cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

گـــ°°°ـــلاریـــــــس❄️🌜

به نام آفریننده ی کلام🧿 به قلم: خورشیــــ🌞ـــــد گـــ°°°ـــلاریـــــــس❄️🌜 روایت دختر تنهایی که باید خودش زندگیش رو بسازه... گلاریس به معنای؛ موی بافته شده... هر روز پارت داریم به جز جـمــعـه ها✅

Show more
Advertising posts
21 492
Subscribers
-4224 hours
-2317 days
-94030 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
پارتمون و خوندین؟
3500Loading...
02
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
1090Loading...
03
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
1110Loading...
04
Media files
1630Loading...
05
‌پسره برای اینکه سینه زنش سبک شه شیرشو جای بچه میخوره😳 _مامان برکه گریه میکنه سینه هاش پر شیر شده بچه ضعیفه نمیتونه میک بزنه. مادر شوهر بدجنس برکه قری به گردن میده و میگه _همینه دختر از یالغوز آباد رفتی بی اذن ما گرفتی چیزی که پس انداختم شد این، حداقل اگه پسر میزایید دلم نمیسوخت انقدر که ناز و ادا میاد! آریا عصبی از اتاق بیرون زد و در رو کوبید. به صدای غر غر های مادرش بی توجهی کرد. زنش همچنان گریه میکرد. عصبی غرید _خب بدوش! _نم... نمیتونم درد داره!! صدای گریه نوزاد و برکه همزمان روی اعصابش بود پوف کلافه ای کشید و گفت _پیراهنتو بده بالا خودم میک بزنم سینه هات سبک شه! با دیدن چشمای وق زده برکه خم شد و خودش پیراهنشو بالا داد. برکه نالید _آریا؟ داری چیکار میکنی؟ جوابی نداد و دهنش رو روی سینه ی زنش  گذاشت.😱 با اولین میک قلب برکه از خجالت و هیجان فرو ریخت. اریا با دست روی کاناپه خواباندش و خودش هم کنارش دراز کشید و به کارش ادامه داد. با صدای مادرش هردو از جا پریدند. زن داد زد _آریا مامان داری چه غلطی میکنی؟ دور دهان شیری اش را پاک کرد و کلافه موهایش را عقب زد. _مامان میشه تو دخالت نکنی؟ https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 بیاید ببینید بقیه داستان با این شوهر پررو چی میشه🤣 ❌اثری جدید از نویسنده ی رمان دختر کوچه درختی شیدا شیفته❌
4492Loading...
06
- شرط میبندم لباش بوی پاستیل میدن. پاستیل در دستم را با ملچ ملوچ خوردم که سپیده دسته گلش را روی سرم کوبید. - جمع کن خودتو وسط مجلس عروسیم درمورد لبای برادر شوهرم نظر میدی؟ - رییس منه ها!! رویش را برگرداند که سرم را تکان دادم. دامن لباسم را بالا گرفتم و سر کج که بتوانم امیر را ببینم. امیر فروزنده... رییس بدخلق و آرامم. زیبا و جنتلمن که به تمامی دخترها دست رد زده. دخترهای سطح بالا و اوپن مایند که حتی پیشنهاد ازدواج سفید را هم به او داده اند. ایستاده در گوشه ای پیدایش کردم. در حال خوردن شامپاین بود. سپیده گفت: - بیخیالش شو. حتی نگاهت نکرد. این همه در و داف اینجاست. ساناز رو ببین. عمل پروتز کرده ماشالله چه‌چیزی هم شده. به باسن ساناز زل زدم، اصلا هم قشنگ نبود. - میتونم از پشتش به عنوان نگهدارنده ی قابلمه استفاده کنم کجاش قشنگه؟ خواهرم لبخندی به مهمان ها زد، شب عروسی اس بود وخیلی زیبا شده بود. - مردا همه اینارو دوس دارن. تو دو طرفت صافه امید چی داری؟ مثل منم نیستی. ناراحت نگاهش کردم. من رییسم را دوست داشتم... ولی راست میگفت، هیکل جذابی نداشتم که یک مرد را مجذوب کند و دست و پا چلفتی هم بودم. تا به این سن حتی نتوانسته بودم یک دوست پسر داشته باشم. معاشرت با مذکرها را بلد نبودم. - یاس میدونستی رییست از بوسیدن بدش میاد؟ متعجب نگاهش کردم. - یعنی تاحالا کسیو نبوسیده؟ لبی گردنی چیزی. مگه میشه. به قیافش میخوره صدتا دوست دختر داشته باشه. - خب؟ کی گفته حتما اونارو بوسیدم؟ سپیده هینی کشید و من متعجب برگشتم. امیر دقیقا پشت سرم بود خواستم فرار کنم که محکم کمرم را گرفت و دم گوشم زمزمه کرد: - ولی اگه تو بخوای میتونم بوسیدنو روی تو اجرا کنم. البته مثل من بوی پاستیل نمیدی ولی بوی شکلات چرا! https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 🔥یاس آرمان دختری که روز ورودش به شرکت عاشق رییسش میشه. امیر فروزنده مرد جدی و جذابی که یاس رو مجذوب خودش میکنه و از قضا برادرش شوهر خواهر یاسه و این دوتا توی عروسی جوری باهم بر میخورن که....
1100Loading...
07
از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk برگشتم عقب و با دیدن محمد که با کفشش پا روی دنباله ی لباسم گذاشته جا خوردم ... ناباور بهش خیره شدم ... _داری چیکار می کنی؟ پوزخندی صدا دار زد و با چشمهایی که خشم و عصیانش با یه خونسردی کاذب پوشانده شده بود به طرفم اومد و گفت : _چیه خوشگل خانم لباست کثیف شد ؟ نگاهم روی نگاه ترسناکش دودو زد ... جلوی روم ایستاد و گفت : پولش رو دادم ( یکضرب چاک بین دکلته روجر داد )هرکار دلم بخواد باش می کنم ... طی یک اقدام ناخودآگاه دستم جلوی سینه ی برهنه ام قرار گرفت و ناباور بهش خیره بودم ‌.... باورم نمی شد که اینکار رو انجام داده باشه و لباس عروس خوشگلم رو تو تنم پاره کرده باشه ...در لحظه داشتم به قدرت دستش که لباس به این محکمی رو پاره کرده بود فکر می کردم که ضربه ای که روی دستم زد باعث شد دستم از روی سینه ام کنار بره  نگاهم با حیرت  از دستش به صورتش کشیده شد ... نگاهش با طمانینه روی بالاتنه ی برهنه ام نشست و دوباره به چشمهام خیره شد و پرنفرت غرید : _چیه باورت نمی شه که حرفام رو عملی کنم .... حالا بذار کامل برهنه ات کنم شاید خوشم اومد با اشاره به سینه هام که به سختی پشت لباس قایم کرده بودم گفت : _فعلا که هیچیت رو نپسندیدم .... کمی عقب رفتم و او با یک گام بلند خودش رو بهم رسوند و به دستم چنگ زد و نگهم داشت ... چشمهای وحشت زده ام تو صورتش می چرخید و او با همون لحن گزنده و پر تحقیرش  که انگار قصد جونم رو کرده بود لب زد : _حتی حالم بهم می خوره یه بوس ازت بگیرم ولی چه کنم که حاجی گفت باید باهاش بخوابی تااون زمینها رو بهت بدم فکر می کنه باهات بخوابم مهرت به دلم میفته ... با نفرت خواست بطرف اتاق ببردم که مقاومت کردم و بدون هیچ حرفی خودم رو سفت و سخت نگه داشتم ... پوزخندی زد و گفت: _ رو زمین برا خودت سخت تره ... بعد تا به خودم بجنبم به دیوار پشت سرم چفتم کرد و با یه دست هر دو دستم رو در اختیار گرفت و همینکه خواست لباس رو به سختی از تنم دربیاره با چابکی از زیر دستش  فرار کردم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که دنباله ی لباس رو گرفت وبا صورت  به زمین خوردم .. دستم و صورتم درد گرفته بود از دماغم خون فواره زد ...به سختی خواستم از جام بلند بشم که با یه لگد کمرم رو هل داد و دوباره نقش زمین شدم ... همونطور مثل یه پیروز بالا سرم ایستاد و با یه پوزخند بهم خیره شد و گفت : _بهت گفتم پشیمون میشی ...خودت قبول نکردی ... 🌺🌺🌺🌺 از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk 👈بنر از پارت ۹۱ کانال انتخاب شده و همگی واقعی هستند 👈یه عاشقانه ی متفاوت دیگر  از مریم بوذری 🌺پارتگذاری منظم 🌺شنبه تا پنج شنبه روزی یک پارت https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
3130Loading...
