دلربا و معراج عاشقانه پلیسی
#جذاب_ترین_رمان_ازدواج_صوری 🔞سرگرد خشن و عسل کوچولوش🔥 🔥خطر کراش یافتن روی شخصیت مرد داستان🤤 🟣پلیسی عاشقانه ⚪ازدواج اجباری رمان دومم همخانه استاد👇🏻 https://t.me/+HnEgGz48YvU5OGQ8 ⚪بهار حلوائی | نویسنده هشت رمان چاپی و مجازی🟣
Show more3 518
Subscribers
-224 hours
-327 days
-13430 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 بهش میگن ملکه ی افعی ...
چون داغدار مرگ دختر ۴ سالشه ، هرکسی که کوچکترین سهمی توی مرگ ماهی عزیزش داشته رو نیش میزنه ، عهد کرده که قاتل ماهی رو بکشه ...
ملکه قدرتمنده ، هزاران آدم براش کار میکنن ، همه ازش حساب میبرن ، با اعتبارش آدم میخره و آزاد میکنه ...
زخم خوردس و برای درمون پیدا کردن برای این زخم دست به هرکاری میزنه ...
ماه نشین روایت زندگی یک زنه ... زنی که زنانه برای انتقام میجنگه ، زنی که توسری خور نیست ، ضعیف نیست ، ترسو نیست برعکس زیادی جسوره ، زیادی نترسه ، اصیله ، افعیه ، زیادی شبیه ملکه هاست ...
و در این راه با مردی آشنا میشه سرشار از راز ، غیر قابل اعتماد ، دیوانه تر از خودش و ...
https://t.me/+tfR-_gU_8UpmNGE0
۲۰ | 74 | 0 | Loading... |
02 به #زور وادارم کردن با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم و منم شب عروسی از دستش فرار کردم. سالها درآمدم از #رقصیدن تو مهمونیها و رابطه با آدمهای مختلف بود.
تا اینکه یه شب یه مشتری #پولدار اومد سراغم و گفت برای همیشه منو میخواد. مردی که چهرهش برام خیلی آشنا بود. یه مرد وحشی که هیچ زنی نمیتونست از #فانتزیهای عجیب و غریبش جون سالم به در ببره.
همون مردی که شوهرم زنشو کُشته بود!
از همون اول با نفرت به من تو اون لباس بدننما نگاه میکرد. نگاهی که میگفت: «به #جهنمت خوش اومدی!» ‼️🔞
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
عضویت فقط برای ۵۰نفر😰
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
۱۹ | 159 | 0 | Loading... |
03 🔞🔞دنبال رمان های بدون سانسور و ممنوعه میگردی که نمیتونی هیچ جایی پیداش کنی؟😈🙈🔞🔞
🔞 ماه نشان
دختری که بخاطر دشمنی بین۲قبیله جادوگرانو گرگینه ها توسط اصلان پادشاه خشن گرگینه ها دزدیده میشه..
https://t.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 درتب و تابتو
همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد و فاحشه برای گرفتن بکارتم استخدام کردم..
https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞پرنسس مافیای روس
عشق مخفیم بود و برادرام از اینکه منو با اون ببینن متنفر بودن و اگه پدرم میفهمید خون راه مینداخت اما شبانه..
https://t.me/+W3zIVYmF1UswZGJk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 گرگ بد بزرگ
واسه آرامش به کلبه ای درجنگل پناه بردم،کسی تعقیبم میکرد.گرگینهای که دنبال جفتش،یعنی من میگشت
https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 خدای شرارت
توجه یه هیولاروجلب کردم،ازش فرارکردم ولی درمورد هیولاها چی میگن؟اوناهمیشه تعقیبت میکنن
https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 شکارچی
پسر هولی بودم کهرابطه چندنفری برام مهم نبودولی فیلم رابطهم با۳تادختر پخش شدو پدرم برای محروم نکردنم ازارث..
https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞پادشاه عقربها
پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،قلبشم همراهش دفن میکنه،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه..
https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 ملکهی خون
یکی ازسران قدرتمندمافیا،به دنبال انتقام از خاندانی که تمام زندگیش رو نابود کردن،سراغ زنی میره که..
https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 ملکه مافیا
ملکه مافیابودم و سرگردجذابی اسیرم شده بود.هرشب میبستمش به تخت ورو بدن بزرگش..
https://t.me/+zZtgEhNoxk5hNTY0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞طعم خون
عوضیترین خون آشام مجبور به محافظت ازخواهر دوست صمیمیش میشه که یک گرگینه کوچولوی ضعیفه
https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 طنینتنهایی
دخترشیطون وبامزهای که تو یک روستای مخوف گم میشه وکسی درخونشو برای طنین بازنمیکنه
https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 ژکان
بچه نامشروعی که خانوادش ولش کردن بعد چندسال برگشته تاانتقام دردهایی که کشیده رو بگیره..
https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞رومئوتاریک من
قراربود یه بوسه بیخطر دراولین حضورم توی عموم باشه.اما،رومئوی من باعشق هدایت نمیشه.اون از انتقام تغذیه میکنه
https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 همکارخون آشام
دختری که مسئول شیفت شب یک شرکت میشه و کاشف به عمل میادکه۴تاازهمکارای مردش خون آشامن
https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 غرور و آبرو
جدیدترین رمان لیانا دیاکو،داستان شاهزاده بلوند و خبیث خاندان برونی،براندو.
https://t.me/+5QlKTn4UudNhYzNk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞کلانتر شهر
نش کلانتری که در دوران نقاهت بعدازتیر خوردنه بادوستدختر قبلی برادرش همسایه میشه.زنی سرد.
https://t.me/+wo_IzfPewHI0NDFk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞معامله ازدواج
برای انجام یک معامله به زن احتیاج داشت،من برای دادن قرضهام.ولی بدبختی اینکه کاربه همینجاختم نشد
https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞عشق دیوانهوار
فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش وحواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم.
https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞پیوندباخدای جنگ
ازیه دنیای دیگه سردرآوردم،جایی که زنهارو به بردگی میگیرن،قراره یاهرزه خدا بشم یابراش قربانی بشم
https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞ترجمه رمان های خارجی
بزرگترین اجتماع طرفداران رمانهای خارجی و مترجمین.آرشیوی از تمام فایل رمانهای ترجمه شده.
https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 شکار
من نمیدونستم شوهرصوریم یه شیطانه و هدفش کشتنمه.منواسیر میکنه وبرای رهاییم شرط میذاره
https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 پیوند با اژدها
بافهمیدن خیانت نامزدم باخشم رانندگی میکردم که وارد مهی شدم و از دنیای دیگه ای سر در آوردم که تنها زن اون سرزمین بودم
https://t.me/+4RfDpmPLrIFjNDU0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 عروس خونآشام
دخترخونآشامی که به دستور پدرش مجبوربه ازدواج باآلفای گرگینهها میشه.گرگینه ای که فکری بجزتصاحب عروسش نداره
https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii
。°✿°。🦋✿。°。°✿🦋。°✿。
🔞شـیطان
برای کاربه خونهای با6پسر رفتم،میدونستم انسان نیستن،یکی ازاوناتنهاهدفش شکنجه منه،پسری که لقبش شیطانه
https://t.me/+sB9uKzM7JIJlM2Nk | 139 | 0 | Loading... |
04 من لیلی ام
دختری که تو مثلث عشقی میون بهداد و ویهان گیر میکنه🥺
ویهان متجاوزی که تن و روحمو با هم درید
کی فکرشو میکرد کسی که عاشقش بودم به من تجاوز کنه!؟
ویهان بی خیال دخترعموش نمیشه حتی اگه شده بزور باهاش ازدواج بکنه یک ازدواج اجباری...
اما این وسط واسه لیلی تصادف میکنه و حافظش رو از دست میده!
آیا بیاد میاره چه به سرش آمده؟
https://t.me/+xBlT9mc13UwxZmNk
بیا ادامه شو اینجا بخون لینکش محدوده❌🫠
۱۶ | 265 | 0 | Loading... |
05 داستان به روایت دختری که برای زنده موندن مَعشقوش مجبور به قبول کردن کاری میشه که آینده اش و در برمیگیره.....
باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد که همه اونجا به خونش تشنه بودن...🥺
عمارتی که میدونست قراره کلی اذیت شه توش و زندگی رو براش سیاه کنن...
و شبش رو باید کنار کسی میخوابید که دوسش نداشت و باید تن میداد به خواسته هاش و بازیچه اش میشد و...🔞❗️
https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0
۱۳ | 264 | 0 | Loading... |
06 یه عاشقانه ناب رییس کارمندی 🔥🔥
اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل و یه کوچولو لجباز داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️🔥😌
پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩
و البته جذاب و خشن😎
اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکت اقای جذاب ما میره تا مصاحبه کنه 🤑
همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️🔥❤️🔥
طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅
البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥
حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه ..........😁😁
و البته ناگفته نمونه که دخترک قصه ما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️🔥
دختر خانوم ما به هر زر و زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩
اما هیس ...
ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0
۱۴ | 312 | 0 | Loading... |
07 🔞🔞رمان های ممنوعه بدون سانسور🔞🔞
🍓⃟°⃟⇛پیوند با اژدها
"اون یه زنه...خودم پیداش کردم،مال منه" مرد دیگری غرید:"هرکی برنده بشه دختره مال اونه"
https://t.me/+4RfDpmPLrIFjNDU0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج
خم شدم تاجورابو بالابکشم ولی دست داغی که ازلباس زیرم واردشدازجا پروندم،دستش بیشتر پیشروی کرد
https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛شاهزاده تاریکی
انگشتاشوروبدن برهنهام میکشه"تامرزرستگاری شلاق میخوری وبعد بایه همآغوشی مقدس ازنو متولدمیشی
https://t.me/+5QlKTn4UudNhYzNk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛مجموعه گناهکاران مافیا
ارین گفت:متیودوسم داشت،بخاطرپدرم رهام کرد.بدنش قفل تن رونان شد_میخوای کمکت کنم فراموشش کنی؟!
https://t.me/+W3zIVYmF1UswZGJk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پیوند باخدای جنگ
خودموتوی دنیای دیگه دیدم که زن ها برده و لخت بودن."یا برای خدای جنگ قربانی میشی یاهرزش!"
https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من
قراربود یه بوسه بیخطر دراولین حضورم توی عموم باشه.اما،رومئوی من باعشق هدایت نمیشه.اون از انتقام تغذیه میکنه
https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛رئیس مافیا
درد توی تنم پیچید:کاری میکنم که نالهات کل خونه رو پر کنه و کسی جرئت نکنه دیگه سمت زن من بیاد!
https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛کلانتر شهر
نش کلانتری که در دوران نقاهت بعدازتیر خوردنه بادوستدختر قبلی برادرش همسایه میشه.زنی سرد.
https://t.me/+wo_IzfPewHI0NDFk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛گرگ بدبزرگ
_خیلی شیرینی،بگوددی رومیخوای،بگوبدن منو درونت میخوای جفت کوچولو،بگو که مال منی
https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها
پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه
https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانهوار
فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش و حواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم
https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛همکار خون آشام
دختری که مسئول شیفت شب یک شرکت میشه و کاشف به عمل میاد که۴تا ازهمکارانمردش خون آشامن
https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛ژکــان
-سینه های من توی این سوتین جا نمیشه!
-تف به من که سایزسینه زنمم نمیدونم!بیاجلو ببینم.
https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛دربندشیطان خبیث
پاهاشوبازکردم وگفتم:مجازاتت اینه؛سه ارگاسم بهترین مجازات برای زنی که ازاورال بدش میاد
https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛شکارچی
-باشیر،قهوه میل داری؟دستم ازسینه دختره پایین رفت و به جام مقدسش رسیدخیس و داغ بود،رونهاش ازنیاز بازشد
https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛طنین تنهایی
-شوهر حرومزادتم زنمو وقتی داشت بهش تجاوز میکرد،گرفته بود زیر مشت و لگد؟-بخدا من گناهی ندارم.
https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛طعم خون
- دوست ندارم +تو از هیچی خوشت نمیاد
- من دوست دارم ب.ک.ن.م.ت و خونت رو بنوشم
https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پادشاه گرگها
مردونگیشو روی بدنم حس کردم که بالحن مالکانه ای گفت؛امشب میخوام چندتاتوله گرگ توشکمت بکارم
https://t.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛درتب وتابتو
همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد برای گرفتن بکارتم استخدام کردم
https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پادشاه دیوانه
"انسانو برهنه کنین وبشورینش" به۸پادشاه این سیاره نگاه کردم،میخواست جلوی همه حمام کنم؟
https://t.me/+_SWccAWOhhMwNmVk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛ ملکه مافیا
-چقدر زودواسه شوهر اجباریت وادادی.لب میگزم واون به نوک سینههای سیخ شدم اشاره کرد
https://t.me/+zZtgEhNoxk5hNTY0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛عروس خون آشام
صداییازسینهاش بیرون زدوزانوهایم لرزید دهانش راباز کردومیدانم که تکهتکهام میکند،از هم میدرد و میبلعد
https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛ترجمه رمان های خارجی
بزرگترین اجتماع طرفداران رمانهای خارجی و مترجمین.آرشیوی از تمام رمانهای ترجمه شده.
https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت
بسته شده بودم،رئیس مافیاطوری نگاهم میکردانگار نمیدونست منوبکشه یا وحشیانه منوبکنه
https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0
| 223 | 0 | Loading... |
08 پناهی برای آغوشم باش ...
من اشکانم، اشکان خانزاده
پسر جذاب و پولداری که همراه خانواده اش مهاجرت نکرد و به تنهایی تو عمارت بزرگش توی تهران زندگی میکنه
درست وسط تنهایی هاش دختری و به اجبار و با دوز و کلک و دروغ وارد خونه زندگیش میکنه...
دختری که حتی حق خروج از خونه ی اشکان و هم نداره
ولی درست وقتی که فکر میکنه قلبشو بدست آورده با برملا شدن اون دروغ
جوری داستان تغییر میکنه که فکر شو هم نمیکرد
بیا و ببین چجوری جنگ و دعواهاشون تبدیل به دلبستگی و عاشقی میشه🤤🙈🔞🔥
https://t.me/+xBlT9mc13UwxZmNk
۱۰صبح | 278 | 0 | Loading... |
09 من کیانم
مردی که به خاطر نجات جون مردمش به جفتش خیانت کرد.
ومن اونو با بچه های که ازمن بارداربود
فروختم.
من ملکهای رواز دست دادم که همه درحسرت
یک نگاهش بودن.
واز وقتی می ترسم که اون برگرده ...
چون اون وقته که میشه....
https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk
۹صبح | 265 | 0 | Loading... |
10 یک رمان عاشقانه و مافیایی انتقامی پر از هیجان میخوای؟ 😃 → link
که دختر داستان توسری خور نباشه بر عکس خیلی جسور و قدرتمند باشه؟❤️🔥💪
که پسره خیلی جنتلمن و عاشق پیشه باشه؟ 😌
یک عاشقانه ی خاص 🔥⚡️
با قلم قوی؟؟؟
از اونا که از خوندنشون سیر نمیشی ؟
اگر تو هم مثل من عاشق این سبک رمانی بزن رو لینک زیر و سریع جوین بده قبل اینکه لینک باطل بشه ‼️
https://t.me/+tfR-_gU_8UpmNGE0
https://t.me/+tfR-_gU_8UpmNGE0
۲۴ | 233 | 0 | Loading... |
11 #۲۵۲-۲۵۳
دستم از وقاحتش مشت شد و ناخن هایم در گوشت دستم فرو رفت.
به گوشی اش خیره شد و از جا برخاست و دستش را به سمتم دراز کرد. با تعلل دست ظریفم را مابین دست بزرگش گذاشتم و ایستادم.
- بعد شام یکی از اون رقص های دیشبیت رو برام آماده کن، حسابی منتظرم.
چشمهایم گرد شده بود! یعنی واقعا قرار بود برای حفظ این ماموریت از تن خودم بگذرم؟! نمیتوانستم پنجول بکشم و جیغ و داد راه بیاندازم؟! کاش امشب ضربه ای به این مرد میزدم تا خود صبح بیهوش میشد! اصلا چرا تا خود صبح؟ چرا تا خود قیامت نه؟!
دست داغش کمرم را چنگ زد و مرا با خود به سمت سالن پایین برد.
میز ۲۴ نفره ی سلطنتی وسط سالن غذاخوری میدرخشید.
- این همه شکوه واقعا آدم و یاد قصرهای پادشاهی میاندازه!
سری تکان داد و مغرورانه لب زد:
- دقیقا همینطوره! و تو نمیخوای ملکه ی این قصر باشی؟!
صندلی را برایمان عقب کشیدند. خودش راس میز نشست و من هم کنارش روی اولین صندلی سمت راست.
میز با بیشتر از ده مدل غذا و نوشیدنی پر شده بود! این همه اسراف لازم بود؟!
با دیسپلین خاص دستمال به یقه پیراهنش بست و چنگال و چاقویش را بالا گرفت و آرام استیکش را برید.
از دیدنش چندشم شد. هنوز قرمز قرمز بود و اصلا نپخته بود. قیافه درهم کردم که ابرو بالا انداخت.
- دوست نداری؟
سری به طرفین تکان دادم و کمی برنج و مرغ برای خودم کشیدم.
- وقتی اینقدر خون داره... نه!
خودش با پوزخندی زیر لب زمزمه کرد.
- وقتی این همه خون خوردیم این دیگه برامون چیزی نیست.
تیز نگاهش کردم که مشغول خوردن شد! پس خودش هم کثافت کاریاش را قبول داشت! میدانست خون میمکد و خون در شیشه میکند!
شام را که خوردیم با ساعت درون دستش خدمه را فرا خواند. زنی میانسال مقابلش ایستاد.
