cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

میمِ ثاٰنی؛

چون در زندگی‌ چاٰره‌ای نیافتم؛ نوشتم! بعد افتادم پیِ زندگی تا شاید قدری از آن را لابه‌لای زنده ماندنم پیدا کنم. . . ᴍʏ ɴᴏᴛᴇꜱ: @ghesehforush ☁️ . . لطفاً کپی نکنید؛ فقط فوروارد. این نوشته‌ها تکه‌هاٰیی از من‌اند. من را پراکنده نکنید!

Show more
Advertising posts
3 173
Subscribers
No data24 hours
-87 days
+4030 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
همه‌ی لحظه‌هاٰ را ثبت میکنم. با لنزِ دور نقره‌ایِ تلفن همراهم یا با نگاهم که در خیابانی شلوغ از زندگی، زیر سایه‌ی کاج‌ها، پهلوی تابلوی نئونیِ کافه‌ها جا میماند. همه‌ی لحظه‌هاٰ را ثبت میکنم؛ با سر انگشتهام که میلغزد روی برگها، روی سیمانِ دیوارهای دودی، روی آجرهای خانه‌ای که رویش اسپری شده:«پارک نکنید». روی دامنِ بُته‌جقه‌ی مامان که فروشنده گفته بود صد درصد نخ‌پمبه است و حالا پلاستیکش پاهایش را میخاراند. همه‌ی لحظه‌هاٰ را ثبت میکنم، با گوشهایم که روی نفس‌های کش‌دارِ بابا دقیق میشود، وقتی پای تلویزیون چرتش گرفته و کنترل از دستش لیز خورده روی پیژامه. یا وقتی آسمان زرد میشود و جوهرِ سرخ میپاشد روی خط افق و صدای اذان از دور می‌آید، میخورد به پنجره و مجابت میکند پرده و شیشه‌ها را کنار بزنی. همه‌ی لحظه‌ها را ثبت میکنم و در این فکرم که کاش در نهایت کسی باشد، از همه‌ی اینها با او حرف بزنم….
38816Loading...
02
؛ انقدر کم حرف شدم که حتی کانال قصه فروشمم خلوت شده… هم این خونه «میم ثانی» هم اون خونه «قصه فروش» مدتیه ارومه. ولی شما بمونید و ساکن هردو باشید…. میام و هربار تو یکی از اتاقها حرفی میزنم و میرم. حرفهایی که امیدوارم بدرد بخور باشن….
4295Loading...
03
راٰننده با صدای زیر و زنانه، چیزهاٰیی در تلفنِ شکسته‌اش میگفت که نمیشنیدم. آسمان گلبهی بود و گرفته، با یک مشت ابر که فکر کردم کاش ببارند تا من با همین بهانه شیشه‌ را پایین بکشم و اشک‌های گرفتار، پشتِ پلک‌هایم را، به نرمیِ باران بسپارم. باران مهربان بود. گریه مقابلش ترس نداشت. میشُد بدون قضاوت بینِ دستهایش سُرید و تمام شد.. یادم آمد این روزها جای خالیِ دو دستِ نگران در زندگی‌ام،‌ میخورد به قلبم. دقیقه ای بعد نَمی، روی پنجره‌های کثیف نشست و رعد و برق زد. انگار که خداٰ خواسته باشد موقتاً دو دست بمن قرض بدهد! میم سادات هاشمی | قصه‌فروش.
43813Loading...
04
راٰننده با صدای زیر و زنانه، چیزهاٰیی در تلفنِ شکسته‌اش میگفت که نمیشنیدم. آسمان گلبهی بود و گرفته، با یک مشت ابر که فکر کردم کاش ببارند تا من با همین بهانه شیشه‌ را پایین بکشم و اشک‌های گرفتار، پشتِ پلک‌هایم را، به نرمیِ باران بسپارم. باران مهربان بود. گریه مقابلش ترس نداشت. میشُد بدون قضاوت بینِ دستهایش سُرید و تمام شد.. یادم آمد این روزها جای خالیِ دو دستِ نگران در زندگی‌ام،‌ میخورد به قلبم. دقیقه ای بعد نَمی، روی پنجره‌های کثیف نشست و رعد و برق زد. انگار که خداٰ خواسته باشد موقتاً دو دست بمن قرض بدهد! میم سادات هاشمی | قصه‌فروش.
