509
Subscribers
No data24 hours
+247 days
+6330 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 گفتی که از نهانِ دلت با خبر نیم؛
تو در دلی، کدام نهان بر تو فاش نیست
#طالب_آملی | 58 | 4 | Loading... |
02 «نازی
... ما بزرگ شدهایم و کارهای بزرگ در خورِ ماست. سنگ، انسان معمولی، گلدان... نه، اینها مال بچههاست. وقتی بچه بودیم نقاشی ما از اینها پُر بود. حیف از نگاه ما که روی این چیزها بنشیند....
شور مذهبی، ایمان، عشق، معرفت... نه، اینها لازم نیست.
در قرن آزادی بیان هستیم و حق داریم از همه چیز حرف بزنیم. قدیمیها از تجربهی شخصی حرف میزدند. ما نباید بزنیم. نیازی نیست تا طعم سرگردانی را چشیده باشیم تا «یهودی سرگردان» را تصویر کنیم.
... چه زمانهی خوبی! یک زمانی بود آدمهایی بودند که خیال میکردند یک گنجشک برای تمامی آسمان بس است. چه آرزوی کوچکی داشتند.
آدمهایی پیدا میشدند که تمام عمر عاشق میماندند. چه حوصلهای. خوشا به حال ما که با چند قدم از روی همه چیز رد میشویم. بیآنکه دعایی خوانده باشیم، روی دیوار کلیسا نقاشی میکنیم، به همان سبکباری که رفتهایم، از کلیسا برمیگردیم و یقین داریم که برای مذهب نمرهی خوبی خواهیم گرفت. مثل زنبور عسل نه، مثل پروانه روی تجربهها بنشینیم و برخیزیم. تنهایی، مراقبه، خویشتنداری، شور، حال، عشق... از هر کدام اندکی بچشیم، هیچ چیز نباید زیاد وقت ما را بگیرد.
لئوناردو بیکار بود که چند سال یک پرده را میساخت. فرا انجلیکو، بیچاره یک عمر ایمان مذهبی داشت. برای ما چند روز کار مذهبی(آن هم بدون ایمان) کافی است. چه عصر درخشانی.
مسافرت آسان شده است، هنر هم باید آسان شود. میگویند در قدیم دود چراغ میخوردهاند و استخوان خورد میکردهاند. چه رسمهای عجیب و غریبی داشتهاند. چه خوب شد که ما در این روزگار متولد شدهایم. تازه، ما فقط نقاش نیستیم، پاسدار آداب و رسوم هم هستیم. اصل این است که روی سطح همگانی زندگی باشیم. اما چون لحظههای ظریف هم باید داشت، پس باید نقاشی هم کرد، پیانو هم زد، آواز هم خواند... سزان سیبها را تماشا میکرد. اما این روزها تماشای سیب رسم کهنهای است...
تازه تماشای سیب وقت میخواهد و تماشا با شتاب زندگی ما ناسازگار است. پایهی کارها بر همچشمی است. اگر برای تماشای سیب درنگ کنیم، همکارها جایزه را خواهند برد. پس برویم دیگ زودپز احساس بخریم. و در زمانی کوتاه میز زندگی را با خوراکهای رنگبرنگ بیاراییم...»
سهراب سپهری | 103 | 2 | Loading... |
03 در آدمی
عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که
اگر صدهزار عالَم مُلکِ او شود
نیاساید و آرام نیابد!
خارخار: دغدغه و اضطراب
#مولانا | 128 | 4 | Loading... |
04 به آواز پرندهای گوش می سپارم، نه از برای صدایش، بلکه به خاطر سکوتی که از پی آوازش میآید. | 152 | 2 | Loading... |
05 به قول فهیم عطار:
از دیدن گرد زمان، نشسته بر مکان و اشیاء شیدا می شوم. | 157 | 2 | Loading... |
06 Media files | 166 | 3 | Loading... |
07 تهی بود و نسیمی.
سیاهی بود و ستارهای.
هستی بود و زمزمهای.
لب بود و نیایشی.
«من» بود و «تو»یی:
نماز و محرابی.