- بله تیرخش خان؟!
نگاهی به من انداخت.
- به خانم یک دست لباس بده برای برنامه ی امشب!
نگاه زن به من افتاد و سر تکان داد.
- چشم قربان...
بعد ظرف حاوی قرص را روی میز گذاشت. سعی کردم چشم ریز کنم تا ببینم چه قرص هایی می خورد.
چند قرص را از لفافش خارج کرد و روی زبان گذاشت و با لیوانی آب پایین فرستاد.
با تعجب چشمانم را گرد کردم.
- این همه قرص؟!
پوزخندی زد و لبش را با دستمال پاک کرد.
- سلامتی تنها چیزی که نمیشه حتی با پول خریدش!
ابرو بالا انداختم.
- شما بیماری دارین؟!
معنادار نگاهم کرد. کمی خودم را جمع و جور کردم. مطمئنا نمیخواست جواب سوالم را بدهد. این را از اخم ریزی که میان دو ابروی پهنش نشسته بود، میفهمیدم.
بلند شد و ایستاد و دستمالش را روی میز گذاشت.
اشاره ای به زن کرد.
- آماده اش کن بعد بفرست اتاقم خاتون.
رفت و من هاج و واج مسیر رفتنش را نگاه کردم.
زن صدایم زد.
- خانم؟! بلند شین همراه من بیاین.
همراهش وارد اتاقی شدم که پر از لباس بود. دستش داشت برای انتخاب میان رگال میرفت که مچش را گرفتم. سریع برگشت و نگاهم کرد و آرام گفتم:
- من اصلا از کولی بازی خوشم نمیاد. پس یه لباس کاملا پوشیده بهم بده که جیغ و داد راه نیاندازم. اگر پرسید میگم خودم انتخاب کردم، باشه؟!
کلافه پوفی کشید و برگشت و چرخی میان لباس ها زد. در آخر لباس ماکسی قرمز رنگی را از روی رگال برداشت.
نگاهش کردم. هنوز مارکش رویش بود و احتمالا به تنم میخورد. اینجا فروشگاه داخلی بود مگر؟ این اتاق پر از لباس بود!
آستین هایش جذب بود و کنار لباس از پایین تا بالای زانویش چاک میخورد و یقه اش گرد و باز بود، احتمالا تا دم سرشانه هایم میرفت و قفسه سینه ام را به نمایش میگذاشت. پوفی کشیدم و با اخم به مورد انتخابی اش چشم دوختم. رد نگاهم را که گرفت دست بالا برد.
- از این پوشیده تر نیست. بهتر اول یه دوش بگیرید بعد آماده بشین. تیرخش خان اصلا از بوی عرق خوششون نمیاد. داخل همون اتاقتون حمام هست من لوازمتون رو روی تخت میذارم.
جوری حرف میزد که یعنی حق مخالفت ندارم. سر تکان دادم و درحالی که به سمت اتاق قدم برمیداشتم، لباسم را از خودم جدا کرده و بوکردم. زیر لب گفتم:
- من که اصلا بوی عرق نمیدم؟! به جهنم که خوشش نمیاد!
وارد حمام شدم. شیک بود و سلطنتی، اما مطمئن بودم حمام اصلیِ خودش احتمالا یک چیز رویایی ست. بیخیال وان، دوش سرسری گرفتم و بیرون زدم. در رختکن حوله آماده کرده بود. مارکش را جدا کردم و بیرون آمدم. لباس هایم روی تخت آماده بود. موهایم را خشک کردم. دستانم را لب میز توالت تکیه دادم و به خودم تشر زدم.
- تو داری چه غلطی میکنی؟ قرار خودت و نابود کنی؟ زودباش یه راه نجات پیدا کن... زودباش...
به مغزم فشار آوردم اما نمیدانستم چه کنم...کلافه بودم و عصبی! احتمالا برای همان داروی بیهوشی ست که لعنتی ها استفاده کردند که اینقدر گیج میزدم. شاید هم اصلا آن مرد شباهتی به اشکان نداشته و من توهم زدم! | 671 | 0 | Loading... |
12 - شنیدم نمیدونی بابای بچهت کیه!
دود سیگارش را توی صورتم فوت کرد و پوزخند زد:
- یعنی هیچی از اون #شب رویایی که با هم گذروندیم یادت نمیآد؟ اونموقع که خیلی از کارم راضی بودی. اونوقت الآن میگی یادت نیست؟ اشکال نداره، گفتی انقدر داره بهت خوش میگذره که میخوای #فیلم اون لحظه رو ثبت کنی.
با چشمانی گرد شده به فیلمی که از من و خودش توی اتاق خوابش گرفته بود، نگاه کردم.
- #شوهر آشغالت همین بلا رو سر زنم آورد. التماسهاشو نادیده گرفت و بعد از اینکه بهش تج'اوز کرد، #جنازهشو تحویلم داد. حالا نوبت توئه که #تقاص پس بدی.
به قصد انتقام به دختره نزدیک میشه و... 🔥
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
عضویت محدود
۲۴ | 232 | 0 | Loading... |
13 داستان از یک #کینه ای که دیرینه است شروع میشه....😔
کینه ای که باعث تغییر #سرنوشت و آینده خیلیا میشه...
کینه ای که قراره با #انتقام سرد بشه....
انتقامی که باعث #کشته شدن پسر کوچیک سلطانی ها میشه....😭
و حال وقت گرفتن انتقام #خان اردلان سلطانی از قاتل پسرش میشه....🥲
اون با #بی رحمی و دل آتیش گرفته درخواست خون بس شدن رو به مَعشوقِهٔ قاتل پسرش میده و دختر #مظلوم داستانمون هم مجبور به قبول کردنش میشه...
و در این حین امیر #سلطانی پسرِ بزرگ #خان اردلان سلطانی باید شبش رو کنار اون دختر که به عنوان #خون بس وارد عمارتشون شده بود میخوابید و اون #دستمالِ سفید که رسم خان و #خانزاده است رو #خونی تحویل مادرش میداد🔞🫣...
https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0
۲۱ | 161 | 0 | Loading... |
14 - چند سالته ؟
- هفده.
- خوبه.
- #دختری؟
قهقهه ای زد!
- نه بابا...
- یادت اولین بار با کی این اتفاق افتاد؟
- مهمه؟
- معلوم که نه! محض کنجکاوی.
- اولین بار #شوهر مامانم بعد از یه بد #مستی سراغم اومد، حالش دست خودش نبود، نمی دونم چی خورده بود یا کشیده بود! فقط 13 سالم بود، بعدش خیلی ابراز پشیمونی کرد حتی به گریه افتاد، اما بارهای بعد، نه دیگه پشیمون بود نه اشکی تو چشماش...
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
لینک فقط برای ۱۵نفر فعاله😰
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
این رمان حاوی صحنههای باز است لطفا فقط افراد بالا ۱۸+ عضو بشن🚷🚸
۲۱ | 15 | 0 | Loading... |
15 منشی کوچولوی مظلومی که فوبیا فضای تنگ داره و با رئیس شرکتش توی آسانسور گیر میکنه و......😱💔
با ترس و لرز روی کف آسانسور تاریک نشستم
بدنم بدجور میلرزید نفسم بزور میومد بالا با نشستن دستی روی شونم هین بلندی از روی ترس کشیدم سریعا سرمو آوردم بالا که چشمام تو چشماش قفل شد 🫠💞
چشماش همیشه بهم احساس آرامش میداد آروم دستم گرفت و بلندم کرد و منو توی بغلش گرفت با صدای ارومی بهم گفت
_تا من پیشتم نباید بتــ.......
با لرزش کوچیک آسانسور و صدای بلندی از آسانسور که باعث شد..........😱❌
ببین چه بلایی سرشون میاد💔♨️
https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0
۱۹ | 128 | 0 | Loading... |
16 ⭕ #عشقی_احمقانه_و_ممنوعه_بین دوتا_اخوند_زاده
عشقی که جونشون رو توی #خطر میندازه‼️
حالا چی میشه اگه بفهمه، اون پسر از جنس متفاوتیه قابلیت بارداری داره❓
و فکر کن توی این گیر و دار،با راز هایی روبه رو بشن که ریشه توی گذشته داره‼️
زندگیشون پر از چالشه، میتونن پشت سر بذارنش و یک پایان خوب رقم بزنن⁉️
⭕️یک رمان متفاوت در سبکِ خودش
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
عضویت فقط برای ۵۰نفر😰
⚠️این رمان حاوی صحنههای باز است لطفا فقط افراد بالا ۱۸+ عضو بشن🚷🚸
۱۶ | 96 | 0 | Loading... |
17 من سامیارم
یه #پسر خشک و مقتدر که تنها به کارم فکر میکنم و تمرکزم روی اونه ، اما اینا همه ش قبل از اینکه با اون دوتا عفریته #وزه روبرو بشم
مهان #قل کوچیکتر وقتی حسابی روانیم کرد که جلوی همه ی دوستام #مردونگیمو زیر سوال برد و گفت اگه راست میگی ثابت کن، منم مجبور شدم جلوی اون همه آدم بهش ثابت کنم مردم...
