خشم شب
『﷽』 تاریخ شروع: 1402/8/23 ژانر:درام؛معمایی؛رازآلود؛جنایی [هرروزبه جز روزهای تعطیل دوپارت ساعت17] به قلم:فاطمه.د
Show more448
Subscribers
No data24 hours
-107 days
+10030 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
#قدیمی #اورتیک
دخترخان که عاشق دختر رعیت کم سن و سال میشه و رابطهی ممنوعهای رو شروع میکنه غافل از اینکه چه خطری در انتظارشونه
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
۲۴
1600
Repost from N/a
#دخترهمیفهمهازبرادرشحاملهسترگشومیزنه😱😱
با نشستن لبهی تیز #چاقو روی مُچ #دست سوگل، نفس در سینهاش حبس شد!
جُفت دستهایش را بالا برد و با صدایی که به زور از بین لبهای خشک شدهاش بیرون میآمد نامش را صدا زد:
-سوگل؟ نکن دورت بگردم، چاقو رو بذار زمین حرف بزنیم خب؟
لبهای #خیس از اشک سوگل میلرزید و حرف زدن را برایش سخت میکرد!
-ازت... ازت #متنفرم از همهتون متنفرم!
-سو...
با کشیده شدن #چاقو روی #رگ دخترک و بیرون جَهیدن #خون از مُچ دستش، حرفش نصفه داخل دهانش ماند و صدای فریاد مردانهاش داخل حمام طنین انداخت!
-سوگللللللللل!
#دختریکهمظلومانهقربانیگناهجوانیمادرشمیشود.
https://t.me/+7FOSK1pDZ4kxOTI8
۲۱
1500
#خشم_شب
#پارت_354
دست به سینه تکیه دادم به پشتی صندلی و گفتم:خب جالب شد
+بعدش شدم بادیگارد شخصیت و بعداز ماجراهایی مجبور شدیم که...صیغت کنیم
متعجب گفتم:صیغه کنیم؟؟؟
_اره صیغه کردیم و روز به روز بیشتر عاشق و دلباختت شدم چندین بار خواستم حقیقتو بهت بگم ولی نیما نزاشت خیلی بی رحم بودی حتی جلوچشمامون آدم کشتی....گذشت تا روزی که.....پلیس برای گرفتنت اومد داخل خونه و همونجا توگفتی ازهمه چی باخبر بودی یک جورایی توبا ما بازی کردی نه ما باتو
گرفتنت و افتادی زندان ولی دیگه نمیخواستی منو ببینی هربار که زندان میومدم ملاقاتت نمیومدی اما پشیمون نشدم و هر ماه اومدم و دست خالی برگشتم....
+ بعدش چیشد
_چون داخل زندان به هیچکس کاری نداشتی و به اصطلاح آروم بودیو به پلیس کمک کردی بهت عفو خورد
کسرا ادامه داد:اما با چاقویی که داخل زندان خوردی آزاد شدی
+چرا چاقو خوردم؟؟
_چند نفری ازت کینه داشتن دقیقه نود...
+متوجه شدم خب...
مسیح دستی به گردنش کشیدوگفت:خبرنداشتم چاقو خوردی و آوردنت همون بیمارستانی که من هستم
+چرا بیمارستان بودی؟
_به خاطر سرطان پسرم...اونجا بود که توفهمیدی من زنو بچه دارم یعنی طلاق گرفتم
+طلاق گرفتی؟
_خب داستانش طولانیه ولی همسر سابقم الان آمریکاست و زندگی خوبی داره یعنی توافقی جدا شدیم نه من اونو میخواستم نه اون منو
+اهاخب
کسرا خندیدوگفت:مسیح و به گوه خوردن انداختی بعد باهاش آشتی کردی
لبخندی زدم و گفتم:تازه فکرمیکنم کم بوده
مسیح خندیدوگفت:اگه میدونستی چی کشیدم اینو نمیگفتی
+بعدش که اشتی کردیم چیشد
نفس عمیقی کشیدوگفت:بعدش ازت خاستگاری کردم و ازدواج کردیم زندگی خوبی داشتیم تا اینکه پسر شیخ عدنان پیداش شد
❤ 8
5408
Repost from N/a
#پارت_۷۲
_بهتره خودتو جم و جور کنی و یادت باشه مجانی کاری نمیکنی،مطمعن باش اعتبار من خیلی بیشتر از یه پولیه عیاره،پس فکر شکایت و این چیزا رو از سرت بنداز بیرون، و یه چیز دیگه..