08
🌼✨🌼✨🌼✨ 🌼✨🌼✨ 🌼✨ ✨ #قیـصـر🌱 #Part_1 _تا قبل از اینکه عاقد بیاد بهتره که این لباس های مشکی رو دربیاری و سر سفره عقد حاضر بشی، این پنبه رو از گوشت بیرون بنداز که بذارم خواستگار برای بیوه داداشم بیاد. بغضم رو به سختی قورت دادم و با صدای گرفته ای گفتم: _قیصر خان من خونه عزیزجون میمونم و با هیچکس هم ازدواج نمیکنم. ازدواج من و شما درست نیست. بخوام صادق باشم من از قیصر خان مثل اسمش ازش وحشت داشتم. قدمی به سمتم اومد و خیره تو چشم های اشکیم، محکم گفت: _تو زنِ قیصر آهنگر میشی دختر! شده دستات رو میبندم پای سفره عقد می شونمت، ولی نمیذارم یک روز دیگه اسم بیوه روت باشه. چونه ام لرزید. این مرد همیشه زورگو بود و حالا بعد از مرگ کاوه به اصرار خودش و خانواده اش باید زنِ پسر بزرگ میشدم. _کاوه هنوز 3ماهه فوت کرده چطور دلتون راضی میشه من با شما ازدواج کنم؟ دیگه اشک هام دراومده بود. وقتی دستش زیر چونه ام نشست و سرم رو بالا اورد، به سکسکه افتادم. سرش رو خم کرد و جدی و بدون ذره ای رحم گفت: _به روح کاوه قسم تا یک دقیقه دیگه پایین نبودی کاری میکنم آرزوت این باشه یکبار قبل از مرگت رنگ آفتاب رو ببینی. با انگشتاش چندضربه به گونه ام زد و از اتاق بیرون رفت. قیصر خان بزرگترین کارگردان کشور که بازیگرها از جدیتش حرف میزدند محال ممکن بود زیر حرفش بزنه. شک نداشتم اگه به عقدش در نمی اومدم حتی نمیذاشت به قول خودش رنگ آفتاب رو ببینم. https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 لاوین دختر 17ساله ای که با کاوه آهنگر ازدواج میکنه ولی هنوز 3ماه بیشتر از ازدواج‌شون نمیگذره که کاوه تو تصادف میمیره. پسر ارشدِ خانواده آهنگر، قیصر 32ساله از قضا بزرگترین کارگردان کشور از سر تعصب لاوین رو به عقد خودش در می‌آره تا شایعه هایی که اون مشکل جنسی داره رو بخوابونه ولی با حامله شدن لاوین...🙈🍓 این رمان مناسب همه سنین نیست🫀✨
1310Loading...
09
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
2720Loading...
10
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
3270Loading...
11
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
3310Loading...
12
Media files
5340Loading...
13
‌پسره برای اینکه سینه زنش سبک شه شیرشو جای بچه میخوره😳 _مامان برکه گریه میکنه سینه هاش پر شیر شده بچه ضعیفه نمیتونه میک بزنه. مادر شوهر بدجنس برکه قری به گردن میده و میگه _همینه دختر از یالغوز آباد رفتی بی اذن ما گرفتی چیزی که پس انداختم شد این، حداقل اگه پسر میزایید دلم نمیسوخت انقدر که ناز و ادا میاد! آریا عصبی از اتاق بیرون زد و در رو کوبید. به صدای غر غر های مادرش بی توجهی کرد. زنش همچنان گریه میکرد. عصبی غرید _خب بدوش! _نم... نمیتونم درد داره!! صدای گریه نوزاد و برکه همزمان روی اعصابش بود پوف کلافه ای کشید و گفت _پیراهنتو بده بالا خودم میک بزنم سینه هات سبک شه! با دیدن چشمای وق زده برکه خم شد و خودش پیراهنشو بالا داد. برکه نالید _آریا؟ داری چیکار میکنی؟ جوابی نداد و دهنش رو روی سینه ی زنش  گذاشت.😱 با اولین میک قلب برکه از خجالت و هیجان فرو ریخت. اریا با دست روی کاناپه خواباندش و خودش هم کنارش دراز کشید و به کارش ادامه داد. با صدای مادرش هردو از جا پریدند. زن داد زد _آریا مامان داری چه غلطی میکنی؟ دور دهان شیری اش را پاک کرد و کلافه موهایش را عقب زد. _مامان میشه تو دخالت نکنی؟ https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 بیاید ببینید بقیه داستان با این شوهر پررو چی میشه🤣 ❌اثری جدید از نویسنده ی رمان دختر کوچه درختی شیدا شیفته❌
7850Loading...
14
ترکیب این نیم تنه ها و بهار و تابستون>>> کراپای زیر 200 تومن @Trend_Shop_Ms_M
2530Loading...