و حالا فقط خدا می تونه اونو از دستم #نجات بده حالا که مثل یه انبار #باروتم🔥🔞
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
این رمان حاوی صحنههای باز است لطفا فقط افراد بالا ۱۸+ عضو بشن🚷🚸
۱۶ | 223 | 0 | Loading... |
18 من طنینم
زن یکی از بزرگترین #قاچاقچیهای کشور که یه شب تو عالم #مستی سر من #شرط بندی کرد
منو تو #قمار به یه جوون تازه وارد باخت و من وارد عمارت #شهریارشریعتی شدم، مردی که از من و خانوادهم نفرت داشت.
همیشه یه عکس بزرگ از زنش که #خودکشی کرده بود روی دیوار بود.
زنی که بعدا فهمیدم شوهرم بهش تج'اوز کرده بود...
بدون اینکه خبر داشته باشم طعمهی انتقامش شدم و... 🔥
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
❌ظرفیت عضویت فقط برای ۵۰ نفر بعد لینک باطل میشه ❌
۱۰صبح | 226 | 0 | Loading... |
19 امیر سلطانی پسری جذاب و خوشتیپ....😮💨
پسری که یک اتفاق تلخ باعث تغییر زندگی و آینده اش میشه ....
با کشته شدن برادرش توسط رفیقش مجبور به جدا شدن از نامزدش میشه و باید با خون بس ای که وارد عمارتشون میشد تن به ازدواج میداد....😮❗️
خون بس ای که پدر امیر برای گرفتن انتقام از قاتل پسر کوچیکش وارد عمارتش میکنه و امیر هم به دلیل گرفتن انتقام خون برادرش و سرد شدن دل سوختش قبول میکنه و از عشقش جدا میشه و با اون دختر ازدواج میکنه و شبش باید دستمال خونی که رسمشونه تحویل مادرش بده و....🔞💔
https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0
۹صبح
عضویت محدود است🚷 | 251 | 0 | Loading... |
20 - چند سالته ؟
- هفده.
- خوبه.
- #دختری؟
قهقهه ای زد!
- نه بابا...
- یادت اولین بار با کی این اتفاق افتاد؟
- مهمه؟
- معلوم که نه! محض کنجکاوی.
- اولین بار #شوهر مامانم بعد از یه بد #مستی سراغم اومد، حالش دست خودش نبود، نمی دونم چی خورده بود یا کشیده بود! فقط 13 سالم بود، بعدش خیلی ابراز پشیمونی کرد حتی به گریه افتاد، اما بارهای بعد، نه دیگه پشیمون بود نه اشکی تو چشماش...
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
لینک فقط برای ۱۵نفر فعاله😰
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
این رمان حاوی صحنههای باز است لطفا فقط افراد بالا ۱۸+ عضو بشن🚷🚸
۲۴ | 123 | 0 | Loading... |
21 ⭕ #عشقی_احمقانه_و_ممنوعه_بین دوتا_اخوند_زاده
عشقی که جونشون رو توی #خطر میندازه‼️
حالا چی میشه اگه بفهمه، اون پسر از جنس متفاوتیه قابلیت بارداری داره❓
و فکر کن توی این گیر و دار،با راز هایی روبه رو بشن که ریشه توی گذشته داره‼️
زندگیشون پر از چالشه، میتونن پشت سر بذارنش و یک پایان خوب رقم بزنن⁉️
⭕️یک رمان متفاوت در سبکِ خودش
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
عضویت فقط برای ۵۰نفر😰
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
این رمان حاوی صحنههای باز است لطفا فقط افراد بالا ۱۸+ عضو بشن🚷🚸
۲۴ | 198 | 0 | Loading... |
22 من مهانم یه دختر #نازو تو دل برو که با قلم مهتا کل دنیا رو به آتیش کشیدیم و حالا تو دنیا فقط یه آرزو داشتم اونم اینکه فک ریسمو به خاک بمالم اون آدم #مغرور وخودرای رو بی حیثیت کنم و به همه ثابت کنم مرد نیستو اصلا چیزی به اسم #هورمون تو وجودش نداره ، اما درست وقتی جلوی همه بهش گفتم من به #مرد بودنت شک دارم جوری بهم ثابت کرد که 🔞🔥 ....
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
🚫عضویت محدود فقط ۱۰۰نفر تا چند دقیقه دیگه لینکش خودکار باطل میشه دوستانی که لینک رو ذخیره کردن زود عضو بشن که قرار ۶ساعت دیگه لینک این رمان باطل میشه 🚫 | 153 | 0 | Loading... |
23 #۲۵۰-۲۵۱
ابرو بالا انداختم و نمایشی گفتم:
- واقعا؟! من فکر میکردم بانو کاترین ملکه ی کل باشن...من میترسم اگر بخوام جای ایشون رو یک شبه بگیرم...حتما سرم رو زیر آب میکنن. من فقط یه مربی ساده ی رقصم که تازه یه شب از برنامه رو اجرا کردم و حتی به دنگ و فنگ اون خونه و کارها وارد نیستم. مطمئنین خواب نیستم؟! چطوری اینقدر زود رسیدم به پله ی آخر؟!
لبخندی زد و جرعه ای نوشید.
- گفتم که...دلیل این موفقیتت چشم های فوق العاده زیبا و آشناته که با دیدنش تمام وجودم رو به آتیش کشونده! نترس! کاترین تمام این سال ها فقط یه دستیار قابل اعتماد بوده برام، خواسته اما نتونسته چیز بیشتری باشه برای من!
باز جلو آمد و روی موهایم دست کشید.
- من فعلا به یه سوگلی نیاز دارم که بتونه آرومم کنه. اونم بعد چندین سال...
عجیب بود! این همه سال یعنی کسی را برای گرم کردن تختش نداشته و حالا من باید در دامش بیافتم؟!
اخم کرده انگار که چیزی یادش افتاده باشد سرش را به سمتم برگرداند.
- رامتین گفت بکر نیستی؟ آره؟!
لب تر کردم. چه میگفتم؟ اگر میگفتم بکرم بیشتر برای تصاحبم وسوسه می شد و اگر میگفتم نیستم راحت تر حریمم را میشکست. کمی ترسیدم! این دیگر معراج نبود که با چندتا مشت و لگد تنم را کبود کند. این مرد دنبال معشوقه بود!
- من...من دوست پسرم داخل همین گروهه...خواهش میکنم بذارید برم پیشش...
اخم هایش را در هم گره زد و جامش را تا ته نوشید.
- این چیزارو شنیدم. خودت میگی دوست پسر! دو روز میتونی فراموشش کنی، وقتی من اینجام به زیر دستام نگاه کنی؟ عجیب نیست؟!
بعد زیر لب با حرص زمزمه کرد.
- کاترین این همه سال نتونست منو تصاحب کنه این واسه من طاقچه بالا میذاره!
کاترین گلویش پیش این مرد گیر کرده بود؟! اصلا اسمش چه بود؟!
- ببخشید آقا...
تعللم را که دید کج خندی زد و با غرور در چشمانم خیره شد.
- تیرخش خان!
تیرخش؟ در تمام پستوهای ذهنم دنبال این اسم گشتم تا جایی از پرونده پیدایش کنم اما هیچ کجا نبود که نبود! جز قیافه و چشمان آشنایش چیز دیگری برایم قابل درک نبود.
اشاره ای به من زد.
- تمام مدت میخوای همونجا وایسی؟! بشین؟!
به تخت سلطنتی اش اشاره زد. حس این را داشتم که به اتاق سلطان سلیمان شرف یاب شده ام!
تختی فیروزه ای و طلایی با پرده های طلایی رنگ در چهار گوشه اش! پنجره ها تماما پرده های ابریشمی فیروزه ای و فرش حدودا بیست متری فیروزه ای رنگ که مشخص بود سفارشی برایش بافته اند. شکوهش آنقدر زیاد بود که حتی چشم من، دلربا دلیری، سروان اداره ی آگاهی را بگیرد و این پول مگر چه چیزی داشت که این همه خواهان پیدا میکرد؟!
زبان روی لبم کشیدم و مردد گفتم:
- میشه حداقل به مسیحا خبر بدین که من پیش شمام؟!
پوزخندی زد و ابرو بالا انداخت. از این تمسخرش هیچ خوشم نیامد.
- لابد لازم نبوده بدونه که رامتین صحنه ی دزدیدنت رو تدارک دیده.
پلک برهم کوبیدم و گفتم:
- پس میشه ببینید زنده اس یانه؟! خیلی دلم شور...
دستش را بالا گرفت و با لحن تندی در صورتم براق شد.
- خبر میگیرم اما یادت باشه باید از ذهنت بیرونش کنی، فهمیدی؟!
به ناچار سر پایین انداختم و با غم تکان دادم. من اینجا؟ دیگر راه فراری جز مرگ داشتم؟! انگشترم هم میان سینه ام نبود! حتی دلم نمیخواهد فکر کنم که چه کسی و چطوری انگشتر را از جاسازم بیرون کشیده!
