cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

سوگلی پادشاه🔥💦

سرباز های وحشی دوتراکی به روستای دور افتاده‌ی دنریس حمله می‌کنند تا دختر های تازه به بلوغ رسیده رو انتخاب و برای پادشاه سنگ دل اشون بفرستن. از شانس بدش، اون هم یکی از ... ❌

Show more
Advertising posts
2 439
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-9830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

رمان های سکسی و هات👇👇 https://t.me/+bajiNkez6580OTdk فیلترشکن نداری بیا داخلش 👇👇 https://t.me/+6yfNZCU4fh84ODk6
Show all...
نقطه سرِ خط...

جهت عضویت در کانال آموزش رایگان فارکس من روی لینک زیر کلیک بفرمایید: @Yadgirieforex

رمان های بدون سانسور سکسی https://t.me/+UoVlKyG7hIg1NTA0 فیلترشکن رایگان https://t.me/+eMr3Kd-g7So3MDNi
Show all...
نقطه سرِ خط...

جهت عضویت در کانال آموزش رایگان فارکس من روی لینک زیر کلیک بفرمایید: @Yadgirieforex • ارتباط با معاونت و مدیر برنامه های من: @Hamidreza_Moradi_Assistance

پارت جدید رمان بدون سانسور https://t.me/+bMPgfZa4YAVlYmM0 رمان جدید وحشیمون https://t.me/+8ieY_T_ZujA4Y2Q0
Show all...
نقطه سرِ خط...

جهت عضویت در کانال آموزش رایگان فارکس من روی لینک زیر کلیک بفرمایید: @Yadgirieforex • ارتباط با معاونت و مدیر برنامه های من: @Hamidreza_Moradi_Assistance

