cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

خواهر شکسپیر

Show more
Iran32 401Farsi31 140The category is not specified
Advertising posts
7 897
Subscribers
-424 hours
-197 days
-2230 days
Posts Archive
​​دومین یک‌شنبه ماه مه در بیش از ۴۰ کشور دنیا از جمله در آمریکا، کانادا، استرالیا، ژاپن، مالزی، برزیل، هند و … روز مادر است. چلسا کُنابوی، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ی شناخته‌شده در حوزه علم کتاب تازه‌ای منتشر کرده که با ادله و یافته‌های علمی، به جنگ این تفکر کلیشه‌ی رایج، باورهای پوسیده‌ی از رده خارج‌شده درباره‌ی «مادری» و «رابطه مادر و فرزند» و مهم‌تر از آن «غریزه‌ی مادری» می‌رود. کنابوی در گفت‌وگویی درباره‌ی کتاب‌اش به «واشنگتن پست» می‌گوید «غریزه» یک مبحث و رفتار ثابت، سفت و سخت و غیرقابل تغییر است. مادری یا والدگری، هیچ‌وقت این‌طور نیست. والد بودن، اتوماتیک نیست. مغز، دکمه ندارد که با فشار آن ناگهان در یک لحظه «غریزه مادری» فعال شود و یک تغییر اساسی رخ بدهد. او در کتاب خود نیز توضیح می‌دهد که مفهوم «غریزه مادری» در اواسط قرن بیستم به دست مردان مذهبی سفیدپوست ساخته و ترویج داده شد که به دنبال این بودند تا زنان سفیدپوست به فرزندآوری بیشتر ترغیب شوند. لتا هولینگ‌ورث که یکی از روان‌شناسان محقق پیشگام در رو کردن این کلیشه‌های نادرست درباره مادری بود، می‌گفت که استدلال‌ها برای ترغیب زنان به مادر شدن و «غریزه مادری»، درست از جنس همان دروغ‌ها و کلیشه‌هایی است که می‌خواهد مردان جوان را ترغیب و تشویق کند تا به جبهه جنگ بروند و برای «مام میهن» بجنگند. کُنابوی توضیح می‌دهد که آن چیزی که به دروغ به عنوان «غریزه مادری» کماکان به زنان تحمیل می‌شود، تغییرات هورمونی، روند نوروبیولوژیک است که در والدگری رخ می‌دهد. اما نه همه آن‌ها که والد می‌شوند، این تغییرات را یکسان و به یک میزان تجربه می‌کنند و نه در یک زمان مشخص. و این افسانه است و هیچ مبنای علمی ندارد که زنان «به محض تولد بچه غریزه مادری‌شان فعال می‌شود!» واقعیت این است که تغییر زندگی از وضعیت بدون بچه به وضعیتی که در موقعیت والد قرار می‌گیری، بیش از هرچیز سخت، پرچالش و تدریجی است. برای بسیاری از مادران این روند سرشار از لذت و عاطفه هم هست، اما به ندرت می‌شود زنی را پیدا کرد که در این پروسه طولانی پیشا بارداری، بارداری، زایمان، شیردهی و اوایل مادری با شکلی از وحشت، استرس، عذاب وجدان، نگرانی، دردهای جسمانی و مشکلات روان مواجه نشده باشد. آن‌چه باید عادی شود، حرف زدن و به رسمیت شناختن این واقعیت‌ها است، نه کوبیدن بر طبل کلیشه‌ای نادرست از «غریزه مادری». آن‌چه باید تغییر کند صحبت کردن از والدگری در شکل فردی است. این آموزش ضروری است که هر مادری، روند مادر شدن را به شکلی کاملا فردی و یگانه تجربه می‌کند. تجربه‌ی هیچ زنی قابل تعمیم به تمام زنان نیست، و تقریبا تمام تازه مادران بیش از آن‌چه به نظر می‌رسد به حمایت و کمک از سوی دولت‌ها و دایره‌ی دوستان و اقوام نیاز دارند. کنابوی در کتاب خود تحقیق‌های متعددی در کشورهای مختلف را درباره‌ی تاثیرات و لزوم «مرخصی زایمان» و پرداخت کمک هزینه مالی به بچه‌دارها را بررسی کرده است. بررسی او نشان می‌دهد در کشورهایی که این دو ضرورت وجود دارند، زنان کمتری دچار افسردگی بعد از زایمان می‌شوند، آمار مرگ نوزادان کمتر است و نوزادان کمتری پیش از موعد و با نارسایی به دنیا می‌آیند. کتاب او موشکافانه نشان می‌دهد که «تمام انسان‌های بالغ، والدگری را یک جور تجربه نمی‌کنند، تغییرات یکسان هورمونی و فیزیولوژیک را تجربه نمی‌کنند و مطلقا این‌طور نیست که همه آن‌ها از والد بودن لذت ببرند.» @FarnazSeifi
Show all...
