🔞اسیری در بند شهوت/کاباره نشین🔞
لبخند يادتون نره😍 اسیری در بند شهوت شبا ۲۲ کاباره نشین ؛صبح ها ۱۱ در صورت کپی کردن از طریق قانون پیگیری میکنم! شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی .. هر لحظه به دام دگری پابستی .. گفت شیخا هر آنچه گویی هستم .. آیا تو چنان که می نمایی هستی ؟:)
Show more7 750
Subscribers
-1724 hours
-1077 days
-37030 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
- خانم روانشناس چند راند سکس کنیم برات اوکیه؟🔥🙊
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
با اعصبانیت نگاهش کردم که سرش رو توی گردنم فرو کرد و با شهوت گفت:
- میدونستی من عاشقِ روانشناسایی هستم که باسن با سینه های رو فرمی دارن!
در یک آن گازی ریز از پرده ی گوشم گرفت که صدام بلند شد:
- برو کنار شاهر تو مستی!
سرش رو به سمته بالا اورد و با نگاهی خمار لب زد:
- تو چه بخوای چه نخوای امشب من جوری میکنمت که صدات تو کله این عمارت بپیچه!
- تو خیلی غلط میکنی مرتیکه ی....
بدون اینکه بزاره حرفم تموم بشه لبامو به دهنش کشید و وحشیانه شروع به بوسیدنم کرد همینجوری سعی داشتم هولش بدم بره عقب تا نفس بگیرم که یهو دستشو گذاشت رو سینم و جوری فشارش داد که جیغم در اومد...
- ولم کن عوضییییی برو گمشو بیرون
خنده ی مسخره ایی کرد و روبه روم ایستاد، لباس هاش رو دونه دونه در اورد و کاملا لخت جلوم وایستاد که چشمهامو بستم...
- بیبی الان قراره ترتیبت داده بشه دیگه این ادا اطوارا چیه در میاری.
جیغی کشیدم و با اعصبانیت غریدم:
- کثافت آشغال من با تو نمیخوابم!
بی قرار و دیوانه وار به سمتم اومد جوری بازوم رو توی دستش گرفت فشار داد که نالیدم:
- دیونه ی سادیسمی ولم کنننن آخخخ...
- من از همه ی آدما فراری ام جز تو!
تو برای منی ماله منی شوکا...
- تو دیونه ایی
انقدر بی وجودی که داری زورکی بهم...
بی هوا سیلی ای روی صورتم کوبید و با خشم از لایه دندون های کلید شدش غرید:
- من بی وجودم؟ درسته اما تو وجود داری که هنوز پیشمی؟ الانم منِ بی وجود میخوام جوری بهت حال بدم که وجودش از یادت بره!
وحشت زده داشتم نگاهش میکردم که لباس هامو توی تنم پاره کرد و با نفس نفس گفت:
- امشب رو هیچ وقت یادت نره خانم روانشناس!
بغلم گرفت و مجبورم کرد لخت جلوش بشینم، انگار قصد داشت امشب هر جور شده منو ماله خودش کنه...
- لاکردار بدنت عین برف میمونه....
اوممممم بیشتر میخوامتتتت!
ترسیده نگاهش کردم که روی تخت درازم کرد و روی بدنم خیمه زد....
- بس کن....ولمممم کن......شاهر
خودش رو روی بدنم تنظیم کرد و با لذت گفت:
- ولت کنم؟ تازه میخوام دیونه ات کنم
خدا خدا میکردم یه نفر فقط به طبقه بالا بیاد تا صدامو بشنوه....
دیوانه وار و پر از نیاز جای جای بدنم گاز میگرفت و می بوسید....
- دختر تو محشرییی...
و با فرو کردن چیزی درونم جیغی پر از درد کشیدم که....
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
#ارتوتیک💦
#عاشقانه_رازآلود‼️
3300
Repost from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
لبخند کجی میزند و مغروارانه نگاهم می کند..
_ _ داری با چشمات التماسم میکنی!
زبانم را میان دو انگشتش میفشارد که اخم هایم از سر درد در هم میشوند..
_ _ التماس به چشمات میاد
لب ها و چانه ام از بغض می لرزند و
او نجوا می کند: _ اینطوری قشنگ ترن!
باز هم زبانم را میان دو انگشت می فشارد ورها می کند..در گلو هق می زنم و آب دهانم تا چانه ام را نیز خیس کرده است..