با نزدیک شدنش ترسیده کمی خودمو جمع میکنم و سعی میکنم به عقب بکشم، اما بازم جا میزنم و شکست میخورم
_میگم خدیجه غذاتو بیاره بالا، تو که نمیخوای تو این وضعیت ببینتت دخترکه صیغه ای؟ یا نکنه میخوای ابروی اخوند محله رو ببری و انگشت نشونم کنی؟؟
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
به خاطر پول صیغه اخوندی میشه که سادیسم داره ولی عاشقش میشه و…
۱۷
3910
Repost from N/a
#دخترهمیفهمهازبرادرشحاملهسترگشومیزنه😱😱
با نشستن لبهی تیز #چاقو روی مُچ #دست سوگل، نفس در سینهاش حبس شد!
جُفت دستهایش را بالا برد و با صدایی که به زور از بین لبهای خشک شدهاش بیرون میآمد نامش را صدا زد:
-سوگل؟ نکن دورت بگردم، چاقو رو بذار زمین حرف بزنیم خب؟
لبهای #خیس از اشک سوگل میلرزید و حرف زدن را برایش سخت میکرد!
-ازت... ازت #متنفرم از همهتون متنفرم!
-سو...
با کشیده شدن #چاقو روی #رگ دخترک و بیرون جَهیدن #خون از مُچ دستش، حرفش نصفه داخل دهانش ماند و صدای فریاد مردانهاش داخل حمام طنین انداخت!
-سوگللللللللل!
#دختریکهمظلومانهقربانیگناهجوانیمادرشمیشود.
https://t.me/+7FOSK1pDZ4kxOTI8
۱۴
1900
Repost from N/a
#پارت_اینده
#دخترخانکهعاشقدختررعیتکمسنوسالمیشهو
#رابطهیممنوعهایروشروعمیکنهغافلازاینکهچهخطریدرانتظارشونه
دستشو میکشم و به در طویله میکوبونمش و به صدا زدن هایی که عجیب معصومانه زده میشدن توجه نمیکنم
با گرفتن صورتش مرز لب هامون و از نابود میکنم و بین دیوار و بدنم جسم نحیفشو قفل میکنم
_من میخوامت لیلی و هیچ جوره دست ازت نمیکشم، حتی اگه اینکار گناه ترین گناه بشر باشه و جونمو بگیره
اشک چشماشو پس میزنم و ....
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
۹صبح
#تاریخی#عاشقانه#غمگین
3800
Repost from N/a
#پارت_۷۲
_بهتره خودتو جم و جور کنی و یادت باشه مجانی کاری نمیکنی،مطمعن باش اعتبار من خیلی بیشتر از یه پولیه عیاره،پس فکر شکایت و این چیزا رو از سرت بنداز بیرون، و یه چیز دیگه..
با نزدیک شدنش ترسیده کمی خودمو جمع میکنم و سعی میکنم به عقب بکشم، اما بازم جا میزنم و شکست میخورم
_میگم خدیجه غذاتو بیاره بالا، تو که نمیخوای تو این وضعیت ببینتت دخترکه صیغه ای؟ یا نکنه میخوای ابروی اخوند محله رو ببری و انگشت نشونم کنی؟؟
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
به خاطر پول صیغه اخوندی میشه که سادیسم داره ولی عاشقش میشه و…
۲۴
2700
#خشم_شب
#پارت_353
بچه هارو باکمک مهتاب شیر دادم و سریع بردشون ماهان رو هم ندیده بودم اما کسرا گفت بردنش اتاق عمل نمیشناختمش یادم نمیومد اما حسم میگفت خیلی برام عزیزه
آروم از تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و ازپذیرش پرسیدم:ببخشید اتاق عمل کجاست؟
_چه شخصی اتاق عمله؟
+ماهان رادمنش
_اهاهمونی که داره پیوند بند ناف میشه؟
+اره اره
_با آسانسور برو طبقه بالا انتهای راهرو
+ممنون
نزدیک اتاق عمل دیدم مسیح داره سالنو متر میکنه کسرا هم نشسته بود
آروم رفتم سمتشون که کسرا متوجه شدو اومد سمتم و گفت:اینجا چیکار میکنی قربونت برم باید استراحت کنی
+خوبم خواستم بیام ببینم وضعیت ماهان چطوره
باذوق گفت:ماهانو یادته؟؟؟
+خب نه ولی حس میکنم واسم خیلی عزیز بوده
مسیح کنارم ایستادو گفت:بیا بشین...اره هم تو ماهانو خیلی دوست داشتی هم ماهان تورو
آروم نشستم روی صندلی و گفتم:چطوری باهم آشنا شدیم...اصلا تواین پنج سال چه اتفاقاتی افتاده؟
مسیح نگاهی به مسیح انداخت وگفت:خب...من...من...
