cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

مقدر شده [ اثر: ارغوان ]

رمان مقدر شده اثر: ارغوان پارت گذاری>>> روزانه ژانر: آروتیک/گی/عاشقانه/درام🔞 رمان دارای صحنه های باز و سکسی است محدودیت سنی دارد

Show more
Advertising posts
2 676
Subscribers
-924 hours
-387 days
-17130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارتهای امشب👆👆👆
Show all...
14👍 1 1
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 #مقدر_شده #پارت_310 همه چیز را به برن دامادش سپرده است و خودش را در عیش و نوش آخر عمری غرق کرده است و در تمام این مدت حتی یکبار هم سراغ زنی را که اسما ملکه اش است را نگرفته است... روزی که برن پادشاه خرفت شمال را راضی کرد که برای پسری که هرگز جسدش را ندیده اند مراسم ختم بگیرند سارا به هر دری زد که جلوی این کار را بگیرد ولی بدتر درون این تکه از قصر سرد منزویش کردند.. مراسم برگذار شد و رسما سلطنت را بدون هیچ ولیعهد و جانشینی اعلام کردند تا برن بتواند راه خود را بازتر کند... در میان تمام این کش مکش ها دختر معشوقه ی شوهرش همسر برن که کینه ی بی توجهی ها و تحقیرهایی که به مادرش شده بود را از چشم سارا میدید هراز گاهی که یاد مادرش و دیوانه شدنش می افتاد ترکشهایش را به سمت سارا پرت میکرد... و نتیجه اش وضعیت افتضاح ملکه ای با لباسهای کهنه و اتاقی که به زحمت گرم میشد و غذایی که به زور سیر میکرد بود... دستی به موهای آشفته اش کشید دیگر حتی رغبت نمیکرد موهایش را درست کند. موههایی که قبلا هر روز صبح خدمتکارها به زیبایی درستش میکردند و با زیباترین لباسها و جواهرات آراسته در میان بانوان قصر با افتخار قدم برمیداشت قدم هایی که به خاطر وجود ولیعدش بود... سارا بلند شد و نگاهی به اتاق بزرگی که وسایل چندانی نداشت کرد خدمتکارها بیرون اتاق بودند خدمتکارهایی که دست نشانده ی همسر برن بودند.. قدم اول را که برداشت صدای زنها را شنید قدم دوم صدای تحسین و خش خش دامنهایی که به نشانه ی احترام خم میشدند قدم سوم بوی عطر گران قیمتش قدم بعدی مجلس بزرگی که همه به احترامش خم شده بودند و سلام و درود میفرستادند. لئو را دید که با لبخند با آن لباس سفید سلطنتی که نشان خاندان سلطنتی و ولیعهدی روی آن خودنمایی میکرد به سمتش آمد دستش را به طرفش گرفت...شروع کردند به چرخیدن ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥
Show all...
❤‍🔥 92 27👍 19
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 #مقدر_شده #پارت_309 آرگوت کجاست؟ دریاچه را به خاطر داشتم مارک شدنم... جفت شدنمان... همه چیز خوب بود پس چرااینجام...؟ در میان مه غلیظی و جدا از همه... خواستم حرف بزنم ولی چیزی به غیر از ناله از گلویم بیرون نیامد بین عدم گیر افتاده بودم جوری که به غیر از خودم هیچ چیز و هیچ کس را حس نمیکردم... تنها امیدم این بود که مثل دفعه ی قبل گرگ سیاهم راببینم نگاه خسته ام در میان مه غلیظ اطرافم میچرخید... زیر لب بدون هیچ صدایی نلیدم: ـ آرگوت... درد هر لحظه بیشتر میشد و آن موجود روی گردنم چنگالهایش را بیشتر و بیشتر درون گوشت تنم فرو میکرد... ( راوی ) ( شمال ـ قصر سلطنتی) سارا به سوختن هیزم ها خیره شده بود و صدای ترق تروق آتش تنها صدایی بود که سکوت اتاق تاریک را در هم میشکست لئو نیامده بود تنها امید زندگیش تنها داراییش نیامده بود فریبش دادن چطور یک بار دیگر فریب آن سگهای حرومزاده را خورده بود؟ چطور یک بار دیگر اعتمادش را به آنها داده بود؟؟ نورمن... آن جادوگر مو قرمز به روح پسرش قسم خورده بود... نورمن کسی نبود که جان عزیزترین کسش را به دروغ قسم بخورد.. پس چه اتفاقی افتاده؟ لئو زندست..؟؟ فکری که درون سرش آمد تپش قلبش را زیادتر کرد... دستی به سینه اش کشید و با خودش گفت: ـ امکان نداره... لئو زندست... باید زنده باشه... پسر من زندست... ولی مدتی هست که بیست سالش را تمام کرده آن جادوگر گفت بود که تا بیست سالگی مهر و مومش باقی می ماند یعنی الان... نه حتی فکر کردن به آن برای سارا حرام است... سارا هرگز اجازه نمیدهد که لئو مثل آنها شود... رودوشی بافتنیش که کمی کهنه شده بود را بیشتر دور خود پیچید خیلی وقت است که فقط اسم پوچ ملکه رویش باقی مانده است اسمی که فقط یک اسم است.. آن پیر کفتار دورش را با معشوقه های جوان و ترگل ورگل پر کرده است به امید اینکه پسری داشته باشد البته که اینها همه بهانه بود خیلی وقت است قید داشتن پسر را زده است قید سلطنتش.. ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥
Show all...
❤‍🔥 74 30👍 13
Repost from N/a
❌❌❌❌❌❌ #سایکوپات 🔞💦 ژانر مافیایی فورسام گی 🏳‍🌈 همه چیز از یه شب زمستونی شروع شد اترین اون شب توی خونه چیز هایی دید که نباید... دنیای رنگی نوجوانیش یه شبه به #سیاه ترین شکل ممکن در اومد و از فردای اون روز تموم تنش رو رئشه های #عصبی فرامیگرفت.. بهترین #دکترا اون رو معاینه کردن اما هیچکس نتونست دلیل حالات اترین کوچولو رو بدونه تا اینکه از طرف یکی از دوستان پدرش بهشون یه #روانشناس معرفی شد... یه مرد بلند قد و #هیکلی که کلش تنش رو #تتو های ریز و درشت فراگرفته بود... چشم های نافذش مثل تیغ برنده بود و دست های #عضلانیش هر نگاهی رو مجذوب خودش میکرد.. اون مرد کی بود ؟ شاید همون کسی که باعث این حالشه ... https://t.me/+gezz381a8HUxY2Fk https://t.me/+gezz381a8HUxY2Fk https://t.me/+gezz381a8HUxY2Fk شب میره توی اتاق پسره و بهش تجاوزمیکنه 🙊
Show all...
00:03
Video unavailable
#گی_مافیایی_صحنه‌دار_🔞🍑‼️🏳‍🌈 - دیشب سه بار از پشت بهم دادی امروز میخوام سوراخ دهن داغت دور آلتم تنگ شه! زبونی رو لبم کشید و محکم بوسیدم - سایمان برو کنار که ازت چندشم میشه! پوزخندی زد و محکم سرم رو به خشتکش فشرد - مثل دخترا حرف میزنی پسر کوچولوی بابا! خواستم هلش بدم که لبم رو به مردونگی دراز و کلفتش چسبوند - اه! حالم داره بد میشه الان بال... روی هیکلش بالا آوردم و با نفرت هوار زدم - کثافتتتت! خیلی لجنی بهم قرص دادی و تا تونستی بهم تجاوز کردی چی از جونم می خوای؟ به سینه‌اش کوبیدم و سوراخ کونم سوخت و گرمی چیزی رو حس کردم - من عاشق پرکم! عاشق زنممم با بچم.. پر خشم روی تخت پرتم کرد و با تف سوراخم رو مالید بی هیچ رحمی خودش رو توم فرستاد - اخخخ لعنت بهت! حین ضربه زدن دیلدور رو برداشت و غرید - زندگی تو اینکه زیر من باشی آیانه! از هم خوابگیت نگو به من که خودم کونت میذارم! https://t.me/+ly4qJst2WdVjZjI0 https://t.me/+ly4qJst2WdVjZjI0
Show all...
