cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

'𝑴𝒀 𝑳𝑰𝑻𝑻𝑳𝑬 𝑪𝑶𝑳𝑶𝑵𝑬𝑳🗝'

𝐓𝐡𝐞 𝐟𝐢𝐫𝐬𝐭 𝐰𝐞𝐚𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐨𝐟 𝐚 𝐜𝐨𝐥𝐨𝐧𝐞𝐥 𝐃𝐞𝐞𝐩 𝐟𝐞𝐞𝐥𝐢𝐧𝐠𝐬🖤🚬 𝐭𝐡𝐞 𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫⛓: 𝐍𝐚𝐫𝐞𝐧𝐣𝐢 / 𝐌𝐥𝐢𝐤𝐚 𝐼𝑆 𝑇𝑌𝑃𝐼𝑁𝐺... https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1147678-iP3Z6UM

Show more
Advertising posts
700Subscribers
No data24 hours
-37 days
+7530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

عزیزان دلی که فردا و پسفردا کنکور دارن آرزوی موفقیت دارم برای تک تکتون امیدوارم به اون هدفی که دارید برسید بدست آوردن اون چیزی که هر وقت مغزت بیکار میشه میره سراغش واقعا اتفاق قشنگ و شیرینیه؛ میشه یه لبخند از ته دل رو لبت که به هر حال خوبی تو این لحظه های الان که به دلخوشی نیاز داریم می‌ارزه چون خودمم میتونم درکش کنم و حداقل امسال میدونم و میتونم درک کنم حالتون و🙂 به امید موفقیت همگی و دیدن لبخند از ته دلتون🧡🥺
Show all...
🗣 Macan Band 🎵 Jazebe #MacanBand برای دانلود آهنگ، ابتدا روی لینک کلیک کرده و سپس start را بزنید. 👾👉 t.me/melobot?start=N0CKF 🆔 @melobot
Show all...
❤‍🔥 5
آزادی اما حس اینکه حبس شدی عذابه نداشتن در عین خواستن عذابه همه چیز..اونطور که باید آرومه اما.. احساس اینکه بزودی جهنم سرد سراغت میاد عذابه تو راه تاریکی قدم میزنیم که.. اون لحظه شاید همه چیز خوب بگذره اما.. خبر نداریم یک قدم بعد چی منتظرمونه.. -از‌زبان‌شخصیت
Show all...
❤‍🔥 8
هرگز شب را باور نکردم؛ چرا که در فراسوهای دهلیزش به امید دریچه ای دل بسته بودم. - احمد شاملو •امیر‌در‌آینده
Show all...
🌚 5
Show all...
` 𝐁𝐀𝐍𝐃 𝐨𝐟 𝐃𝐀𝐄𝐓𝐇 `

‌ ‌‌‌‌ ▪️-⃤-𝐖𝐞L𝐜O𝐦e 𝐓o 𝐓𝐡i𝐬 𝐖o𝐫L𝐝 -⁰¹- ‌ ╭─━─━─≪💻≫ ─━─━─╮‌ - 𝐈𝐧 𝐭h𝐢𝐬 𝐖o𝐫l𝐝 , 𝐭h𝐞 𝐩e𝐧a𝐥t𝐲 𝐟o𝐫 𝐦i𝐬t𝐚k𝐞s 𝐢s 𝐝e𝐚t𝐡. 𝑳i𝑵k: @Bandofdeathbot