_ حال بهم زنی
صورتم را میان دستانم می پوشانم...هق می زنم..چرا تحقیر شدن برایم عادی نمیشود؟
_ _ پاشو رو سری و لباستو درار و بیا کنارم
از پس چشمان تارم نگاهش می کنم..
_ _ یالا آیه..اگه نمیخوای دهنتو به جای انگشت با چیز دیگه ای پر کنم لشـــتو تکون بده
https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0
3500
Repost from N/a
00:07
Video unavailable
من هاکانم❤️🔥
دورگهی ایرانی ترک تباری که مدل معروف برندای مده و عکساش همیشه روی جلد مجلههاست، فن زیاد دارم و خیلیا بهم پیام میدن که حتی سین نمیخوره اما وقتی یه دختر ناشناس بهم ویس داد و برای اولین بار صداشو شنیدم عجیب دلم براش رفت!🥹
اون خیلی چیزا ازم میدونست ولی یه عکسم توی اینستاگرامش نداشت، دلم میخواست ببینمش اما نشد و هیچ جوره پا نمیداد، خیلی دنبالش گشتم ولی هیچی به هیچی و انگار عمدا میخواست ناشناس بمونه...
بعد از چند سال اتفاقی توی ایران دیدمش!
میخواست انکار کنه همون دختریه که مدتها باهم تو فضای مجازی حرف زدیم، صورتشو هیچوقت بهم نشون نداده بود و همیشه از زیرش در میرفت اما منی که در به در دنبالش گشته بودم محال بود صداشو یادم بره...
بد موقعی اومده بود؛ من وسط یه انتقام قدیمی گیر کرده بودم، داشتم با دخترعمش ازدواج میکردم و با اومدنش آتیش عشقی که ناتموم مونده بود رو توی دلم شعلهور کرد، به خاطر محافظت از خودشم که شده سعی کردم ازش دور بمونم اما اون فنچِ لوند با دلبریاش کاری کرد نتونم دوریشو تحمل کنم و کشوندمش خونهم تا دم به دم خفتش کنم🔞🤤
https://t.me/+ul0IW7QgVNs2OWVk
https://t.me/+ul0IW7QgVNs2OWVk
6.65 KB
4200
Repost from N/a
- یکی باشه ممه هاشو بزنه تو سوپ ٬ بگه بخور زودتر خوب شی چیه؟ اونم نداریم:(
لیوان آب میوه رو میگیرم سمتش و با خجالت میگم:
- بخور زودتر خوب شی بی ادب.
دماغش رو بالا میکشه و میگه:
- نمیشه ممه هاتو بزنی توش شیر انبه بخورم؟
در حالی که خندهام گرفته لیوان رو میدم دستش و میگم:
- نخیر من شیر ندارم.
یه قلوپ از محتوای لیوان سر میکشه و میگه:
- راست میگی، واسه شیر داشتنش اول باید بریزم توش.
من با گیجی میگم:
- چیو بریزی؟
یه قلوپ دیگه میخوره و ناله میکنه:
- دختر خنگ کجاش جذابه خدا؟ این چیه؟ چرا زرده؟ مزه شاش گربه میده.
اخم میکنم میگم:
- آبمیوه سیب موزه خجالت بکش.
با پشمایِ ریخته به لیوان نگاه میکنه و میپرسه:
- آب موزو و چطوری گرفتی؟
نیشمو شل میکنم میگم:
- ساندیس خریدم ریختمش تو لیوان!
یه نفس عمیق میکشه و یهو داد میزنه:
- خدایا این کیه آفریدی؟ چرا با من اینطوری میکنه؟ ایهالناسسسسسسس من ممه میخوام! من سوپِ ممه میخوامممم... من مریض و ناتوااااانمممممممم باید یه چیزی بخورم جون بگیرم یا نه؟
دست میذارم رو دهنش و میگم:
- هیس ساکت شو، الان عزیز میاد بالا...
دستم رو ورمیداره و میگه:
- بذارررر بیاد یکم نصیحتت کنههه! من و تو مگه عقد نکردیمممم پس چرا نمیذاری دست بزنم به ممه هات بگم بیب بیبببب؟
دیگه داره کفریم میکنه! میخوام داد بزنم، که نیشش رو شل میکنه میگه:
- میتونی با ممه هات خفم کنی صدام دیگه در نمیاد، قول!