​​در سال‌های ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ میلادی، نزدیک به ۷۰ هزار نفر در کشور پرو در درگیری بین شبه‌نظامیان کمونیست گروه «مسیر درخشان» با دولت وقت پرو کشته شدند. اکثر آن‌ها به دست شبه‌نظامیان کمونیست به قتل رسیدند. ده‌ها هزار نفر دیگر نیز بدترین شکنجه‌ها را از سر گذراندند یا ناپدید شدند. بومیان پرو بیشتر از هر گروهی قربانی خشونت در این جنگ طولانی شدند. ده‌ها قوم و قبیله‌ی بومیان از بین رفت و تمام اعضایش کشته یا ناپدید شدند، و هنوز گورهای دسته‌جمعی در گوشه‌وکنار کشور پیدا می‌شود که نشان از زخمی عمیق دارد. مثل هر جنگ و خشونت دیگری، این‌جا هم زنان و دختران با حجم بیشتری از وحشت و خشونت روبرو شدند. تقریبا خانه‌ای نماند که در آن‌جا به دست‌کم یک زن یا دختر از اهالی خانه تجاوز نشده باشد. حالا برنامه‌ی رقص‌درمانی در پرو راه افتاده تا زنان بازمانده‌ی آن دوران سیاه، گرد هم جمع شوند و برقصند و با رقص‌درمانی، کمی از ترومای عمیقی را که به دوش می‌کشند، تسکین ببخشند. این برنامه که به همت صلیب سرخ جهانی با همکاری تئاتر ملی پرو و همین‌طور دانشگاهیان متخصص در رقص درمانی و هنرهای نمایشی طراحی شده، به دنبال این است که پلی هم میان زنان آسیب‌دیده از آن خشونت فراگیر با دختران و زنان جوان امروز بزند. نه تنها زنان آسیب‌دیده با زنانی از دیگر مناطق کشور آشنا می‌شوند که آن‌ها هم قربانی این خشونت‌ها بودند، بلکه نسل جوان تجربه‌ی هولناک مادران و مادربزرگ‌های خود را از زبان آن‌ها می‌شنود، و با حرکات مواج تن‌ها در کنار هم همدلی، همبستگی و مرهم می‌جویند. بسیاری از زنان آسیب‌دیده با دختران یا نوه‌های خود در این برنامه‌ها شرکت می‌کنند و این فضا، مجالی برای آن‌هاست تا بالاخره به تمامی از تجربه‌ی هولناکی که به سرشان آمد با زنان جوان‌تر خانواده حرف بزنند. یکی از روان‌شناسان در این پروژه می‌گوید رقص‌درمانی هم برای زنان آسیب‌دیده، مجالی است تا روایت تلخ خود را بگویند و در سکوت رنج بیشتر نکشند، هم امکان مناسبی است تا احساس قدرت بیشتر در مدارا با ترومای خود کنند. زنان چندین هفته دور هم در سالن‌های بدنسازی یا رقص در مناطق گوناگون کشور جمع می‌شوند، با راهنمایی رقصنده‌های حرفه‌ای که رقص درمانی بلدند و روان‌شناسان حرف می‌زنند، گریه می‌کنند، می‌خندند، می‌رقصند، حرکات هماهنگ را یاد گرفته و تمرین می‌کنند و گاه در سالن‌های حرفه‌ای و معروف تئاتر در شهرشان، برنامه‌ی رقص هماهنگی را اجرا می‌کنند. تحقیقات نشان داده که رقص، در بهبود و مدیریت تروما، به‌ویژه آن‌ها که برایشان دشوار است درباره‌ی ترومای خود حرف بزنند، ابزار بسیار مناسبی است. در بررسی ۱۳ تحقیق دانشگاهی درباره‌ی اثرات رقص، مشخص شد که رقص‌درمانی به‌ویژه برای زنان و همین‌طور افرادی که تجربه‌ی ترک اجباری محل زندگی خود را دارند، موثرتر است. رقص، دهه‌هاست که یک مجال فمینیستی برای زنان بسیاری است تا با هم همدلی و اتحاد و شنیده شدن را تجربه کنند، در سال‌های اخیر هرچه بیشتر ابزار درمان و کمک درمانی هم شده و در نهایت که «فایده انقلاب چیست اگر نتوانیم برقصیم؟» @FarnazSeifi
Show all...