❤‍🔥 2
پارتا رو خوندید تا الان؟🫠✨
Show all...
10🌚 2
پارت امشب تقدیم نگاهتون❤️‍🩹 زمان خیلی چیزا رو تعیین میکنه گفتن چند تا جمله شاید چند ثانیه زمان ببره اما آتیش بزرگی به جسم و روح یه رابطه میندازه✨ کامنتای چنل باز شد
Show all...
❤‍🔥 7
•amir• _مثلا چی لبم و با زبون تر کردم قطره های خیسی رو سرم حس میکردم که یادآور تک تک اون تصویر‌های مبهم بود،حضور رهام تو اون کابوس لعنتی اونم درست کنار قاتل پدرم چه معنی داشت اون مرد پدرم و و رهام من و به ضرب گلوله به قتل رسوند _خواهرت..علامت سوال بزرگیه برام،اولین بار که دیدمش دختری بود که به آفرا و مرت پناه آورد،چطوری تونست همراه ما به همونجایی بره که ازش فرار میکنه؟ نگاهش کدر شد خوب حس میکردم این حالت و حتی حرفی که دلش میخواست بزنه اما بخاطر من مراعات میکرد روهم حدس میزدم خواهرش بود جگرگوشه رهام هادیان مگه میشه روش حساس نباشه؟ _درست زمانی که من تیر خوردم خواهرت از ما جدا شد رهام،من حق دارم نسبت بهش مشکوک باشم با یادآوری اتفاقی کلافه چشم روهم گذاشتم و دستی به صورتم کشیدم _اما یسری چیزا اجازه نمیده آدم سیاهی ببینمش حتی حس کنجکاوی روهم از نگاهش میخوندم اون لحظه تو ذهنم معنی نداشت بیشتر از این مخفی بمونه این راز برای همین لب به گفتن باز کردم _اون اوایل وقتی ترکیه بودیم،من و باران برای اینکه از رها زهرچشم بگیریم و بتونیم ببینیم مورد اعتماد هست یا نه یه شو اجرا کردیم خیره شدم بهش،لبم و تو دهنم کشیدم _گریم یکی از اعضای سایه لو رفته بود دادم به عرفان،ازش خواستم تو اون مهمونی باشه،یادته باران و رها یهو غیبشون زد؟باران رو لباسش یکم شربت ریخت رها رو تا سرویس کشوند،خواهرت وقتی یارو و دید برای اینکه باران جلوی افراد سایه شناسایی نشه..بوسیدش تغییر حالت نگاهش و حس کردم،یه چیزی بین سردرگمی و تعجب بود نمیتونستم بفهمم دقیقا چه حسی به من داره منی که این قضیه رو پنهون کردم و حالا دارم میگم خواهرش و وارد یه بازی کردم میتونست درکم کنه؟اینکه دنبال جواب بودم و میفهمید؟ اما وقتی ازم فاصله گرفت و تنش و عقب کشید فهمیدم ای کاش این راز مگو باقی میموند رو به سقف خوابید و ساعد دستش و رو چشمش گذاشت گوشه لبم و بین دندونام له کردم _رهام؟ تن صدای گرفته و جدی که سعی داشت غم رو پنهون کنه بهم میگفت "برای اولین بار قراره عصبانیت رهام و ببینی درحالی که مقصری" _بعدا حرف میزنیم،شب بخیر کلافه نفس از سینه آزاد کردم و چشم بستم نمیدونم این حس ناشناخته بود یا اکثر مردم تجربه کردن اما بازنده شدن تو بحثی که تو حق کامل و داری مثل قرار گرفتن تو برزخه نه میدونی کار درستی به اندازه بودن در بهشت انجام دادی نه خبر داری چند ساعت بعد حرارت جهنم و لمس میکنی یا نه من الان خود برزخ بودم؛
Show all...
❤‍🔥 15
#𝑴𝒚_𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒄𝒐𝒍𝒐𝒏𝒆𝒍 #part68 •Roham• صدای ناله ضعیفی جای جای مغزم پرسه میزد حقیقت بود یا عالم خواب،بی خبر بودم هرچه که بود برام حکم جهنم داشت جهانی که با ناله‌ی پر درد جواهرم پر شده قابل تحمل نبود،دلنشین نبود،انتخاب نبود؛ چشم باز کردم،برگشتم به لحظه مورد علاقم،ثانیه دلنشینم شبی بعد از هزار شبِ پر دلهره نور درخشانی بین دستام حبس شده بود اما،نمیدونستم یک شب میتونه به هزار شب غلبه کنه آرنج دستم و تکیه گاه کردم و تن خستم و بالاتر کشیدم خیره شدم به جسمی که بی طاقت تو آغوش من کلماتی پشت هم میچید اما کنار هم معنایی نداشت _با..بابا..ن..نه حدس اینکه کابوس میدید کار دشواری نبود اما بعد از این همه مدت امشب؟اون کابوس تکراری باز برگشته بود؟ یادمه آخرین بار قبل از ماموریت این موقعیت و تجربه کردیم اما بعد از اون اتفاقی نیوفتاد دستم و رو بازوش گذاشتم،تنش و آروم تکون دادم؛ _امیر..خواب دیدی پسرم..بیدار شو دست بردار نبود _رهام..ر..