10Loading...
05
«وَلَا تَجَسَّسُوا لطفاً.»
1 22816Loading...
06
مساٰفر در نهایت همه‌ی آنچه طلب کرد این بود که؛ از مُهرِ سبزِ انحصاری و اختصاصیِ حرم که به چادر‌ها میخورد، به دلش بزنند!
1 33329Loading...
07
پدرش ستاٰره چید و بر سرِ زلفش بست؛
1 63827Loading...
08
پ.ن*: رضا را در دو معنا نوشته‌ام: «حضرتِ رضا «ع | رضا به قضا و قدرِ الهی». حالاٰ با این تفسیر دوباره بخوانید..
1 43826Loading...
09
پ.ن*: رضا در دو معنا آمده: «حضرتِ رضا «ع | رضا به قضا و قدرِ الهی». حالاٰ با این تفسیر دوباره بخوانید..
10Loading...
10
پ.ن*: رضا در دو معنا آمده: «حضرتِ رضا «ع | رضا به قضا و قدرِ الهی». حالاٰ با این تفسیر دوباره بخوانید..
10Loading...
11
؛ باد قاصدک می‌آورد و خاک و آب، زمین و آسمان، رحمتِ خدا را تجلی میکرد. فوج فوج در کوچه‌ به سوی خانه‌ی نجمه، موج میخوردیم. قِصه‌ی غُصه‌دارمان را با یک دست و با دستِ دیگر گُلی کم‌رو، محض تهنیت، میبردیم. میشد از دور، آفتابِ هشتم را که مقابل درب برای خوش آمدگویی‌‌مان ایستاده و منتظرمان بود، ببینیم. رداٰی یشمی بر شانه‌های علی بن موسی «ع» ریخته و دریای فیروزه‌ای از زیرِ نعلینش به طرفمان سرازیر بود. هرچه نزدیک‌تر میشدیم، آب بالاتر می‌آمد. به نوبت میرسیدیم؛ یکی یکی، شسته و دوباره متولد میشدیم و بعد شبیه ماهی‌هاٰ خود را به آغوشِ رضا* میسپردیم…
1 42236Loading...
12
Media files
1 44923Loading...
13
از دختر تکتم خاتون بار آخرت و یار دو دنیاتونو گرفتید و برگشتید؟🥺♥️
1 3989Loading...
14
پ.ن: تکتم نامِ شریفِ مادرِ حضرت علی بن موسی «ع» و حضرت معصومه «س» است.
1 80824Loading...
15
به تکتم خاٰتون بسپارید قدرِ چند وجب برای مسافری کم‌رو، پای سفره‌ی میهمانیِ امشب جا نگه دارد. مسافر خرده پاست؛ نه بار در کوله دارد و نه یار در پهلو. ساعتی مانده تا برسد. از راهِ دور برای دیده و دست و دامن بوسیِ دخترِ تکتم می‌آید. می‌آید تا بار و یارش را بگیرد… تهراٰن-قم | شبِ میلادِ بی‌بی.
1 77742Loading...
16
به تکتم خاٰتون بسپارید قدرِ چند وجب برای مسافری کم‌رو، پای سفره‌ی میهمانیِ امشب جا نگه دارد. مسافر خرده پاست؛ نه بار در کوله دارد و نه یار در پهلو. ساعتی مانده تا برسد. از راهِ دور برای دیده و دست و دامن بوسیِ دخترِ تکتم می‌آید. می‌آید تا بار و یارش را بگیرد… تهراٰن-قم | شبِ میلادِ بی‌بی.
10Loading...
17
به تکتم خاٰتون بسپارید قدرِ چند وجب برای مسافری کم‌رو، پای سفره‌ی میهمانیِ امشب جا نگه دارد. مسافر خرده پاست؛ نه بار در کوله دارد و نه یار در پهلو. ساعتی مانده تا برسد. از راهِ دور برای دیده و دست و دامن بوسیِ دخترِ تکتم می‌آید. می‌آید تا بار و یارش را بگیرد… تهراٰن-قم | شبِ میلادِ بی‌بی.
10Loading...
18
پیاٰده تا کجا؟!
1 84125Loading...
19
پیاٰده تا کجا؟؛
10Loading...