@vpnpingkhorr فروش فیلتر شکن Experss ماهانه و سه ماه نت ملی حجم نامحدود
Show all...
sticker.webp0.04 KB
Repost from N/a
-شورتتو تو ماشین عموت جا گذاشتی؟! خشکم زد و مثل یه جنازه به دست مادرجون نگاه کردم که شورتمو مچاله بین مشتش نگه داشته بود. -صبح رفته بودم که خریدای شاهرخ رو از ماشینش بیارم این شورت رو دیدم. چهار انگشتشو تو صورتش کوبید و برافروخته سمتم اومد. -حرف بزن ببینم ورپریده... شورت تورتوری قرمزت اونجا چیکار میکرد؟! وای خدا اگه می فهمیدند که دیشب بین من و شاهرخ چی گذشته بود... چقدر گفته بودم شاهرخ بالاهره ارتباطمون رو میفهمن گوش نکرد. -م مال.. مال من نیست خانم جون. سمتم اومد و توبیخ گر منو دنبال خودش کشید تا صدامون به گوش کسی نرسه و یه وقت کسی نفهمه شورت توری من تو ماشین عمو شاهرخ جا مونده. -من پشت گوشام مخملیه؟! من خودم دیروز پشت درحموم آوردم بهت دادم گفتی یادم رفته... لبمو جویدم و خانم جون شورتمو تو صورتم پرت کرد رو زمین که افتاد لکه های سفید روش خجالت زده ام کرد. آثار شاهرخ بود. دوباره یادآوری حرص و ولع شاهرخ تو بوسیدن و مک زدن گردن و... -هی من به اون پدر و مادرت گفتم من پسر عذب دارم تو خونه دختر ترگل ورگل ورندارین بذارین اینجا گوش نکردن. شورتت تو ماشین مرد مجرد چی میخواست بی حیا؟! لبمو جویدم تا نگم من عاشق همین مرد مجرد بودم که شبونه از پنجره ی اتاقم وارد میشد و کل تنمو امس میکرد. همونی که همه میگفتن عموته ولی نبود. -اگه آغات بفهمه دارت میزنه ورپریده. من سکوت کرده بودم و غرق حس لمس شاهرخ بودم رو ممنوعه هام... عصبی نیشگونی از بازوم گرفت. -اگه شاهرخ می دید چی؟! من راضی شدم بمونی چون شاهرخ گفت میره شهرستان و نمیاد. نمی دونستم تا تو بیای اونم کار و بارش کساد میشه. اگه عموی مجردت شورتتو میدید چی؟؟ -اون عموم نیست خانوم جون... خودتونم می دونین به سر و ثورتش کوبید چون از بچگی تو مخم فرو کرده بودند که همون مرد جذاب عموی منه... نه من قبولش داشتم و نه شاهرخ! اینو لبای داغش رو گردنم ثابت میکرد. -الهی که دربه در شی تو دختر... چش و چالت دنبال عموته؟! واسه همینم شورت میندازی تو ماشینش؟! از دهنم در رفت. -نه خانوم جون... وقت لباس پوشیدن اونو جا گذاشتم. شوکه تا ثانیه ای نگام کرد. -یعنی چی جا گذاشتی؟ خسته شده بودم از این پنهان کاری ها... من و شاهرخ که همدیگه رو میخواستیم... -آخه پسر مجرد و خوش قد و بالای شما رو من نظر داره... همین دیشب هم منو تو ماشین خفتم کرد شورتم جا موند. گفتم و صبر نکردم تا گیس های بلندم اسیر دست خانوم جون بشه. خودمو تو اتاق انداختم و چند ثانیه بعدش خانم جون محوم به در کوبید و شدوع کرد به نفرین کردنم. -باز کن ببینم سلیطه ی گیس بریده... حالا دیگه کارت به جایی رسیده که زیر پای عموی خودت می شینی؟! الهی که من بمیرم و نبینم این روزا رو... با لگد به در کوبیدم و جیغ کشیدم. -انقدر نگید شاهرخ عموی منه... من و اون قرار فرار و عروسی و بچه دار شدنمون هم گذاشتیم. خانم جون نوه‌تون هم به آقاجون رفته؟! خیلی وحشیه جای گاز و ناخناش رو تنمه هنوز... یهو وسط نفرین های خانم جون صدای با ابهت شاهرخ رو شنیدم. -چه خبره مادر؟! کارت به جایی رسیده که عروستو نفرین میکنی؟! برو جای اینکارها... واسش دستمال سفید بیار و کاچی بار بذار. شما تا وقتی من این دخترو زن نکنم، باورتون نمیشه خاطرشو میخوام. کلید در اتاقمو داشت که راحت در رو باز کرد و دربرابر نگاه مات زده ی خانم جون، دستمو گرفت. -اذیتت کرد؟! نگران نباش خوشگلم دیگه وقتشه یه طائفه بفهمن عروس این خاندانی... وقتی هنوزم واسم لقمه ی دختر زری خانم و عباس آقا میگیرین، تهش میشه اینکه اول باهاش بخوابم بعد زوری عقدش کنم. https://t.me/+1IecP1Apsww0NGY0 https://t.me/+1IecP1Apsww0NGY0 https://t.me/+1IecP1Apsww0NGY0 https://t.me/+1IecP1Apsww0NGY0 https://t.me/+1IecP1Apsww0NGY0 https://t.me/+1IecP1Apsww0NGY0
Show all...
متـهوش | مریم روح پرور

﷽ 📚خالق آثار #حامی#ترنج#طعم‌جنون#رخپاک #زمردسیاه#عشق‌خاموش#معجزه‌دریا#تاونهان آنلاین👇🏻 #آغوش_آتش #گرگم_به_هوا @kamandmaryam #متهوش عاشقانه٫انتقامی٫درام 🍀پارت گذاری هر روز بجز تعطیلات رسمی🍀 کپی پیگرد قانونی دارد🚫 ارتباط با نویسنده @kamand1235