پوزخندی به خودم زدم.
«کجای کاری دلی خانم؟! تا چند لحظه ی دیگه باید تخت جناب پادشاه و گرم کنی!»
از تصورش نفسم گرفت! دیگر پای آبرویم در میان بود کاش میتوانستم عین دخترکان ترسیده خودم را به زمین و زمان بکوبم و بگریزم و قید این انتقام را بزنم اما نمیشد، باید انتقامم را میگرفتم...اگر این مرد ققنوسی باشد که دستور مرگ پدر و مادرم را صادر کرده باشد، بی شک روی همین تخت جانش را میستاندم.
منتظر نگاهم میکرد. به جای تخت روی کاناپه ی فیروزه ای نشستم و دستپاچه یکی از کوسن های طلایی رنگ را روی پایم گذاشتم و دستم را در ریش ریش هایش فروبردم.
پوزخندی زد و کنارم نشست. زانوهایش را از هم فاصله داده بود و باز نشسته بود. تکیه اش را به کاناپه زد و از جامی که دوباره پر کرده بود، نوشید.
- زیادی از من میترسی دختر...مگه تو نمیدونی پا تو چه راهی گذاشتی که حالا برای من ادای قدیسه هارو در میاری؟!
سر برگرداندم و جدی نگاهش کردم. هزاران هم نوع مرا به کام مرگ و خودکشی میفرستاد و حالا خوشخوشانش بود؟!
- من فقط قرار بود رقص تمرین بدم، همین! قرار فروختنم نبود...
شانه بالا انداخت.
- الانم فروخته نشدی! اومدی برای رئیست برقصی و راضیش کنی! همین! | 864 | 0 | Loading... |
24 من دختری که خانزاده بودم عاشق فردی شدم که هیچ کس باور نمیکرد من مغرور یک روزی عاشق بشم همه در شوک بودند
چون من عاشق یک رعیتزاده شده فردی که همه با دیدنش…
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
از دور میبینمش، هنوز هم مثل قدیما به زیباییه شبنمیِ که #عکس #ماه و درون خودش قرار داده، هنوز هم به لطافت یک تا موی گربه اس، هنوز هم به درخشندگی کرم شبتابِ #تاریکی هاس، هنوز هم همونقدر خاص و دلربا، برای #دختر خانزاده است
❌عضویت محدود فقط برای ۵۰نفر😰
توجه فقط افراد ۱۸ سال به بالا عضو بشن🔞
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
۲۰ بپاک | 65 | 0 | Loading... |
25 - متاسفانه بچهتون #سقط شده!😱😱
حس کردم درست نشنیدم!
- چی گفتید؟
- گفتم بچهتون سقط شده! ضربهای که به #شکم همسرتون وارد شده، باعث سقط بچه شده! جنین خیلی کوچیک بوده که با همین ضربه سقط شده!🥺🥺🥺
جون از تنم رفت! پرواز #حامله بوده؟
- شما نمیدونستید باردارن؟
سرم رو به چپ و راست تکون دادم که گفت:
- حدس زدم! آخه اصلاً سوالی راجب #جنین نپرسیدید!
از جام بلند شدم و خواستم از اتاق خارج بشم که اتاق دور سرم چرخید و با زانو روی زمین افتادم! #من_چیکار_کرده_بودم؟؟؟؟
#من_قاتل_بچهمون_شدم😭😭😭
#پارت۱۹۱
#چک_کن_نبود_لف_بده
https://t.me/+QcuvQhGG1uUxNDRk
❌هشدار خوندن این رمان به دلیل اتفاقات دلخراش برای افراد دارای مشکل قلبی توصیه نمیشه❌
⚠️این چنل دارای محدود عضویت دارد تا ۱۸ ساعت اینده لینک باطل میشه دوستانی که لینک رو ذخیره کردن زودتر عضو بشن تا لینک باطل نشده⚠️
۱۹بپاک | 108 | 0 | Loading... |
26 اتریسا دختر نابغه ایرانی در گیر مافیای دورگه مسکو میشه ❌ ❌
سرشو به گردنم نزدیک کردو پچ زد : زود باش تا صبح وقت نداریم!!
اب دهنمو از نزدیکی بیش از حدش قورت دادم و لب زدم : دارم کارمو میکنم! اینجا خیلی گرمه نمیتونم تمرکز کنم!!
عصبی لب زد : اگه جناب عالی زودتر سیستمو از کار مینداختی الان توی کمد قایم نشده بودیم!! حالام اون برق های کوفتی رو قطع کن!!
بخاطر گرما توی بغل رِوُن تکون خوردم که با حس کردن یه عضو سفت با چشمای گرد شده برگشتم سمتش!!
عصبی و خمار پچ زد : دیونم نکن بچهه کم تکون بخور!
سرش نزدیک تر شد و.......❤️🔥
https://t.me/+lKtP8JvHwJRkMGE8
عضویت فقط برای ۵۰نفر😰
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
۱۸بنر رو بپاک | 18 | 0 | Loading... |
27 آتریسا ملکی🔥
دختری #هکر و با هوش که عاشق مافیای دورگه مسکو میشه
رِوُن مردی #جدی و #خشک که به هیچی جز کارش اهمیت نمیده و دورش پر از دختر های روسیه و اتریسایی که تحمل دیدن رِوُن با دخترارو نداره دیگه تحمل نمیکنه و یه شب تموم دختر هارو فراری میده و رِوُن اون شب با خود اتریسا میخوابه🔞❤️🔥
و این میشه شروع.......
❌عضویت محدود
https://t.me/+lKtP8JvHwJRkMGE8
۱۵ | 159 | 0 | Loading... |
28 پرواز دختریه که میفهمه مادرشوهرش و برادرش توی بچگیش قصد جونش رو داشته و حالا برای انتقام میخواد شوهرش رو ترک کنه
- اینطوری نگو! من دوستت دارم! فکر کردی خودم فهمیدم خیلی خوشحال شدم؟
- نبایدم بشی! دست #مامانوداییت رو شد! مامان و داییت منو از مامانم گرفتن، تو هم بچهام رو از من!
- پرواز!
- ازت #متنفرم ارمیا! دیگه چیزی از من و قلبم باقی نمونده. روحم رو کشتی ارمیا! کاش جسمم بکشی راحت شم!💔💔💔
داد زد:
- پرواز!
- پرواز #مُرد! پرواز نه اشتباه گفتم! روشا اینبار واقعاً مرد! برو به داییت بگو روشا دیگه زنده نیست خوشحال باشه دیگه قرار نیست #آینهیدق خواهرش باشم!
دخترهی بیچاره بعد از سقط بچهاش توسط شوهرش میفهمه قرار بوده خودش هم توی بچگی بمیره...😣😣😭😭
https://t.me/+QcuvQhGG1uUxNDRk
🚫عضویت محدود فقط ۱۰۰نفر تا چند دقیقه دیگه لینکش خودکار باطل میشه 🚫
۱۴ | 118 | 0 | Loading... |
29 - چند سالته ؟
- هفده.
- خوبه.
- #دختری؟
قهقهه ای زد!
- نه بابا...
- یادت اولین بار با کی این اتفاق افتاد؟
- مهمه؟
- معلوم که نه! محض کنجکاوی.
- اولین بار #شوهر مامانم بعد از یه بد #مستی سراغم اومد، حالش دست خودش نبود، نمی دونم چی خورده بود یا کشیده بود! فقط 13 سالم بود، بعدش خیلی ابراز پشیمونی کرد حتی به گریه افتاد، اما بارهای بعد، نه دیگه پشیمون بود نه اشکی تو چشماش...
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
این لینک عضویت محدود داره فقط تعداد کمی عضو میتونن جوین بشن بعد باطل میشه
۹صبح | 165 | 0 | Loading... |
30 من طنینم 🔥
به #زور وادارم کردن با مردی که دوستش نداشتم ازدواج کنم و من شب #عروسی از دستش #فرار کردم.
سوار ماشین #غریبهای شدم که خیالات سیاهی تو سرش داشت و خودمو از ماشینش پرت کردم پایین.
اون #مرد بود که نجاتم داد.
منِ #خونین و مالین رو بُرد تو خونهش و بهم پناه داد.
مردی که اهالی روستا میگفتن بعد از مرگ #زنش #دیوونه شده.
مردی که نگاه پر از #نفرتش برام خیلی آشنا بود.
مردی که #شوهر من به زنش ت'جاوز کرده بود! 🔥☠️
میخواست انتقام ت'جاوز شوهرم به زنشو از من بگیره که یه شب... 🔥
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
۹صبح | 323 | 0 | Loading... |
31 - به نظرت چی میشه تو این کوفتی دید، به غیر از اون کوفتی ها.چقدر کوفت ، کوفت می کرد! 😒😒
رنگ از روی امیر حافظ پرید. شنیده بود هم سن هایش دنبال تجربه های #غیر متعارف هستند، اما نه به این حد، نه در این سن!🤐
- تو هم دیدی؟
-هووفف آره دیدم.