​​دو کتاب تازه درباره‌‌ی کم‌توجهی پزشکی به اندام زنان و دست‌کم گرفتن مشکلات جسمی و روانی زنان از سوی پزشکی منتشر شده است. یکی از این کتاب‌ها - Good Girls- ترکیبی از خودزندگی‌نامه، گفتگو با متخصصان و افراد مبتلا به بیماری انورکسیا است. هدلی فریدمن که روزنامه‌نگار است در این کتاب تلاش می‌کند مبحث را لایه لایه بشکافد تا هم خودش دلیل سال‌ها ابتلا به آنورکسیا را بهتر متوجه شود، هم توجه‌ها را به جنسیت‌زدگی و کم‌دانشی پزشکی درباره‌ی انورکسیا جلب کند. او ۷۵ تئوری را در کتاب فهرست می‌کند که پزشکان و تراپیست‌ها برای چرایی احتمالی ابتلای او به انورکسیا در نوجوانی ردیف کردند؛ اولین آن‌ها این که او با عمل سزارین به دنیا آمد و «از اول دنبال راه آسان بود»! فریدمن که ۳ سال را در بیمارستان‌ها سر کرد، می‌نویسد چطور پزشکان به عدد روی ترازو توجه داشتند تا این‌که او واقعا حالش چطور است؛ چطور پزشکی فرد مبتلا به انورکسیا را به موجودی«ناتوان، خودویران‌گر و بسان بچه» تقلیل می‌دهد و این وضعیت به پزشک و پرستار چه قدرت نابجایی در کنترل بدن بیمار می‌دهد. انورکسیا (که بین زنان به مراتب شایع‌تر است)، مرگ‌بارترین بیماری روان است که هنوز هیچ داروی تاییدشده‌ای ندارد. فریدمن می‌نویسد سال‌ها بررسی او را به این نتیجه رساند که تئوری‌هایی مثل این‌که عامل انورکسیا مجلات مد و شبکه‌های اجتماعی است، ساده‌انگارانه است. او مدعی است نگاهی به تاریخ زنان مبتلا به انورکسیا بیش از هر چیز نشان می‌دهد که انورکسیا واکنش و نماد عیان «هراس زن از ابژه‌ی جنسی شدن و هراس از زن بودن» است. نمادی از خشم و اندوه است که به عنوان زن اجازه نداری خشمگین و اندوهگین باشی. این جهان چنان خردکننده می‌شود که آدمی جهان کوچک شخصی می‌سازد با یک قاعده‌ی قابل کنترل: غذا نخوردن. در کتاب دوم -This Won't Hurt- ماریکه بیگ، جامعه‌شناس، دهه‌ها پزشکی مدرن را بررسی می‌کند که چطور از گوش دادن به درد زنان و جدی گرفتن درد آن‌ها یا غفلت کرده یا چشم و گوش‌اش را بر آن بسته است. بیگ از اصطلاح «بیولوژی نسخه‌ی بیکینی‌» استفاده می‌کند، نگاهی کماکان غالب که فکر می‌کند تنها تفاوت زن و مرد در بیماری و درد، در اندام‌های جنسی آن‌هاست و بس:«پزشکی زندگی زن را شروع عادت ماهانه محسوب کرده و پایان‌اش را زایمان.» توجهی نمی‌کند که در بسیاری موارد دیگر نیز تجربه‌ی زنان از درد و بیماری متفاوت است. حتا در تحقیقات تنها ۲.۱ بودجه‌های عمومی تحقیق پزشکی، صرف بیولوژی اندام زنانه می‌شود. بیگ می‌گوید حتا فن‌آوری‌های تازه مثل ساخت «رحم مصنوعی» در وضع فعلی که کاملا بی‌مصرف به نظر می‌رسند، بیشتر از هر چیز شبیه «یک فانتزی مردانه» دیگرند؛ ساخته‌های دست مردان محقق در فضای جنسیت‌زده‌ی مردانه و با نگاهی سراسر مردانه. @FarnazSeifi
Show all...
** اگر با فکر خودکشی مواجه‌اید، در ایران با شماره ۱۲۳ یا ۱۴۸۰ تماس بگیرید. اگر در آمریکا یا کانادا ساکن‌اید، با شماره ۹۸۸ تماس بگیرید. در هر کشوری ساکن‌اید، شماره‌ای و کسانی در دسترس‌اند که به کمک شما آیند. شما تنها نیستید. مرگ خودخواسته‌ی غمگین کیومرث پوراحمد، کارگردان نام‌آشنای ایران، شاید فرصتی باشد که از پدیده‌ی گسترده‌ای بگوییم که در سکوت و بی‌توجهی اکثر افراد سال‌هاست در جهان رخ می‌دهد: خودکشی گسترده‌ی مردان و مرگ ناشی از خودکشی. در سطح جهانی مردان دو و نیم برابر بیشتر از زنان دست به خودکشی می‌زنند. این رقم در برخی کشورها که آمارگیری دقیق‌تری دارند بیشتر هم هست: در آمریکا مردان ۴ برابر بیشتر از زنان دست به خودکشی می‌زنند (این رقم در میان مردان بومی آمریکا و مردان سفیدپوست از هر گروه دیگری بیشتر است)، این رقم در آرژانتین و روسیه نیز همین است. در استرالیا مردان ۳ برابر بیشتر از زنان اقدام به خودکشی می‌کنند و در بریتانیا ۷۴٪ کل اقدام به خودکشی از مردان سر می‌زند. بنا به تحقیقات، مردان بعد سن ۷۰ سالگی بیش از هر بازه‌ی سنی دیگر در معرض خطر اقدام به خودکشی‌اند. دلایل متعددی وجود دارد که چرا افراد دست به خودکشی می‌زنند: از شکست عشقی گرفته تا تجربه‌ی تلخ قلدری، از آزار جسمی و روانی تا افسردگی و حس تنهایی. اما چرا مردان تا این اندازه بیشتر اقدام به خودکشی موفق می‌کنند؟ کارشناسان چند دلیل را ذکر می‌کنند: این‌جا هم یک‌بار دیگر جنسیت‌زدگی در روند درمان نقش دارد. نظام درمانی روان که از کلیشه‌های «زنان حساس‌ترند و آسیب‌پذیرتر» رها نشده، بیشتر و سریع‌تر برای زنان تشخیص بیماری‌های روان مثل افسردگی، حس جداافتادگی و تنهایی و اضطراب می‌دهد و دارو تجویز می‌کند. اما در موارد بسیاری برای مردی که افسرده با مضطرب است، چنین تشخیصی نمی‌دهند و او را به مسیر درمان درست هدایت نمی‌کنند. هم‌زمان به دلیل کلیشه‌های جنسیتی جوامع(کلیشه‌هایی چون مرد باید قوی باشد، مرد نباید احساسات‌اش را نشان بدهد یا بترسد)، مردان کمتر از زنان و دیرتر از زنان به سراغ کمک حرفه‌ای می‌روند و تا مدت‌های مدید با مشکلات روان در تنهایی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. مردان بیشتر از زنان برای تحمل رنج روان، دست به «خوددرمانی‌های» غیر علمی مثل مصرف مدام الکل یا مواد مخدر می‌زنند. مردان بیشتر از زنان مسئول اقتصاد خانوارند و با استرس و فشار ناشی از این امر و ترس بیکاری زندگی می‌کنند. دلیل دیگر این است که تحقیقات و آمار نشان می‌دهد مردان اغلب با شیوه‌های سهمگین‌تری خودکشی می‌کنند که امکان نجات بسیار کمتر است: روش‌هایی مثل شلیک تیر به خود یا حلق‌آویز کردن. متاسفانه راه تغییر این وضعیت نه ساده است و نه کوتاه‌مدت. کارشناسان می‌گویند بیش از هرچیز فرهنگ و کلیشه‌های جنسیتی جوامع است که باید تغییر کند و فضای امنی را فراهم کند که مردان جرات و توان ابراز درد و رنج خود را پیدا کنند و از بیان درد و رنج و وحشت خود، نترسند. خودکشی هرگز «عمل قهرمانانه» نیست، هیچ تقدسی ندارد، کار ارزشمندی نیست. خودکشی همیشه ناشی از درد و رنج روان است و نمود پایانی انسانی که مدت‌ها در رنج و درد روان فرسوده شده است و گاه هرگز امکان بیان این درد و کمک حرفه‌ای را پیدا نکرده است. مراقب اطرافیان‌‌تان و شاید حتا بیشتر مردان باشید و یاری کنید تا از کمک حرفه‌ای بهره بگیرند. @FarnazSeifi
Show all...
** اگر با فکر خودکشی مواجه‌اید، در ایران با شماره ۱۲۳ یا ۱۴۸۰ تماس بگیرید. اگر در آمریکا یا کانادا ساکن‌اید، با شماره ۹۸۸ تماس بگیرید. در هر کشوری ساکن‌اید، شماره‌ای و کسانی در دسترس‌اند که به کمک شما آیند. شما تنها نیستید. مرگ خودخواسته‌ی غمگین کیومرث پوراحمد، کارگردان نام‌آشنای ایران، شاید فرصتی باشد که از پدیده‌ی گسترده‌ای بگوییم که در سکوت و بی‌توجهی اکثر افراد سال‌هاست در جهان رخ می‌دهد: خودکشی گسترده‌ی مردان و مرگ ناشی از خودکشی. در سطح جهانی مردان دو و نیم برابر بیشتر از زنان دست به خودکشی می‌زنند. این رقم در برخی کشورها که آمارگیری دقیق‌تری دارند بیشتر هم هست: در آمریکا مردان ۴ برابر بیشتر از زنان دست به خودکشی می‌زنند (این رقم در میان مردان بومی آمریکا و مردان سفیدپوست از هر گروه دیگری بیشتر است)، این رقم در آرژانتین و روسیه نیز همین است. در استرالیا مردان ۳ برابر بیشتر از زنان اقدام به خودکشی می‌کنند و در بریتانیا ۷۴٪ کل اقدام به خودکشی از مردان سر می‌زند. بنا به تحقیقات، مردان بعد سن ۷۰ سالگی بیش از هر بازه‌ی سنی دیگر در معرض خطر اقدام به خودکشی‌اند. دلایل متعددی وجود دارد که چرا افراد دست به خودکشی می‌زنند: از شکست عشقی گرفته تا تجربه‌ی تلخ قلدری، از آزار جسمی و روانی تا افسردگی و حس تنهایی. اما چرا مردان تا این اندازه بیشتر اقدام به خودکشی موفق می‌کنند؟ کارشناسان چند دلیل را ذکر می‌کنند: این‌جا هم یک‌بار دیگر جنسیت‌زدگی در روند درمان نقش دارد. نظام درمانی روان که از کلیشه‌های «زنان حساس‌ترند و آسیب‌پذیرتر» رها نشده، بیشتر و سریع‌تر برای زنان تشخیص بیماری‌های روان مثل افسردگی، حس جداافتادگی و تنهایی و اضطراب می‌دهد و دارو تجویز می‌کند. اما در موارد بسیاری برای مردی که افسرده با مضطرب است، چنین تشخیصی نمی‌دهند و او را به مسیر درمان درست هدایت نمی‌کنند. هم‌زمان به دلیل کلیشه‌های جنسیتی جوامع(کلیشه‌هایی چون مرد باید قوی باشد، مرد نباید احساسات‌اش را نشان بدهد یا بترسد)، مردان کمتر از زنان و دیرتر از زنان به سراغ کمک حرفه‌ای می‌روند و تا مدت‌های مدید با مشکلات روان در تنهایی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. مردان بیشتر از زنان برای تحمل رنج روان، دست به «خوددرمانی‌های» غیر علمی مثل مصرف مدام الکل یا مواد مخدر می‌زنند. مردان بیشتر از زنان مسئول