رهام چیکار میکنی متعجب بود از کاری که کردم و من بی خبر از همه جا،هر لحظه بیشتر تو بهت کلماتی که بکار میبرد غرق میشدم دستام و دور شونش حلقه کردم _پسرم،بیدار شو نکن اینجوری با خودت لبام و رو شقیقه ملتهب و خیسش گذاشتم و بوسیدم اما واکنشی که داشت ترس و حیرت و تو دلم ده برابر کرد بدنش با شدت زیاد بین دستام لرزید و انگار از شوک عمیقی بیرون اومد؛ در لحظه تنش ازم فاصله گرفت و با مردمک لرزون و چشم‌هایی که بیشتر از هر زمانی گرد شده بود خیره شد بهم،اون حس ترسی که تو چشماش بود و نمیفهمیدم عقب کشیدم،با فاصله نشستم _ا..امیر؟ لرز خفیف بدنش اولین چیزی بود که به چشم میخورد خودش و به گوشه ترین نقطه تخت رسوند،حرکت سیب گلوش تو این تاریکی براحتی برام قابل تشخیص بود _آ..آب بخور یکم خواستم جلو برم اما با تشر محکمی که بهم زد پشیمون شدم _برو عقبب دستام و بالا گرفتم رفتارش برام غریب بود اگه همون کابوس همیشگی باشه من نقشی نداشتم،چطور مقصر واقع شدم؟ مدارا کردم،نباید تحت فشار قرار میگرفت _چشم،ببخشید اروم باش امیر با یادآوری قرص‌های آرام بخشش به چمدون اشاره کردم _قرصات و بیارم؟ از رو تخت بلند شد و ایستاد تنش همچنان لرز داشت،خم شده بود و حالت دفاع از خودش رو داشت چی دیده بود از من؟ لیوان رو میز و برداشت و جرعه ای از آب نوشید اما آتش درونش شعله کشیده بود و قصد خاموش شدن نداشت اون چند قطره آب از پس پسر من بر نمیومد،مثل من. _تو..تو به من شلیک کردی جمله ای که به زبون آورد غیر منطقی ترین فکت راجب من بود من؟گلوله؟اونم به سر عزیز کرده‌م؟ چند میلی متر جابجا شدم تا دستش و بگیرم اما سریع‌تر از من بود عقب کشید و یک قدم از تخت فاصله گرفت _گفتم جلو نیا برو عقب نفس از سینه آزاد کردم و چنگی تو موهام فرو بردم _پسر چی داری میگی؟امیرم باور کن خواب دیدی من چرا باید همچین کاری بکنم صدای نفس‌های عمیق مرواریدم تو اتاق پیچید،عمیق و تند نفس میکشید،انگار قفسه سینه میخواست بدره پوست کاراملی پسرم و این حالتش از حرفی که شنیدم برام مهم تر بود _امیرجانم یکم آب بخور خواهش میکنم ازت از پارچ میز کنار تخت لیوان پر آبی سمتش گرفتم _بیا قربونت برم،بعدش حرف میزنیم باشه؟ دست‌ها میلرزید و انگار یه حمله عصبی اجازه نمیداد امیر از دست من یه قطره آب بخوره بیشتر از این نتونستم جلوی خودم و بگیرم لیوان و به میز سپردم و در کمترین زمان خودم و بهش رسوندم دستام و دور شونش حلقه کردم تقلا میکرد ازم فاصله بگیره اما اجازه نمیدادم رها نمیکردم خورشیدم و نور تابانم و _ولم کنن..رهاممم شونه هاش و سمت خودم کشیدم انگشتام و لابه‌لای تار تار موهاش فرو بردم _امیر پسرم،آروم باش منم رهام،دستات داره میلرزه امیر دستم و رو قلبش نشوندم وادارش کردم رو تخت بشینه با دست آزادم صورتش و قاب کردم _آروم نفس عمیق بکش پسرم آروم باش..نفس بکش امیر ضربان قلبش زیر دستم مدام در حال تغییر بود خم شدم،لبام و رو قلبش نشوندم خوشحالم که اون لحظه به حرفم گوش کرد صدای نفس‌های آروم،طولانی و عمیق نبضی که کم کم آروم میگرفت بهترین موسیقی ممکن و میساخت برام به حالت طبیعی برمیگشت کم کم دستم و بین دو کتفش نشوندم و وادارش کردم تنش و به نرمی تخت بسپره تخت و دور زدم و سر جای قبلیم به سمتش خوابیدم نقطه ای از سقف علاوه بر نگاه،توجه و تمرکز و هواس پسرم و دزدیده بود اما حس میکنم به این آرامش نیاز داشت انگشتام و لا به لای ابریشم مورد علاقم فرو بردم _رهام تکون خوردن سیب گلوش نشون میداد با از درون جنگیده با خودش تا حرفی و که تو دلش بود و بزنه _جانم عزیزم تیله های درخشانم همچنان تو دستای سقف اتاق اسیر بود _قرار بود حرف بزنیم سرم و به تاج تخت تکیه دادم دستم و رو قلبش نشوندم از ضربان منظم اون جسم تپنده‌ که مطمئن شدم صحبت و از سر گرفتم _بزنیم دل از سقف اتاق کند و به پهلو خوابید نگاهش و حواله من کرد _یسری چیزا عجیبه
Show all...
❤‍🔥 13
عزیزان دلی که تازه وارد جمعمون شدن خیلی خوش اومدید و صفا اوردید قدمتون رو چشم🫂 ملیکا هستم نویسنده سرهنگ کوچولو🫶 " https://t.me/c/1965440329/498 " لطفا پیام سنجاق شده رو چک کنید👆 امیدوارم از قلم بنده و روند فیک خوشتون بیاد🤓✨
Show all...