cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

کافه‌ای‌با‌شیشه‌های‌باران‌زده.

گم شده در دنیای کتاب، باران، قهوه و موسیقی.

Show more
Advertising posts
499
Subscribers
-424 hours
-87 days
-1730 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
Media files
892Loading...
02
Media files
860Loading...
03
Media files
850Loading...
04
حتی آسمون هم بعد از فهمیدن وضعیتم گریش گرفت.
993Loading...
05
Media files
1140Loading...
06
نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت زندگی، این تاجر طماع ناخن خشک پیر مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت در تمام سال های رفته بر ما، روزگار شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت"📜🪵
1071Loading...
07
Media files
1052Loading...
08
خیابون‌های بارونی>>
990Loading...
09
Media files
1000Loading...
10
Media files
901Loading...
11
Media files
10Loading...
12
Media files
870Loading...
13
Media files
860Loading...
14
Media files
990Loading...
15
کاش میشد هر روز صبح با صدای رعدوبرق و بارون بیدار شم.
960Loading...
16
Media files
1030Loading...
17
Media files
10Loading...
18
Media files
1131Loading...
19
Media files
1120Loading...
20
"با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می‌کند"🤎🕰
922Loading...
21
Media files
901Loading...
22
Media files
770Loading...
23
دوست داشتم کتاب هایی در مورد موضوعات موردعلاقه‌ام بردارم و تو کتابخونه‌ی آروم اونجا مطالعشون کنم.
690Loading...
24
Media files
740Loading...
25
Media files
761Loading...
26
در حال گوش دادن به آهنگ جدید پنجره رو باز کردم و با باد و بارون شدیدی رو به رو شدم و ناخودآگاه لبخند زدم و از ته قلبم احساس زندگی کردم.
790Loading...
27
Media files
880Loading...
28
وسط خواب‌وبیداری صدای بارون می‌شنیدم و در همون حال خرذوق می‌شدم.
900Loading...
29
Media files
821Loading...
30
Media files
600Loading...
31
Media files
670Loading...
32
Media files
741Loading...
حتی آسمون هم بعد از فهمیدن وضعیتم گریش گرفت.
Show all...
نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت زندگی، این تاجر طماع ناخن خشک پیر مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت در تمام سال های رفته بر ما، روزگار شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت"📜🪵
Show all...
خیابون‌های بارونی>>
Show all...