15
- شرط میبندم لباش بوی پاستیل میدن. پاستیل در دستم را با ملچ ملوچ خوردم که سپیده دسته گلش را روی سرم کوبید. - جمع کن خودتو وسط مجلس عروسیم درمورد لبای برادر شوهرم نظر میدی؟ - رییس منه ها!! رویش را برگرداند که سرم را تکان دادم. دامن لباسم را بالا گرفتم و سر کج که بتوانم امیر را ببینم. امیر فروزنده... رییس بدخلق و آرامم. زیبا و جنتلمن که به تمامی دخترها دست رد زده. دخترهای سطح بالا و اوپن مایند که حتی پیشنهاد ازدواج سفید را هم به او داده اند. ایستاده در گوشه ای پیدایش کردم. در حال خوردن شامپاین بود. سپیده گفت: - بیخیالش شو. حتی نگاهت نکرد. این همه در و داف اینجاست. ساناز رو ببین. عمل پروتز کرده ماشالله چه‌چیزی هم شده. به باسن ساناز زل زدم، اصلا هم قشنگ نبود. - میتونم از پشتش به عنوان نگهدارنده ی قابلمه استفاده کنم کجاش قشنگه؟ خواهرم لبخندی به مهمان ها زد، شب عروسی اس بود وخیلی زیبا شده بود. - مردا همه اینارو دوس دارن. تو دو طرفت صافه امید چی داری؟ مثل منم نیستی. ناراحت نگاهش کردم. من رییسم را دوست داشتم... ولی راست میگفت، هیکل جذابی نداشتم که یک مرد را مجذوب کند و دست و پا چلفتی هم بودم. تا به این سن حتی نتوانسته بودم یک دوست پسر داشته باشم. معاشرت با مذکرها را بلد نبودم. - یاس میدونستی رییست از بوسیدن بدش میاد؟ متعجب نگاهش کردم. - یعنی تاحالا کسیو نبوسیده؟ لبی گردنی چیزی. مگه میشه. به قیافش میخوره صدتا دوست دختر داشته باشه. - خب؟ کی گفته حتما اونارو بوسیدم؟ سپیده هینی کشید و من متعجب برگشتم. امیر دقیقا پشت سرم بود خواستم فرار کنم که محکم کمرم را گرفت و دم گوشم زمزمه کرد: - ولی اگه تو بخوای میتونم بوسیدنو روی تو اجرا کنم. البته مثل من بوی پاستیل نمیدی ولی بوی شکلات چرا! https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 🔥یاس آرمان دختری که روز ورودش به شرکت عاشق رییسش میشه. امیر فروزنده مرد جدی و جذابی که یاس رو مجذوب خودش میکنه و از قضا برادرش شوهر خواهر یاسه و این دوتا توی عروسی جوری باهم بر میخورن که....
3212Loading...
16
از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk برگشتم عقب و با دیدن محمد که با کفشش پا روی دنباله ی لباسم گذاشته جا خوردم ... ناباور بهش خیره شدم ... _داری چیکار می کنی؟ پوزخندی صدا دار زد و با چشمهایی که خشم و عصیانش با یه خونسردی کاذب پوشانده شده بود به طرفم اومد و گفت : _چیه خوشگل خانم لباست کثیف شد ؟ نگاهم روی نگاه ترسناکش دودو زد ... جلوی روم ایستاد و گفت : پولش رو دادم ( یکضرب چاک بین دکلته روجر داد )هرکار دلم بخواد باش می کنم ... طی یک اقدام ناخودآگاه دستم جلوی سینه ی برهنه ام قرار گرفت و ناباور بهش خیره بودم ‌.... باورم نمی شد که اینکار رو انجام داده باشه و لباس عروس خوشگلم رو تو تنم پاره کرده باشه ...در لحظه داشتم به قدرت دستش که لباس به این محکمی رو پاره کرده بود فکر می کردم که ضربه ای که روی دستم زد باعث شد دستم از روی سینه ام کنار بره  نگاهم با حیرت  از دستش به صورتش کشیده شد ... نگاهش با طمانینه روی بالاتنه ی برهنه ام نشست و دوباره به چشمهام خیره شد و پرنفرت غرید : _چیه باورت نمی شه که حرفام رو عملی کنم .... حالا بذار کامل برهنه ات کنم شاید خوشم اومد با اشاره به سینه هام که به سختی پشت لباس قایم کرده بودم گفت : _فعلا که هیچیت رو نپسندیدم .... کمی عقب رفتم و او با یک گام بلند خودش رو بهم رسوند و به دستم چنگ زد و نگهم داشت ... چشمهای وحشت زده ام تو صورتش می چرخید و او با همون لحن گزنده و پر تحقیرش  که انگار قصد جونم رو کرده بود لب زد : _حتی حالم بهم می خوره یه بوس ازت بگیرم ولی چه کنم که حاجی گفت باید باهاش بخوابی تااون زمینها رو بهت بدم فکر می کنه باهات بخوابم مهرت به دلم میفته ... با نفرت خواست بطرف اتاق ببردم که مقاومت کردم و بدون هیچ حرفی خودم رو سفت و سخت نگه داشتم ... پوزخندی زد و گفت: _ رو زمین برا خودت سخت تره ... بعد تا به خودم بجنبم به دیوار پشت سرم چفتم کرد و با یه دست هر دو دستم رو در اختیار گرفت و همینکه خواست لباس رو به سختی از تنم دربیاره با چابکی از زیر دستش  فرار کردم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که دنباله ی لباس رو گرفت وبا صورت  به زمین خوردم .. دستم و صورتم درد گرفته بود از دماغم خون فواره زد ...به سختی خواستم از جام بلند بشم که با یه لگد کمرم رو هل داد و دوباره نقش زمین شدم ... همونطور مثل یه پیروز بالا سرم ایستاد و با یه پوزخند بهم خیره شد و گفت : _بهت گفتم پشیمون میشی ...خودت قبول نکردی ... 🌺🌺🌺🌺 از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk 👈بنر از پارت ۹۱ کانال انتخاب شده و همگی واقعی هستند 👈یه عاشقانه ی متفاوت دیگر  از مریم بوذری 🌺پارتگذاری منظم 🌺شنبه تا پنج شنبه روزی یک پارت https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
7541Loading...
17
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
2410Loading...
18
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
1440Loading...
19
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
2701Loading...
20
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
2910Loading...
21
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
1731Loading...
22
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
1160Loading...
23
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
3421Loading...
24
Media files
1 6720Loading...
25
_کی باکرگی دختر منو گرفته؟ ترسیده دامن مادرم رو چنگ زدم و کشیدم. _ مامان بیخیال شو. تورو خدا ابرومو نبر. بازوم رو گرفت و تکون محکمی بهم داد، با ابروهای شیطونیش زل زد بهم و گفت: _ تو مگه ابرو هم داری؟ هرزه ی سگ زیر گوش من به کی حال میدی. اونم مجانی. من تو این خونه ی خراب جون نمیکنم که تو یواشکی بدی. هقی زدم و التماسش کردم. ولی اون هرزه بود! اره مادر من هرزه بود و خانه ی فساد داشت، خودش هم مشتری رد می کرد و یه جورایی ارزوی مردا بود. من رو برای یه پیرمرد نگه داشته بود که برای پردم پول خوب بده ولی من... _  بی مصرفا، بگید کدومتون به دختر من دست درازی کرده. پرده ی این جونورو گذاشته بودم واسه شیخ. همه ی دخترای توی فساد خونه بهم زل زده بودن، به منی که با وجود مادری هرزه جسارت عاشق شدن رو داشتم و همون... _ من زدم...پرده ی تنگ دخترت سهم تخت من شد، از شیخ هم پولدارتم. با شنیدن صدای غریبه ای به عقب برگشتم و با دیدنش نفسم رفت. این...این کیه؟ با پوزخند و کت شلوار شیکش اومد جلو. _ نه...مامان این نه من... با گرفته شدن شورت قرمز توریم لال شدم. تو جیبش بود. مامانم عصبی غرید. _جنده ی سگ، می کشمت. به ارواح خاک اون پدر تخم سگت میکشمت. با گریه روی زمین نشستم. _ من با این نبودم. مردی که نمیدونستم کیه جلوی پام زانو زد و شورتم رو گذاشت روی پام. _ اسمم اریاست، یادت رفت؟ تو کل مهمونی بهم چسبیدی و گفتی عشقم نرو. نفسم بند اومد. اون شب چون نامزدم ولم کرده بود قرص خوردم و بعدش با این... _ دختر من فروشی بود. _ من میخرمش، برای یک شب هم نه! برای همیشه!!! https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 وقتی نامزدم ولم کرد نفهمیدم چی شد ولی وقتی به خودم اومدم که زیر یه غریبه داشتم ناله میکردم و ازش می خواستم ارضام کنه... فرداش چیزی یادم نمیومد! مادرم که رییس فاحشه خونست فهمید و از اونجایی که بدن دست نخورده ی من برای یه سگ پیر گرو گذاشته شده بود مادرم می خواست من رو بکشه تا این که اون اومد... مردی که من رو زن کرد، اون خشن جذاب و وحشیه و با پیشنهاد پول بیشتر من رو خرید و... https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0 https://t.me/+Ths_75GQBHZlN2U0
1 0781Loading...