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
اسم دوم این رمانو باید گذاشت در جستجوی ممه😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂 از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش
3100
Repost from N/a
- با جادو میتونی لا پام رو کوچیک کنی جادوگر؟
با خجالت به سمت صدا برگشتم.
مرد درشت هیکلی اون ور میز داشت نگاهم میکرد و چشم های سبز درخشانش رو به کل تنم دوخته بود.
سریع ظرف غذا رو توی دستم گرفتم و جلوی یقه ی باز لباسم گذاشتم.
- سلام اقا، برای سفارش غذا اومدید؟
هنوز اماده نیست.
برق چشم هاش بیشتر شد و با چکمه های بزرگش میز رو دور زد و مقابلم ایستاد.
معذب قدمی به عقب برداشتم که لب های کلفت سیاهش رو تکون داد.
- نه. اومدم جادو سفارش بدم. شنیدم داری.
لب هام لرزید. چشم های لرزانم رو بالا گرفتم.
قد بلند
با چشم های سبز و موهای فر قهوه ای. هیکل درشت.
با خنگی گفتم:
- جادو؟ اسم غذاست؟
خنده ی نمکی کرد ولی من ترسیدم. اروم عقب رفتم و سرم رو پایین انداختم.
طنین خندش هنوز میپیچید و برهلاف ظاهر خشنش خنده ی قشنگی داشت.
- نه. شنیدم اینجا یک جادوگر زندگی میکنه.
گفتم شاید مشکلم رو حل کنه.
لبم رو آروم مک زدم، مشکل پایین تنش. نگاهم دزدکی رفت پایین. پس مثل ادم های کل روستا فکر میکرد من جادو بلدم.
- مردم روستا گفتن؟
- نه من توی قصر کار میکنم از اونا شنیدم.
با درد اهی کشیدم. از چه جایی هم شنیده بود.
به یاد هفته ی پیش افتادم و اون مهمونی که حتی منه رعیت هم میتونستم برم.
ولی کاش نمیرفتم.
- خانم. فکر کنم اوقات بدی توی قصر داشتید.
با احساس درد توی تنم اروم ظرف رو روی میز گذاشتم.
مرد هم همون جا نشست و سیخونکی به غذا زد. بوی اشنایی میداد.
ولی هرچی فکر میکردم نمیتونستم بفهمم که اون کیه. خیلی اشنا بود، بخصوص برق چشم هاش.
- بله.
اونجا خیلی بهم خوش نگذشت.
- چرا؟ نکنه معشوقتون نیومد یا مردی که دوسش داشتید؟
یا نکنه کسی نبود کنار دیوار خفتت کنه کوچولو.
لبم رو گاز گرفتم و سرم رو با ورز دادن خمیر شیرینی مشغول کردم. توی دلم پیچ خورد که دستم رو اونجا گذاشتم.
- نه من اونجا گیر یه هیولا افتادم.
با تفریح نگاهم کرد.
- هیولا؟
با غم سرم رو تکون دادم. نمیدونستم چرا داشتم به این غریبه میگفتم.
اونقدر قلبم پر بود.
قدمی برداشت که پایین تنم سوخت.
- اون بدترین مردی بود که توی عمرم دیدم.
یه جوری من رو اسیر خودش کرد که یادم نمیره.
برگشت و ناگهان من برق اشنایی توی چشم هاش دیدم. ولی نه! اون نبود.
اون خیلی خشن و وحشی بود.
- شبیه شما بود. شاید برادر باشید مگه نه؟
ناگهان بلند شد، نزدیکم شد و من متعجب خم شدم. روی تنم خم شد و با صدای دورگه و خشنی لب زد:
- چرا فکر میکنی من همون نیستم؟
با احساس ترسی که بهم دست داد سریع دستمو زیر شکمم گذاشتم.
همون بود، همون هیولای لعنتی که اون شب بد تنم رو زخم کرد. همون صدای خماری که دم گوشم جمله های خشن و کثیفی رو زمزمه میکرد.
هنوزم مچ دست هام وقتی که مهارشون کرد دردمیکردن. کمرم وقتی که به خودش فشارم میداد.
و لب هام که از شدت بوسه هاش ورم کرده بودن.