animation.gif.mp40.56 KB
00:03
Video unavailable
📛 #رفیق شوهرش عاشقشه و به دروغ به شوهرش میگه خیانت کرده تا #طلاقش بده تا #خودش به دستش بیاره🔥🚫 پرتم کرد روی تخت و با پیروزی گفت -وقتی شوهرت اینقدراحمق بود که خیانتت رو باور کرد و #طلاقت داد،پس تو حق امثال منی که مال من بشی و‌ #وارثم رو به دنیا بیاری. خیمه زد روم و شلوارم رو #پایین کشید به به هق هق افتادم. -ن....هق....کن.....عو....هق...ضی... سیلی توی صورتم زد و بین پاهام جا گرفت. _عوضی اپن‌شوهر سابقت بود. بی رحم خودش رو #واردم کرد که از درد رو به بیهوشی رفتم.🔞 https://t.me/+ylIzRO4_N085NmFk https://t.me/+ylIzRO4_N085NmFk
Show all...
3.03 KB
Horny's mom🍑 اشکان پسرخرخون خانواده که سال اخر دبیرستانه و سختی های زیادی کشیده و پدرش کاظم ۴۰ ساله که بعد از جدا شدن از زنش عاشق یه دختر ۲۲ ساله میشه که ۱۸ سال ازش کوچیکتره و حالا چی میشه که کاظمو و همون دختر باهم ازدواج کنن و با ورودش به خونه ی کاظم دختره به پسر کاظم دل ببنده؟🔞🍑 https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk
Show all...
00:13
Video unavailable
بهترین گپ BDSM💦👌🔞 🪡فعال ترین گپ ال‌جی‌بی‌تی ! https://t.me/+lb47_xYaeUE2YjZk ⚠️ قدیمی ترین گپ bdsm ‼️‼️‼️ ✅ قدیمی ترین گپ LGBTQ ⁉️⁉️⁉️ https://t.me/+lb47_xYaeUE2YjZk 📌مستر ها و ددی ها خشن:🩸🔥 📌میسترس ها و مامی های جذاب:🔞💦 https://t.me/+lb47_xYaeUE2YjZk تایم #فراخوان_آزاد هم داریم 😈❌❌ جوین👆💦🔞🔞🔞🔞🔞💦👆
Show all...
1.59 MB
#گی   🔥💦 شونه های پسر از‌ترس از جا پرید و مرد شلوارش رو پایین کشید  و دیکش پرید بیرون  بی توجه به نگاه وحشت زده پسر،مرد موهای پسر‌رو  گرفت ‌و سرشو  به دیکش نزدیک کرد. _دندون بزنی، سیاه وکبودت میکنم شب جهنمیت رو جهنمی‌تر نکن.🔞💦 https://t.me/+8wpeTEfGiRNlOTM0 https://t.me/+8wpeTEfGiRNlOTM0
Show all...
Horny's mom🍑 پسر #شوهرم روی #مبل بود و داشت درس می خوند #خیلی وقت بود تو #کفش بودم و تا حالا #ندیده بودم بهم چراغ #سبز #نشون بده هزاربار بهش چراغ سبز نشون داده بودم و #اون #هربار نادیده میگرفت و الان حسابی تپلم خیس شده بود کتاب رو روی #رونش گذاشته بود اما یه طور عجیب داشت به کتاب نگاه می‌کرد انگار #چشم هاش #خمار شده بود..آروم و سلانه سلانه جلو رفتم و پشت بهش ایستادم که در #کمال تعجب دیدم گوشی رو گذاشته روی #کتابش و داره فیلم #سوپر میبینه چشم هام خمار #خمار شده بود باورم نمیشد پسرخرخون #شوهرم که همیشه توی فامیل به باادب ترین و خرخون ترین معروف بود داشت با دیدن فیلم #سوپر توی حس میرفت تپلم #خیس شده بود و دیگه نتونستم طاقت بیارم کتاب و گوشی رو ازش قاپیدم و با چشم های خمار گفتم _چطوره به #جای فیلم #سوپر دیدن به نامادریت یه حالی بدی؟! https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk #س‌ک.س‌نامادری‌باپسرشوهرش🍑💦
Show all...