cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

پـارک‌وی

@SBMTcanada4226791:تبلیغات

Show more
Advertising posts
10 703
Subscribers
-1724 hours
-1577 days
+28330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
اقای محترم مگه دَرشما ازطلاس مال ماازاهن؟ -پای من ضرب دیده خسارتش ازدَرشمابیشتره جناب. ارسالوکه زدم بعدچندثانیه پیام بعدیش اومد، لبموفشردم تاصدای حرصیم بلندنشه: -اگه دست وپات ودنده هاتم بشکنن نصف پول درمنم نمیشه! -به من چه ربطی داره ،درخرابتومیخای من درست کنم زشته واقعا. به ثانیه نکیشدجواب دادنش، -ندی ازبابات میگیرم . باپیام بعدیش چشام گردشد،شماره کارت فرستاده بودبایه مبلغ فضایی. -شوخیه؟ بااین پول میتونم خونه بخرم! جواب ندادانگارواقعاجدی بود،بادندون به جون پوست کنارناخن شستم افتادم، عجب گیری افتادم. بااسترس وخشمی که داشت بیشترمیشدپیام دیگه ای براش فرستادم، -هرکاری میخای بکن ،من پول زوربه کسی نمیدم. صفحه گوشی روخاموش کردم وگذاشتم رومیز عجب رویی داره مرتیکه ، باسروصدای شایان ومامان که داشتن میومدن لبخندمصنوعی زدم. یه امروزو نباید ناراحت بشن ،لوسیفر زرمیزنه دیگه دراین حدهم نیس بره به بابابگه . https://t.me/+VCBXwu_HKwJkZjI0 https://t.me/+VCBXwu_HKwJkZjI0 https://t.me/+VCBXwu_HKwJkZjI0 https://t.me/+VCBXwu_HKwJkZjI0 داشتم قیمه خوشمزه مامان پزمیخوردم که دینگ صدای گوشی بابا اومد، حس بدی وجودموپرکرد. قاشقشو کناربشقاب گذاشت ،باباهم ازشانس من گوشیش همه جاهمراهشه ازتوجیب شلوارش دراورد،بادقت مشغول نگاه کردن شد. باتعجب بلندبلندشروع به خوندن کردکه یه لحظه حس کردم قلبم دیگه نزد، حالم بدشد ،بابهت به دهن بابا نگاه کردم. جدی جدی به باباگفته بود: -سلام بابت خسارت دَرملک شخصی جناب لوسیفر درتاریخ .... مبلغ....به شماره حساب....تا۴۸ساعت مهلت دارین واریزکنید. باتعجب یه باردیگه میخونه ،سرموتودستم میگیرم باورم نمیشه عجب خریه این. شایان گوشیوازبابامیگیره بابهت میگه: -این چه کوفتیه دیگه. https://t.me/+VCBXwu_HKwJkZjI0 https://t.me/+VCBXwu_HKwJkZjI0 https://t.me/+VCBXwu_HKwJkZjI0 بــــــــله دوتا دیوونه اوردم براتون شیفته اشون میشین😍😂😂یه رمان مهیج وجذاب باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب پیشنهاد میکنم ازدستش ندین😍❤️
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
#کاور_لباس_و_کفش ♥♥ اگه دوست داری وقتی جاکفشی یاکمد لباساتو بازکنی نفس راحتی بکشی وبگی آخیییییش😅 حتما کاورها رو داشته باش👌👌👌 🟢میدونی چراااا؟؟؟؟👇👇 ✅هم لباسای مجلسیت و...تمیز و مرتب میمونه ✅ و هم جاکفشیت همیشه مرتبه و گرد و خاک نمیگیره🤤🤩راستی سفارش دوخت کیف دوشی، جامدادی، کیف لوازم آرایشی و کوله پشتی با ارزانترین قیمت هم پذیرفته میشه😍🥰😳 بپر تو چنلش تا لینکش باطل نشده👇🏿👇🏿👇🏿 https://t.me/+C6zdX1lUsnw2OTlk https://t.me/+C6zdX1lUsnw2OTlk https://t.me/+C6zdX1lUsnw2OTlk
Show all...
Repost from N/a
