cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

داستان ايرانی

محلی برای آگاهی از اخبار و رویدادهای مربوط به داستان ایرانی

Show more
Advertising posts
2 036
Subscribers
+124 hours
+97 days
-130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#داستان_شب کانال داستان ایرانی ٔ داستان کوتاه « چون پدرم همیشه می گفت تنها سرخپوستی است که جیمی هندریکس را موقع اجرای"سرود ملی آمریکا در وودستاک دیده» انتخاب از مجموعه داستان:                  " فراموش نکن که خواهی مرد"                              نوشتهٔ #شرمن آلکسی# فارسی #محمد حیاتی#               @dastanirani2
Show all...
پدرم_همیشه_می_گفت_شرمن_آلکسی_صدای_بهروز_ناصری.mp325.71 MB
👍 2
#داستان_شب کانال داستان ایرانی ٔ داستان کوتاه « چون پدرم همیشه می گفت تنها سرخپوستی است که جیمی هندریکس را موقع اجرای"سرود ملی آمریکا در وودستاک دیده» انتخاب از مجموعه داستان: " فراموش نکن که خواهی مرد"                              نوشتهٔ #شرمن آلکسی# فارسی #محمد حیاتی#               @dastanirani2
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
1
Photo unavailableShow in Telegram
تازه‌ترین اثر داستانی احمد حسن‌زاده به‌زودی منتشر می‌شود. «زارابل» تازه‌ترین اثر داستانی این نویسندة جنوبی است که پس از «آه ای مامان» برگزیدة جایزة مهرگان ادب و «خیال‌باز» نامزد نهایی جایزۀ جلال آل‌احمد ۱۳۹۹ و جایزۀ ملی ادبی مشهد ۱۴۰۰ توسط نشر نون منتشر خواهد شد.
Show all...
👏 8
Repost from Aasoo - آسو
هانا آرنت و مارتین هایدگر؛ سایه‌های یک عشق🔻 🔸 در پاییز ۱۹۲۴ آرنت به ماربورگ وارد شد. در آن وقت، در میان جوانانی که از فلسفه‌های نوکانتی و نوهگلی دلسرد شده بودند، معروف بود که در ماربورگ کسی هست که نه «دانش‌وری»، بلکه خودِ «اندیشیدن» را می‌آموزد. می‌گفتند: اندیشه، بارِ دیگر به زندگی بازگشته و «گنجینه‌های فرهنگی قدیم» دوباره به سخن در آمده است. آرنت پرسان‌پرسان به کلاس «جادوگر کوچک مسکیرش» راه یافت. در آن روز، هایدگر سرگرم شرح سطربه‌سطر رساله‌ی سوفیست افلاطون بود که یکباره اسیر «نگاه نافذ»و «روان لرزان» دختری جوان و دوست‌داشتنی شد. آرنت در ساعت فراغت به دیدار استاد در دفترش رفت و یک‌بار نیز با هم به‌پیاده‌روی رفتند و بذر عشق آن دو بیشتر ریشه زد. آن دو مفتون یکدیگر شدند شاید بیشتر به این جهت که هر دو دنبال پناه و آرام جانی می‌گشتند. سرنوشت اولیه‌ی آرنت از او دخترکی ترس‌خورده ساخته بود. سرشتِ سودازده‌ای که شاید بیش از مهرورزیدن و حتی بیش از شهرت، تشنه‌ی آن بود که کسی او را بفهمد. هایدگر نیز برخلاف هیبت و کاریزمایی که از خود ساطع می‌ساخت فردی خجول و پرتشویش بود. از آن آدم‌هایی که نمی‌توانند مستقیم به‌چشمِ دیگران نگاه کنند. او نیز به نوعی دلگرمی نیاز داشت و سال‌ها بعد اقرار کرد که آرنت منبع الهامش در نگارش هستی و زمان بوده است. 