Repost from N/a
⁠ -شاداب پدرخوندت اومده مدرسه! شاداب از ترس به زیر گریه میزند: _وای نه خانم، چرا به اون گفتید؟ بخدا...خودم...خودم خوب میشدم! حالت تهوع امانش را بریده بود، اما استرس آمدن رسام بیشتر به این تهوع لعنتی دامن می زد. _واه دختر پدرخونده‌ته، باید ببرتت دکتر. اون نبره، کی ببره؟ شاداب استرس دیدن رسام اشک در چشمانش جمع میشود و نکند بفهمد او چه حالی دارد! پدر خوانده ی جذابی که شب مهمان خوابش شده بود! رسام با همان هیکل پر ازابهتش وارد دفتر میشود و با دیدن رنگ پریده ی شاداب به سمتش می رود: _خوبی؟ چرا رنگت پریده؟ سر در گوشش فرو میکند: _نکنه ماهانه شدی آره فلفل؟ شاداب تند تند سر تکان می دهد و رسام رو به مدیر میکند: _اگه اجازه بدید ببرمش خونه. مدیر با خوشرویی میگوید: _حتما، بنظرم ببریدش دکتر چیزی، این بچه خیلی چاق شده انگار ورم اوورده! رسام با چشمانی تنگ شده زیر نظرش می گیرد، بدک نمی گفت شاداب انگار تغییر کرده بود! دست شاداب را با خود می کشد و از سالن مدرسه وارد حیاط می شوند: _چرا زودتر بهم زنگ نزدی که حالت بده؟ شاداب همانند بچه ها لب می پیچاند و دل رسام قنج می رود: _اینطوری نکن فلفلم، نمی گی همین جا کارت رو یسره میکنم! شاداب بینی پر آبش را بالا می کشد و با اضطراب می گوید: _من ماهانه نشدم دروغ گفتم! رسام با نگاه تیزبین وجبش می کند و با عصبانیت میگوید: _چرا دروغ گفتی ؟ شاداب هق می زند و آهسته می گوید: _من الان دوماهه پریود نمیشم، دائم حالت تهوع دارم فک...فکر کنم مریضی گرفتم که میخوام بمیرم! رسام متعجب و بهت زده میپرسد: _تو الان داری اینو میگی؟ شاداب سر می جنباند و با همان اشک هایش لب می زند: _بخدا ترسیدم، تند تند زعفرون خوردم، آب زرشک، خودمو به در دیوار کوبیدم ماهانه شم اما نشد، فکر کنم بعد اون کاری که کردیم من مریض شدم! رسام با عصبانیت فریاد می زند: _مریضی چی شاداب، تو حامله ایی، از من حامله شدی.... انگشت اشاره اش را رو به روی صورت شاداب می گیرد و با تهدید میگوید: _اگه بلایی سر بچه م اومده باشه خودت میدونی شاداب! شاداب مبهوت نگاهی به شکمش می اندازد و می پرسد: _یعنی من...من ازت حامله ام؟ رسام دستش را میکشد و او را از مدرسه بیرون برده در ماشینش پرت می کند: _شاداب دعا کن دعا کن بچه چیزیش نشده باشه، وگرنه من میدونم با تو.... دوماهه ماهانه نشدی الان به من میگی؟ شاداب هق می زند: _به درک اگه چیزیش شده، من هنوز بچه ام، بچه میخوام چیکار! بعدشم به بقیه چی بگم؟ بگم از پدر خونده ام حامله ام؟ رسام خشمگین ماشین را در کوچه ایی خلوت پارک می کند و به روی صورت شاداب خم شده می گوید: _بچه‌م رو صحیح و سالم به دنیا میاری شاداب.... دستی به موهایش می کشد و نرم می گوید: _من از فلفل خانمم یه دختر خوشگل میخوام.... لبان لرزان شاداب را به کام می گیرد و دستش را آهسته از کش شلوار مدرسه ایش به داخل لباس زیرش می کشد: _اگه اون‌بچه چیزیش شده باشه، بازم باهم میخوابیم اگه قبول نکنی همین‌جا... . شاداب را روی صندلی خم می کند و... https://t.me/+88-1y50uPBgwZjg8 https://t.me/+88-1y50uPBgwZjg8 https://t.me/+88-1y50uPBgwZjg8 https://t.me/+88-1y50uPBgwZjg8 https://t.me/+88-1y50uPBgwZjg8 رَسام جدیری عرب‌زادۀ 34سالۀ خوزستانی که بزرگ طایفۀ جدیری‌‌هاس! بهش می‌گن شیخ! اون قراره پدر باشه برای شاداب هفده‌ساله، دختر تیتیش و نازک نارنجی تهرونی... اما عشق بی‌صدا آمد و دخترک را کرد عزیزدل شیخ رسام جدیری! https://t.me/+88-1y50uPBgwZjg8
Show all...
طـ👑ـلایــهבار