اقتصاد خانوارند و با استرس و فشار ناشی از این امر و ترس بیکاری زندگی می‌کنند. دلیل دیگر این است که تحقیقات و آمار نشان می‌دهد مردان اغلب با شیوه‌های سهمگین‌تری خودکشی می‌کنند که امکان نجات بسیار کمتر است: روش‌هایی مثل شلیک تیر به خود یا حلق‌آویز کردن. متاسفانه راه تغییر این وضعیت نه ساده است و نه کوتاه‌مدت. کارشناسان می‌گویند بیش از هرچیز فرهنگ و کلیشه‌های جنسیتی جوامع است که باید تغییر کند و فضای امنی را فراهم کند که مردان جرات و توان ابراز درد و رنج خود را پیدا کنند و از بیان درد و رنج و وحشت خود، نترسند. خودکشی هرگز «عمل قهرمانانه» نیست، هیچ تقدسی ندارد، کار ارزشمندی نیست. خودکشی همیشه ناشی از درد و رنج روان است و نمود پایانی انسانی که مدت‌ها در رنج و درد روان فرسوده شده است و گاه هرگز امکان بیان این درد و کمک حرفه‌ای را پیدا نکرده است. مراقب اطرافیان‌‌تان و شاید حتا بیشتر مردان باشید و یاری کنید تا از کمک حرفه‌ای بهره بگیرند. @FarnazSeifi
Show all...
​​بیست سال از حمله‌ی نظامی آمریکا و متحدان به عراق به بهانه‌ی دروغین «سلاح‌های کشتار جمعی» گذشت. یکی از ابعاد فاجعه‌بار این جنگ که کمتر از آن گفته می‌شود، فجایع محیط‌زیستی است که به سر عراق و مردم‌اش آمد. اگرچه فجایع محیط‌زیستی صرفا ناشی از جنگ نیست و دهه‌ها فقر، دیکتاتوری و سیاست‌های غلط‌اش و سوخت فسیلی به تدریج عراق را به زمینی سوخته تبدیل کرد، اما جنگ نیز عامل دیگری بود که ویرانی را شدت بخشید و بدتر کرد. کشوری که بخش مهمی از محیط زیست آن از شمال (با منطقه نفتی شمالی در کردستان) تا جنوب (در تالاب‌های بین‌النهرین) به فنا رفته است. در سال ۲۰۰۵، سازمان ملل متحد اعلام کرد که تنها ۲ سال بعد از حمله‌ی نظامی آمریکا، هزاران منطقه‌ی آلوده دارد. پنج سال بعد تحقیقات نشان داد که ارتش آمریکا در عراق دست‌کم ۱۱ میلیون پوند پسماند سمی تولید کرده که در گوشه‌وکنار عراق رها شده است و آمریکا هیچ برنامه و قصدی برای پاکسازی این پسماند ندارد. امروز این تلنبار پسماند سمی، منابع آب و خاک در سراسر عراق را آلوده به اورانیوم تضعیف‌شده، دیوکسین و سایر مواد خطرناک کرده است. نهادهای بین‌المللی تایید کردند که در زنجیره‌ی غذایی تولید شده در عراق، بارها رد اورانیوم تضعیف‌شده مشاهده شد. در اعضای بدن بسیاری از طیور و دام به‌ویژه در جنوب عراق، نیز همین وضعیت، عادی رایج شده است. این وضعیت در شرایطی رخ داد که عراق بعد از جنگ با کویت، هرگز نتوانست زیرساخت به شدت آسیب‌دیده‌ی سراسر کشور را ترمیم کند، سازمان بهداشت جهانی تایید کرد که مهم‌ترین دلیل این ناتوانی از تعمیر زیرساخت جنگ‌زده، تحریم‌های اقتصادی بین‌المللی علیه عراق بود. کمبود منابع آب و بالا رفتن غلظت نمک در آب و همین‌طور شدت گرفتن طوفان‌های شنی در عراق، بسیاری از بناهای تاریخی این کشور را در معرض نابودی قرار داده و یا از بین برده است. در کردستان عراق، در سال‌های بعد از حمله نظامی، توسعه‌ی خط لوله‌ی نفتی مشترک بین عراق، ترکیه و نروژ و برخی دیگر از شرکت‌های بین‌المللی نفتی، درست از میان روستاهای مسکونی گذشت و عملا بسیاری از زمین‌های این روستاییان را غیرقابل کشت کرد. بسیاری از این روستاییان محکوم به زندگی در نزدیکی زباله‌های این خطوط نفتی‌اند و سلامت آن‌ها به اشکال مختلف آسیب دیده است. از دهه‌ی ۱۹۹۰ و بعد جنگ خلیج، نرخ ابتلا به سرطان به سرعت در عراق فزونی یافت و در این ۲۰سال در نتیجه آلودگی محیط‌زیستی، بدتر هم شد. عراقی‌ها شوخی تلخی دارند که اگر در خانواده‌ای تنها یک نفر مبتلا به سرطان باشد، آن خانواده از اعیان است. وزارت بهداشت عراق بارها اعلام کرد که دلیل اصلی افزایش ابتلا به سرطان، پسماند اورانیوم تضعیف‌شده ناشی از جنگ است. اما در نبود شفافیت از سوی ارتش آمریکا و بریتانیا و دولت عراق برای همکاری با متخصصان، عملا راه تحقیق شفاف درباره چرایی این موضوع بسته است. سال‌هاست محققان و پزشکان عراقی برای تحقیقات به در بسته می‌خورند، چون شفافیت از سوی هیچ‌کس در کار نیست. عراق به گفته‌ی سازمان ملل، یکی از آسیب‌پذیرترین کشورها در برابر تغییرات اقلیمی است و به تلخی تصویری آخرالزمانی از آن‌چه قرار است بر سر بشر آید. عراقی‌ها، آخرالزمان محیط‌زیستی را همین حالا زندگی می‌کنند. @FarnazSeifi
Show all...
