورت اشک میریخت قران خوندن و یکی رفت سمتش که اهرم رو بکشه باالتماس نگاهم کردوگفت:نجاتم بده پوزخندی زدم و زمزمه کردم:برو به جهنم اهرم و کشید خالد آویزون شدو توجیک ثانیه تموم شد سرگرد دستی به گردنش کشیدوگفت:زود تموم کرد +من که نبخشیدمش امیدوارم حداقل جمیله و اون طفل بیگناه ببخشنش اون دنیا کمتر عذاب بکشه...البته که عذاب کشیدنم کمشه باید هرروز اعدامش میکردن حرومزادرو.... ماشینو پارک کردم و پیاده شدم آروم درو باز کردم و رفتم داخل همه خواب بودن صدا از کسی در نمیومد رفتم داخل اتاق دیدم مسیح نشسته روی صندلی و افرا تو بغلشه
Show all...
11😍 1