20
رنگین کمون، طرحِ خندیدنته.
1 82328Loading...
21
رنگین کمون، طرحِ خندیدنته.
10Loading...
22
رنگین کمون طرحِ خندیدنته…
10Loading...
23
به مصائب و مشکلات این مدتم اینطور نگاه میکنم که خدا میخواست بت و تندیسِ خوش بینی و وهمِ بی‌نظیر یا کمیاب بودن رو در من بشکنه. خیال میکنم تا اونجا که میشد رشد کرده بودم و رسیده بودم به نقطه ای که آب جمع شده بود و حرکت نمیکرد. یعنی ادمیزاد وسیع و مهربان و روشن میشه اما این وسعت اگر بخواد ادامه پیدا کنه ، نیازه یک مرحله ای پیش بیاد به اسمِ :« خیال کردی چه کسی هستی؟!» البته مرز این سوال با افسردگی و کم بینی بسیار باریکه. نباید موجب چنین اتفاقی بشه. شاید در من شده! اما چیزی که بهش عمیقا اگاهم اینکه برای حرکتِ دوباره‌ی آب، برای افتادن در مسیرِ رود، لازم بود من در موقعیتهایی قرار بگیرم که مستقیم و غیر مستقیم نقد شم. و شدم! بی رحمانه، غیر منصفانه، گاهی به حق و گاهی ناحق… اما با خودم گفتم شاید اینها حرفهای خدا به توست! پس روزنه هارو بپوشون و اگرچه سخت و ترسناکه اما لباست رو در بیار و روی اندام و روحت دست بکش. چاله‌ها، زخم‌ها، نقص‌ها رو ببین… بعد بنویسشون و بعد شکوفا شد… به امید خدا.
2 09959Loading...
24
این روزها عامدانه درز و سوراخ‌های اتاقم رو پوشوندم نور نیاد. اگر چه من مرید و بنده‌ی روشنایی هستم اما حس میکنم لازم داشتم و دارم قدری بی پرده و بی شرم تر تو ظلمات فرو برم تا بتونم راحت تر لباس در بیارم تا زشتی ها و زخم ها و آکنه های تنم رو ببینم…
1 64553Loading...
25
یکم از حال اینروزا واسمون حرف بزنید خیلی وقتی سکوت کردید
1 66013Loading...
26
تعدد و تکثر غم اگر بیدار کننده باشه آفت نیست. البته که من نمیدونم الان آفت زده‌ام یا در مسیر بیداری…
1 65841Loading...
27
https://t.me/mimsani/6845 منم دلم واسه اون میم ثانیِ چند ماه پیش تنگ شده درسته بازهم کم فعالیت داشتید اما از روزمرگی مینوشتید یا لاقل انقدر نوشته هاتون رنگ و بوی غم نداشت.
1 72811Loading...
28
خوش بحال اینایی که یه لینک معتبر دارن به خدا و امام زمانشون پیام ناشناس، بدون خجالت و شرم میدن و جواب هم میگیرن. خوش بحال اینا… من لینکم منسوخ شده.
1 52121Loading...
29
وای میم بالاخره لینک ناشناسو گذاشتی😭😂 هی میگفتم خوش به حال اینایی دارن لینکو حالا من راه ارتباطی از کجا بیارم؟🥲
1 42610Loading...
30
و اینکه من همیشه و همواره از عشق با غم یاد کردم… از وقتی بخاطر دارم. انگار این دو احساس عجین و درهمن.
20210Loading...
31
لیاقتِ آدمیزاد به این سادگی‌ها قابل حدس و گمان نیست. البته که ماجرای سکوت من هم مربوط به این حرفها نیست. من فقط کمی گم شدم…. دارم خودم رو پیدا میکنم. وقتی حس ثبات در اندیشه‌م ندارم نمیتونم مثل قبل عمومی بنویسم.
1 55531Loading...
