cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بساط کنار نرده‌های دانشگاه

ابتدا کمی خجالت زده‌ام و گیج و نامتعادل. بساطم را پهن می‌کنم و خودم به دیوار سنگی پای نرده‌ها تکیه‌ می‌دهم. من هم دوست دارم با رهگذرهای درست و حسابی هم‌کلام شوم. این‌ها نوشته‌های من هستند، لطفا اجازه بدهید متعلق به خودم بمانند.

Show more
Advertising posts
1 155
Subscribers
No data24 hours
-77 days
+2530 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
کالری حرف بالاست. هرچقدر بیش‌تر قورت‌ش بدی، بیش‌تر شکم میاری.
833Loading...
02
پس برایت آرزو می‌کنم به گونه‌ای زندگی کنی که انگار از شیشه و بلور ساخته شده باشی، چیزی شبیه به داشتن قلب من.
1572Loading...
03
پس برایت آرزو می‌کنم به گونه‌ای زندگی کنی که انگار از شیشه و بلور ساخته شده باشی.
10Loading...
04
دهنی آدم‌ها رو‌نمی‌خوری ولی همین کافیه که قبل از اینکه یک فکر رو تنهایی بجوم به تو زنگ می‌زنم تا باهم بجویم‌ش، دیگه گرسنگی داستان نداشتن توی زندگی آزارم نمی‌ده، هر خاطره‌ای که داری رو من هم یک بار هضم کردم. فقط باید یاد بگیریم دستمونو تا کجا داخل ببریم تا بالا بیاریم‌شون.
2051Loading...
05
از پاکت سیگارش یه نخ برداشتم گفتم بکشم؟ گفت اگه دوست داری یه کام بگیر، من نمی‌تونم چیزی بگم. گفتم روشن کنم بقیه‌اش رو میکشی؟ گفت نه روشن که کردی کل اون پاکتو بریز دور، به دلم نیست بکشم وقتی سرفه‌ات رو در میاره‌.
10Loading...
06
می‌دانی عزیزم. در همه‌ی عکس‌هایی که باهم داریم یا چشم‌هایم بسته‌ است یا دوربین را تکان داده‌ایم و عکس تار افتاده است. تو همیشه رویا بودی. حتی در ثبت شدن‌هایمان تار و چشم بسته‌ تو را میدیدم.
2147Loading...
07
گفتن "دوستت دارم" همیشه شبیه دل به دریا زدن است؛ رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی‌گردد. دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچ‌کس آن آدم قبلی نخواهد بود.
2187Loading...
08
عشق تمام نمی‌شود، هیچ رابطه‌ای برای همیشه به پایان نمی‌رسد. کمی بی‌رحمی است اما جدا شدن به معنای پایان چیزی در درون افراد است نه رابطه. پس من مانند مادری که با بی‌رحمی بند ناف نوزادش را می‌برد، تو را از خودم جدا می‌کنم. بیا مادر و فرزندی برای بند از بین رفته‌ی میانمان گریه کنیم.
2419Loading...
09
مدتی می‌شود که هیچ چیز خاصی برای نوشتن ندارم. زندگی همین است، هرچقدر بیشتر خوش بگذرد عکس‌های کمتری می‌گیری و هرچقدر سخت‌تر بگذرد چیزهای کمتری می‌نویسی. هرچقدر زنده‌تر باشی چیزهای کمتری از خودت باقی می‌گذاری.
34315Loading...
10
خیر، بسیار مهمل است. منظور از چنین جمله‌‌ای اصولا چیز واضح و روشنی نمی‌تواند باشد مگر اینکه تا قبل از آن مکالمه‌ای را قربانی کلمات کرده باشیم‌؛ درواقع گفتن چنین جمله‌ای است که مهمل به حساب می‌آید. من و تو مدت‌هاست مکالمه‌ای نداشتیم. مرور خاطرات تویی که در کنارم هستی اما نه مانند قبل، به مراتب دردناک‌تر از مرور خاطرات آنانی است که از دستشان دادم. بین من و تو جنگ تمام شده و حالا صلح دارد کشته می‌دهد. خیر، بسیار مهمل است. حالا این جمله معنا دارد.
4672Loading...
11
پس از یک تلاش ناموفق، دوباره نیازمند شخص یا اشخاصی هستم که در تهران هم‌خونه قبول کنند. ممنون میشم اگه بین اطرافیانتون موردی باشه منو [@old_heart_falls] بهشون معرفی کنید یا اگر کانالی دارید این پست رو بازنشر کنید 🖤
6113Loading...
