اشعارِخفن وشخمی
گنجینه #شعر #عاشقانه # تنانه #طنز #هجو #هزل #ادب_پارسی از عهد دقیانوس تا عهد جدید در کانال گپ شعر هم عضو شوید واز تجارب شاعری ولذت های شعر خوانی باهم سخن بگویید
Show more531
Subscribers
+124 hours
+27 days
+2430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۵۰
جستجو در متن
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران
قسم به فقر که حلّال رنگ ایمان است
قسم به "نان" که میان حروف انسان است
قسم به سگ که نمیترسد از وفاداری
قسم به مرد که تا بوق سگ پی نان است!
قسم به "درد" که از هر طرف که میبینیش
یکیست، خیره از آن سان که حال"نادان" است
قسم به مردم نادان که با کمال قصور،
خیال میکند از پیروان لقمان است!
قسم به خون که روان است سوی نیشابور
قسم به "چشم" که سوغات فتح کرمان است
قسم به گندم ری گرچه مدتیست مدید
خراج خاصهی دولتسرای طهران است!
بقای سلطنت هیچکس نمیبینم
مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است...
#حسین_جنتی
@ashar_khafan
چقدر شک نداری
که این پیراهن سیاه
که پابرهنه و سراسیمه پیشاپیش قافله ی تابوت
روی هوا راه میرود
راه قبرستان را پیدا خواهد کرد
هی مادر
به تو میگویم اینقدر ضجه نزن
نه فکر کنی که از پایین آمدن آسمان میترسم
نه
این آواز
هزار سال است که روی گردنهای بی سر
و صلیبهای سنگین
آن بالا مانده است
صلیبهایی که هی قد کشیده اند و هی میوه داده اند
تا کی کجا کدام قصه گو
دنباله ی داستان را برای کودکی روایت کند
که از پیوند بردگی و اسارت به دنیا خواهد آمد
برده ی بازرگانی در ونیز
کنیز پیله وری در چین
کودکی پسر بردگی و پدر آزادی
دختر بردگی و مادر آزادی
با غزلی در یک دست و سازی در دست دیگر
و زمزمه گر ترانه ای که چون فواره ای بلند خواهد شد
چون ابری بر سر جهان خواهم ایستاد
و چون بارانی بر سراسر جهان
تو را سر میدهم ای ترانه آزادی
به بهای تیری که بر گلویم مینشیند
و تبری که بر انگشتانم
تو را سر میدهم ای آزادی
ای ترانه ی خونین
#حسین_منزوی
@ashar_khafan
روز جمعه بر شما کوسکشایی که شبجمعهای پربرکت داشتین، بخیر باد😜
اینم ی شعر از آقای #هالو که توش سیاست وفلسفه با شب جمعه قاطی شده ب سلامتی شما.
بیرق شب ادینهتون در اهتزار باد
زناشویی ملانصرالدینی
من شنیدم که شیخ نصرالدین
همسر خویش را کتک میزد
گاهگاهی بدون هیچ دلیل
لگد و مشت و چوب و چک میزد
شبی همسایهاش از او پرسید
بعد عرض سلام، ای ملا
او که کاری نکرده بیچاره
از چه رو میزنیش طفلک را
گفت از آن رو که من به عمر خودم
نخریدم براش پیرهنی
چادری، گالشی و تنبانی
سوتین یا تنیکهی خفنی
نه ولنتاین کادویی دادم
نه تولد، نه روز زن، ابدا
تو بگو یک خروسک قندی
هله پوکی که دلخوشش شودا
خرجی خانه هم ... چه عرض کنم
نانمان ارزن، آشمان بلغور
قاقالیلی و میوه هم مرخص
ماهی و مرغ و گوشت هم یخدور
پیری و آن چه که نباید گفت
رسم شبهای جمعه هم تعطیل
خودمانیم ... در جوانی هم
کمرم خورده بود دستهی بیل
مثل خر کار میکند بدبخت
نه زیارت، نه گردش و سفری
بچه هم که اجاقمان کور است
تا سرش گرم دختر و پسری
من که از پیزی زناشویی
هیچ کاری نیاید از دستم
میزنم تا که یاد او باشد
من در این خانه شوهرش هستم
_
دوستان قصهای که هالو گفت
یادم انداخت در زمان قدیم
کشوری بود ناکجاآباد
حاکمی داشت عاشق تحریم
مملکت بلبشو و هردمبیل
سمبل فقر بود و ویرانی
هر که مشغول کوک ساز خودش
هرکی هرکی، حسینقلیخانی
وضع بهداشت را نگو و نپرس
وضع آموزشش از آن بدتر
اقتصادش بدون برنامه
بیحساب و کتاب و خر تو خر
موتور اقتصاد کشور او
اوفتاده به پتپت و فسفس
دزدی و اختلاس معمولی
بانکها ورشکسته و مفلس
سهم مردم فقط گرانی بود
نرخها ساعتی ورم میکرد
او به جای بنای کشور خود
پول را راهی حرم میکرد
آن طرف گند رشوه، اَه اَه اَه
این طرف اعتیاد، اُه اُه اُه
هر مدیری که پشت میزی بود
غوطهور در فساد، اُه اُه اُه
با تمام جهان به جنگ و ستیز
عاشق اختراع موشک بود
لیک با این چنین توانایی
فاقد کارخانه پوشک بود
مانده هر چار دست و پا در گل
موقع سیل، زلزله، بحران
جای تدبیر و چارهاندیشی
تربت کربلا بلاگردان
واژههای رفاه و آسایش
معنیاش سگدویی پی نان بود
عزم سازندگی نبود، ولی
مرگ بر این و مرگ بر آن، بود
با چنین وضع مملکتداری
هر کسی معترض: به زیر کتک
نقد: جرم، اعتصاب: جاسوسی
هر کسی بدحجاب، چوب و فلک
جای خدمتگزاری مردم
چشم را بسته میزد و میبست
تا بگوید که بنده هم هستم
تا بدانند حاکمی هم هست
👇
@ashar_khafan
😁 1
اینم
شعر هما میرافشار در جواب "شعر کوچه" فریدون مشیری
بی تو من زنده نمانم...
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی.
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله امد،
گوییا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل،
به تو هرگز نستیزم
من ویک لحظه جدایی؟
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم.....
#هما_میرافشار
@ashar_khafan
مطالب ادبی
معرفی کتاب
جستجو
ارتباط باما
ثبت نام ورود اعضا
خانه
شاعران
فریدون مشیری
دفتر شعر ابر و کوچه
کوچه
از سراسر وب

پیشنهاد توسط





بلیط قطار مشهد به تهران

بلیط قطار مشهد به رشت

بلیط قطار مشهد به سمنان

با رانندگی در اسنپ، توی وقت خالیت درآمد کسب کن!




کوچه
شماره ثبت ۴۷۹
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون_مشیری
شعر نو .::. مجموعه اشعار فارسی شاعران معاصر و جوان ادبیات
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان بزرگترین پایگاه ادبی شعر فارسی
👏 1
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.