​​هفده سال پیش، در تجمع روز جهانی زن در پارک دانشجو، همه ما کتک خوردیم. جلوی چشمان بهت‌زده‌ی ما سیمین بهبهانی را هم کتک زدند. یک عکسی از آن روز مانده، یک دست سیمین را مهین خدیوی گرفته و دست دیگرش را سارا محمدی اردهالی، پشت سر او من و مریم فومنی‌ایم با چشمان خیس از اشک… استیصال و بهت و اندوه از تمام اجزای آن عکس بیرون می‌زند. نمی‌دانم کی آن عکس را زیر شاتر دوربین‌اش ثبت کرد، اما خوب یادم است روبروی این جمع پنج نفره‌ی مبهوت چه خبر بود. اتوبوسی آن روبرو پشت ترافیک بود. آدم‌های آن اتوبوس، زن و مرد، پیر و جوان، داشتند جوری این صحنه کتک خوردن‌ها و پیرزنی کتک‌خورده را نگاه می‌کردند که انگار فیلم اکشن است و فقط یک کاسه تخمه کم داشند. از نگاهشان تحقیر می‌بارید. زنی از داخل اتوبوس بچه‌اش را رو پایش جابجا کرد و بلند گفت:«یک مشت پتیاره…» آدم‌های عادی، در اتوبوس‌های شلوغ عصر مرکز شهر … چیزی آن‌جا برای من فرو ریخت و تمام شد. چندسال بعد در کارگاهی قرار شد چشم‌هایمان را ببندیم و اولین خاطره‌ی تلخی را که به ذهنمان می‌آید، بنویسم. همین خاطره بود… هربار همین… آن‌جا برای من لحظه‌ای بود که به عمق جان «در وطن خویش غریب» را چشیدم. هفده سال بعد در اوایل پاییز گرم و آغشته به شور و خون، ویدئویی دیدم که زنی معترض روبروی پارک شهر کتک می‌خورد و زنان و مردانی به کمک او آمدند و طنین خشمگین و مصمم شعارهایشان بر سر شهر … این اواخر دوبار چشم‌هایم را بستم و به آن روبروی پارک دانشجو فکر کردم و اولین تصویری که به ذهنم آمد، حالا طنین پرشور شعارهای جمعیتی در دفاع از زنی کتک‌خورده بود. چند روز قبل، زنانی سوگوار و خسته از ظلم، بر‌سر گور زنی کشته‌شده روسری‌ها را از برداشته و «زن، زندگی، آزادی» سر داده بودند و حالا هیچ چیز دیگر شبیه روزهای قبل نبود، روبروی پارک دانشجو در تهران هم… فمینیسم، دانه کاشتن است. بذری را در زمینی کاشتن، بی‌‌‌منت و انتظار معجزه، و درس صبوری است. شکرگذاری اگر باشد بابت همین سهم اندک «دانه کاشتن‌ها» است که همه‌اش به یمن جسارت، شجاعت و تن ندادن زن‌های دیگری قبل از ما است. وظیفه‌‌ای اگر بر دوش ماست، همین دانه‌ای کاشتن است. بذرها، اندک اندک جوانه می‌دهند،می‌بالند،شاخه‌های تردشان قد می‌کشد، دیگر نمی‌شود زیر پا لگدشان کرد و آن تنه و شاخه و درخت را ندید، و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رساند و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی، سحر را ندیدی؟ تا روزی یکصدا در تمنای سحر فریاد «زن، زندگی، آزادی» سر دهند، از گورستان آیچی سقز تا روبروی پارک دانشجو در تهران. @FarnazSeifi
Show all...