سهراب سپهری | 178 | 3 | Loading... |
08 از بافتهی وجودِ ما
پودی کو؟
#خیام | 232 | 6 | Loading... |
09 يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو میبره
کوچه به کوچه
ا.شاملو | 240 | 1 | Loading... |
10 مثل کسی که معرفت حق را طلب می کند به دلیل, همچنان است که کسی آفتاب را به چراغ جوید.
#شهاب_الدین_سهروردی | 254 | 2 | Loading... |
11 شاید... | 255 | 5 | Loading... |
12 پله😍 | 270 | 2 | Loading... |
13 ناخوشی ها از دل بی ذوق ماست
ذوق اگر باشد همه دنیا خوش است
#صائب_تبریزی | 289 | 10 | Loading... |
14 برای روشنایی
برای گوشهایم که صدای بلبل مست را میشنود
چشمهایم که این همه شگفتی را میبیند
برای شب
برای تاریکی
برای هستی
برای نیستی
برای تجربه زیستن
شکرت میگویم. | 263 | 3 | Loading... |
15 هین !!!
به ملک نوبتی شادی مکن.
#مولانا | 249 | 7 | Loading... |
16 یا باقی | 263 | 7 | Loading... |
17 هنوز پنجره آفتاب دارد
دستی برای پرنده ها نگران است
و روز خودش را
از میله های آهنی بالا می کشد. | 265 | 6 | Loading... |
18 قلب من پذیرای همه صورتهاست:
قلب من چراگاهی است برای غزالان وحشی،
و صومعهای است برای راهبان ترسا؛
و معبدی است برای بتپرستان
و کعبهای است برای حاجیان.
قلب من الواح مقدس تورات است،
و کتاب آسمانی قرآن.
دین من عشق است،
و مرکب عشق مرا به هر کجا خواهد سوق میدهد.
و این است ایمان و مذهب من.
#محی_الدین_عربی | 287 | 5 | Loading... |
19 صاحب طبع نمیباید
صاحب دل میباید
دل بجوی
نه طبع!
#مولانا | 3 610 | 50 | Loading... |
20 غرض نقشیست کز ما جا ماند
که هستی را نمیبینم بقایی...
مسجد جامع عتیق اصفهان | 338 | 7 | Loading... |
21 کردار بیاور و گرد کفتار مگرد
چون کرده شود کار بگویند که کرد...
شعری از جهانشاه قراقویونلو پادشاه حکومت قراقویونلوها در کاشی کاری های نفیس مسجد کبود تبریز ( فیروزه ی جهان اسلام) | 317 | 6 | Loading... |
22 دل من گر جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند
به که ماند
به که ماند
#مولانا | 296 | 9 | Loading... |
23 بازارچه هاى تهران | 290 | 0 | Loading... |
24 سخن چه حاجت بودی؟
چون قلب گواهی می دهد
#مولانا | 330 | 10 | Loading... |
25 تو آن نوری که دوزخ را به آبِ خود بِمیرانی
#مولانا | 386 | 10 | Loading... |
26 باد معجزه ای است در بیابان
که خارها به او ایمان دارند
آیا بادها جهان را نمی چرخانند؟
کوه ها پیشانی ورم کرده ی زمین هستند
و روزی در برابر بادها می ایستند.
نرگس برهمند | 356 | 5 | Loading... |
27 ایمان دارم که در محفل شیطان
همیشه یک صندلی برای نور
خالی است. | 350 | 5 | Loading... |
28 سربازی اسرائیلی در سال ۲۰۲۴ میلادی عکسی از خود در حال سوزاندن کتابخانهی دانشگاه الاقصی در باریکهی غزّه منتشر کرده است. نشسته است آرام و با افتخار تا آتش حسابی گُرّ بگیرد و به جان کتابها نشیند، همهنگام کتابی را ورق میزند ـــ کاری یادآور سوزاندن کتابخانهی بغداد به دست مغولان و کتابسوزی نازیها. نقل است (نقلی اسطورهای احتمالا) که وقتی مغولها در سال ۱۲۵۸ میلادی به کتابخانهی بغداد حمله کردند و کتابها را سوزاندند، مرکّبِ کتابهای سوخته جاری شد. | 324 | 5 | Loading... |
29 نان در همنشینی جان، زندگی مییابد و به جان تبدیل میشود.