26
🌼✨🌼✨🌼✨ 🌼✨🌼✨ 🌼✨ ✨ #قیـصـر🌱 #Part_1 _تا قبل از اینکه عاقد بیاد بهتره که این لباس های مشکی رو دربیاری و سر سفره عقد حاضر بشی، این پنبه رو از گوشت بیرون بنداز که بذارم خواستگار برای بیوه داداشم بیاد. بغضم رو به سختی قورت دادم و با صدای گرفته ای گفتم: _قیصر خان من خونه عزیزجون میمونم و با هیچکس هم ازدواج نمیکنم. ازدواج من و شما درست نیست. بخوام صادق باشم من از قیصر خان مثل اسمش ازش وحشت داشتم. قدمی به سمتم اومد و خیره تو چشم های اشکیم، محکم گفت: _تو زنِ قیصر آهنگر میشی دختر! شده دستات رو میبندم پای سفره عقد می شونمت، ولی نمیذارم یک روز دیگه اسم بیوه روت باشه. چونه ام لرزید. این مرد همیشه زورگو بود و حالا بعد از مرگ کاوه به اصرار خودش و خانواده اش باید زنِ پسر بزرگ میشدم. _کاوه هنوز 3ماهه فوت کرده چطور دلتون راضی میشه من با شما ازدواج کنم؟ دیگه اشک هام دراومده بود. وقتی دستش زیر چونه ام نشست و سرم رو بالا اورد، به سکسکه افتادم. سرش رو خم کرد و جدی و بدون ذره ای رحم گفت: _به روح کاوه قسم تا یک دقیقه دیگه پایین نبودی کاری میکنم آرزوت این باشه یکبار قبل از مرگت رنگ آفتاب رو ببینی. با انگشتاش چندضربه به گونه ام زد و از اتاق بیرون رفت. قیصر خان بزرگترین کارگردان کشور که بازیگرها از جدیتش حرف میزدند محال ممکن بود زیر حرفش بزنه. شک نداشتم اگه به عقدش در نمی اومدم حتی نمیذاشت به قول خودش رنگ آفتاب رو ببینم. https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 لاوین دختر 17ساله ای که با کاوه آهنگر ازدواج میکنه ولی هنوز 3ماه بیشتر از ازدواج‌شون نمیگذره که کاوه تو تصادف میمیره. پسر ارشدِ خانواده آهنگر، قیصر 32ساله از قضا بزرگترین کارگردان کشور از سر تعصب لاوین رو به عقد خودش در می‌آره تا شایعه هایی که اون مشکل جنسی داره رو بخوابونه ولی با حامله شدن لاوین...🙈🍓 این رمان مناسب همه سنین نیست🫀✨
3451Loading...
27
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣 _ خدای من این چیه دیگه؟ با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم .. رییس آن هم این وقت شب .. چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟ روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم... _ خانم آرمان؟ تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم : _ بله رییس چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد _ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟ چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟ با تعجب تایپ کردم : رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها ! منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است.. وای ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟ خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟ صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد . خونسرد و با لحن جذابی می گفت : خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید .. حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...! کارای زیادی باهاتون دارم از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم. اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم : واقعا که رییس... خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم : اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم. به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد. خنده ام گرفت... بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید. آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم : صبر کنید خانم آرمان... و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد : چه زود هم بهش بر می خوره اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند .. با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد : متاسفم اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟ چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید. لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور! ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم : چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که این دفعه پاسخم را دیر تر داد _ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید _باشه رییس میارم آمادن ویس بعدی بلافاصله آمد : به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن... بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید امیدوارم فردا نکنید وگرنه... لب برچیده زمزمه کردم : زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟ آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم _ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟ دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..! عکس من در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند. خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..! با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم... نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود : واو... جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو! https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
5410Loading...
28
همونجور که محتویات داخل کیفم رو خالی می کردم متوجه صدای پچ پچ مانندی از بیرون شدم ... انگار صدای غزل بود که از چیزی ناراحت بود و داشت به مهبد می توپید ... حس می کردم اشتباه شنيدم و برای همین پاورچین پشت در اتاق رفتم _پس چیکار می کنی ؟...دست بجنبون ! داشت اینجوری با مهبد حرف می زد؟! _مطمئنی غزل ؟!...برام شر نشه ؟ _نه بابا چه شری صورت تو که قرار نیست معلوم باشه .... پوف کلافه ی مهبد چشمهام رو از تعجب گرد کرده بود داشتند از چی اینقدر صمیمانه حرف می زدند؟! صدای دورگه ی داریوش که سعی می کرد به آرومی حرف بزنه به نزدیکیشون رسیده بود انگار جواب تمام سوالات منو درجا داد _هنوز تو سرویسه ؟! مهبد گفت : _صدایی که ازش نمیاد _دوتا پکش هم باعث کرختیش میشه حتما تو دسشویی از حال رفته .... چشمهام ناباور از اون چیزی که می شنید گشاد شده بود و سرم عصبی تکون می خورد _یالله مهبد تا من بقیه رو مشغول کردم با زور هم شده می کشونیش تو همین اتاق بغلی و میوفتی روش ...فقط کامل لخت باشید که تو فیلم جایی برای بحث نذاری ... بعد رو به غزل غرید : _با موبایل خودش فیلم بگیر وسریع هم تو پیج اینستاش بذار ...رمزش رو که داری انگار سرش رو به تایید تکون داده بود که داریوش خوبه ای گفت و ادامه داد : _اگه امشب کار انجام نشه اون پیره سگ منو با چکهام از مغازه بیرون میندازه می فهمید چی می گم ....بعدانگار سمت مهبد توپید: تو هم به پولت نمیرسی عین یه کابوس باورنکردنی و وهم انگیز بود انگار مهی غلیظ جلوی چشمم رو پوشونده بود و مغزم قفل شده ناقوس بی آبرویی و رسوایی رو می نواخت ... 🌺🌺🌺 طراح لباس معروفی که دوستهاش براش توطئه چیدند تا بهش تجاوز کنند و فیلم تجاوز رو تو اینترنت پخش کنند .😢😱... یعنی  می تونه از این مخمصه جان سالم به در ببره؟😐💀 https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk 🍃🍃🍃 👈رمانی بینظیر دیگراز مریم بوذری 👈پیشنهاد نویسنده که خودشون هم داستانهای خانم بوذری رو دنبال می کنند https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
1 0130Loading...