12
برای تو می‌نویسم که تا الان مخاطب بوده‌ای و ترس از ثبت نشدن در جانت رخنه کرده است. می‌دانم که هر آدمی به راهی که کمی از آن سر در می‌آورد سعی در خلق چیزی دارد، گامی جهت آن‌که سخت‌تر از یاد این جهان برویم؛ من می‌نویسم، او عکس می‌گیرد، دیگری دنبال احساسش در موسیقی می‌گردد، برخی نقاشی می‌کنند و حتی سعی‌ می‌کنیم در سایه‌های فراموشی معنایی برای اثر پیدا کنیم. عزیزی از عزیزانم برایم گفت چند وقت یک بار به دنبال آثار کودکان باش، صادقانه برایت سوال می‌سازند و در بزرگسالی وظیفه داری حداقل جوابی برای یکی از آن‌ها پیدا کنی. عزیزی دیگر از عزیزانم از انیمیشن کوکو برایم گفت، ترس از فراموش شدن بعد از مرگ هم رهایمان نمی‌کند؛ ثبت می‌کنیم تا حتی شده به کفایت یک عکس در آخرین خاطره‌ی یک نفر نفس بکشیم. تو را مخاطب می‌خوانند، تو ناظر خاطرات و ثبت افکار و رویاهای عده‌ای می‌شوی. من هم مخاطب هستم، هرکداممان جایی مخاطب می‌شویم و گاهی سادگی این خطاب شدن ترسناک می‌شود. برای تو می‌نویسم تا بدانی ثبت شدن ارزش نمی‌آفریند، برای تو می‌نویسم تا خودت را همچون کارمند بایگانی غرق در هرآنچه از دیگران ثبت شده است گم نکنی، برایت از گم شدن می‌نویسم چرا که پیدا کردن خودت در دیگری سخت‌تر از محال است. از این‌که مخاطبی برای هرآنچه ثبت کرده‌ای نداری نترس، حتی از آن‌که هیچ‌چیز را ثبت نکنی هم نترس. باور به خودت را به ویترین دیگران نفروش و با مقایسه به دنبال خودت در هرکسی که مخاطبش هستی نباش، اینجا حتی کسانی که سواد چیزی را ندارند در همان موضوع باسواد جلوه می‌کنند؛ مخاطب دارند چون نقالی را بلدند، عزیزی دیگر برایم گفت نقالی همیشه مخاطب داشته، از قدیم توی قهوه‌خونه‌ها تا الان در کانال‌ها. این بار تو و خودم را مخاطب قرار می‌دهم و از هردویمان خواهش می‌کنم که زندگی‌ را به هرچیزی نفروشیم. خودت را غرق در خاطرات و رویای مردمی نکن که خودشان هم مطمئن نیستند چقدرش را واقعا زیسته‌اند، خاطراتی بساز که حتی اگر ثبت نشوند در آخرین خیال و آخرین نفس‌هایت هم زنده باشند. می‌دانم که تو هم عزیزانی داری، عزیزانی که حتی پلک زدنشان به واقعیت یک رویا می‌ماند؛ عزیزانی که مردم تو هستند و اهل تو هستند، به خودت و عزیزانت خیانت نکن و هرآنچه به تو تقدیم شد را نپذیر حتی این حرف‌های من. ثبت نشدن و مخاطب نداشتن برهانی برای واقعی‌تر بودن دیگران و حسادت به زیسته و نازیسته‌ی آن‌ها نیست، تو در جایی که باید به خاطر سپرده‌ شده‌ای.
6716Loading...
13
یکی از بدی‌های سریع بالا رفتن اعضای کانال پایین اومدن میزان مشارکت و شناخت کم اعضای جدید به فرده. کاش افراد این‌طوری زیاد نمونن یه‌جا، عضو بی‌توجه چیز مسخره‌ایه.
4541Loading...
14
نحوۀ تصاحب و از دست دادن چیز‌ها در زندگی خیلی عجیب است. آدم‌ها امروز مال تو هستند و فردا نه. مکان‌ها و حتی خانه‌ها، امروز به شما تعلق دارند و فردا نه. و همین‌طور خاطرات. شاید شما هیچ خاطره‌ای از پرنده‌ و قطار نداشته باشید و بعد ناگهان، مجذوب خاطرات عشقی سراسر دروغ می‌شوید و همه‌جا پر از قطار و پرنده می‌شود.
5484Loading...
15
مسئله این نیست که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد، هر موجی که به تن ساحل می‌خورد ضربه‌ای است و تکه‌ای از ساحل را با خود می‌برد اما انقدر پشت هم تکرار می‌شود که دیگر حال ساحل را جویا شوی نمی‌گوید موج آمد و مشتی از شن‌هایم را با خود برد.
