cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

عشـوهِـ‌گـر🔞

🚫کپی ممنوع⛔️ روزی سه پارت داریم بجز روزهای جمعه♥️

Show more
Advertising posts
8 447
Subscribers
-1524 hours
+2627 days
+48730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
Show all...
𝗕𝗟𝗔𝗖𝗞 & 𝗪𝗛𝗜𝗧𝗘

↻ DIGI ANTI ⇦ invites you to join this group on Telegram.

قیمت رمانمون تو این هفته قیمت ۴۰ هست 🥰❤️ توجه🔥اگه دوتا رمان بخرید ی رمان هدیه میگیرین❌⛔️🥰 @atenaorrg
Show all...
#part611 بعداز چند دقیقه که تبلیغات تموم میشه،فیلم شروع میشه. اولش فیلم با نشون دادن یه قبرستون شروع میشه.ولی وقتی فیلمِ واقعی شروع میشه،همه چی عادی میشه.اولش مادری بود که میرسه خونشون و پسرش باهاش شوخی میکنه و میترسونتش.پدره هم انگار پروژهای داشت و خونه نبود.وقتی میخوابن یه صدایی میاد و مادره بلند میشه.میبینه پسرش نیست و فکر میکنه بازم پسرش داره باهاش شوخی میکنه.وقتی میره طبقه پایین یه سایه پشتشه. نمیدونم چرا!ولی ناخودآگاه به طور واضحی به آیهان نزدیک میشم.یچیز از درون بهم نهیب میزد خب معلومه چون ترسیدی احمق.
Show all...
❤‍🔥 16🔥 1
#part610 تقصیر تو نیست؛اون بچه کالً به بابای یه دندش رفته. آیهان با خنده»گمشو«ـی زمزمه میکنه. سپهر:ول کنین!حاال که خوابید!بزارین میعاد فیلمو بزاره از فیلم لذت ببریم. از چهرهی مستانه و طرالن هم معلوم بود که خیلی از ژانرِ فیلم راضی نیستن و فقط برای اینکه وانمود کنن ترسو نیستن چیزی نمیگن. خواستم با رستا رو یه مبل بشینم که منیب میگه: -رستا بیا اینجا. و همزمان به کنارِ خودش اشاره کرد.به ناچار منم بغل آیهان میشینم که اونم فرصت طلبانه، دستشو دور گردنم حلقه میکنه.میعاد فیلم رو میذاره و بعداز اینکه چراغا رو خاموش میکنه،پیش طرالن میشینه.
Show all...
❤‍🔥 11
#part609 اینا هم نصفه شبی گیر دادنا..فیلم ترسناک و کجای دلم بزارم آخه؟ قبل از اینکه به سمت پله ها برم،به چشام دست میکشم؛قطعاً مژههام خیس بودن و معلوم میکردن که گریه کرده بودم. وقتی خیالم از این بابت جمع میشه، با رستا که منتظرِ من مونده بود از پلهها پایین میریم. سپهر:چیکار میکردین؟ با یادآوری کارن دوباره اخم میکنم و میگم: -مگه کارن میخوابه؟!کلی سعی کردم تا خوابید!.. میعاد نفس عمیقی میکشه: -تقصیر من بود نباید ظهر میگفتم میخوایم فیلم ببینیم. منیب با خنده میگه:
Show all...
❤‍🔥 11
#part608 با صدای رستا دستمو از صورتم بر میدارم و با چشای خسته بهش نگاه میکنم.لبخند رو لبش با دیدن من به اخم تبدیل میشه: -چرا گریه کردی؟ فوراً به صورتم دست میزنم!من کِی اشکام ریخت؟ اشکامو پاک میکنم و پتو رو روی کارن میکشم و از روی تخت بلند میشم: -چیزی نیـ... صدای منیب که از طبقهی پایین میاد باعث میشه حرفمو قطع کنم: -رستا رفتی طناز و بیاری خودتم موندی؟بیاین دیگه!... از اتاق بیرون میرم و در رو میبندم که رستا با اخم میگه:
Show all...
❤‍🔥 11
#part607 اذیتش نکنیا!.. با خنده میگم: -اذیت کجا بود بابا؟!میخوام بخوابونمش. سری تکون میده که دوباره به راهم ادامه میدم. *** خالصه بعداز کلی بهانهگیری و گریه، قهر کرد و خوابید.با خستگی دستمو روی صورتم میزارم و آرنجمو رو رانم تکیهگاه میکنم. خدایا من خودم بچم،گاهی واقعاً تو کارای خودم میمونم؛چجوری کارن رو بزرگ کنم؟!خودت کمکم کن.
Show all...
❤‍🔥 12😍 1
#part606 فسقل باید بخوابی دیگه؛فردا میخوایم بریم بیرون باید سرحال باشی. کارن لباشو غنچه میکنه که سپهر رو بهم میگه: -خوابوندیش بیا پایین. کارن با اخم میگه: -میخواین فیلم ببینین.. دوباره تو بغلم دست و پا میزنه و ادامه میده: -منم میخوام بمونم.. با اخم به سپهر نگاه میکنم و به کارن میگم: -منم باهات میخوابم.. دیگه به اعتراضاش اعتنا نمیکنم و هرچقدر دست و پا میزنه به سمت اتاقش میرم. روی آخرین پله که میرم منیب میگه:
Show all...
❤‍🔥 11
#part605 طرالن به میعاد چشم غره میره و دستشو رو شکمش میذاره: -همش بخاطر بچهی خودته دیگه بیشعور..زیاد کار کنم بچهت اذیت میشه. آیهان پوفی میکشه و میگه: -اوهه..طناز ۶-۷ماهه حامله بود اینطوری ناز و عشوه نمیریخت.حاال خوبه یکی،دوماهته حاملهای.. طرالن زبونشو در میاره و میگه: -تا چشم حسود کور شه نبینه شوهرم بهم محل میکنه. سپهر با چندش و حالت بامزهای میگه: -اوهو؛انگار خواست شوهرشو بگیره..پیشکش خودت پتیاره.. طرالن از سر و کول میعاد باال میره و با خنده بهش میگه:
Show all...
❤‍🔥 11
#part604 پیشکشت کردن به من.. همزمان با تموم شدن جملش بوسِ آبداری رو گونهی میعاد مینشونه. کارن که تا اآلن یه گوشه،ساکت نشسته بود و با تبلتش بازی میکرد، با شیطنت دستشو جلوی چشاش میذاره و میگه: -عه..تو جمع خاله؟ حرفش که با شیطنت بود،همرو وادار به خنده میکنه. به ساعت نگاه میکنم که یه ربع به یک رو نشون میده.بلند میشم و به سمت کارن میرم.بغلش میکنم که با اعتراض دست و پا میزنه و میگه: -عهه..من نمیخوام بخوابم. صدای منیب میاد:
Show all...
❤‍🔥 11