بغض کردم، اومده بود باز هم باهام رابطه داشته باشه؟
- من معذرت میخوام فقط برید اون ور. چرا اومدید؟
خواستم رد بشم که با حرکت اشنایی من رو به دیوار چسبوند و دست هام را به دیوار میخ کرد.
- دنه دیگه.
بالاخره پیدات کردم جادوگ...
با پایین اومدن چشم هاش روی شکمم حرفش قطع شد. چشم هاش گشاد شدن و دست محکمش روی شکمم نشست.
- این بچه ی منه؟
از حماقتش اهی کشیدم.
- توی یک هفته که حامله نیمشم. نه مال شما نیست.
مچ دستم رو کشید و منو روی میز خوابوند.
- پس به غیر من با یکی دیگه هم بودی؟ یا دروغ میگی که دست از سرت بردارم باید خودم چکت کنم.
باز کن پاهامو.
جیغ زدم.
- من فقط سه ماهمه چطور میخوای ببینی بچه رو. ولم کن اشغال.
ولی اون پاهام رو باز کرد. نفسش که به نقطه ی ممنوعم خورد از خجالت و ترس ضعف کردم.
- جادوگر، حالا که با جادو لای پامو کوچیک نکردی، یه کاری کن خودت گشاد تر شی!!! چون من تحریک شدم و قرازگره این بار بد باهات باشم.
هقی زدم که سینه ام رو فشاری داد و با انگشتش کاری کرد ناله ام...
❌❌❌
دعا دختر رعیت و ساده ای که با فرار شوهرش برای امرار معاش فلفل فروش شد.
یک شب به مهمانی توی قصر رفت و بهش تجاوز شد.
و حالا اون مرد که فرمانده ی جنگه همه جا رو دنبالش میگرده چون فکر میکنه بچه ی توی شکمش مال اونه. دعا رو زندونی میکنه تا...
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
5020
Repost from N/a
دختره میفهمه چون شبیه عشق سابق پسرس، باهاش بوده و...😭⛔
_این همون عشق سابقته نویان خان؟🥺🤯
نگاه ناباورش واقعا تیر سنگینی به قلبم زد...بیاختیار قهقهه زدم...
_حق داشتی دل ببازی به من...خیلی شبیهشم نه؟؟
_آرام...یه لحظه صبر...
_هیـــــس...هیچی نگو!! وای من چقدر خر بودم که فکر میکردم خودم و دوست داری ، عاشق منی...نگو تمام این مدت جایگزین بودم برات!
با اخم و بغض لب گزید...قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد...لعنت به این عکس و #شباهت_لعنتی_بینمون!عکس و محکم پرت کردم که خورد به دیوار و هزار تیکه شد
_راستشو بگو تا حالا چند بار به جای من تصورش کردی؟چند بار وقتی میبوسیدیم طعم لبای اونو تجسم کردی؟
نزدیک شد و دستشو روی گونه ام گذاشت که با درد دستش و پس زدم و با هقهق داد زدم:
_چند بار به جای من حس کردی که داری با عشق اونو لمس میکنی؟چند بار لعنتی؟چندبــــار؟؟؟!!
جیغ هام دست خودم نبود...دیوونه شده بودم انگار...بایدم میشد ، این حقیقت خیلی برام دردناک بود...لال شده بود و نگاهش پر بود از حسرت و ترحم...
_وقتی به تن و بدنم با عشق نگاه میکردی و با بوسه مهر میزدی ، تو خیالت میگفتی آرام خر کیه ، بذار ازش سواستفاده کنم...به هرحال اون فقط یه عروسک بدبخته که جایگزین عشقمه...مگه نه جناب سرگرد؟!😭💔
_آرام...به خدا داری اشتباه میکنی عزیزم...من...
عربده زدم
_به من نگو عزیزم که دیگه حالم از این کلمه بهم میخوره...عشقت جلوی چشمات مرد نه؟بذار ببینم وقتی یه بار دیگه از دستش بدی باز از غلطا میکنی!!!