29
#پارت_۴۲۵ محمد فرمان را چرخاند و دخترک تن لرزانش را به درِ ماشین تکیه داد. پسرک کلافه کمی شیشه را پایین کشید و پرسید. _میتونم بپرسم این مرد کی بود؟ بهاره که منتظر این سوال بود، لبش را با زبان تر کرد و با صدای ملایمی گفت: _نامزد سابقم. دنده را عوض کرد و با لحنی که کمی خشم و عصبانیت در آن نهفته بود غر زد. _یعنی شما دوران دوستی متوجه نشدین که این روانیه؟ نگاه دختر خیره به دستِ محمد بود که دنده را عوض می کرد، پشت چهار استخوانش زخم و متورم بود. _وقتی با هم بودیم اصلا این‌طور نبود، بعد از عقد کامل عوض شد. محمد دستش را بین موهایش کشید و کلافه گفت: _عوض نشد، خود واقعیش رو نشون داد. بهاره دست به سینه شد و به بیرون نگاه کرد. _متاسفانه همینطور بود... لطفا دیگه نگران نباشید، من میتونم از پس خودم بر بیام. لب هایش را با حرص به یکدیگر فشرد و زمزمه کرد. _هیچکس نمیتونه از خودش در برابر یه آدم روانی دفاع کنه... شما، ببخشید که می پرسم ولی شما پدرتون کاری نمیکنه؟ محمد این بازی را تمام کرده بود... عملا به کوروش گفت که دخترک را بازی نمی دهد. اما از همان لحظه که خشایار را دید این سوالات داشت مغزش را نابود می کرد. بهاره مکث طولانی ای کرد، نمی دانست دقیقا چه باید بگوید و در آخر زمزمه کرد. _پدرم ما رو نمیخواد. کانال vip رمان گلاریس💎🌼☘ ✅چنل vip رسیدیم به پارت 550 😍❤️‍🔥❤️‍🔥 ✅هر هفته 11 پارت داریم😍😍✅ ✅پارت گذاری کاملا منظم 😍❤️ 🪨 برای عضویت در کانال vip مبلغ 40,000 هزار تومن به شماره کارت زیر واریز کنید: 💳 6037-7015-6556-9941 به نام: فاطمه رنجبر شات فیش واریزی رو با ذکر #نام_رمان به آیدی پایین ارسال کنید🎺🎷 ☘ @Fateeemeee تو چنل VIP به پارتای حساس رسیدیم😍
2 57412Loading...
30
پارتمون و خوندین؟💋💋💋
1 0390Loading...
31
پارتمون و خوندین؟💋💋💋
2870Loading...
32
پارتمون و خوندین؟💋💋💋
4870Loading...
33
پارتمون و خوندین؟💋💋💋
3840Loading...
34
پارتمون و خوندین؟💋💋💋
230Loading...
35
پارتمون و خوندین؟💋💋💋
4320Loading...
36
Media files
2 3691Loading...
37
صدای گریه ی نوزاد تو عمارت پیچیده بود نوزادی که مادر نداشت و هیچ کسیم نمی‌دونست مادر این بچه کیه! تنها پدر بچه بود که آقای این عمارت بود و اگه خار تو چشم این نوزاد می‌رفت همرو به فلک می‌کشید و حالا من نمی‌دونستم چیکار کنم! در اتاق بچرو باز کردم و صدای جیغ نوزاد تو گوشم پیچیده شد و داد زدم: - دایه؟ دایه کجایی بچه خودشو کشت! دایه؟ نبودش! زنی که دایه این بچه بود نبودش و ناچار وارد اتاق شدم و به نوزاد پسری که گوش فلک و کر کرده بود خیره شدم و بغلش کردم و لب زدم: - جانم؟ چی شده چرا این جوری می‌کنی؟ صدای گریش کمتر شد و با چشمای اشکی مشکیش خیره شد تو چشمام. اکه بچه ی منم سر زایمان ازم جدا نمی‌کردن و بچم نمی‌مرد الان دقیقا چهار ماهش بود. ناخواسته بغض کردم که با دستای کوچیکش به سینم چنگ زد و گشنش بود؟ من که دیگه قطعا شیرم خشک شده بود تقریبا اما با این حال لباسمو بالا زدم و گوشه ی پنجره نشستم و سینمو تو دهن کوچیکش قرار دادم و اون شروع کرد مکیدن. احساس می‌کردم شیر وارد دهن کوچولوش داره میشه حالا با چشمای خیسش به چشمای نیمه اشکی من خیره بود و تند تند میک می‌زد اما به یک باره صدای جدی مردونه ای منو تو جام پروند. - چیکار می‌کنی؟ کی گفته بیای اینجا تو‌ مگه شیر داری؟ ترسیده نگاهش می‌کردم و سینم از دهن پسرش بیرون کشیده شده بود و صدای گریه نوزاد بلند شده بود و من لباسمو سریع پایین کشیدم اما اون نگاهش به دور دهن پسر که شیری بود کشیده شد و متعجب نگاهم کرد: - تو‌ یه زنی؟! ترسیده چسبیدم به پنجره که اخماش بیشتر توهم رفت: - پس مثل ماست واس چی واستادی لباستو بده بالا به بچم شیر بده خودشو کشت ازین مرد می‌ترسیدم با ترس لب زدم: - شما برید من من... غرید: - یالا... شیرش بده به اجبار  لباس گلدارمو دادم بالا عرق سرد و روی کمرم حس کردم و بچه که سینمو به دهن گرفت روم نمیشد به چشمای مرد روبه روم خیره شم که ادامه داد: - کن فکر می‌کردم دختری! بچت شیر خوار کجاست؟ لکنت گرفتم: - سر زا گفتن مرده و بر بردنش روی تخت نشست: - شوهر نداشتی پس بهت نمیاد بد کاره باشی سرم دیگه بیشتر از این خم نمی‌شد: - نیستم آقا نیستم، کسیو ندارم پسر عموم بد تا کرد باهام همین بچمونو فروخت منم فروخت نیم نگاهی به نگاه خیرش کردمو سریع سر انداختم پایین اما نوزادش تو بغل من حالا خواب خواب بود سینمو ول کرد و من سریع لباسمو دادم پایین که از جاش پاشد. بچش رو از آغوشم بیرون کشیدو تو تختی که کنار تخت بزرگ چوبی خودش بود گذاشت و خواستم برم که غرید: - واستا بینم... اول منم سیر کن بخوابون بعد برو وا رفتم و چشمام گرد شد که سمتم اومد، دستمو گرفت کشوندم سمت تخت: - حالا که دختر نیستی نیازی نیست احتیاط کنی توام نیازی داری درسته؟ بدنم یخ بود می‌تونستم با این آدم و این قدرت مخالفت کنم، کافی بود منو از عمارت پرت کنه بیرون تا توی ده دوباره سرگردون شم... ترسیده لب زدم: - خواهش میکنم... - هیششش... فقط می‌خوام منم مثل پسرم تو آغوشت آروم شم نقره... نقره بودی مگه نه؟ حواسمو چند روزی پرت کردی اما دنبال شر نبودم حالا راحت ولی تو یه زنی من یه مرد روی تخت خوابوندم و لباسمو داد بالا که چشمامو‌ بستمو حالا اون بود که سینه ای که تو دهن پسرش بود و به دهنش گرفت و مک زد و ناخواسته آخی گفتم که دستش سمت شلوارش رفت و سرشو بالا کرد و گفت: - تو منو سیر منو با این تورو.... و با پایان حرفش‌‌‌‌..... ادامش👇🏻😈 لینک چنل https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0 https://t.me/+w7feuR4oQXY4NjQ0
6991Loading...