خواهرم هم امشب نان پخته و عکسش را فرستاده. | 294 | 2 | Loading... |
30 اینجا
خیال زندگی، جمع است. | 290 | 4 | Loading... |
31 اسرار غمش گفتم در سینه نگه دارم
رسوای جهانم کرد این رنگ پریدن ها
#مولانا | 297 | 6 | Loading... |
32 برای کودکان، ساکنان سمتِ روشن زندگی... | 305 | 5 | Loading... |
33 رو به درخت
دریچهای باید ساخت
دریچهای به اضلاع آبی
از دین
عرفان
ادبیات،
از هر آنچه میتوان،
دریچهای باید ساخت،
رو به درخت.
رو به درخت... | 308 | 4 | Loading... |
34 نیایشهای عارفانه از تذکرةالاولیای عطار
یا رب!
دلم را حاضر گردان
یا نماز
بی دل
قبول کن!
(رابعهی عدویه)
-
الهی!
تا با توام
بیشتر از همهام
و تا با خودم
کمتر از همهام.
(بایزید بسطامی)
-
خدایا!
مرا
زاهدی نمیباید
و قرّائی نمیباید
و عالِمی نمیباید
اگرم از اهل چیزی خواهی گردانید
اهلِ شمهای از رازهای خود گردان
و مرا به درجهی دوستان خود برسان!
(بایزید بسطامی)
-
بارخدایا!
عجب نیست از آنکه من تو را دوست دارم
و من بندهای عاجز و ضعیف و محتاجم
عجب آنکه تو مرا دوست داری
و تو خداوندی و پادشاهی و بینیازی.
(بایزید بسطامی)
-
الهی!
تو میدانی
که در آن وقت که گناه میکردم
اهلِ طاعت تو را دوست میداشتم
این را کفّارهی آن گردان!
(محمد بن سمّاک)
-
الهی!
تو موسای کلیم را
و هارون عزیز را
نزد فرعونِ ظالمِ کافرِ باغی فرستادی
و گفتی:
سخن با او آهسته و نرم گویید
الهی! این لطف توست با کسی که دعوی خدایی میکند
خود لطفِ تو چگونه بوَد با کسی که تو را از میان جان و دل خدمت میکند؟
الهی!
لطف و حلم تو با کسی که «أنا ربُّکم الأعلی» گوید، این است
پس کسی چه میداند که لطف تو با کسی که «سبحان ربّی الأعلی» گوید، چگونه است؟
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
در همهی مال و مِلکِ من
جز گلیمی کهنه نیست
با این همه اگر کسی آن را از من بخواهد
اگر چه محتاجم
آن را از او دریغ ندارم
تو را چندین هزار رحمت است
و به ذرهای محتاج نیستی
و چندین درماندهی رحمت در این جهاناند
از ایشان دریغ داشتن چون بُوَد؟
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
هر گناهی که از من در وجود آید
دو روی دارد:
یکی روی به لطف تو دارد
یکی روی به ضعف من
تا بدان روی که گناهم به لطف تو دارد، آن را عفو کنی
و بدان روی که به ضعف من دارد، آن را بیامرزی.
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
به سبب کردارهای بدم
از تو میترسم
و به خاطر فضل تو
به تو امید دارم
پس به سبب بدکرداری من
فضلت را از من بازمدار!
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
بر من ببخشای
تو
زیرا که من از آنِ توام
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
چگونه ترسم از تو
و تو کریمی
و چگونه نترسم از تو
و تو عزیزی؟
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
چگونه خوانم تو را
و من بندهای گناهکارم
و چگونه نخوانم تو را
و تو خداوندی کریمی؟
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
زهی خداوند پاک
که بنده گناه کند
و تو را شرمِ کَرَم بوَد
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
تو دوست داری که من تو را دوست دارم
با آنکه بینیازی از من
پس من چگونه دوست ندارم که تو مرا دوست داری
با این همه احتیاج که به تو دارم؟
(یحیی بن معاذ)
-
الهی!
اگر فردا گویی:
چه آوردی؟
گویم:
خداوندا!