🔸در ماجرای آرنت و هایدگر تنها یک اشکال کوچک وجود داشت: هایدگر متأهل بود و صاحب دو فرزند.هایدگر اما می‌توانست، طبق فرمان فلسفه‌ی پدیدارشناسی، موقتاً تعلقات خانوادگی‌اش را «در پرانتز» بگذارد؛ تعهدات عیال‌واری‌اش را به زیر فرش بروبد و به عشق نوپایش بپردازد. از این گذشته، در آن سال‌ها از سده‌ی بیست، دنیا عصر ویکتوریا و قواعد دست‌وپاگیر اخلاقی‌اش را کنار روبیده بود و پارادایم روان-تحلیلیِ فروید و تجویز او در روابط آزاد کم‌کم بر جهان سایه می‌گسترد. با این حال، کار آن دو خالی از خطر نبود. با چنین شرایطی معلوم بود که عشقِ آن دو چندان نمی‌پاید. در آوریل ۱۹۲۶، در پایان نیم‌سال سوم تحصیلی، پرونده‌ی نخستین و صمیمانه‌ترین مرحله‌ی عشق آن دو بسته شد. کمی پیش از آن، نامه‌ی ۱۰ ژانویه‌ی ۱۹۲۶ هایدگر حکایت از این گلایه‌ی آرنت دارد که استاد او را از یاد برده است. در همین روزها هایدگر عزلت گزیده بود تا شاهکار خود هستی و زمان را به‌روی کاغذ بیاورد. بهانه‌های استاد، آرنت را قانع نکرد و او تصمیم به ترک ماربورگ گرفت. آرنت بار و بنه‌ی خود را جمع کرد و رهسپار هایدلبرگ شد. بیست‌وپنج سال بعد معلوم شد که بریدن رشته‌ی ارتباط آن دو، کار‌الفریده، همسر هایدگر، بوده است. با وجود پیمانی که آن دو بسته بودند تا کسی از عشق‌شان بو نبرَد، الفریده به‌نحوی قضیه را از زیر زبانِ همسرش بیرون کشیده بود. 🔸 با به‌قدرت رسیدن نازی‌ها، و سپس شروع جنگ جهانی دوم، پرده‌ی ضخیمی میان آن دو کشیده شد. در این سوی پرده، هایدگر بر کرسی ریاست دانشگاه نشست؛ به عضویت حزب نازی درآمد و حقوق پایمال‌شده‌ی همکاران یهودی‌اش را نادیده گرفت. در آن سوی پرده، آرنت در مقام زنی یهودی ابتدا به حاشیه رانده شد؛ سپس تحت تعقیب قرار گرفت و عاقبت از آلمان به اروپا گریخت و در پاریس به‌عضویت سازمانی در آمد که به جوانان یهودی مدد می‌رساند. سیر رویدادهای سترگِ تاریخی آن دو را از هم دورتر می‌کرد.سرانجام در زمستان ۱۹۳۳ آرنت طی نامه‌ای از هایدگر پرسید که هوادار نازی‌هاست یا نه. هایدگر این امر را به‌تندی انکار کرد و توضیح داد که چگونه به‌دانشجویان و همکاران یهودیِ خود کمک کرده است. با این حال، توضیحات هایدگر آرنت را مجاب نساخت و رابطه‌ی آن دو برای هفده سال گسسته شد. @NashrAasoo 💭
Show all...
هانا آرنت و مارتین هایدگر؛ سایه‌های یک عشق

«باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم.»[1] این نخستین سطر از اولین نامه‌ی عاشقانه‌ی مارتین هایدگر به هانا آرنت است. دختری با چشمان گیرا، موهای مشکی و پیشانیِ بلند که در بارانیِ سبزفامش در همان نگاه نخست دل از «پادشاه قلمرو اندیشه» ربوده بود. دخترکِ هجده‌ساله سرنوشتِ پرماجرایی از سر گذرانده بود تا خود را به ماربورگ برساند. آرنت در سال ۱۹۰۶ در لیندن از توابع هانوفر در آلمان به‌دنیا آمد و در آنجا، در خانه‌ای با فضایی آرامش‌بخش بالید که از یک ‌سو در احاطه‌ی کتابخانه‌ی پدرش بود با متون نفیس یونانی و لاتین، و از سوی…

👍 1
Repost from ویراستار
اسد امرایی عزیز به سوگ از دست دادن دخترش نشسته است. خبر بسیار غم‌انگیزی است. متأسفم، و به ایشان و خانواده‌شان تسلیت می‌گویم. حسین جاوید @Virastaar
Show all...
👍 1
Repost from Aasoo - آسو
آلیس مونرو: از زبان خودش 🔻 ✍️ علاقه‌ی من به مطالعه از سنِ خیلی کم آغاز شد، زمانی که برایم داستان پری دریایی کوچک، اثر هانس کریستین آندرسن را خواندند. نمی‌دانم که به یاد دارید یا نه اما پری دریایی کوچک داستان بسیار غم‌انگیزی است. پری دریایی عاشق شاهزاده‌ای می‌شود اما چون انسان نیست نمی‌تواند با او ازدواج کند. جزئیات داستان در ذهنم نیست اما داستان بسیار حزن‌انگیزی است. به هر حال، داستان که تمام شد بلافاصله زدم بیرون و شروع کردم راه رفتن دور خانه‌‌‌مان. دور زدم و دور زدم و در ذهنم پایانی خوش برای داستان ساختم، پایانی که به نظرم حق پری دریایی بود. متوجه نبودم که با این کار داستان فقط در ذهنِ من تغییر می‌کند نه در کل جهان. اما این حس را داشتم که تمام تلاشم را کرده‌ام و از حالا به بعد پری دریایی با شاهزاده ازدواج می‌کند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی‌ می‌کنند. ✍️ من تمام مدت در ذهنم در حال داستان‌سرایی بودم. مسیری که تا مدرسه باید پیاده می‌رفتم طولانی بود و در طول مسیر در ذهنم داستان می‌ساختم. هرچه سنم بالاتر می‌رفت داستان‌هایم بیشتر و بیشتر درباره‌ی خودم می‌شدند. خودم را قهرمان موقعیت‌های مختلف تصور می‌کردم. آن موقع برایم مهم نبود که این داستان‌ها قرار نیست بلافاصله منتشر شوند. اصلاً به این فکر نمی‌‌کردم که افراد دیگر این داستان‌ها را بخوانند و از وجودشان مطلع باشند. خودِ داستان برایم مهم بود. عموماً داستان‌های رضایت‌بخش برایم درون‌مایه‌هایی مثل شجاعت پری دریایی داشتند، داستان‌هایی با شخصیت‌هایی باهوش که می‌توانستند جهانِ بهتری بسازند، سریع دست به کار می‌شدند، نیروهای جادویی داشتند و چیزهایی از این قبیل. ✍️ همیشه وسط نوشتن باید غذای بچه‌ها را آماده می‌کردم. من یک زنِ خانه‌دار بودم و یاد گرفتم که لابه‌لای کارهای دیگر بنویسم. هیچ‌وقت از نوشتن دست برنداشتم، هر چند مواقعی بود که بسیار ناامید می‌شدم چون می‌دیدم داستان‌هایم آن‌قدر قوی نیستند. باید چیزهای زیادی یاد می‌گرفتم و نوشتن بسیار سخت‌تر از چیزی بود که تصورش را کرده بودم. اما هرگز از نوشتن دست برنداشتم. هیچ وقت متوقف نشدم. @NashrAasoo 💭
Show all...
آلیس مونرو: از زبان خودش

علاقه‌ی من به مطالعه از سنِ خیلی کم آغاز شد، زمانی که برایم داستان پری دریایی کوچک، اثر هانس کریستین آندرسن را خواندند.

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.