38
من اولیا پدر و مادر این دخترو می‌خوام آقای ناصری یک کلام ختم کلام! تا اون موقع این دختر حق نداره بیاد مدرسه با گریه به امیر، وکیل حسام نگاه کردم که با اخم گفت: - نمیشه کارتون قانونی نیست من به عنوان وکیل اولیا این دختر این جا هستم تا رسیدگی کنم به مساعل مدیرمون چشم هایش رو بست: - قانون هر چی میخواد باشه مدرسه ی من قانون خودشو داره این تو مدرسه پیچیده معشوقه داره الآنم که کل گردنش کبود مشخص رابطه داره نالیدم: - خانوم من که درسم خوبه به کسی کاری ندارم آخه بدون این که نگاهم کنه جواب داد: -این مدرسه کم مدرسه ای نیست که این شکلی با گردن کبود پاشی بیای دخترجون مدرسه دخترونست نه زنونه اگه زنی باید بری مدرسه شبونه... حالام بیرون با گریه سمت میزش رفتم تا التماس کنم اما امیر که هم وکیل و هم دوست امیر بود غرید: - ازتون شکایت شد می‌فهمید یه من ماست چقدر کره داره یادتون رفته ولی‌دم‌همین دختر چجوری به مدرسه کمک مالی کرده؟ - آقای محترم مدرسه ی من قانون داره با پول خریداری نمیشه! گفتم بیرون و امیر بود که با سر به خروجی اشاره کرد. از مدرسه با گریه بیرون زدم و تو ماشین امیر نشستم که شروع کرد غر زدن: - زنیکه امل عصاب خورد کن - چی میشه حالا؟ مدیر فهمیده پرونده همش دروغ منم که کسو کار ندارم - تهش میری شبانه آبغوره نداره وا رفته گریه هام بیشتر شد، تنها شانس قبولی من تو کنکور همین مدرسه بود! - میشه زنگ بزنی به حسام؟ ترو خدا پوفی کشید که با عجز نگاهش کردم و مجبور شد تماس بر قرار کنه و همین که امیر الویی گفت هق هقم شکست و صداش زدم: - حسام... تعجبش کمی باعث مکث شد: -سوین؟ تویی؟ گریم بیشتر شد: -حسام اخراجم کردن مدیر میگه باید شبونه بخونم من شبونه بخونم کنکور قبول نمیشم دیگه نمیزاری برم دانشگاه خودت گفتی اگه دولتی قبول نشم نمیزاری تورو خدا یه کاری کن من برگردم مدسه همین طور که پشت سر هم حرف میزدم اون از پشت خط ببخشیدی گفت و انگار از وسط جلسه ای بلند شد و گفت: -واس چی اخراجت کردن؟ چه گوهی خوردی؟ الکی آدمو اخراج نمی‌کنن که با خجالت نیم نگاهی به امیر کردم و گفتم: - فهمیده بود من... من زنم گریم باز شدت گرفت، خجالت می‌کشیدم از این که وکیلش بفهمه واسه چی تو خونه حسام و چرا تامینم می‌کنه اما قطعا خود امیرم می‌دونست بین من و امیر چی می‌گذره! و امیر انگار حال منو فهمید که از ماشینش پیاده شد و من دق و دلیمو خالی کردم: -من گوهی نخوردم در اصل تو خوردی وقتی سنمو ندیدی و بهم دست زدی وقتی گریه هامو ندیدی بهم دست زدی -ببر صداتو سلیطه بازیا چیه جلو امیر در میاری سوین اصلا دست زدم که دست زدم بابات تورو به من فروخته بود حقم بود ازین حقیقت تلخ دستمو روی صورتم گذاشتم و فقط زار زدم که غرید: -گریه نکن اون طوری جلو امیر میگم - امیر نیست تو ماشین پیاده شد کمی آروم شد:-گریه نکن... چی جوری فهمید وسط پاتو که معاینه نکرده بفهمه زنی نشستی واس دوستات همه چیو تعریف کردن حتما دیگه - نه داشتم والیبال بازی میکردم تو حیاط گرمم شد مقنعمو درآوردم گردنم و دید کبود آوردم دفتر مجبورم کرد دکمه لباسمو باز کنم سینمم دید کبود همرو دید هق هقی از یادآوری اون صحنه کردم و زنیکه حروم زاده زمزمه ای بود که امیر کرد و به یک باره انگار آتیش گرفت: -دارم میام گوشیو بده امیر یالا داشت میومد؟ به خاطر من؟ https://t.me/+otRYW398pdgwZjQ0 صدای مردونه ی بلند در جذبش تو مدرسه می‌پیچید و همه جمع شده بودن دور دفتر: - تو خیلی بیجا کردی دکمه های لباسشو بدون خواسته ی خودش باز کردی، د می‌دونی من کیم؟! می‌دونی مدیر با دیدن حسام راد لال شده بود و ناظم هر کار می‌کرد که اوضاع درست کنه نمی‌شد و چرا دروغ تو دلم قند آب می‌شد. - آقای راد به خدا ما نمی‌دونستیم سوین جون زیر حضانت شما، آروم باشید برمیگرده تو کلاسش - برگرده کلاسش؟ بیچارتون میکنم امیر پرونده ی سوین و بگیر یه شکایت نامم میری می‌نویسی ببینم این خانم به چه حقی دکمه های لباس دختر مردمو باز کرده و با پایان جملش دست منو گرفت و از دفتر کشیدم بیرون، این اولین باری بود تو زندگیم که یکی پشتم درومد بود اما من مات زده بودم و وار رفته چون گفته بود امیر پروندمو بگیره؟ تو ماشینش که نشستیم باز ناخواسته زدم زیر گریه که نچی کرد: - زهرمار زهرمار چه مرگته؟ مدرسه رو به خاطرت رو سرشون آوار کردم با صدام این قدر داد زدم گلوم می‌سوزه واس چی گریه می‌کنی؟ -من گفتم بیا درستش کن بدترش کردی حالا چی جوری کنکور قبول شم احساس کردم لبخند کمرنگی زد: -این خراب شده نه یه خراب شده ی بهتر ثبت نامت میکنم تو نگران کنکورت نباش قبولم نشدی آزاد میخونی با بهت سمتش برگشتم که ادامه داد: -‌تو فقط در اضاش باید یه کار کنی اونم اینه که شبا هر چی گفتم بگی چشم https://t.me/+otRYW398pdgwZjQ0 https://t.me/+otRYW398pdgwZjQ0 https://t.me/+otRYW398pdgwZjQ0
8110Loading...