🌱طلایه‌دار به معنی فرماندۀ سپاه 🌱کپی حرام

Repost from N/a
زن حامله‌ش رو میندازه جلوی سگای شکاریش که...😶❌👇 پارت واقعیه‼️ #پارت_334 رو تو چنل سرچ کن🤷‍♀👇 https://t.me/+Hvf4m2A8MHlkZThk - سگا رو باز کنید! می‌خوام ببینم چقدر می‌تونه بینشون دووم بیاره... با #ترس نگاش کردم که با چشمای به خون‌نشسته پوزخند زد! دکمه‌های پیرهنش تا نیمه‌باز بود و قفسه‌سینه ش #باندپیچی شده از گلوله‌ای که من شلیک کرده بودم... محافظش با تردید گفت: - آقا... ساینا خانوم #باردارن! خواهش می‌کنم نک... حرفش تموم نشده بود که سورن داد زد: - گفتم بازشون کن! محافظش سریع دور شد و سورن قدمی نزدیکم اومد: - تو #شلیک کردی تو قلب مردی که تو قلبش راهت داد! مردی که واسه اولین بار تو عمرش به یه زن اعتماد کرد... نمی‌دونستی سورن سلطانی تاوان #خیانت به عشق و اعتمادش رو چطور پس می‌گیره؟ تلخندی زدم مثل خودش! لبام خشک بود: - تو حتی..‌. حتی با وجود ادعای عاشقیت منو با #بچه‌ی تو شکمم چند بار تا پای مرگ بردی! تو منو دو روزه که... دو روزه که نیمه #برهنه زیر بارون و تو این سرما بستی به یه ستون وسط حیاط عمارتت... تو منو... خیلی وقته کشتی سورن سلطانی! محافظ با دو تا سگ شکاری سیاه نزدیک شد. قلاده هاشون دستش بود ولی به شدت سمتم پارس می کردن. - چند روزه بهشون غذا ندادی سیاوش؟ - دو روزه قربان! سورن ابرویی بالا انداخت: - خوبه! ساینا رو باز کنید... بعدشم #سگا رو! محافظ دیگه ای سریع جلو اومد و بلافاصله بعد باز کردن دستام، سیاوش قلاده ی سگ ها رو رها کرد و من روی زانوهام زمین خوردم... دست و پاهام یخ زده بود و زیر #دلم تیر می‌کشید... سگا برام دندون تیز کردن و صدای خر خرشون بلندتر شد! لبام به تلخندی از هم باز شد و خیره به چشمای سورن لب زدم: - تاوان کسی که عاشق #قاتل پدرش شد مرگه! مجازاتم و قبول می‌کنم... و مقابل نگاه بهت زده ش از اعترافم، چشم بستم که صدای پارس سگ ها نزدیک‌تر شد و همزمان با حس فرو رفتن #دندونای تیزی تو بازو و شونه‌م و چنگی که به پوست برهنه‌ی #شکمم کشیدن، مایع گرمی میون پاهام سر خورد و فریاد وحشت‌زده‌ی سورن رو شنیدم: - سیاوش دور کن سگا رو... ساینا! ❌❌❌❌❌ https://t.me/+Hvf4m2A8MHlkZThk https://t.me/+Hvf4m2A8MHlkZThk پارت واقعی رمانشه و تو چنل هم آپ شده👆‼️ اگه روحیه حساسی داری جوین نشو❌🔞 با بیشتررر از 450 پارت آماده😋🔥
Show all...
هاله بخت‌یار | آدمکش

نویسنده: هاله بخت‌یار 🚫کپی ممنوع🚫 پارت اول⬅ #پارت1 چاپی⬅بی‌دفاع،سیاه‌پوش فایل فروشی⬅در آغوش آتش،فرش قرمز پارت‌‌گذاری رمان‌ِ⬅آدمکش برنامه‌ پارت‌گذاری⬅سه روز در هفته تعرفه تبلیغات👇 @tablighhale اینستاگرام نویسنده👇 instagram.com/hale.bakhtyar