از زندان
مویی ژولیده
و جامهای چرکین
و دنیایی اندوه
و شرمی فراوان توان آورد
مرا بشوی
و خلعتی برایم بفرست
و هیچ از من مپرس!
(یحیی بن معاذ)
-
بارخدایا!
اگر اهل دوزخ را عذاب کنی
همه آفریدگان تو اند به علم و قدرت و ارادت قدیم
و اگر ناگزیر باید دوزخ را از مردم پر کنی
قادری که دوزخ را از من پُر کنی و ایشان را به بهشت ببری
(ابوالحسین نوری)
-
خدایا!
من را
از فتنهی «من»
نگه دار!
(ابوالحسن پوشنگی)
-
الها!
پادشاها!
عزیزا!
تو
از تسبیح همهی مسبِّحان
و تهلیل همهی مهلِّلان
و از همهی پندار صاحب پنداران
پاک و منزّهی.
الهی!
تو میدانی که من از شکر تو عاجزم
تو به جای من خود را شکر کن
که شکر آن است و بس
(حلاج)
-
الهی!
این قوم که مرا میکُشند
بر این رنج که از بهرِ تو میبَرند، محرومشان مگردان
و از این دولت بینصیبشان مکن
تو را سپاس که سدت و پای مرا در راه تو بریدند
و اگر سر از تن من باز کنند
مرا در مشاهدهی جلال تو بر سرِ دار میکنند.
(حلاج)
-
بارخدایا!
گرفتم که مرا در فردوس فرود آوردی
و به مقام عالیام رسانیدی
آن را چه کنم
که میتوانستم بهتر از این باشم
و نبودم.
(ابوعلی دقاق)
-
ای خداوند!
آنکه به تحقیق تو را بشناسد
همیشه تو را طلب میکند
اگرچه داند که هرگزت نیابد.
(ابوعلی دقّاق)
بر گرفته از کتابِ خواندنی ِ "تو مرا بسی (نیایشهای عارفانه از تذکرة الاولیا) | 283 | 7 | Loading... |
35 «در ویرانهیی یک چندی سگان بَرِ همدیگر خفته بودند؛ همانا که سراجالدینِ تتری فرمود که این بیچارگان چه خوش اتحادی دارند و چه خوش خفتهاند و بر همدیگر چفسیده!
[مولانا] فرمود که آری، سراجالدین اگر دوستی و اتحادِ ایشان را خواهی که دریابی جیفهیی[=لاشهای] و اِمّا جگربندی در میانِ ایشان انداز تا حالِ ایشان را کشف کنی؛ همچنین حالِ اهلِ دنیا و مالپرستان بر این منوال است که میبینی؛ وقتی که عَرَضی[=متاع و بهرهای] و غَرَضی در میان نیست بنده و محبِّ یکدیگرند و چون مُحَقّری از عَرَض دنیا[=بهرهٔ عارضی و ناپایدار دنیا] در میانه درآید عِرضِ[=آبرو] چندینساله را به باد دهند و حقِّ مُمالَحت [=همسفرگی] را به یک سو نهند؛ پس اتفاقِ اهلِ نفاق نَقاقی[سود و بهره] ندارد و همین مثالی است که میبینی.
مناقب العارفین
تا سگان را وجود پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
لقمهای در میانشان انداز
که تهیگاه یکدگر بِدَرَند
سعدی | 273 | 5 | Loading... |
36 عالی مقام عبدالله کوثری،
مترجم و واژه شناس در باب تاریخ بیهقی . 🪻 | 271 | 3 | Loading... |
37 باشد که حافظهام را از دست بدهم
و از همۀ پلهای درحال ریختن عبور کنم!
اما همچنان
میخواهم تو را ببینم...!
احمدرضا_احمدی | 280 | 2 | Loading... |
38 ای چَشمهٔ آگاهی
شاگرد نمیخواهی؟
چه حیله کُنم تا من
خود را به تو دَردوزم؟
#مولانا
چون اینگونه در شاگرد بودن استاد بود. | 355 | 6 | Loading... |
39 🎼قطعهی بیکلام: «مینا»
●آهنگساز: کريستف رضاعی
از موسیقی متن فیلم «کنعان» / کارگردان: مانی حقیقی، سال ساخت
1386 | 360 | 8 | Loading... |
گفتی که از نهانِ دلت با خبر نیم؛
تو در دلی، کدام نهان بر تو فاش نیست
#طالب_آملی
❤ 3👍 1
«نازی
... ما بزرگ شدهایم و کارهای بزرگ در خورِ ماست. سنگ، انسان معمولی، گلدان... نه، اینها مال بچههاست. وقتی بچه بودیم نقاشی ما از اینها پُر بود. حیف از نگاه ما که روی این چیزها بنشیند....