5954Loading...
16
آدمیزاد همیشه دنبال حسِ خونه‌ست.
58612Loading...
17
همیشه دوست داشتم چیزی را به نمایش بگذارم که بدون من هیچوقت دیده نشده باشد. مرگ هم لباس مورد علاقه‌ی افکار من به شمار می‌آید. هرروز دست کم ۳ بار مرگ را تن می‌کنم و با جزئیات بررسی میکنم که چطور به تنم می‌نشیند. تو مرگ من بودی، که می‌توانستم نگهت دارم هنگامی که همه از من بریدند. احساس میکنم مثل برگ مرده‌ی چای در آب فرو می‌روم و از درون خالی می‌شوم و جهان را تاریک می‌کنم. تاریک تاریک و من پایین می‌روم در آب‌ها. پیکرم را دوست دارم بسوزانند. خاکستر بدنم را لای کاغذ بپچیند و سیگاری شوم در دست عزیزانم. استعاری نیست، راستش را می‌گویم. سیگاری از خاکستر وجود من که هرگاه دلتنگم شدند آن را دود کنند و من دیگر واقعا درون آنها زنده خواهم بود؛ ریه‌هایشان را خواهم بوسید و در رگ‌ها و نفس‌هایشان جاری می‌شوم. یا خاکسترم را با جوهر ترکیب کنند و نقشی شوم بر تن عزیزانم. که برای همیشه در آغوش داشته باشمشان و این آخرین شعر من خواهد بود. فرو می‌روم در آب و چون نهنگی خسته که ساحل را نمی‌یابد، مردنم تمام نمی‌شود.
71918Loading...
18
Backstage
5341Loading...
19
ماگ زوربا
5277Loading...
20
زندگی برای تو چطور می‌گذرد؟
5102Loading...
21
مادر مرا در آغوش نگرفت و من در گورستان هم،بی‌گهواره ماندم…
54111Loading...
22
از یک جایی به بعد، دیگر سقف آرزوهایش کوتاه‌تر شد. به دنبال واقعیت نبود، حتی در احساسات؛ به حدی از غم که می‌توانست تحمل کند رضایت می‌داد و همین برایش یک خوشبختی دروغین بود‌.
6237Loading...
23
Media files
10Loading...
24
این‌که آدم خواهر داشته باشه خیلی خوبه، ولی این‌که آدم یه خواهرِ پایه داشته باشه فوق‌العاده‌ست.
6257Loading...
25
خانه یک احساس است. با تو بودن من را خانه می‌کند، کنار تو می‌خواهم خانه‌ات بشوم. @yayotin
59812Loading...
26
«عادت کردم به جزئیات عادی زندگی، به هر روز دوست داشته شدن، به دیدن تو، به تکراری شدن لبخندی که از دهان نمی‌افتد، به بوسیده‌ شدن جلوی آینه قدی، به نور زرد و رقیق چراغ که صفحه کتاب را روشن می‌کند، به قدمت یک رابطه‌ و دوستی‌هایی که به آن نیازمندی، به نترسیدن از رد شدن از خیابان و عادت به روزمرگی بدون آوار اخبار هولناک و شعری که پیش از سرودن فراموش می‌شود. اما به قول سهراب؛ آدميزاد - این حجم غمناک - روی پاشویه‌ی وقت، روز سرشاری حوض را خواب می‌بیند. خوابی پس از تأثیر قرص ضداضطراب و صدایی آرام که می‌گوید امروز هم تمام شد.»
5307Loading...
27
می‌دانست که دیگر حتی اگر او را نبیند، تا همیشه همراه هم خواهند بود. دوری از آن‌ها شاعرهای بهتری ساخته بود. راز بینشان همین بود که وقتی دیگران جویای احوالشان می‌شدند، می‌گفتند که خوب هستند و به یکدیگر که می‌رسیدند صرفا در آغوش هم گریه می‌کردند.
5007Loading...
28
می‌دانست که دیگر حتی اگر او را نبیند، تا همیشه همراه هم خواهند بود. دوری از آن‌ها شاعرهای بهتری ساخته بود. راز بین آن‌ها همین بود که وقتی دیگران جویای احوالشان می‌شدند، می‌گفتند که خوب هستند و به یکدیگر که می‌رسیدند صرفا در آغوش یکدیگر گریه می‌کردند.
10Loading...
29
همگی شدیم مثل معلم ریاضی‌ها، تازه اول جوانی هستیم و دائم حس می‌کنیم عقبیم.
56414Loading...