Repost from N/a
ــ آقا یاسین ؟ نمازتون که تموم شد کمکم میکنید مسئله های ریاضیم و حل کنم؟! https://t.me/+McGCC_zhg51kNWM0 تکبیر نگفته سرش را به سمت دخترک ریز چثه چرخاند  ..  کتاب هایش را بغل گرفته و باز هم دامنی کوتاه و تیشرتی گشاد پوشیده که در سکوت فریاد بزند عروسک بند انگشتی نیست اما هیچ متوجه نبود که آن پاهای خوش تراش بلوری چه بر سر دل حاج یاسین خـَیر می اورند سرش را تکان داد ــ باشه ، بچین کتابات و بیام  ..  دخترک دلبرانه لبخند زد و با لحن شیرینی تشکر کرد یاسین رویش را برگرداند و تکبیر گفت و نمازش را شروع کرد  ..  آهو جامدادی اش را برداشت و ذوق زده از اینکه اینبار تکالیف ریاضی اش را درست انجام میدهد جلوی یاسین نشست دفتر و کتاب هایش را روی میز پهن کرد و منتظر شد یاسین در رکوع بود که چشمش به زانو های بلوری و ظریف آهو افتاد حواسش پرت شد و به جای « عظیم بحمده »« اعلی و بحمده » را به زبان آورد از همان روزی که مسئولیتش را قبول کرده بود و به حاج ناصر قول داده بود برایش پدری کند او را حامیه خود میدید نمازش را به سختی تمام کرد و سجاده اش را جمع کرد و گوشه ای گذاشت آنطرف میز رو به روی دخترک نشست و کتاب ریاضی اش را جلویش کشید آهو مداد هایش را با احتیاط داخل جعبه گذاشت و با لحنی طنازانه گفت ــ قبول باشه آقا یاسین .. برا منم دعا کردین؟ یاسین پوزخندی زد و طعنه وار گفت ــ بیشتر از تو برای خودم دعا میکنم که خدایی ناکرده تو امانتیه مو خرماییم خیانت نکنم سخنش آرام بود و آهو نشنید با اشتیاق نشست و صفحه 41 را نشان داد ــ اینجاست  ..  نگاه یاسین به جای صفحه ی 41 روی ساق دست ظریف و خوش تراش دخترک افتاد آب دهانش را پایین داد و بی حواس نگاهش را گرفت چقدر سفید بود  ..  آهو خم شد و مدادی را به سمت یاسین گرفت ــ بااین بنویسین که بعدا بتونم پاک کنم و اما اینبار نگاه یاسینِ سر به زیر و خشن که به تازگی بازیگوش شده بود روی یقه ی باز دخترک نشست که استخوان ترقوه و گلوی سفیدش را سخاوتمندانه به نمایش میگذاشت آهو نگاهی به یاسین انداخت ــ آقا یاسین؟؟ یاسین هول شده سرش را تکان داد و صاف نشست ــ ب بله بدش به من مداد را گرفت و تا خواست دور اولین عدد خط بکشد نگاهش روی ران پاهای آهو نشست چقدر کوچک بودند عصبی شده از خودش مداد را انداخت و کلافه چنگ در موهایش زد ــ بلند شو برو لباسات و عوض کن بعد بیا آهو متعجب نگاهی به سر و وضعش انداخت چیز جدیدی نبود که همیشه همینطور در خانه میگشت ــ چرا اخه؟ گرمه!! یاسین خشن نگاهش کرد که دخترک سرش را پایین انداخت اما طاقت یاسین طاق شده بود عصبی و بیقرار برای لمس دخترکی چند ماهست حلالش شده اما باااید برایش پدری کند غرید ــ نمیفهمی وقتی مردی که داره میشه 40 سالش و تا حالا دستش به دست دختری نخورده جلوت نشسته نباید با لباس یقه باز و دامن کوتاه بشینی و مدام بدن دخترونت و پیچ و تاب بدی؟؟ نمیفهمی وقتی مال حاج یاسینی و یه محله میدونن دل و دینش و بردی نری تو گوشی با هر کس و ناکسی زر بزنی و آخرررش با منی که حلالمی درمورد خواستگارات حرف بزنی نهه؟؟؟ آهو بهت زده چشم درشت کرد ــ آقااا یاسین!! شما خودتون بهم گفتید من در حد دخترتونم و نهایتش خواهرتون  ..  خودتون بهم هشدار دادید که دل بستـتون نشم خودتون گفتین شما رو تو جایگاه پدر ببینم یاسین بلند شد لعنت به دهانی که بی موقع باز شود آن زمان که نمیدانست شیطنت های بچگانه این دخترک افسونگر بیچاره اش میکند ــ اره گفتم هنوزم میگم واست پدری میکنم اما پدری کردنم فرق داره دختر من شدی  ،  دختر منم میمونی! https://t.me/+McGCC_zhg51kNWM0 https://t.me/+McGCC_zhg51kNWM0 https://t.me/+McGCC_zhg51kNWM0 https://t.me/+McGCC_zhg51kNWM0
Show all...
نوشــــ🦌یـــــکا

 ••﷽•• وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين....☘ نساء.ح

sticker.webp0.04 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.