کاناپه قرمز
@Osummerwine @Omaears غزلم. به همهی چیزهایی فکر میکردم که در طول زندگیام از دست داده بودم: زمانی که برای همیشه از دست رفته بود، دوستانی که مُرده یا ناپدید شده بودند، احساساتی که دیگر هرگز تجربه نمیکردم.
Show more1 126
Subscribers
No data24 hours
-107 days
-1530 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 سلام. احوالات روز نمیدونم چندم رژیم منهای کوهستان: دختری با یوزر Hot chocolate دیدم و هوس هات چاکلت داغ خوشمزهی کافهی سر کوچه افشین تو شمال رو کردم. خدافظ. | 332 | 1 | Loading... |
02 از بارز ترین نشانه بلوغ در افراد برای من اینه که نگاه اسطورهای به کسی ندارند. خاصه به آرتیستها. و به چیزها نگاه میانه دارند. | 477 | 8 | Loading... |
03 یادم رفت منشن کنم که در برابر کسی که همیشه بهم حس ناکافی بودن میداد، اینجوری بودم. به قول تراپیستم میری جلو میبینی عا عا رفیق هم شدی باهاش. | 359 | 4 | Loading... |
04 آخرین چیز کوچکی که برام اتفاق افتاد و بخوام تعریف کنم این بود خواهرش و جوجه با ما برگشتن تهران که شوهرش بیاد خونهمون دنبالشون. اومدن بالا تا برسه، روی میزم جای لیوان و لکه بود. خونه گردگیری درستی نداشت. یه کپه لباس روی صندلی برای اتو کردن وجود داشت. و من؟ حالم خوب بود. اگر قبلا بود حتما توضیح میدادم چقدر کمردرد داشتم و اینکه فقط تونستم قبل از سفر خونه رو مرتب کنم و دوش بگیرم و چمدون ببندم، خیلیه. برای همین شیشه میزها تمیز نیست و بقیه جاها. اما نگفتم. حسی درونم برای گفتنش وجود نداشت. همین چیزی که بود، کافی بود. من کافی بودم. نمیخواستم تایید بگیرم. نمیخواستم قضاوت نشم. نمیخواستم طرد نشم. من با هر آنچه که وجود داشت، ارزشمند بودم. شلوارکمو پوشیدم و متام رو پهن کردم و شروع کردم به ورزش روش تا کمردردم بعد از تو ماشین نشستن، کمی آروم شه. و همونجوری که ورزش میکردم با اون که روی مبل نشسته بود، درباره چیزهایی حرف میزدم و میخندیدم. حالم خوب بود. برای یک معاشرت دلخواه، خوب و کافی بودم. | 363 | 4 | Loading... |
05 اینو گفتم که بگم از خودم در سه روز گذشته، راضی بودم. دارم با خودم مثل یک چیز ارزشمند رفتار میکنم. قشنگه واسم. | 371 | 6 | Loading... |
06 روزی که میخواستم روی ازشمندیم کار کنم، تو اعماق اقیانوس بودم. نوتهای توی دفترم مدام جلوی چشمم تار میشد چون اشکهام بند نمیاومدن. فرقی نمیکرد تراپیستم که روبروم نشسته چی بگه، این چشمهای من بود که برای خیس شدن آماده بود. روی عمیقترین زخمهام دست گذاشته بودم و اون زیر زیرا پیداشون کرده بودم. فهمیده بودم اونجان. وجود دارن. و دست زدن بهشون دردناک بود. | 474 | 8 | Loading... |
07 اگه شمام آفتابگیر بالا سرتونو تو ماشین میدین پایین، پس میدونی از چی حرف میزنم و دوست خوب منی.💅 | 532 | 1 | Loading... |
08 وقت خداحافظی با کوهستان قشنگم در بهاره. خداحافظ هوای Full HD تر و تازه و یه کم وحشی توی ریههام. | 522 | 0 | Loading... |
09 اینجا دست به گوشی بردن، کفران نعمته. میخوام برم توی آفتاب تراس دراز بکشم. | 586 | 1 | Loading... |
10 امروز تو کوهستان یک گیاه بسیار کوچک با برگهای قلبی پیدا کردم. | 601 | 0 | Loading... |
11 هربار طبیعت شگفت زدهام میکنه. | 591 | 1 | Loading... |