30
دیگر به دنبال او نمی‌گردی، حتی در وجود خودش. @yayotin
56814Loading...
31
سوالم رو بد پرسیدم فکر کنم:( چرا حالتون بده و این حس رو دارید؟
370Loading...
32
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ حال کثیف نفرت از خود دارم
380Loading...
33
سلام مهربون من حالم اونقدری بد نیست که بتونم بهش بگم بد. هستم که.
460Loading...
34
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ سلام نیان زیبا تو حالت چطوره؟ کم پیدایی
440Loading...
35
بد چرا؟
560Loading...
36
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ بد
570Loading...
37
سلام حالتون چطوره؟ https://telegram.me/BChatBot?start=sc-789297-HQo7NXI
570Loading...
38
ریشه‌ها میراث و تنهاترین بخش درخت هستند. تنهایی میراث خانوادگی‌ای است که از مادرانمان به ما رسیده است. تنها تویی، تنها منم. تنها، نه مانند تنه‌ها بلکه مانند ریشه‌ها.
7158Loading...
کالری حرف بالاست. هرچقدر بیش‌تر قورت‌ش بدی، بیش‌تر شکم میاری.
Show all...
پس برایت آرزو می‌کنم به گونه‌ای زندگی کنی که انگار از شیشه و بلور ساخته شده باشی، چیزی شبیه به داشتن قلب من.
Show all...
پس برایت آرزو می‌کنم به گونه‌ای زندگی کنی که انگار از شیشه و بلور ساخته شده باشی.
Show all...
Repost from آدویکا
دهنی آدم‌ها رو‌نمی‌خوری ولی همین کافیه که قبل از اینکه یک فکر رو تنهایی بجوم به تو زنگ می‌زنم تا باهم بجویم‌ش، دیگه گرسنگی داستان نداشتن توی زندگی آزارم نمی‌ده، هر خاطره‌ای که داری رو من هم یک بار هضم کردم. فقط باید یاد بگیریم دستمونو تا کجا داخل ببریم تا بالا بیاریم‌شون.
Show all...
از پاکت سیگارش یه نخ برداشتم گفتم بکشم؟ گفت اگه دوست داری یه کام بگیر، من نمی‌تونم چیزی بگم. گفتم روشن کنم بقیه‌اش رو میکشی؟ گفت نه روشن که کردی کل اون پاکتو بریز دور، به دلم نیست بکشم وقتی سرفه‌ات رو در میاره‌.
Show all...
می‌دانی عزیزم. در همه‌ی عکس‌هایی که باهم داریم یا چشم‌هایم بسته‌ است یا دوربین را تکان داده‌ایم و عکس تار افتاده است. تو همیشه رویا بودی. حتی در ثبت شدن‌هایمان تار و چشم بسته‌ تو را میدیدم.
Show all...
گفتن "دوستت دارم" همیشه شبیه دل به دریا زدن است؛ رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی‌گردد. دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچ‌کس آن آدم قبلی نخواهد بود.
Show all...
عشق تمام نمی‌شود، هیچ رابطه‌ای برای همیشه به پایان نمی‌رسد. کمی بی‌رحمی است اما جدا شدن به معنای پایان چیزی در درون افراد است نه رابطه. پس من مانند مادری که با بی‌رحمی بند ناف نوزادش را می‌برد، تو را از خودم جدا می‌کنم. بیا مادر و فرزندی برای بند از بین رفته‌ی میانمان گریه کنیم.
Show all...
مدتی می‌شود که هیچ چیز خاصی برای نوشتن ندارم. زندگی همین است، هرچقدر بیشتر خوش بگذرد عکس‌های کمتری می‌گیری و هرچقدر سخت‌تر بگذرد چیزهای کمتری می‌نویسی. هرچقدر زنده‌تر باشی چیزهای کمتری از خودت باقی می‌گذاری.
Show all...
خیر، بسیار مهمل است. منظور از چنین جمله‌‌ای اصولا چیز واضح و روشنی نمی‌تواند باشد مگر اینکه تا قبل از آن مکالمه‌ای را قربانی کلمات کرده باشیم‌؛ درواقع گفتن چنین جمله‌ای است که مهمل به حساب می‌آید. من و تو مدت‌هاست مکالمه‌ای نداشتیم. مرور خاطرات تویی که در کنارم هستی اما نه مانند قبل، به مراتب دردناک‌تر از مرور خاطرات آنانی است که از دستشان دادم. بین من و تو جنگ تمام شده و حالا صلح دارد کشته می‌دهد. خیر، بسیار مهمل است. حالا این جمله معنا دارد.
Show all...