cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

هرجایے.جــــفت شیش🎲

Show more
Advertising posts
16 503
Subscribers
-3924 hours
-2547 days
-49830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

-آخ...انقد بدنت تنگه که بهم فشار میاد😱🔞 سوین زجه زد و به خودش پیچید. -آیــی... خواهش میکنم.... بسه.... دیگه نمیتونم.... سیلی محکمی به تنش زد و گفت : تو باعث شدی مادر پدر اپن بچه بمیرن... الانم باید تقاص پس بدی...حامله میشی تا ساروین بتونه شیر مادر بخوره....هر روزت تو این خونه عذابه...❌️ https://t.me/+MEik8J6v3QpmMTZk
Show all...
-بچه رو خوابوندی؟ الان نوبت بابای بچه‌اس -چ...چی... میگین آقا امیرحسام... من... 😱🔞🔞 باسنمو چنگ زد و گفت : حلالمی. اصلا وظیفته تمکین کنی   -من.... باکرم... نمیتونم... زیر گوشم غرید : غلط میکنی باکره نباشی! راضیم کن رو تخت، صیغه رو دائمی میکنم مهلت نداد حرفی بزنم و پرتم کرد روی تخت.... https://t.me/+MEik8J6v3QpmMTZk
Show all...
-بچه رو خوابوندی؟ الان نوبت بابای بچه‌اس -چ...چی... میگین آقا امیرحسام... من... 😱🔞🔞 باسنمو چنگ زد و گفت : حلالمی. اصلا وظیفته تمکین کنی   -من.... باکرم... نمیتونم... زیر گوشم غرید : غلط میکنی باکره نباشی! راضیم کن رو تخت، صیغه رو دائمی میکنم مهلت نداد حرفی بزنم و پرتم کرد روی تخت.... https://t.me/+MEik8J6v3QpmMTZk
Show all...
بچه هایی که پیام میدید چرا چند وقته پارت نمیذارین❌️❌️ ما پارت میذاریم اما شما پروکسی هاتون ضعیفه پارت ها واستون بالا نمیاد😭 این پروکسی ها عالین امتحان کنید پارت ها رو بخونید👇👇🏽👇🏽 https://t.me/+lBfvSbg9yDcwMmY1
Show all...
دستشو توی ش.ورتم برد برد که محکم سرجام تکون خوردم🔞💦💧قاضی بلند تکرار کرد _با شمام خانم مطمئنید می خواین از شوهرتون طلاق بگیرین؟! دست خودش توی جلوم رفت و دست داداشش توی پشتم رفت💧 با ناله توی دادگاه گفتم _آه...اه..آره آقای قاضی...اه...می خوان طلاق بگیرم https://t.me/+XzBNuIyJrtw2NDJk
Show all...
Repost from N/a
‌‌‍ ‍ آخرین ضربه‌ی محکمم و درون رحم تنگش  کوبیدم و با نفسی عمیق و کمی مکث ازش بیرون کشیدم. زیر لب نالید: -هنوزم به سایزش عادت نکردم. بی‌توجه به اعتراض همیشگیش پرسیدم: _می‌دونی امروز چه روزیه؟! خسته و بی رمق درحالی که نفس‌نفس می‌زد لب زد: _چه روزی؟! گاز ریزی از زیر گلوش گرفتم و ضربه‌ای به باسنش زدم. از روی تن هوس‌انگیزش بلند شدم و نگاهی به چشمای و خمار و معصومش انداختم و لباسام و از روی زمین برداشتم. می‌دونم که قراره تا ابد نَسَخِ این تن بمونم. _پارسال دقیق تو همین روز قرارداد و امضا کردی، که یه سال بشی زیر خواب من و حالا قرارمون تموم شده، باید بری... چهره بهت زده‌اش چیزی نبود که توقعش و نداشته باشم. اگر بیشتر از این می‌موند ، کار دستم می‌داد. _چ...