12 اونوقت من پلیور پوشیدم، جوراب ساق بلند روی شلوار و یه کاسه عدسی داغ زدم تو بغلم دارم ازش میخورم. | 214 | 0 | Loading... |
13 اصلا باورم نمیشه جوجه با یک تیشرت، بدون جوراب، لخت میگرده تو این سرما بعد بشقاب هندونه هم دستشه. | 211 | 0 | Loading... |
14 براش غذا ریختیم، دیگه کلا نشسته جلوی در اینجوری نیگا میکنه. گدو😭 | 427 | 0 | Loading... |
15 با قصهی خرس کوچولو بهتون شب بخیر میگم. | 556 | 1 | Loading... |
16 Media files | 494 | 16 | Loading... |
17 فوروارد رو باز کردم که اگر دوست داشتید سیو کنید. | 502 | 1 | Loading... |
18 بهار در کوهستان. | 518 | 1 | Loading... |
19 نه، ببخشید. | 1 | 0 | Loading... |
20 کوهستان در بهار. | 1 | 0 | Loading... |
21 Media files | 560 | 13 | Loading... |
22 Media files | 468 | 11 | Loading... |
23 میخوام براتون چندتا عکس خوب بذارم. | 430 | 0 | Loading... |
24 صبح بخیر از تو دل صبح زود کوهستان. | 434 | 1 | Loading... |
25 داشتم داستان خبرنگاره رو به خواهرش با ادبیات مخصوص حضور پدر توضیح میدادم، یهو پدر گفت حالا واقعا با عکاسه خوابیده؟ انتظار این سطح از صمیمیت کلام رو نداشتم حقیقتا. میخواستم بگم شنیدم بچهها رو لک لکها میارن، من بلد نیستم، نمیدونم. | 367 | 0 | Loading... |
26 آخر شبی نشستم زیر کرسی کنار پدر، گفتم این اینترنشنال رو خاموش کن سرم درد گرفت به خدا. کمش کرد یه دو تا تحلیل جوندار واسش خوندم، گفت این کجا بود؟ گفتم توییتر. تیوی رو خاموش کرد گفت بقیهاش رو بخون. | 372 | 0 | Loading... |
27 Media files | 486 | 1 | Loading... |
28 بارون کوهستان تو بهار شگفتآوره. فکرشو نمیکردم. رفتم توی بارون کوهستان قدم زدم، زیر شکوفههای خیس آلبالو. چه چیزی بود. | 401 | 0 | Loading... |
29 میخواستم مه ببینم. خیلی اینو میخواستم. | 463 | 0 | Loading... |
30 به خاطر کمردردم خیلی قبل از اومدن غر داشتم. ولی اومدم و شکوه کوهستان دوباره درگیرم کرده. | 392 | 0 | Loading... |
31 منظورم این نیست حتما پول داشته باشن، روحیه جسارت و ریسکپذیری و Level up رو میگم. میدونی از چی حرف میزنم؟ | 379 | 0 | Loading... |
32 حالا من بیشترِ مردایی که دیدم اینطوریاند. زنها معمولا جسورترن. آمار من محدوده آدمهایی هست که میشناسم. زنها معمولا ساپورتیو و هل دهنده و اهل Level up هستند و کمک میکنن با پارتنرشون زندگی رو بکشن بالا. انقدر زنهایی از این دست دیدهام. | 380 | 0 | Loading... |
33 بعد یه سری طلای قدیمی بوده، از این خیلی سنگینها، مال مادربزرگ. مثلا طلاهای هندی دیدین چقدر سنگینه؟ در اون حد. کل اون طلاها رو دو سال پیش فروختن ۴۵۰، طلا گرمی ۱۲۰۰ بود فکرررر کن. بهش گفتم چرا نگه نداشتین خب؟ نیاز نداشتید که؟؟ گفت مادر نذاشت. گفته طلا میخوایم چیکار؟
بعد با مادر حرف میزنم هنوز از تصمیمش دفاع میکنه.🤦🏻♀😭 | 383 | 0 | Loading... |
34 پدر نشسته باهام حرف میزنه میگه سه چهار سال پیش رفتم یه ویلا شمال دیدم ۲۵۰، فلانقد کم داشتم به مادر گفتم اون پول رو بهم نداد، باهاش قهر کردم (گوگولی😂)، الآن شده ۸ میلیارد🥲 | 374 | 0 | Loading... |
35 یعنی اصلا تو کتم نمیره. | 374 | 0 | Loading... |
سلام. احوالات روز نمیدونم چندم رژیم منهای کوهستان: دختری با یوزر Hot chocolate دیدم و هوس هات چاکلت داغ خوشمزهی کافهی سر کوچه افشین تو شمال رو کردم. خدافظ.