شاهو مردی که عاشق خدمتکارِ عمارتش میشه ولی اونقدر مغروره‌ که به جای گفتن بهش همش تحقیرش میکنه و... _وقتی تو بارون لباسای تنت چسبیده بودن میخواستم همونجا بیام و بخوابونمت‌ زیرم! با خجالت هینی کشیدم و حس کردم سرخ شدم _آقا شاهو لطفا بی توجه به حرفم هولم داد رو تخت و تا به خودم بیام اومد روم _وای آقا شاهو توروخدا کسی میاد ...بلندشین‌ نفسی تو گردنم کشید که حس کردم تمام حس های زنونم‌ به تکاپو‌ افتاد _صدف بدنت نخورده مستم‌ میکنه دلم میخواد تا صبح اونقدر زیر چنگام‌ فشارشون‌ بدم که کبوده کبود شن شنیدن حرفهای‌ بی شرمانش کافی بود که بغضم‌ بگیره _آقا شاهو خواهش میکنم الان کسی میاد مادرتون ببینه منو میکشه.. گازی از گردنم گرفت که آخی گفتم و تا به خودم بیام رو شکم خوابوندم‌ و از پشت چسبید بهم اینبار صدای غرشش یکم بلند تر از حدمعمول تو گوشم پیچید _امشب که زنم شدی به همه ثابت میشه خواستگار راه دادن واسه کسی که ماله منه یعنی چی آروم زیرش التماس کردم _اینکارو باهام نکن...بخدا نمیرم...به خواستگارم جواب منفی میدم..هرچی شما بگین همونو انجام میدم لطفا... با حس برجستگیش‌ رو باسنم....♨️ https://t.me/+EJR95DNyEmk4YzM0 https://t.me/+EJR95DNyEmk4YzM0 https://t.me/+EJR95DNyEmk4YzM0 لینک 2ساعت دیگه باطله❌
Show all...
به زوروتوی اداره پلیس باهم ازدواج میکنن و...❤️‍🔥💦🔞 -باید تمکینم کنی!🔞 نوازش‌وارباسرانگشت‌هاش صورتم رو لمس کردوباجدیت گفت: -میدونی که همش به خاطر نقشه‌های کثیف تومجبورشدم تن به این ازدواج صوری بدم؟! نیشخندزدو سری تکون دادکه اضافه کرد: -پس براچی ازت #تمکین نخوام؟!🔞 خندیدوچونه‌ام رومحکم توی دستش گرفت وعصبی گفت: -مهم نیست همه چی زوری و نقشه بود،روی برگه تو زن منی؛ باید باهام رابطه داشته باشی،اونم نه یه رابطه معمولی... وحشت زده بهش خیره شدم که... _کاری می کنم که شبی هزار بار زیرم جون بدی تابان... https://t.me/+AZqvw4HH2kFjMTJk
Show all...
sticker.webp0.07 KB
Repost from N/a
#منبع_آرامش / #پارت_واقعی #پارت_106 - همیشه روز تعطیل اینجوری تنها میایی سرکار؟ کلافه پوفی کردم. انگار عادتش بود با سوال سوال آدم را جواب دهد! - محض اطلاعتون همیشه نه اما بعضی اوقات بله! با رها کردن نوک انگشت اشاره از شستش نزدیک صورتم ضربه­‌ای روی پیشانی‌ام نشست. اخم کردم و خودم را عقب کشیدم. - خیلی احمقی دختر! حداقل وقتی پرده پنجره رو می‌کشی کنار تا فیهاخالدون طبقه بالا می­افته کف خیابون حداقل عقل کن در پایین و قفل کن. https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0 تهاجمی گفتم: - اولا درست صحبت کن با من! دوما در پایین و بسته بودم. از اونور باز نمیشد مگر اینکه کلید بندازن... کارت بانکی­‌اش را بالا آورد و حرفم را برید: - یا خیلی راحت این و بندازن لای در، زبونه رو به سمت داخل هل بدن و تادا! بیان بالا برسن به خیاط باشی! متعجب مانده بودم از حرفی که زده بود. کاملا درست می‌گفت! اما در کنار حرف منطقی­‌اش نخواستم از موضعم عقب بنشینم و گفتم: - خیلی مهارت داری تو دزدیا! با اخم و نیمخندی از روی میز برخاست. - روت و برم! حواست و جمع کن، تو این جامعه همه منتظر یه میانبرن تا به کثافت کاریشون برسن، تو بهشون میدون نده! https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0 داستان پسر دخترباز و دختر عاشقی که حتی به عشقشم پا نمیده...پر از کل‌کل این داستان 😂😍
Show all...
فرناز عزیززاده| منبع آرامش 🔥