چی می‌گی متیو؟! پیراهنم و پوشیدم و بیخیال بستن دکمه‌هام شدم و سیگاری آتیش زدم‌. _چمدونت و حاضر کردن. واسه یه ساعت دیگه بلیط یک طرفه به مقصد ترکیه واست گرفتم، یا نه، دوست داری برگردی ایران؟ فقط پلک می‌زد و هنوز حرفام و درست درک نکرده بود، که ادامه دادم: -عروسک خوبی بودی و این یه سال بهم خوش گذشت‌. الآنم سریع حاضر شو، که به پروازت برسی. تکیه به دیوار کام عمیقی از سیگارم گرفتم و با دست اشاره زدم که زودتر خودش و جمع و جور کنه. می‌دونستم... از علاقه اش نسبت به خودم و از علاقه نوپاعه خودم نسبت به اون کوچولوی روی تخت. و از همین هم می‌ترسیدم. تو زندگی من عاشقی ممنوعه... _متیو همچین کاری و باهام نکن. من باردا... بی‌حوصله حرفش و قطع کردم و غریدم: -زودتر جمع کن خودت‌و. تا غروب جایگزینت میاد، نمی‌خوام از سلیقه‌ گذشته‌م با خبر شه. https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 _چی‌شده؟! خطاب به بادیگاردم که چهره‌ش یه شدت ترسیده نشون می‌داد پرسیدم و چشم ریز کردم. _آقا بیچاره شدیم... جوزف... جوزف و دار و دسته‌ش جلوی فرودگاه ریختن و اِلوین و با خودشون بردن... خون تو رگ‌هام یخ بست و جهنمی از جا بلند شدم. _چه گهی خوردی؟! _ آقا توقعش و نداشتیم و تعداد اونا بیشتر بود. کاری از دستمون برنمیومد. کاغذی به سمتم گرفت: -یه نامه‌ هم داده. نوشته مشتری خوبی واسش سراغ دارم و همین امشب، این عروسک و راهی عربستان می‌کنم. و من نمی‌دونستم که قراره ماه‌ها تمام قاره و کشور و به خون بکشم و دنبالش بگردم... که قراره اون و کنار بزرگترین رقیب و دشمنم، اونم حامله پیدا کنم... https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 من اِلوینم... دختر هجده ساله‌ای که برای فرار از تنهایی و فقر قبول کردم یک سال و هم‌خواب رئیس مافیای خشنی بشم که دوازده سال ازم بزرگ‌تر بود و یه عروسک برای رفع نیاز‌هاش، می‌خواست. رئیس مافیایی که افتخارش سنگدلیش بود و آدماش بهش لقب شکارچی داده بودن. قوانین زیادی داشت و مهم‌ترینش قانونی بود که برای روابطش وضع کرده بود؛ عاشق شدن ممنوع!  متاسفانه‌علی‌رغم اخطارهایی که داده بود، طی زمانی که باهاش زندگی می‌کردم عاشقش شدم. و به محض این‌که متوجه این موضوع شد، به راحتی من و از قصرش بیرون انداخت. اما زمان رفتنم به ایران، تو فرودگاه توسط یکی از دشمنانش ربوده شدم‌ در حالی که از اون مرد سنگ‌دل حامله بودم رقیبش‌ انقدر ازش کینه به دل داشت که برای هفته‌ها، هر بلایی که تونست سرم و آورد و حالا بعد از دو ماه قراره ببینمش... قراره مردی و ببینم، که از من و عشقی که بهش داشتم گذشت. قراره ببینمش، در حالی که کنار رقیبش ایستادم و جنین دوماهه‌ش و حامله‌ام. جنینی که رقیبش صاحب شده و...🔞🔞 https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 https://t.me/+e6B4AJPNR1w3M2M0 مافیایی/هیجان‌انگیز/اروتیک🔞 رمانی جذاب، با بیشتر از ۳۰۰ پارت آماده 😱😱
Show all...
📎