- آفرین دکی جون، هم #خوردی، هم دیدی، هم کردی...
مچ دست نویان که روی #گردنش بود را به شدت پس زد و پر اخم به حرف آمد:
- مراقب حرف زدنت باش، حدوحدودت رو بدون.
- چرا دکی جون؟ خب خودت بهم گفتی خب پس چرا جوش میاری؟ 🙃🙃
- حرفهای خصوصیت رو بذار واسه وقتی که با دوستات تنهایی، این چیزا برای من #جذابیتی نداره.بچه جون..
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
۲۴ | 280 | 0 | Loading... |
32 اتریسا دختر نابغه ایرانی در گیر مافیای دورگه مسکو میشه ❌ ❌
سرشو به گردنم نزدیک کردو پچ زد : زود باش تا صبح وقت نداریم!!
اب دهنمو از نزدیکی بیش از حدش قورت دادم و لب زدم : دارم کارمو میکنم! اینجا خیلی گرمه نمیتونم تمرکز کنم!!
عصبی لب زد : اگه جناب عالی زودتر سیستمو از کار مینداختی الان توی کمد قایم نشده بودیم!! حالام اون برق های کوفتی رو قطع کن!!
بخاطر گرما توی بغل رِوُن تکون خوردم که با حس کردن یه عضو سفت با چشمای گرد شده برگشتم سمتش!!
عصبی و خمار پچ زد : دیونم نکن بچهه کم تکون بخور!
سرش نزدیک تر شد و.......❤️🔥
https://t.me/+lKtP8JvHwJRkMGE8
۲۰
عضویت فقط برای ۵۰نفر😰 | 64 | 0 | Loading... |
33 امیرعلی 20ساله جراحی پنجه طلا و دلباختهی دختر عموش دلارام بود که به خاطر خیانت برادرش و رفتن برای درس خوندن ازش دور شده و دلارام هم به خاطر خیانت برادرش امیرعلی ازش متنفر میشه!
دلارام ما هم تو دو رشته کنکور میده و تو هر دو قبول میشه، اول به نظام ورود میکنه و برای عملیاتی، مجبور به صیغه با سرگرد عملیاتشان میشه که از قضا پسر داییش هم هست!
حالا امیرعلی ما، بعد ده سال طرد شدن از طرف عشقش و دوری برگشته به ایران و شده بهترین جراح تهران، اما هنوز جرات نکرده بره با خانوادهاش روبهرو بشه؛ چون فک می کنه دلارام ازدواج کرده و با همسرش خوشه! اما وقتی برای مسافرتی کاری و سمینارِ پزشکی به دبی میره، طی درخواست دوستش اُمران میرن به کلابی که اونجا توجهش به فروش دخترها برای برد*ه جن*سی میشه و بین همهی اونها با دیدن اندام و چهرهی پشت نقاب به شدت آشنا، قلبش روی هزار میره!
اونجاست که طی تصمیمی ناگهانی اون دخترهی چموش رو میخره و به همه نشون میده با زیرکی که قصد داره داخل همون کازینو و در اتاقی باهاش بخوابه!
اما پشت این ماجرا فقط یه چیز هست و اون هم مطمئن شدن از وجود اینکه واقعا این دختر دلارام و عشق خودشه یا شخص دیگه... 🔥♨️🔞
https://t.me/+G_0ujYXl6Ew2ZTY0
۱۸ | 184 | 0 | Loading... |
34 من دختری که خانزاده بودم عاشق فردی شدم که هیچ کس باور نمیکرد من مغرور یک روزی عاشق بشم همه در شوک بودند
چون من عاشق یک رعیتزاده شده فردی که همه با دیدنش…
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
از دور میبینمش، هنوز هم مثل قدیما به زیباییه شبنمیِ که #عکس #ماه و درون خودش قرار داده، هنوز هم به لطافت یک تا موی گربه اس، هنوز هم به درخشندگی کرم شبتابِ #تاریکی هاس، هنوز هم همونقدر خاص و دلربا، برای #دختر خانزاده است
❌عضویت محدود
توجه فقط افراد ۱۸ سال به بالا عضو بشن🔞
لینک زود باطل میشه
۱۶ | 71 | 0 | Loading... |
35 پرواز دختریه که میفهمه مادرشوهرش و برادرش توی بچگیش قصد جونش رو داشته و حالا برای انتقام میخواد شوهرش رو ترک کنه
- اینطوری نگو! من دوستت دارم! فکر کردی خودم فهمیدم خیلی خوشحال شدم؟
- نبایدم بشی! دست #مامانوداییت رو شد! مامان و داییت منو از مامانم گرفتن، تو هم بچهام رو از من!
- پرواز!
- ازت #متنفرم ارمیا! دیگه چیزی از من و قلبم باقی نمونده. روحم رو کشتی ارمیا! کاش جسمم بکشی راحت شم!💔💔💔
داد زد:
- پرواز!
- پرواز #مُرد! پرواز نه اشتباه گفتم! روشا اینبار واقعاً مرد! برو به داییت بگو روشا دیگه زنده نیست خوشحال باشه دیگه قرار نیست #آینهیدق خواهرش باشم!
دخترهی بیچاره بعد از سقط بچهاش توسط شوهرش میفهمه قرار بوده خودش هم توی بچگی بمیره...😣😣😭😭
https://t.me/+QcuvQhGG1uUxNDRk
🚫عضویت محدود فقط ۱۰۰نفر تا چند دقیقه دیگه لینکش خودکار باطل میشه 🚫
۱۳ | 142 | 0 | Loading... |
36 من طنینم
زن یکی از بزرگترین #قاچاقچیهای کشور که یه شب تو عالم #مستی سر من #شرط بندی کرد
منو تو #قمار به یه جوون تازه وارد باخت و من وارد عمارت #شهریارشریعتی شدم، مردی که از من و خانوادهم نفرت داشت.
همیشه یه عکس بزرگ از زنش که #خودکشی کرده بود روی دیوار بود.
زنی که بعدا فهمیدم شوهرم بهش تج'اوز کرده بود...
بدون اینکه خبر داشته باشم طعمهی انتقامش شدم و... 🔥
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
❌ظرفیت عضویت فقط برای ۵۰ نفر بعد لینک باطل میشه ❌
۱۰صبح | 187 | 0 | Loading... |
37 داشتم وصیت میکردم با قَمهای که خورده بودم و میخواستم او را به نترسیدن تشویق کنم که دلارام با خنده گفت:
- یکی میمرد ز درد بینوایی، یکی هم میپرسید داداش زردگ میخوای؟
بعد هم طلبکار پفی کرد و ادامه داد:
- پاشو بینم بابا، سریع آیهی یاس میخونی وسط بزن دَرو ما تو اینجا با یه نیش چاقوی ناخُنگیر یه خَش افتادی؟ چقدرم رو داری که برا من وصیت هم میکنی؟ پاشو باید دَر بریم زِپرتی! بعدم تو عمرا تا منو نکشی، غزل خداحافظی رو حافظا کنی!
از این حرف دلارام چشمام اندازه توپ تنیس شده بود که با گفت:
- چیه؟ فرشته تا حالا ندیدی؟ پاشو دیگه! چه خوششم اومده لَم داده روی من، پاشو تا نزدم ناقصت کنم!
https://t.me/+G_0ujYXl6Ew2ZTY0
دختری که مامور اطلاعاته اما توسط قاچاقچیا دزدیده میشه و به عنوان برده فروخته میشه.
یه داستان عاشقانه پلیسی جذاب! 🤩😍
۲۴ | 141 | 0 | Loading... |
38 اتریسا دختر نابغه ایرانی در گیر مافیای دورگه مسکو میشه ❌ ❌
سرشو به گردنم نزدیک کردو پچ زد : زود باش تا صبح وقت نداریم!!
اب دهنمو از نزدیکی بیش از حدش قورت دادم و لب زدم : دارم کارمو میکنم! اینجا خیلی گرمه نمیتونم تمرکز کنم!!
عصبی لب زد : اگه جناب عالی زودتر سیستمو از کار مینداختی الان توی کمد قایم نشده بودیم!! حالام اون برق های کوفتی رو قطع کن!!
بخاطر گرما توی بغل رِوُن تکون خوردم که با حس کردن یه عضو سفت با چشمای گرد شده برگشتم سمتش!!
عصبی و خمار پچ زد : دیونم نکن بچهه کم تکون بخور!
سرش نزدیک تر شد و.......❤️🔥
https://t.me/+lKtP8JvHwJRkMGE8
۲۳ | 140 | 0 | Loading... |
39 .
- نمیخوام بهم عادت کنی؟ می فهمی اینارو ؟
- چرا؟ اگه عادت کنم چی میشه؟ اعتقادات تو زیر سوال میره؟ هان ، بگو دیگه، چی میشه؟
- خودت اذییت میشی، یعنی واقعا متوجه منظورم نمیشی؟
خودش را کاملا کنار میکشد، دخترک بی پروا و این بار مطمئنا بی قصد، مدام دستمالی اش میکند تا حرفش را به کرسی بنشاند، کم کم دارد متقاعد میشود، او تنها مقصر این ماجرا نیست، تربیت و بزرگتری در کار نبوده تا از او یک انسان کامل بسازد. او واقعا خوب و بد را تشخیص نمی دهد، اما نویان همچنان غمگین نگاهش می کند، باز لب میزند.