39
- بابات پیام داده میخواد بکارتت رو چک کنه. با حرفش انگار سطل آب یخ روی سرم خالی شد. بابا حاجی میخواست چیکارم کنه؟ -اصلان چی میگی؟ نگاه مغموم و متاسفش رو بهم دوخت و دست توی جیبش کرد. کت و شلوار سرمه ایش بد به تنش نشسته بود. کجا می خواست بره؟ - نکنه میخوای بری جایی و میخوای قبلش سربه سرم بذاری نه؟ این شوخی خوبی نیست. لباش رو مکید و نزدیکم شد. برای دیدنش سرم رو بلند کردم. - بهم زنگ زد، گفت برات خاستگار پیدا کرده و کافیه باکره باشی تا تورو بهش بده. چشم هام درشت شدن و دست هام رو با استرس توی هم پیچیدم. این شوخی زشتی بود. بابا حاجی من اینکار رو نمیکرد. بابا حاجی من اونقدر از ابروش میترسید که حتی خبر فرار کردن امیرعلی از شب عروسیمون رو هم مخفی کرد. اصلان ادامه داد: - اگه هم نباشی تورو به امیر علی میده. - اون شب عروسی ولم کرد. حالا من رو نمیگیره. - بابات بهش پیشنهاد باغ شمال رو داده عقد کردن تو در برابر اون. دستم رو با حیرت روی دهنم گذاشتم. گریم گرفته بود. نه بابا حاجی این کار رو با من نمیکرد. اون باغ ارث من بود. - گیلا میخوام راستش رو بگی. باکره ای؟ یا قبل ازدواج باهاش... - نه. باهاش نبودم. - پس باید با دوست بابات ازدواج کنی حاج اقا طاهر. عمو طاهر؟ از بابا بزرگ تر بود و دخترش هم کلاسیم بود. من زن اون نمیشدم. امیر علی هم منو نمیخواست و من حاضر نبودم باغ مال اون بشه. نزدیک اصلان شدم. - اصلان...باهام بخواب. بکارتم رو بگیر حتی شده با انگشتت. نصف باغ رو به اسمت میزنم. با تعجب نگاهم کرد که لب های خیسمو روی لباش گذاشتم و... https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 https://t.me/+kb47uGO0rxcwZTg0 ❌وقتی شب عروسیش داماد نمیاد دنبالش، یه عمارت پدربزرگش فرار میکنه. جایی که اصلان زندگی‌ میکنه. تا این که احساساتی بینشون شکل میگیره و گیلا خودش رو در اختیار اصلان میذاره. ولی اصلان وقتی میفهمه دلیل فراری بودن گیلا پخش شدن عکس های خصوصیشه...
2 0791Loading...
پارتمون و خوندین؟
Show all...
1
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
Show all...
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
Show all...
Repost from N/a
پسره برای اینکه سینه زنش سبک شه شیرشو جای بچه میخوره😳 _مامان برکه گریه میکنه سینه هاش پر شیر شده بچه ضعیفه نمیتونه میک بزنه. مادر شوهر بدجنس برکه قری به گردن میده و میگه _همینه دختر از یالغوز آباد رفتی بی اذن ما گرفتی چیزی که پس انداختم شد این، حداقل اگه پسر میزایید دلم نمیسوخت انقدر که ناز و ادا میاد! آریا عصبی از اتاق بیرون زد و در رو کوبید. به صدای غر غر های مادرش بی توجهی کرد. زنش همچنان گریه میکرد. عصبی غرید _خب بدوش! _نم... نمیتونم درد داره!! صدای گریه نوزاد و برکه همزمان روی اعصابش بود پوف کلافه ای کشید و گفت _پیراهنتو بده بالا خودم میک بزنم سینه هات سبک شه! با دیدن چشمای وق زده برکه خم شد و خودش پیراهنشو بالا داد. برکه نالید _آریا؟ داری چیکار میکنی؟ جوابی نداد و دهنش رو روی سینه ی زنش  گذاشت.😱 با اولین میک قلب برکه از خجالت و هیجان فرو ریخت. اریا با دست روی کاناپه خواباندش و خودش هم کنارش دراز کشید و به کارش ادامه داد. با صدای مادرش هردو از جا پریدند. زن داد زد _آریا مامان داری چه غلطی میکنی؟ دور دهان شیری اش را پاک کرد و کلافه موهایش را عقب زد. _مامان میشه تو دخالت نکنی؟ https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 بیاید ببینید بقیه داستان با این شوهر پررو چی میشه🤣 ❌اثری جدید از نویسنده ی رمان دختر کوچه درختی شیدا شیفته
Show all...
attach 📎

Repost from N/a
- شرط میبندم لباش بوی پاستیل میدن. پاستیل در دستم را با ملچ ملوچ خوردم که سپیده دسته گلش را روی سرم کوبید. - جمع کن خودتو وسط مجلس عروسیم درمورد لبای برادر شوهرم نظر میدی؟ - رییس منه ها!! رویش را برگرداند که سرم را تکان دادم. دامن لباسم را بالا گرفتم و سر کج که بتوانم امیر را ببینم. امیر فروزنده... رییس بدخلق و آرامم. زیبا و جنتلمن که به تمامی دخترها دست رد زده. دخترهای سطح بالا و اوپن مایند که حتی پیشنهاد ازدواج سفید را هم به او داده اند. ایستاده در گوشه ای پیدایش کردم. در حال خوردن شامپاین بود. سپیده گفت: - بیخیالش شو. حتی نگاهت نکرد. این همه در و داف اینجاست. ساناز رو ببین. عمل پروتز کرده ماشالله چه‌چیزی هم شده. به باسن ساناز زل زدم، اصلا هم قشنگ نبود. - میتونم از پشتش به عنوان نگهدارنده ی قابلمه استفاده کنم کجاش قشنگه؟ خواهرم لبخندی به مهمان ها زد، شب عروسی اس بود وخیلی زیبا شده بود. - مردا همه اینارو دوس دارن. تو دو طرفت صافه امید چی داری؟ مثل منم نیستی. ناراحت نگاهش کردم. من رییسم را دوست داشتم... ولی راست میگفت، هیکل جذابی نداشتم که یک مرد را مجذوب کند و دست و پا چلفتی هم بودم. تا به این سن حتی نتوانسته بودم یک دوست پسر داشته باشم. معاشرت با مذکرها را بلد نبودم. - یاس میدونستی رییست از بوسیدن بدش میاد؟ متعجب نگاهش کردم. - یعنی تاحالا کسیو نبوسیده؟ لبی گردنی چیزی. مگه میشه. به قیافش میخوره صدتا دوست دختر داشته باشه. - خب؟ کی گفته حتما اونارو بوسیدم؟ سپیده هینی کشید و من متعجب برگشتم. امیر دقیقا پشت سرم بود خواستم فرار کنم که محکم کمرم را گرفت و دم گوشم زمزمه کرد: - ولی اگه تو بخوای میتونم بوسیدنو روی تو اجرا کنم. البته مثل من بوی پاستیل نمیدی ولی بوی شکلات چرا! https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 https://t.me/+LU10zAgiwcMwYWI0 🔥یاس آرمان دختری که روز ورودش به شرکت عاشق رییسش میشه. امیر فروزنده مرد جدی و جذابی که یاس رو مجذوب خودش میکنه و از قضا برادرش شوهر خواهر یاسه و این دوتا توی عروسی جوری باهم بر میخورن که....