همه‌ی لحظه‌هاٰ را ثبت میکنم. با لنزِ دور نقره‌ایِ تلفن همراهم یا با نگاهم که در خیابانی شلوغ از زندگی، زیر سایه‌ی کاج‌ها، پهلوی تابلوی نئونیِ کافه‌ها جا میماند. همه‌ی لحظه‌هاٰ را ثبت میکنم؛ با سر انگشتهام که میلغزد روی برگها، روی سیمانِ دیوارهای دودی، روی آجرهای خانه‌ای که رویش اسپری شده:«پارک نکنید». روی دامنِ بُته‌جقه‌ی مامان که فروشنده گفته بود صد درصد نخ‌پمبه است و حالا پلاستیکش پاهایش را میخاراند. همه‌ی لحظه‌هاٰ را ثبت میکنم، با گوشهایم که روی نفس‌های کش‌دارِ بابا دقیق میشود، وقتی پای تلویزیون چرتش گرفته و کنترل از دستش لیز خورده روی پیژامه. یا وقتی آسمان زرد میشود و جوهرِ سرخ میپاشد روی خط افق و صدای اذان از دور می‌آید، میخورد به پنجره و مجابت میکند پرده و شیشه‌ها را کنار بزنی. همه‌ی لحظه‌ها را ثبت میکنم و در این فکرم که کاش در نهایت کسی باشد، از همه‌ی اینها با او حرف بزنم….
Show all...
؛ انقدر کم حرف شدم که حتی کانال قصه فروشمم خلوت شده… هم این خونه «میم ثانی» هم اون خونه «قصه فروش» مدتیه ارومه. ولی شما بمونید و ساکن هردو باشید…. میام و هربار تو یکی از اتاقها حرفی میزنم و میرم. حرفهایی که امیدوارم بدرد بخور باشن….
Show all...
راٰننده با صدای زیر و زنانه، چیزهاٰیی در تلفنِ شکسته‌اش میگفت که نمیشنیدم. آسمان گلبهی بود و گرفته، با یک مشت ابر که فکر کردم کاش ببارند تا من با همین بهانه شیشه‌ را پایین بکشم و اشک‌های گرفتار، پشتِ پلک‌هایم را، به نرمیِ باران بسپارم. باران مهربان بود. گریه مقابلش ترس نداشت. میشُد بدون قضاوت بینِ دستهایش سُرید و تمام شد.. یادم آمد این روزها جای خالیِ دو دستِ نگران در زندگی‌ام،‌ میخورد به قلبم. دقیقه ای بعد نَمی، روی پنجره‌های کثیف نشست و رعد و برق زد. انگار که خداٰ خواسته باشد موقتاً دو دست بمن قرض بدهد! میم سادات هاشمی | قصه‌فروش.
Show all...
راٰننده با صدای زیر و زنانه، چیزهاٰیی در تلفنِ شکسته‌اش میگفت که نمیشنیدم. آسمان گلبهی بود و گرفته، با یک مشت ابر که فکر کردم کاش ببارند تا من با همین بهانه شیشه‌ را پایین بکشم و اشک‌های گرفتار، پشتِ پلک‌هایم را، به نرمیِ باران بسپارم. باران مهربان بود. گریه مقابلش ترس نداشت. میشُد بدون قضاوت بینِ دستهایش سُرید و تمام شد.. یادم آمد این روزها جای خالیِ دو دستِ نگران در زندگی‌ام،‌ میخورد به قلبم. دقیقه ای بعد نَمی، روی پنجره‌های کثیف نشست و رعد و برق زد. انگار که خداٰ خواسته باشد موقتاً دو دست بمن قرض بدهد! میم سادات هاشمی | قصه‌فروش.
Show all...
«وَلَا تَجَسَّسُوا لطفاً.»
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
مساٰفر در نهایت همه‌ی آنچه طلب کرد این بود که؛ از مُهرِ سبزِ انحصاری و اختصاصیِ حرم که به چادر‌ها میخورد، به دلش بزنند!
Show all...
پدرش ستاٰره چید و بر سرِ زلفش بست؛
Show all...
پ.ن*: رضا را در دو معنا نوشته‌ام: «حضرتِ رضا «ع | رضا به قضا و قدرِ الهی». حالاٰ با این تفسیر دوباره بخوانید..
Show all...
پ.ن*: رضا در دو معنا آمده: «حضرتِ رضا «ع | رضا به قضا و قدرِ الهی». حالاٰ با این تفسیر دوباره بخوانید..
Show all...
پ.ن*: رضا در دو معنا آمده: «حضرتِ رضا «ع | رضا به قضا و قدرِ الهی». حالاٰ با این تفسیر دوباره بخوانید..
Show all...