شوکه و ناباور به منی که به سمت چاقوی روی میز هجوم بردم ، نگاه کرد...چاقو روی رگم گذاشتم که با عربده به طرف دوید و اسممو صدا زد اما دیگه دیر شده بود چون...🩸😭🚨
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
نویان هامون ، سرگرد جذاب و خشنی که عشقشو از دست داده با دختری آشنا میشه به نام آرام که کپی برابر اصل عشق مرحومشه و بند دلش گره میخوره به اون تیلههای عسلی و فرفر موهاش ، غافل از این که این دختر...😱🤯🤫⛔
#داستانی_عجیب_از_دنیاهای_موازی🙊🥀
#عشقی_آتشین_و_ناب_که_شبیهش_جایی_نیست🔥⛔
فرناز عزیززاده | رگ احساس ✍🏻
﷽ نویسنده: فرناز عزیززاده✨ "رگ احساس": در حال پارت گذاری(پلیسی) "منبع آرامش":در حال پارت گذاری(عاشقانه) "درد سپید": در باغ استور (اثر مشترک) جهت ارتباط: @Rag_ehsas اینستاگرام : @farnaz_azizzadehh لینک کانال:
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk5000
Repost from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
لبخند کجی میزند و مغروارانه نگاهم می کند..
_ _ داری با چشمات التماسم میکنی!
زبانم را میان دو انگشتش میفشارد که اخم هایم از سر درد در هم میشوند..
_ _ التماس به چشمات میاد
لب ها و چانه ام از بغض می لرزند و
او نجوا می کند: _ اینطوری قشنگ ترن!
باز هم زبانم را میان دو انگشت می فشارد ورها می کند..در گلو هق می زنم و آب دهانم تا چانه ام را نیز خیس کرده است..
_ حال بهم زنی
صورتم را میان دستانم می پوشانم...هق می زنم..چرا تحقیر شدن برایم عادی نمیشود؟
_ _ پاشو رو سری و لباستو درار و بیا کنارم
از پس چشمان تارم نگاهش می کنم..
_ _ یالا آیه..اگه نمیخوای دهنتو به جای انگشت با چیز دیگه ای پر کنم لشـــتو تکون بده
https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0
3800
Repost from N/a
پارت هدیه💚
شلوارمو در آورد سعی کردم پاهامو تکون بدم تا بتونم از دستش خلاص بشم اما زور بازو اون کجا و من کجا؟ دوباره جیغ زدم که با پشت دستش توی صورتم زد…
+صداتو بِبُر
صدای جیغ و گریه ام گوش خودمو هم کر میکرد
_چیکار میکنــی؟؟ولم کن عوضی
سیگارو بین لباش نگه داشت و به فقط به یه نقطه خیره بود
لبام!
با لحن ترسناکی به حرف اومد:
+چندبار لباتو بوسیده؟
با حرفش احساس کردم از ترس دیگه قلبم نزد
صدای کوبیدن در و فریاد عمو جهانشیر میومد
پچ زد:
+بگو کاریت ندارم،برن
برعکس حرفش عمل کردم با گریه فریاد زدم:
_جهان خان تو روخدا قفل درو بشکنید دیــوونه شده باز
ریلکس گلومو فشار داد…تک خنده ای زد
+اخه توله سگ چیکارت کردم مگه؟
جهانشیر خان با مشت و لگد به در کوبید
+کیــا باز کن درو…اون روی سگو منو بالا نیار.بــی غیرت زنته چــرا انقدر اذیتش میکنی
دوباره پُکی به سیگارش زد:
+کاریش ندارم بابا برید بخوابید
لب زد:
بگو برن،کاریت ندارم
تنها کاری که میکردم گریه کردن بود.راحله خانم با گریه خطاب به کیامرث حرف زد:
+مامان جان قربونت برم درو باز کن مهگل و دیگه عذاب نده
به حرفاشون توجه ای نکرد و سرشو نزدیک تر آورد
+نظرت چیه بخاطر انتقام ازت یه بچه هم بکارم برات؟هوم؟
ضربه محکمی به پای لختم زد
من کنار این مرد قطعا می مُردَم
https://t.me/+t66ug42p8es0MjBk
https://t.me/+t66ug42p8es0MjBk
https://t.me/+t66ug42p8es0MjBk
کیامرث تاج بخش،عضو یه باند بزرگ هست که بخاطر انتقام از خانواده مهگل،با زور باهاش ازدواج میکنه…اما عاشقش میشه.یه عشقی که پر از ممنوعه و راز و رمز هست🥹❤️🩹
این رمانو از دستش ندین پیشنهاد ویژه من بهشماست✅👌🏻
4300
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.