🔮از نفــــــــس افــــــــتـــاده..🔮
1 555
Subscribers
-624 hours
-337 days
-13330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
من ماهی ام ! ... پزشک و مستقلی که زندگی آرومی داشت.
ولی بعد از اینکه اسیر آون مرد خشن و ترسناک شدم.
تو اتاق بازجویی باید با بازجوی اونجا معامله میکردم تا نجات پیدا کنم.
اون مرد فراریم داد و به عقدش در اومدم.
و تنها مشکل اونجا بود که محمد بعد از عقد زیر همه چیز زد.💔
https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8
روایت دختری از جنس ماهه که در زمان جنگ اسیر میشه و در اتاق بازجویی با بازجوی عراقی روبرو میشه که اونو قبلا در بین مجروحان جنگ در بیمارستان دیده. حالا ماهی مونده و ادعای عاشقی محمد و پیشنهاد محمد برای آزادیش. آیا این آزادی ارزش دارد یا مردن در اسارت؟🔞🔥
https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8
https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8
7پاک
7300
Repost from N/a
من محمدم! ....به بازجوی عراقی مرموز و مغرور!
کسی که در همه ماموریتهاش پیروزی تو مشتش بوده، مردی که از همه زنها متنفره حتی از مادر خودش اماااا....
وقتی برای جاسوسی از یه بیمارستان وارد ایران شدم با خانم دکتری روبرو شدم که بهترین راه ورود برای اجرای نقشه من بود. دختری که مثل اسمش ماه بود. مشکل اصلی از روزی شروع شد که ماهی اسیر شد و در اتاق بازجویی مجبور بودم از اعتراف بگیرم.🔞🔥
https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8
https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8
صب بپاک
6900
Repost from N/a
من محمدم! ....به بازجوی عراقی مرموز و مغرور!
کسی که در همه ماموریتهاش پیروزی تو مشتش بوده، مردی که از همه زنها متنفره حتی از مادر خودش اماااا....
وقتی برای جاسوسی از یه بیمارستان وارد ایران شدم با خانم دکتری روبرو شدم که بهترین راه ورود برای اجرای نقشه من بود. دختری که مثل اسمش ماه بود. مشکل اصلی از روزی شروع شد که ماهی اسیر شد و در اتاق بازجویی مجبور بودم از اعتراف بگیرم.🔞🔥
https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8
https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8
صب بپاک
100
Repost from N/a
زن حامله رو بدون آب و غذا زندونی کرده، دختره طاقت نمیاره و میخواد...🫠‼️
https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8
- تورو خدا یکم آب بهم بده!
- هنوز دوساعت از تنبیهت مونده!
- نامرد این بچهی تو شکمم بچه ی توام هست چرا انقدر بی رحمی؟
- هرزگی تو از وضع ننه بابات معلوم بود. نباید اون تولهی حرومیتو به ریش من میبستی!
روشو اونور کرد و مشغول پک زدن به سیگار گردن قیمتش بود، با تموم بی جونی بلند شدم و سمت پنجرهی تراس رفتم سریع بازش کردم که برگشت طرفم و غرید
- چیکار میکنی؟ بیا اینور دلوین!
برگشتم سمتش، اومد جلوتر که داد زدم
- نیا...نیا نزدیک به جون بچم خودمو میندازم پایین
ترسیده قدمی به عقب برداشت
- بیا اینور حرف میزنیم
بیشتر عقب رفتم و لب زدم
- بدنیا نمیارم بچهای رو که باباش انقدر عوضیه!
لحظهای بعد صدای برخورد جسم بی جون دخترک به کف زمین اومد و فریاد مرد درحالیکه خیلی دیر شده بود.💔
https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8
8پاک
6000
Repost from N/a
من دلوینم
بچگی نکردم، آزار و اذیت دیدم از نزدیکترین کسم لز عموی خودم... من شکنجه شدم، تحقیر شدم، مقصر شناخته شدم و زیر کتکا جون دادم!
آخر سر هم فروخته شدم، به یه مافیای ناشناس به خاطر چی؟ به خاطر یه شب سرخوشیِ پدر قمار بازم جوونیم همون شب تباه شد، نابود شدم اما من فقط و به این فکر میکردم که کمی قبل تر از من تن مادرم حراج زده شد اونم به خاطر بی غیرتی پدرم!
نمی دونستم سرنوشت اینبار برام چه خوابی دیده و کسی که منو از بابام خریده درواقع...🔞🔥
https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8
3پاک
5300
Repost from N/a
من کوروشم، صاحب بزرگترین هولدینگای تجاری تهران!