Show all...
Repost from N/a
از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk برگشتم عقب و با دیدن محمد که با کفشش پا روی دنباله ی لباسم گذاشته جا خوردم ... ناباور بهش خیره شدم ... _داری چیکار می کنی؟ پوزخندی صدا دار زد و با چشمهایی که خشم و عصیانش با یه خونسردی کاذب پوشانده شده بود به طرفم اومد و گفت : _چیه خوشگل خانم لباست کثیف شد ؟ نگاهم روی نگاه ترسناکش دودو زد ... جلوی روم ایستاد و گفت : پولش رو دادم ( یکضرب چاک بین دکلته روجر داد )هرکار دلم بخواد باش می کنم ... طی یک اقدام ناخودآگاه دستم جلوی سینه ی برهنه ام قرار گرفت و ناباور بهش خیره بودم ‌.... باورم نمی شد که اینکار رو انجام داده باشه و لباس عروس خوشگلم رو تو تنم پاره کرده باشه ...در لحظه داشتم به قدرت دستش که لباس به این محکمی رو پاره کرده بود فکر می کردم که ضربه ای که روی دستم زد باعث شد دستم از روی سینه ام کنار بره  نگاهم با حیرت  از دستش به صورتش کشیده شد ... نگاهش با طمانینه روی بالاتنه ی برهنه ام نشست و دوباره به چشمهام خیره شد و پرنفرت غرید : _چیه باورت نمی شه که حرفام رو عملی کنم .... حالا بذار کامل برهنه ات کنم شاید خوشم اومد با اشاره به سینه هام که به سختی پشت لباس قایم کرده بودم گفت : _فعلا که هیچیت رو نپسندیدم .... کمی عقب رفتم و او با یک گام بلند خودش رو بهم رسوند و به دستم چنگ زد و نگهم داشت ... چشمهای وحشت زده ام تو صورتش می چرخید و او با همون لحن گزنده و پر تحقیرش  که انگار قصد جونم رو کرده بود لب زد : _حتی حالم بهم می خوره یه بوس ازت بگیرم ولی چه کنم که حاجی گفت باید باهاش بخوابی تااون زمینها رو بهت بدم فکر می کنه باهات بخوابم مهرت به دلم میفته ... با نفرت خواست بطرف اتاق ببردم که مقاومت کردم و بدون هیچ حرفی خودم رو سفت و سخت نگه داشتم ... پوزخندی زد و گفت: _ رو زمین برا خودت سخت تره ... بعد تا به خودم بجنبم به دیوار پشت سرم چفتم کرد و با یه دست هر دو دستم رو در اختیار گرفت و همینکه خواست لباس رو به سختی از تنم دربیاره با چابکی از زیر دستش  فرار کردم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که دنباله ی لباس رو گرفت وبا صورت  به زمین خوردم .. دستم و صورتم درد گرفته بود از دماغم خون فواره زد ...به سختی خواستم از جام بلند بشم که با یه لگد کمرم رو هل داد و دوباره نقش زمین شدم ... همونطور مثل یه پیروز بالا سرم ایستاد و با یه پوزخند بهم خیره شد و گفت : _بهت گفتم پشیمون میشی ...خودت قبول نکردی ... 🌺🌺🌺🌺 از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه .... https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk 👈بنر از پارت ۹۱ کانال انتخاب شده و همگی واقعی هستند 👈یه عاشقانه ی متفاوت دیگر  از مریم بوذری 🌺پارتگذاری منظم 🌺شنبه تا پنج شنبه روزی یک پارت https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
Show all...
رمان دنیای بعداز تو(مریم بوذری)

لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم

https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk

👍 1
Repost from N/a
🌼✨🌼✨🌼✨ 🌼✨🌼✨ 🌼✨ ✨ #قیـصـر🌱 #Part_1 _تا قبل از اینکه عاقد بیاد بهتره که این لباس های مشکی رو دربیاری و سر سفره عقد حاضر بشی، این پنبه رو از گوشت بیرون بنداز که بذارم خواستگار برای بیوه داداشم بیاد. بغضم رو به سختی قورت دادم و با صدای گرفته ای گفتم: _قیصر خان من خونه عزیزجون میمونم و با هیچکس هم ازدواج نمیکنم. ازدواج من و شما درست نیست. بخوام صادق باشم من از قیصر خان مثل اسمش ازش وحشت داشتم. قدمی به سمتم اومد و خیره تو چشم های اشکیم، محکم گفت: _تو زنِ قیصر آهنگر میشی دختر! شده دستات رو میبندم پای سفره عقد می شونمت، ولی نمیذارم یک روز دیگه اسم بیوه روت باشه. چونه ام لرزید. این مرد همیشه زورگو بود و حالا بعد از مرگ کاوه به اصرار خودش و خانواده اش باید زنِ پسر بزرگ میشدم. _کاوه هنوز 3ماهه فوت کرده چطور دلتون راضی میشه من با شما ازدواج کنم؟ دیگه اشک هام دراومده بود. وقتی دستش زیر چونه ام نشست و سرم رو بالا اورد، به سکسکه افتادم. سرش رو خم کرد و جدی و بدون ذره ای رحم گفت: _به روح کاوه قسم تا یک دقیقه دیگه پایین نبودی کاری میکنم آرزوت این باشه یکبار قبل از مرگت رنگ آفتاب رو ببینی. با انگشتاش چندضربه به گونه ام زد و از اتاق بیرون رفت. قیصر خان بزرگترین کارگردان کشور که بازیگرها از جدیتش حرف میزدند محال ممکن بود زیر حرفش بزنه. شک نداشتم اگه به عقدش در نمی اومدم حتی نمیذاشت به قول خودش رنگ آفتاب رو ببینم. https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 https://t.me/+-lFSOoH9nO5hMmY0 لاوین دختر 17ساله ای که با کاوه آهنگر ازدواج میکنه ولی هنوز 3ماه بیشتر از ازدواج‌شون نمیگذره که کاوه تو تصادف میمیره. پسر ارشدِ خانواده آهنگر، قیصر 32ساله از قضا بزرگترین کارگردان کشور از سر تعصب لاوین رو به عقد خودش در می‌آره تا شایعه هایی که اون مشکل جنسی داره رو بخوابونه ولی با حامله شدن لاوین...🙈🍓 این رمان مناسب همه سنین نیست🫀✨
Show all...
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
Show all...
یه خنگ صفر کیلومتر مو فرفری داریم که دوتا دوست خنگ تر از خودش داره... 😐😂 اینا تصمیم میگیرن بازی کنن اونم بازی جرات و حقیقتی که میگن اولین نفری که از در داخل شد افسون باید ببوستش.... حالا کی میاد که بوسیده میشه...؟! رییس مافیایی که هویتش از همه پنهانه و بسیار خطرناک... و با دیدن دخترمون سنسورای حسیش یهو فعال میشه.... 🔥😈🍆 https://t.me/+1D9XR1YRhFMwMjZk
Show all...