​​خانم مه‌لقا ملاح تعریف می‌کرد وقتی کشف حجاب شد، مادرش که خدیجه افضل وزیری (فعال حقوق زنان و روزنامه‌نگار) بود، هر روز بعدازظهر دست مه‌لقای نوجوان را می‌گرفت و بی‌حجاب به خیابان می‌رفتند. همسایه‌های مذهبی هر روز به آن‌ها تف می‌انداختند و سنگ‌ریزه پرت می‌کردند. اما خدیجه افضل وزیری هر روز بعدازظهر دست دخترش را می‌گرفت و باز به خیابان می‌رفت. روزی یکی از این سنگ‌ریزه‌های تیز به گوشه چشم مه‌لقا ملاح خورد؛ گوشه‌ چشم‌اش پاره شد و خون سرازیر شد. مه‌لقا زد زیر گریه و داد و قال به مادرش که برای چی هر روز من را با خودت بی‌حجاب به خیابان می‌کشی؟ خدیجه افضل وزیری با تحکم به دخترش خیره می‌شود و می‌گوید: «برای این که تو توسری نخوری، زیر چادر چاقچور حبس نشوی، زندگی تو بهتر از من باشد. برای این که یاد بگیری شجاعت یعنی به رغم ترسیدن کار را انجام دادن و یاد بگیری شجاع باشی.» خدیجه افضل وزیری خود دختر بی‌بی خانم استرآبادی بود که از اولین زنان نویسنده و روزنامه‌نگار ایران در دوران مشروطه است و اولین کتاب فمینیستی ما یعنی «معایب‌الرجال» را نوشت و اولین مدرسه‌ی دخترانه‌ی تهران یعنی «مدرسه دوشیزگان» را تاسیس کرد. خانه‌ی خودش را در مدرسه کرد، دختران خودش را اولین نفر در کلاس نشاند. او را تکفیر کردند و خانه‌اش را به آتش کشیدند. بی‌بی خانم استرآبادی با چنگ و دندان جنگید، به دخترانش یاد دادند بجنگند، دخترانش به دختران‌شان یاد دادند شجاعت یعنی کار درست را انجام دادن، به رغم وحشت... . به گمانم باید بازگشت به همان مادران‌مان که با چنگ و دندان برای حق جنگیدند، به رغم شعله‌های آتش، تف، سنگ‌ریزه، تکفیر، تهدید و ... . امروز بارها به شجاعت افغان‌ها فکر کردم که سال‌ها برغم آن‌همه بمب‌گذاری در مدارس دخترانه، دخترها را همچنان مدرسه فرستادند، به آن سماجت و اصرار خواهران افغان که یک‌بار این حق را در دوره طالبان اول از دست داده بودند و می‌دانستند باید ایستاد و دختران را به مدرسه فرستاد، به رغم همه چیز. @FarnazSeifi
Show all...
​​ترکمنستان نیز همچون بسیاری دیگر از کشورهای درگیر نظام غیرشفاف و سرکوب‌گر و جامعه‌ی سرگردان میان سنت و مدرنیته، دو چهره دارد: یک سو تصویر زنان زیبا و آراسته با لباس‌های زیبای محلی که رقص‌های فولکلور اجرا می‌کنند و قرار است تصاویر زیبای گردشگرپسند باشند. آن سو اما تصویر واقعیت زندگی زنان چیز دیگری است:‌ زنانی که مدام در معرض خشونت خانگی‌اند و نهادی و جایی نیست که پناه آن‌ها باشد، زنانی که دسترسی به وسایل پیشگیری از بارداری و آموزش بهداشت جنسی ندارند و آزار جنسی فراگیر در کشور. ترکمنستان یکی از بدترین کشورها در زمینه‌ی سانسور مطبوعات است. دولت، صاحب تمام رسانه‌های کشور است و هیچ نشریه‌ی نیمچه مستقلی اجازه‌ی فعالیت ندارد، محدودیت اینترنت و سانسور محتوای اینترنت به شدت در جریان است و دستگاه سانسور در همه‌ی زمینه‌ها با قدرت حاضر است. بخشی از سیاست سانسور رسانه‌ای در ترکمنستان این است که انتشار هر مطلب موثق و معتبری درباره‌ی آموزش جنسی، بارداری و سقط جنین یا بهداشت قاعدگی ممنوع است. این مباحث در مدارس نیز تدریس نمی‌شود و در فرهنگی که اکثریت مردم سنتی‌اند، در اکثر خانه‌ها نیز هرگز درباره‌ی این مسائل حرفی زده نشده و چیزی به دختران و پسران جوان آموزش داده نمی‌شود. سازمان ملل می‌گوید در آسیای مرکزی، ترکمنستان بیش از هر کشور دیگری با مرگ و میر نوزادان مواجه است و زنان این کشور کمترین میزان آگاهی را از بهداشت جنسی و بارداری دارند. تنها نیمی از زنان متاهل یا دارای شریک عاطفی و جنسی در ترکمنستان تجربه‌ی استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری را دارند. بیش از ۶۰ درصد زنان این کشور