﷽ نویسنده: فرناز عزیززاده✨ "منبع آرامش":در حال پارت گذاری(عاشقانه) . "رگ احساس": در حال پارت گذاری(پلیسی) . "درد سپید": باغ استور (اثر مشترک) جهت ارتباط: @Rag_ehsas اینستاگرام : @farnaz_azizzadehh لینک کانال:

https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0

🐬
Show all...
شوهرم کنار هووم کنار سفره عقد نشسته بودن و عاقد خطبه عقد میخوند. من بعد از ۵ سال هنوز نتونستم بودم حامله بشم و شوهرم بچه می‌خواست. براش رفتم خاستگاری و حالا کنار زنش نشسته بود. مادر شوهرم نیشگونی از بازوم گرفت : -به پسرم اونجوری نگاه نکن غربتی گورت و از زندگیش گم کن زنش قراره براش پسر بیاره همونکاری که تو عرضه شو نداشتی بغضم و قورت دادم و از درد بازوم ناله کردم: -فقط‌یکم دیگه بمونم تو لباس دامادی ببینمش -لازم نکرده پسرم الان میخواد عروسش و ببره حجله نمیخوام قیافه نحست و ببینه چمدونم رو تو دستم گرفتم و ... https://t.me/+6rKURzHjomswYjFk
Show all...
1
Repost from N/a
-سقطش کن! ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم. یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد: -اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟ از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار... هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم. دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت: -پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟! دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد: -نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته! سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم. سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد: -همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو.... نفسم رفت و لرزیدم https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت: -خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟ سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت: -از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن... تو که مثل بره می مونی دختر جون! هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت: -تموم نشد پری؟ -الان تمومش می کنم آقا! رو به من تشر زد: -یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون! به دست و پاش افتادم: -تو رو به هر کی می پرستی بذار برم! -بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم! دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت: -جفتمون رو می کشه! -میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه... وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد: -داری چه غلطی می کنی پری! سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت: -تموم شد آقا! https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
Show all...
Repost from N/a
- خانم دکتر! خبریه؟🔞💦 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 یک قدم به سمتش برداشتم و با لحن آرومی گفتم: - چیه دلت خواست میلاد خان زرین؟! لبخندی نثارم کرد و دستشو به سمته بالا اورد و همینکه خواست لباسم رو بکشه بالا با مشت کوبیدم تو صورتش... - میکشمت حرومزاده دست رو من بلند میکنی! - این به اون در که منو تو اتاق خودم زندانی کرده بودی! من دکتر توام مریضت نیستم! با خشم فریادی کشید که فکر کنم تو کله ساختمون صداش پیچید: - دکتری که عاشقه مریضش شده یا مریضی که عاشقه دکترش شده؟! - داد نزن همه فهمیدن! بیشتر از قبل فریاد کشید و در همون حال کارکنای تیمارستان وارد اتاق شدن: - میخوام همه بفهمن که تو ماله منی! https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 #رمانی_مهیج_و_هیجان_انگیز❤️‍🔥 #پسر‌تیمارستانی #خانم‌دکتر
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.