- من خیلی تنهام امیر حافظ، اینو می فهمی؟ من هیچکسی رو ندارم، اسمش رو هرچی میخوای بذار، من حاضرم هرکاری بکنم تا تو یکم بهم نزدیک بشی، باهام حرف بزنی، تنهایی هامو پر کنی، این خواسته ی زیادی؟
چطور باید به او می فهماند که او یک مرد است، غریضه دارد، چطور باید به او می فهماند که عریان بودنش، که موهای پریشانش، که لمس کردن های گاه و بی گاهش، او را عاصی میکند، او را دچار تزلزل میکند، چطور؟؟؟
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
۲۱ | 122 | 0 | Loading... |
40 #۲۴۸-۲۴۹
نگاهی به صورتم انداخت و با گنگی لب زد.
- از همه بیشتر هم...به چشمم آشنا بودی...
میترسیدم! از اینکه اشکان عکسی از من به او نشان داده باشد...اصلا من هنوز مطمئن نبودم این مرد همان برادر خلافکارش باشد یانه؛ اما آشنایی دادن الان بزرگترین اشتباه بود.
حالا که به قول خودش این افتخار نصیبم شده باید تا پای جانم اطلاعات جمع کنم. فقط ای کاش راه ارتباطی با معراج داشتم.
یعنی بلایی سر معراج آمده بود؟!
لب تر کردم.
- خب؟!
با نوک انگشتانش موهایم را از روی پیشانی ام کنار زد.
- خیلی ساله هیچ دختری به دلم نمیشینه! هزارتا سوگلی هر شب برام ردیف، صف میکشن پشت در همین اتاق اما...هیچکدوم شون حتی به درد یه لمس هم نمیخورن چه برسه به خوش گذرونی با من! اما تو...
تو زیادی خوش شانسی که چشمم تو رو گرفته...حتی اگه باهوش باشی و حرف گوش کن، میتونی ملکه ی من باشی!
ابرو بالا انداختم. این مرد حرف از ملکه شدن من میزد؟!
لبخندی زدم و ابرو بالا انداختم.
- ملکه؟! مگه شما حکومت هم میکنید؟ به کجا؟!
خندید و روی پاشنه ی پا چرخید و از تنگ بلور روی میزش جام شرابی پر کرد و بالا گرفت. دستش را دور خودش چرخاند.
- نگران نباش اونقدر خدم و حشم دارم که بتونم بهشون حکومت کنم و نیاز به ملکه داشته باشن.
الان مجبور بودم به جای جفتک انداختن، کمی رام باشم و اطلاعات از زیر زبانش بیرون بکشم. | 1 148 | 0 | Loading... |
Repost from N/a
بهش میگن ملکه ی افعی ...
چون داغدار مرگ دختر ۴ سالشه ، هرکسی که کوچکترین سهمی توی مرگ ماهی عزیزش داشته رو نیش میزنه ، عهد کرده که قاتل ماهی رو بکشه ...
ملکه قدرتمنده ، هزاران آدم براش کار میکنن ، همه ازش حساب میبرن ، با اعتبارش آدم میخره و آزاد میکنه ...
زخم خوردس و برای درمون پیدا کردن برای این زخم دست به هرکاری میزنه ...
ماه نشین روایت زندگی یک زنه ... زنی که زنانه برای انتقام میجنگه ، زنی که توسری خور نیست ، ضعیف نیست ، ترسو نیست برعکس زیادی جسوره ، زیادی نترسه ، اصیله ، افعیه ، زیادی شبیه ملکه هاست ...
و در این راه با مردی آشنا میشه سرشار از راز ، غیر قابل اعتماد ، دیوانه تر از خودش و ...
https://t.me/+tfR-_gU_8UpmNGE0
۲۰
7400
Repost from N/a
به #زور وادارم کردن با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم و منم شب عروسی از دستش فرار کردم. سالها درآمدم از #رقصیدن تو مهمونیها و رابطه با آدمهای مختلف بود.
تا اینکه یه شب یه مشتری #پولدار اومد سراغم و گفت برای همیشه منو میخواد. مردی که چهرهش برام خیلی آشنا بود. یه مرد وحشی که هیچ زنی نمیتونست از #فانتزیهای عجیب و غریبش جون سالم به در ببره.
همون مردی که شوهرم زنشو کُشته بود!
از همون اول با نفرت به من تو اون لباس بدننما نگاه میکرد. نگاهی که میگفت: «به #جهنمت خوش اومدی!» ‼️🔞
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
عضویت فقط برای ۵۰نفر😰
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
۱۹
15900
Repost from N/a
🔞🔞دنبال رمان های بدون سانسور و ممنوعه میگردی که نمیتونی هیچ جایی پیداش کنی؟😈🙈🔞🔞
🔞 ماه نشان
دختری که بخاطر دشمنی بین۲قبیله جادوگرانو گرگینه ها توسط اصلان پادشاه خشن گرگینه ها دزدیده میشه..
https://t.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 درتب و تابتو
همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد و فاحشه برای گرفتن بکارتم استخدام کردم..
https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞پرنسس مافیای روس
عشق مخفیم بود و برادرام از اینکه منو با اون ببینن متنفر بودن و اگه پدرم میفهمید خون راه مینداخت اما شبانه..
https://t.me/+W3zIVYmF1UswZGJk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 گرگ بد بزرگ
واسه آرامش به کلبه ای درجنگل پناه بردم،کسی تعقیبم میکرد.گرگینهای که دنبال جفتش،یعنی من میگشت
https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 خدای شرارت
توجه یه هیولاروجلب کردم،ازش فرارکردم ولی درمورد هیولاها چی میگن؟اوناهمیشه تعقیبت میکنن
https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 شکارچی
پسر هولی بودم کهرابطه چندنفری برام مهم نبودولی فیلم رابطهم با۳تادختر پخش شدو پدرم برای محروم نکردنم ازارث..
https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞پادشاه عقربها
پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،قلبشم همراهش دفن میکنه،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه..
https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 ملکهی خون
یکی ازسران قدرتمندمافیا،به دنبال انتقام از خاندانی که تمام زندگیش رو نابود کردن،سراغ زنی میره که..
https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 ملکه مافیا
ملکه مافیابودم و سرگردجذابی اسیرم شده بود.هرشب میبستمش به تخت ورو بدن بزرگش..
https://t.me/+zZtgEhNoxk5hNTY0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞طعم خون
عوضیترین خون آشام مجبور به محافظت ازخواهر دوست صمیمیش میشه که یک گرگینه کوچولوی ضعیفه
https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 طنینتنهایی
دخترشیطون وبامزهای که تو یک روستای مخوف گم میشه وکسی درخونشو برای طنین بازنمیکنه
https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 ژکان
بچه نامشروعی که خانوادش ولش کردن بعد چندسال برگشته تاانتقام دردهایی که کشیده رو بگیره..
https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞رومئوتاریک من
قراربود یه بوسه بیخطر دراولین حضورم توی عموم باشه.اما،رومئوی من باعشق هدایت نمیشه.اون از انتقام تغذیه میکنه
https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 همکارخون آشام
دختری که مسئول شیفت شب یک شرکت میشه و کاشف به عمل میادکه۴تاازهمکارای مردش خون آشامن
https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 غرور و آبرو
جدیدترین رمان لیانا دیاکو،داستان شاهزاده بلوند و خبیث خاندان برونی،براندو.
https://t.me/+5QlKTn4UudNhYzNk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞کلانتر شهر
نش کلانتری که در دوران نقاهت بعدازتیر خوردنه بادوستدختر قبلی برادرش همسایه میشه.زنی سرد.
https://t.me/+wo_IzfPewHI0NDFk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞معامله ازدواج
برای انجام یک معامله به زن احتیاج داشت،من برای دادن قرضهام.ولی بدبختی اینکه کاربه همینجاختم نشد
https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞عشق دیوانهوار
فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش وحواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم.
https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞پیوندباخدای جنگ
ازیه دنیای دیگه سردرآوردم،جایی که زنهارو به بردگی میگیرن،قراره یاهرزه خدا بشم یابراش قربانی بشم
https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞ترجمه رمان های خارجی
بزرگترین اجتماع طرفداران رمانهای خارجی و مترجمین.آرشیوی از تمام فایل رمانهای ترجمه شده.
https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 شکار
من نمیدونستم شوهرصوریم یه شیطانه و هدفش کشتنمه.منواسیر میکنه وبرای رهاییم شرط میذاره
https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 پیوند با اژدها
بافهمیدن خیانت نامزدم باخشم رانندگی میکردم که وارد مهی شدم و از دنیای دیگه ای سر در آوردم که تنها زن اون سرزمین بودم
https://t.me/+4RfDpmPLrIFjNDU0
。°✿°。🦋✿。°❄。°✿🦋。°✿。
🔞 عروس خونآشام
دخترخونآشامی که به دستور پدرش مجبوربه ازدواج باآلفای گرگینهها میشه.گرگینه ای که فکری بجزتصاحب عروسش نداره
https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii
。°✿°。🦋✿。°。°✿🦋。°✿。
🔞شـیطان
برای کاربه خونهای با6پسر رفتم،میدونستم انسان نیستن،یکی ازاوناتنهاهدفش شکنجه منه،پسری که لقبش شیطانه
https://t.me/+sB9uKzM7JIJlM2Nk
13900
Repost from N/a
من لیلی ام
دختری که تو مثلث عشقی میون بهداد و ویهان گیر میکنه🥺
ویهان متجاوزی که تن و روحمو با هم درید
کی فکرشو میکرد کسی که عاشقش بودم به من تجاوز کنه!؟
ویهان بی خیال دخترعموش نمیشه حتی اگه شده بزور باهاش ازدواج بکنه یک ازدواج اجباری...