سرشو زیرانداخت که چشمامو ریزکردم و گفتم:تو؟
_من..به عنوان بادیگارد وارد خونت شدم
+خب
_ولی در اصل...نفوذی پلیس بودم
ابروهام پرید بالاوگفتم:پلیسی؟
_نه نه پلیس نیستم
+پس چجوری نفوذی پلیس بودی
_پسرخالم نیما پلیس بود نیما هم داخل خونت نفوذ کرده بود و من برای مشکلات خانوادگیم مجبور شدم دزدی کنم اما از شانسم تواولین دزدی گیر افتادم نیما هم برای اینکه برام تشکیل پرونده نشه و زندان نیوفتم واسم موقعیت جور کرد که چندماهی بشم بادیگارد یک زن مشکوک به قاچاق و قتل واین چیزا وهمون نفوذی تو
❤ 11
9610
#خشم_شب
#پارت_352
مهتاب لبخندی زدو گفت:بله که گشنشونه نوبتی باید شیر بخورن و سریع برگردونمشون داخل دستگاه
نگران گفت:دستگاه چرا؟
_چون هفت ماهگی به دنیا اومدن لازمه یک هفته ای داخل دستگاه باشن مشکلی نیست نگران نباشین
مسیح سری تکون دادوگفت:میتونم بغلشون کنم
_البته
دخترکم و بغل کردو سرشو بوسید و گفت:دختر نازم دردونه بابا
لبخندی زدم که مهتاب چشمکی بهم زدو به مسیح اشاره کرد
اخم مصنوعی کردم که بوسی برام فرستاد
مسیح گرفتش سمتمو گفت:بیا نفس
بهش نگاه کردم که با ذوق منتظر بود تا بچرو ازش بگیرم
آروم بغلش کردم و گفتم:نفس؟
_اره نفس
+چرا؟
_آدم نفسشو نفس صدا نزنه چی صدا بزنه افسون ...نمیدونی چقدر خوشحالم که اینجایی کنار بچه هامون ماهان ببینتت حتما شوکه میشه
لبخندی زدم و چیزی نگفتم خواستم شیرش بدم دیدم همچنان ایستاده به در اشاره کردم و گفتم:نمیری بیرون؟
سری تکون دادو گفت:چرااا؟
+میخوام بچه هارو شیر بدم!
گنگ نگاهم کرد که گفت:آهااا آم من همین بیرونم...کاری داشتی صدام بزن...پس من میرم فعلا
رفت بیرونو درو کوبید تک خنده ای کردم که مهتاب گفت:عاشقه
+چی
_این مسیح خان مشخصه عاشقه متوجه نگاهاش نشدی میتونست جوری بغلت میکرد که باهاش یکی شی
به دخترم که داشت نگاهم میکرد نگاه کردم و گفتم:یعنی منم عاشقش بودم؟
مهتاب سری تکون دادو گفت:اون عشقی که توی چشماش بود نشون میداد لیلی و مجنون بودین صبرکن تا همه چیو برات تعریف کنه دختر
❤ 7
9200
Repost from N/a
درگیر شدم درگیر #عشق دخترک چشم جنگلی کلاسمون، دخترکی که تا مدتها خواب و خیال شبها و روزهام بود. به خاطرش قِید همهی دخترهای دور و بَرَم رو زدم و بالاخره تونستم مال خودم بکنمش.
اما توی بهترین شب زندگیم وقتی داشتم انگشتری که با عشق برای عشقم خریده بودم رو دستش میکردم فهمیدم دختری که عاشقشم #خواهر خودمه خواهری که حاصل گناه روزهای جوانی پدرم بود این در حالی بود که من بارها با اون دختر #خوابیده بودم و #بچهمدرونبطنشدرحالرشدبود.
https://t.me/+7FOSK1pDZ4kxOTI8
https://t.me/+7FOSK1pDZ4kxOTI8
۱۹
2700