شور مذهبی، ایمان، عشق، معرفت... نه، اینها لازم نیست.
در قرن آزادی بیان هستیم و حق داریم از همه چیز حرف بزنیم. قدیمیها از تجربهی شخصی حرف میزدند. ما نباید بزنیم. نیازی نیست تا طعم سرگردانی را چشیده باشیم تا «یهودی سرگردان» را تصویر کنیم.
... چه زمانهی خوبی! یک زمانی بود آدمهایی بودند که خیال میکردند یک گنجشک برای تمامی آسمان بس است. چه آرزوی کوچکی داشتند.
آدمهایی پیدا میشدند که تمام عمر عاشق میماندند. چه حوصلهای. خوشا به حال ما که با چند قدم از روی همه چیز رد میشویم. بیآنکه دعایی خوانده باشیم، روی دیوار کلیسا نقاشی میکنیم، به همان سبکباری که رفتهایم، از کلیسا برمیگردیم و یقین داریم که برای مذهب نمرهی خوبی خواهیم گرفت. مثل زنبور عسل نه، مثل پروانه روی تجربهها بنشینیم و برخیزیم. تنهایی، مراقبه، خویشتنداری، شور، حال، عشق... از هر کدام اندکی بچشیم، هیچ چیز نباید زیاد وقت ما را بگیرد.
لئوناردو بیکار بود که چند سال یک پرده را میساخت. فرا انجلیکو، بیچاره یک عمر ایمان مذهبی داشت. برای ما چند روز کار مذهبی(آن هم بدون ایمان) کافی است. چه عصر درخشانی.
مسافرت آسان شده است، هنر هم باید آسان شود. میگویند در قدیم دود چراغ میخوردهاند و استخوان خورد میکردهاند. چه رسمهای عجیب و غریبی داشتهاند. چه خوب شد که ما در این روزگار متولد شدهایم. تازه، ما فقط نقاش نیستیم، پاسدار آداب و رسوم هم هستیم. اصل این است که روی سطح همگانی زندگی باشیم. اما چون لحظههای ظریف هم باید داشت، پس باید نقاشی هم کرد، پیانو هم زد، آواز هم خواند... سزان سیبها را تماشا میکرد. اما این روزها تماشای سیب رسم کهنهای است...
تازه تماشای سیب وقت میخواهد و تماشا با شتاب زندگی ما ناسازگار است. پایهی کارها بر همچشمی است. اگر برای تماشای سیب درنگ کنیم، همکارها جایزه را خواهند برد. پس برویم دیگ زودپز احساس بخریم. و در زمانی کوتاه میز زندگی را با خوراکهای رنگبرنگ بیاراییم...»
سهراب سپهری
❤ 5👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
در آدمی
عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که
اگر صدهزار عالَم مُلکِ او شود
نیاساید و آرام نیابد!
خارخار: دغدغه و اضطراب
#مولانا
❤ 8
Photo unavailableShow in Telegram
به آواز پرندهای گوش می سپارم، نه از برای صدایش، بلکه به خاطر سکوتی که از پی آوازش میآید.
❤ 11👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
به قول فهیم عطار:
از دیدن گرد زمان، نشسته بر مکان و اشیاء شیدا می شوم.
❤ 7
Photo unavailableShow in Telegram
تهی بود و نسیمی.
سیاهی بود و ستارهای.
هستی بود و زمزمهای.
لب بود و نیایشی.
«من» بود و «تو»یی:
نماز و محرابی.
سهراب سپهری
❤ 7👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
مثل کسی که معرفت حق را طلب می کند به دلیل, همچنان است که کسی آفتاب را به چراغ جوید.
#شهاب_الدین_سهروردی
❤ 7