اما این وسط واسه لیلی تصادف میکنه و حافظش رو از دست میده!
آیا بیاد میاره چه به سرش آمده؟
https://t.me/+xBlT9mc13UwxZmNk
بیا ادامه شو اینجا بخون لینکش محدوده❌🫠
۱۶
26500
Repost from N/a
Photo unavailable
داستان به روایت دختری که برای زنده موندن مَعشقوش مجبور به قبول کردن کاری میشه که آینده اش و در برمیگیره.....
باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد که همه اونجا به خونش تشنه بودن...🥺
عمارتی که میدونست قراره کلی اذیت شه توش و زندگی رو براش سیاه کنن...
و شبش رو باید کنار کسی میخوابید که دوسش نداشت و باید تن میداد به خواسته هاش و بازیچه اش میشد و...🔞❗️
https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0
۱۳
26400
Repost from N/a
یه عاشقانه ناب رییس کارمندی 🔥🔥
اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل و یه کوچولو لجباز داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️🔥😌
پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩
و البته جذاب و خشن😎
اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکت اقای جذاب ما میره تا مصاحبه کنه 🤑
همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️🔥❤️🔥
طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅
البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥
حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه ..........😁😁
و البته ناگفته نمونه که دخترک قصه ما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️🔥
دختر خانوم ما به هر زر و زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩
اما هیس ...
ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0
۱۴
👍 2
31200
Repost from N/a
🔞🔞رمان های ممنوعه بدون سانسور🔞🔞
🍓⃟°⃟⇛پیوند با اژدها
"اون یه زنه...خودم پیداش کردم،مال منه" مرد دیگری غرید:"هرکی برنده بشه دختره مال اونه"
https://t.me/+4RfDpmPLrIFjNDU0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج
خم شدم تاجورابو بالابکشم ولی دست داغی که ازلباس زیرم واردشدازجا پروندم،دستش بیشتر پیشروی کرد
https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛شاهزاده تاریکی
انگشتاشوروبدن برهنهام میکشه"تامرزرستگاری شلاق میخوری وبعد بایه همآغوشی مقدس ازنو متولدمیشی
https://t.me/+5QlKTn4UudNhYzNk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛مجموعه گناهکاران مافیا
ارین گفت:متیودوسم داشت،بخاطرپدرم رهام کرد.بدنش قفل تن رونان شد_میخوای کمکت کنم فراموشش کنی؟!
https://t.me/+W3zIVYmF1UswZGJk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پیوند باخدای جنگ
خودموتوی دنیای دیگه دیدم که زن ها برده و لخت بودن."یا برای خدای جنگ قربانی میشی یاهرزش!"
https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من
قراربود یه بوسه بیخطر دراولین حضورم توی عموم باشه.اما،رومئوی من باعشق هدایت نمیشه.اون از انتقام تغذیه میکنه
https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛رئیس مافیا
درد توی تنم پیچید:کاری میکنم که نالهات کل خونه رو پر کنه و کسی جرئت نکنه دیگه سمت زن من بیاد!
https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛کلانتر شهر
نش کلانتری که در دوران نقاهت بعدازتیر خوردنه بادوستدختر قبلی برادرش همسایه میشه.زنی سرد.
https://t.me/+wo_IzfPewHI0NDFk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛گرگ بدبزرگ
_خیلی شیرینی،بگوددی رومیخوای،بگوبدن منو درونت میخوای جفت کوچولو،بگو که مال منی
https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها
پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه
https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانهوار
فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش و حواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم
https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛همکار خون آشام
دختری که مسئول شیفت شب یک شرکت میشه و کاشف به عمل میاد که۴تا ازهمکارانمردش خون آشامن
https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛ژکــان
-سینه های من توی این سوتین جا نمیشه!
-تف به من که سایزسینه زنمم نمیدونم!بیاجلو ببینم.
https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛دربندشیطان خبیث
پاهاشوبازکردم وگفتم:مجازاتت اینه؛سه ارگاسم بهترین مجازات برای زنی که ازاورال بدش میاد
https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛شکارچی
-باشیر،قهوه میل داری؟دستم ازسینه دختره پایین رفت و به جام مقدسش رسیدخیس و داغ بود،رونهاش ازنیاز بازشد
https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛طنین تنهایی
-شوهر حرومزادتم زنمو وقتی داشت بهش تجاوز میکرد،گرفته بود زیر مشت و لگد؟-بخدا من گناهی ندارم.
https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛طعم خون
- دوست ندارم +تو از هیچی خوشت نمیاد
- من دوست دارم ب.ک.ن.م.ت و خونت رو بنوشم
https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پادشاه گرگها
مردونگیشو روی بدنم حس کردم که بالحن مالکانه ای گفت؛امشب میخوام چندتاتوله گرگ توشکمت بکارم
https://t.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛درتب وتابتو
همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد برای گرفتن بکارتم استخدام کردم
https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛پادشاه دیوانه
"انسانو برهنه کنین وبشورینش" به۸پادشاه این سیاره نگاه کردم،میخواست جلوی همه حمام کنم؟
https://t.me/+_SWccAWOhhMwNmVk
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛ ملکه مافیا
-چقدر زودواسه شوهر اجباریت وادادی.لب میگزم واون به نوک سینههای سیخ شدم اشاره کرد
https://t.me/+zZtgEhNoxk5hNTY0
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛عروس خون آشام
صداییازسینهاش بیرون زدوزانوهایم لرزید دهانش راباز کردومیدانم که تکهتکهام میکند،از هم میدرد و میبلعد
https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛ترجمه رمان های خارجی
بزرگترین اجتماع طرفداران رمانهای خارجی و مترجمین.آرشیوی از تمام رمانهای ترجمه شده.
https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8
☔️ ⃟ ⃟☔️➢➢➢
🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت
بسته شده بودم،رئیس مافیاطوری نگاهم میکردانگار نمیدونست منوبکشه یا وحشیانه منوبکنه
https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0
👍 1
22300
Repost from N/a
پناهی برای آغوشم باش ...
من اشکانم، اشکان خانزاده
پسر جذاب و پولداری که همراه خانواده اش مهاجرت نکرد و به تنهایی تو عمارت بزرگش توی تهران زندگی میکنه
درست وسط تنهایی هاش دختری و به اجبار و با دوز و کلک و دروغ وارد خونه زندگیش میکنه...
دختری که حتی حق خروج از خونه ی اشکان و هم نداره
ولی درست وقتی که فکر میکنه قلبشو بدست آورده با برملا شدن اون دروغ
جوری داستان تغییر میکنه که فکر شو هم نمیکرد
بیا و ببین چجوری جنگ و دعواهاشون تبدیل به دلبستگی و عاشقی میشه🤤🙈🔞🔥
https://t.me/+xBlT9mc13UwxZmNk
۱۰صبح
👍 3
27800
Repost from N/a
من کیانم
مردی که به خاطر نجات جون مردمش به جفتش خیانت کرد.
ومن اونو با بچه های که ازمن بارداربود
فروختم.
من ملکهای رواز دست دادم که همه درحسرت
یک نگاهش بودن.
واز وقتی می ترسم که اون برگرده ...
چون اون وقته که میشه....
https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk
۹صبح
26500
Repost from N/a
یک رمان عاشقانه و مافیایی انتقامی پر از هیجان میخوای؟ 😃 → link
که دختر داستان توسری خور نباشه بر عکس خیلی جسور و قدرتمند باشه؟❤️🔥💪
که پسره خیلی جنتلمن و عاشق پیشه باشه؟ 😌
یک عاشقانه ی خاص 🔥⚡️
با قلم قوی؟؟؟
از اونا که از خوندنشون سیر نمیشی ؟
اگر تو هم مثل من عاشق این سبک رمانی بزن رو لینک زیر و سریع جوین بده قبل اینکه لینک باطل بشه ‼️
https://t.me/+tfR-_gU_8UpmNGE0
https://t.me/+tfR-_gU_8UpmNGE0
۲۴
👍 3
23300