Repost from N/a
- واژن کوچولوی تو تحمل سکس با مرد 34 ساله رو نداره دختر جون! دخترک با لباس خواب سرخ دور مرد چرخ میخورد و دستش را اغواگرانه روی شانه اش میگذارد - از کجا میدونی؟ تحمل بزرگترین ویبراتور ها رو که داشته! مگه مال تو بزرگ تر از اوناس؟ اصلان با خشم و صورتی کبود چانه دخترک بی حیا را به چنگ میگیرد و با شتاب سمت خود میکشد - بزرگتره گیلا اونقدر بزرگتر از هر چرت و پرتیه که تا حالا دیدی و الان به دروغ میگی ازشون استفاده کردی که تا چند هفته روی تخت درازکش میمونی و بعید نیست پاره شی! گیلا نفس بلندی میکشد و بدون ترس از او و صدای بلندش در همان حال روی پاهای مرد میشیند و پاهایش را دو طرف او میگذارد توی صورت عصبی مرد نفس میزند - میخوام حسش کنم.. دست مرد از روی چانه اش قفل گردن سفید و جذاب دخترک میشود و به زور خودش را کنترل میکند تا یک لقمه چپش نکند - از کی اینقدر بی حیا شدی که میخوای عضو منو حس کنی؟! اینبار گیلا هم عصبی میشود و روی سینه های منقبض مرد میزند - تو هیچ کاره‌ی منی! - بقیه به من به چشم دیگه نگاه می‌کنن! دخترک حرص میزند و در حرکتی ناگهانی دستش را از روی شلوار وسط پاهای مرد فشار میدهد و با اینکه لحظه ای از بزرگ شدن چیزی که درون دستش است میترسد اما با تمسخر طعنه میزند - خودتم میخوای منو بکنی! فشار دست اصلان روی گردن دخترک و سرخی چشمانش نشان از طوفانی بزرگ میدهند - گیلا.. داری با دم شیر بازی میکنی! همین الان بلند میشی میری تو اتاقت وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! گیلا از عمد روی پاهای مرد تکان میخورد و با حس کردن برآمدگی واضح شلوارش لبخندی از پیروزی میزند - اگه بخوای منو بفرستی اتاقم اینبار دیگه نیاز های جنسیم رو با وسیله ها خالی نمیکنم میرم سراغ یه پسر ت.. قبل از اینکه شاداب فرصت کند نفس بکشد دستان بزرگ مرد او را به شدت روی کاناپه پرت میکنند و خودش هم روی آن خیره سر خیمه میزند - توی لعنتی مال منی گیلا! مواظب باش چه زری از دهنت میاد بیرون! دختر با نفس نفس دست روی سینه مرد میگذارد و آتش او را شعله ور میکند - حالا که مال توام اونطوری که میخوای منو بکن! گیلا دیگر طاقت خود را از دست میدهد و با وارد کردن زبانش داخل دهان دخترک جذابش سخت او را میبوسد پای دخترک به وسط پاهای اصلان کشیده میشود و غرش بلند مرد داخل خانه میپیچد و بی نفس سینه های توپرش را میفشارد و جیغ گیلا بلند میشود - هیش کوچولوی سکسی نمیخوام صدات به گوش همسایه ها برسه! می گوید و بی طاقت لباس خواب او را در تنش پاره میکند با کنار زدن شورت او زیپ شلوارش را باز میکند و آن را با لباس زیرش پایین میکشد که لحظه ای دخترک با دیدن بزرگی او با ترس عقب میکشد اما بلافاصله اصلان بدنش را چنگ میزند - گفتم اگه نری راه پس کشیدن نداری! گلوی دختر را میبوسد و با یک حرکت ... ادامه👇 https://t.me/+U4tAdgCxYJE1MmE8 https://t.me/+U4tAdgCxYJE1MmE8 https://t.me/+U4tAdgCxYJE1MmE8 https://t.me/+U4tAdgCxYJE1MmE8 https://t.me/+U4tAdgCxYJE1MmE8 https://t.me/+U4tAdgCxYJE1MmE8 https://t.me/+U4tAdgCxYJE1MmE8
Show all...
Repost from N/a
#پارت۲۲۷ #پارت_واقعی_رمان -همسایه؟ هراسان در را باز و با چهره شاداب و نیش شل شده عسل مواجه شدم. با تاپ و شلوارکی جذب عضو زنانه‌اش که به نمایش گذاشته شده پشت در ایستاده بود... -ععه خواب بودی؟ عب نداره اومدم به رسم همسایگی نذری پخش کنم. نذری سلامتی پسرمه. بفرمایید. دستم را محکم کشید و کاسه‌ای داغ را در دستم گذاشت. مات حرفش شده بودم.... چه همسایگیی؟ کیان زن حامله‌اش را آورده بود خانه رو‌به‌روی‌من؟ خیانتش به من ، هوو آوردن سرم بس نبود؟ به کاسه آش در دستم خیره شدم که بار دیگر با حرفایش ، تیربارانم کرد: -ای‌بابا تو هنوز لباس شوهر منو پوشیدی؟ هعی عب نداره ، اصلا این لباس برای تو. حق داری ، حسادت زندگی و شوهر منو میکنی. بزار لباسش پیشت بمونه. بلاخره شوهرم و مردونگیش مال من. لباسش و عطره ته موندش سهم تو. در دلم التماس خدا را کردم تا بیدار شوم از این کابوس که کیان را با حوله سفید در چارچوب خانه رو‌به‌رویی دیدم! https://t.me/+KcP0EBFIfX4yNzM0 https://t.me/+KcP0EBFIfX4yNzM0 https://t.me/+KcP0EBFIfX4yNzM0 ساحل فقط تو‌یه روز زندگیش عوض شد شوهرش زن دوم گرفت ساحل بعد ترک کیان فهمید حاملس…ولی راه برگشتی نداشت اما بعد یکسال کیان زنشو بچه بغل یهو تو خیابون دید.... ساحل دختر قشنگم مظلومِ ولی ضعیف نیست حقشو از همه کسایی که بهش بد کردن میگیره و کیان😈پسر غیرتی و وحشیمون که تو کتش نمیره ساحل ازش جدا شه حالا برای عذاب دادن ساحل ، زن دومش که دست بر قضا حامله هستو آورده خونه رو‌به‌رویی ساحل🥺 اما ساحل میخواد از این موقعیت استفاده کنه و با نزدیک شدن دوباره به کیان ، از عسل انتقام بگیره😈😈 https://t.me/+KcP0EBFIfX4yNzM0 https://t.me/+KcP0EBFIfX4yNzM0
Show all...
•تَـــرکِ سـاحــل•

⭕️هرگونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد⭕️ به قلم: ی.جعفری ترک ساحل(آنلاین) نجابتِ گناه(آنلاین) 🔐محافظ: @yaldatag🔐