❤ 3
33210
از بارز ترین نشانه بلوغ در افراد برای من اینه که نگاه اسطورهای به کسی ندارند. خاصه به آرتیستها. و به چیزها نگاه میانه دارند.
❤ 16🐳 6
47780
یادم رفت منشن کنم که در برابر کسی که همیشه بهم حس ناکافی بودن میداد، اینجوری بودم. به قول تراپیستم میری جلو میبینی عا عا رفیق هم شدی باهاش.
❤ 15
35942
آخرین چیز کوچکی که برام اتفاق افتاد و بخوام تعریف کنم این بود خواهرش و جوجه با ما برگشتن تهران که شوهرش بیاد خونهمون دنبالشون. اومدن بالا تا برسه، روی میزم جای لیوان و لکه بود. خونه گردگیری درستی نداشت. یه کپه لباس روی صندلی برای اتو کردن وجود داشت. و من؟ حالم خوب بود. اگر قبلا بود حتما توضیح میدادم چقدر کمردرد داشتم و اینکه فقط تونستم قبل از سفر خونه رو مرتب کنم و دوش بگیرم و چمدون ببندم، خیلیه. برای همین شیشه میزها تمیز نیست و بقیه جاها. اما نگفتم. حسی درونم برای گفتنش وجود نداشت. همین چیزی که بود، کافی بود. من کافی بودم. نمیخواستم تایید بگیرم. نمیخواستم قضاوت نشم. نمیخواستم طرد نشم. من با هر آنچه که وجود داشت، ارزشمند بودم. شلوارکمو پوشیدم و متام رو پهن کردم و شروع کردم به ورزش روش تا کمردردم بعد از تو ماشین نشستن، کمی آروم شه. و همونجوری که ورزش میکردم با اون که روی مبل نشسته بود، درباره چیزهایی حرف میزدم و میخندیدم. حالم خوب بود. برای یک معاشرت دلخواه، خوب و کافی بودم.
❤ 24
36342
اینو گفتم که بگم از خودم در سه روز گذشته، راضی بودم. دارم با خودم مثل یک چیز ارزشمند رفتار میکنم. قشنگه واسم.
❤ 8💅 2
37162
روزی که میخواستم روی ازشمندیم کار کنم، تو اعماق اقیانوس بودم. نوتهای توی دفترم مدام جلوی چشمم تار میشد چون اشکهام بند نمیاومدن. فرقی نمیکرد تراپیستم که روبروم نشسته چی بگه، این چشمهای من بود که برای خیس شدن آماده بود. روی عمیقترین زخمهام دست گذاشته بودم و اون زیر زیرا پیداشون کرده بودم. فهمیده بودم اونجان. وجود دارن. و دست زدن بهشون دردناک بود.
❤ 16
47480
اگه شمام آفتابگیر بالا سرتونو تو ماشین میدین پایین، پس میدونی از چی حرف میزنم و دوست خوب منی.💅
❤ 11🫡 1
53213
وقت خداحافظی با کوهستان قشنگم در بهاره. خداحافظ هوای Full HD تر و تازه و یه کم وحشی توی ریههام.
❤ 11
52200
اینجا دست به گوشی بردن، کفران نعمته. میخوام برم توی آفتاب تراس دراز بکشم.
❤ 5
58610