کافیه تو شرکت یه اخم کنم تا همه ی کارمندام از ترس خودشونو خیس کنن برای همین هیچکس حق هیچ اشتباهی نداره و تو دنیای من بخششی وجود نداره!
دل دادم به دختر کوچولوی چشم رنگیای که تازگیا توی شرکتم استخدام شده بود، بهم محل نمیداد و از جمع فاصله میگرفت، نمیدونستم مشکلش چیه، نمیدونستم چی آزارش میده اما اونم نمیدونست آزاری که قراره از طرف من ببینه خیلی بدتره!
تاوان منو نخواستن به این سادگیا نیست، دلوین هر جوری شده مال من میشه حتی مونده اینکه بدزدمش و برای نگه داشتنش یه شب...!🔥🔞
https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8
https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8
صب بپاک
8300
Repost from N/a
آتش یک چهرهی موفق و سرشناس ایرانیست!
مردی عیاش که آوازهی دختر باز بودنش همه جا پیچیده است. 🔞
اما، با ورودِ یک مدلِ اروپایی به شرکتِ این مردِ جوان، با وجودِ دخترهای زیادی که دورش هستند، شیفتهی زیباییهای ماریا شده و برای بدست آوردنِ دلِ دخترکِ مغرور و لجبازِ قصه دست به هرکاری میزند!!! 🔥😈
https://t.me/+gw1ivltvRVUwOGY0
ماریا مدلی زیبا و اغواگر که اومده ایران تا از مدیرِ عیاش شرکتِ نور برای برگشتن به حرفهاش استفاده کنه. مردی خشن و جذاب که اصلا درکی از عشق و عاشقی نداره. با وجودِ همهی دخترهای دورش، ولی دل به ماریا دختر قصه میبنده🤤
اما ماریا با وجودِ یک پیوند و عشقی عمیق به معشوقش رفتن رو انتخاب میکنه!!! 💔 حالا که بعد سالها برگشته باید تاوانِ رفتنش رو پس بده!
یعنی واکنشِ این مردِ مغرور و عاشق چیه؟!🔥🔞
https://t.me/+gw1ivltvRVUwOGY0
صب پاک
8300
Repost from N/a
امیر سپهبد🔥
مردی بداخلاق و مغرور که تا به حال کسی چهرهاش و از نزدیک ندیده و به مرد #نقابدار معروفه😎
مردی خشک و سرد که از همه دخترا بعد از مرگ نامزدش فاصله میگیره...
شب عروسیش به گوشش رسونده بودن که جنازه نامزدش در عمارت بزرگ شایان هاست.
دلبرش در تخت #ساشا شایان بر اثر تجاوز جان داده بود.
باید تاوان می گرفت و زخم می زد تا آرام می گرفت.
قسم خورده که بعد ازمرگ نامزدش #مهگل دیگه عاشق نشه و به کسی رحم نکنه
بعد از اون همه سختی و درد و رنج
درست وقتی میخواد انتقام شو بگیره
بدجوری دل میبازه به خواهر دشنمش، به خواهر کسی که مسبب تمام مشکلات و دردهایی هست که کشیده و....🥲❌
https://t.me/+2KOj669bC442NTY0
https://t.me/+2KOj669bC442NTY0
10پاک
3100
Repost from N/a
#سرگذشتواقعینویسنده🥀
نیروانا یه دختر دو رگه با چشمهای ابی و موهای طلایی و روشن
تو سن خیلی کم برای مسافرتی ضروری با پدر و مادرش به ایران میاد و از بخت بد و تلخش تو شلوغی پدر و مادرشو گم میکنه و این باعث میشه تو ایران موندگار بشه.
ولی این تازه شروع ماجرای زندگیش بود❌
چندین سال تو پرورشگاه به سر میبره تا اینکه یه خانواده سرشناس و پولدار با دیدن زیباییش بهش جذب میشن و اونو به فرزندی قبول میکنن همه چیز به ظاهر زيباست
تا اینکه سنش بالا میره و نیما پسر بزرگ خانواده، پسر جذاب و کله خراب خانواده عاشقش میشه و برای به دست آوردنش بهش تعرض میکنه🔞
درست زمانی که نیروانا میخواست ازدواج کنه باردار میشه.و با اجبار و مخفیانه به عقد نیما در میاد. ولی با شنیدن خبر بارداریش اون خانواده نیروانارو ترد کردن. ولی نیما تموم زندگیشو به پای اون و بچهای که تو راه داشتن ریخت. جوری که یه عشق عمیق و زیبا بینشون به وجود میاد🥹🤤🔥
https://t.me/+opB3OChcXkQ2NzZk
۵پاک
6300