هرگز حقی برای تصمیم‌گیری درباره‌ی بدن خود، رابطه‌ی جنسی و بهداشت جنسی و باروری ندارند. در سال ۲۰۱۵ دولت ترکمنستان با تصویب لایحه‌ای، حق سقط جنین زنان را محدود به تا ۵ هفتگی جنین کرد. در حالی که تا قبل از آن زنان تا ۱۲ هفتگی جنین امکان سقط قانونی را داشتند. اولین گزارش جامع درباره‌ی خشونت علیه زنان در ترکمنستان که در سال ۲۰۲۲ از سوی سازمان ملل متحد منتشر شد، نشان داد ۵۸٪ زنان و دختران بین ۱۵ تا ۴۹ سال معتقدند اگر از حرف پدر یا شوهر سرپیچی کنند، پدر یا شوهر حق دارد آن‌ها را کتک بزند. حالا به‌رغم سانسور شدید مطبوعات و اینترنت، عده‌ای از زنان ترکمنستان دور هم جمع شده، همت کردند و تنها منبع اینترنتی درباره‌ی بهداشت جنسی، بارداری، سقط جنین و سلامت عمومی برای زنان را تاسیس کردند. آن‌ها اپلیکیشنی هم تاسیس کردند تا زنان بتوانند هم سیکل خون‌ریزی ماهانه خود را ثبت و دنبال کنند و هم اطلاعات لازم درباره‌ی بهداشت قاعدگی را رایگان دریافت کنند. وب‌سایت آن‌ها بخشی دارد تا زنان به شکل ناشناس با یکدیگر مشورت کرده، از هم برای مشکلات مرتبط با بارداری ناخواسته و بهداشت جنسی مشاوره گرفته و به هم کمک کنند و قصه‌های شخصی را با هم ردوبدل کرده و از حس تنهایی در این تجربه‌های تلخ بکاهند. گامی که اگرچه بسیار مفید و در فضای خفقان این کشور شجاعانه است، اما نه کافی است و نه مشکل سانسور و سرکوب و محدودیت سیستماتیک علیه حقوق زنان را حل می‌کند. @FarnazSeifi
Show all...
​​بلایای طبیعی همیشه زنان و دختران را در موقعیت آسیب‌پذیرتری قرار می‌دهد. تحقیقات مختلفی نشان می‌دهند که خشونت علیه زنان، محدودیت‌های فرهنگی و عرفی، بازماندن دختربچه‌ها از تحصیل، به خطر افتادن بهداشت زنان، از دست دادن بیشتر منابع مالی و امکان کار و … برخی از مواردی‌اند که هر فاجعه طبیعی مثل زلزله برای مدتی طولانی و گاه با عوارضی همیشگی بر سر زندگی زنان آوار می‌کند. نه تنها تمام نابرابری‌ها و تبعیض‌های پیش از زلزله، شدت بیشتری می‌گیرد و با قدرت بیشتری اعمال می‌شود، بلکه فجایع طبیعی بستری‌اند که به آسانی به انواع جدید خشونت علیه زنان هم مجال بروز می‌دهند. اگر این بلایای طبیعی در مناطقی رخ دهد که جمعیت فقیر بیشتر است، انواع خشونت‌ها شدت بیشتری هم می‌گیرد، چرا که زنان فقیر در وضعیت آسیب‌پذیرتری‌اند، منابع کمتری برای محافظت از خود دارند و بیشتر ناچار به سکوت در برابر خشونت می‌شوند. در زلزله‌ی اخیر در ترکیه و سوریه که تا همین حالا یکی از بدترین فجایع طبیعی قرن است، زنان و دختران بسیاری با صدها مصیبت مواجه شدند. در مناطق زلزله‌زده‌ی ترکیه دست‌کم ۳۵۶ هزار زن باردارند که همین حالا در وضعیتی اضطراری نیاز به مراقبت‌های پزشکی زنان و سلامت باروری دارند. پیش‌بینی می‌شود بسیاری از این زنان به دلیل نبود چنین امکاناتی یا فرزندانی با مشکلات عدیده به دنیا آورند یا در حین بارداری و زایمان جان خود را از دست داده و جنین را از دست بدهند. در دوران قبل بلایای طبیعی مثل زلزله یا سیل، اغلب این زنان‌اند که وظیفه‌ی رسیدگی به امور منزل و مراقبت از بچه‌ها، اعضای پیر خانه، مریض‌داری را برعهده دارند و تحقیقات نشان می‌دهد در وقوع یک فاجعه طبیعی، کمتر این امکان را دارند که سریع محل را ترک و پناه بگیرند. برای مثال وقتی در نیواورلئان دستور تخلیه قبل از گردباد کاترینا صادر شد، ۸۰ درصد افرادی که نتوانستند خانه‌های خود را تخلیه و محل را ترک کنند، زنان بودند. همچنین در فرهنگ‌ و مناطقی که زنان باید «لباس متناسب با عرف و پوشیده» بپوشند، فرار به وقت فاجعه برای زنان سخت‌تر است. همان لباس که عمری کنترل‌شان کرده، حالا اسباب دست‌وپاگیری می‌شود که به وی امکان فرار به موقع را نمی‌دهد. در این فرهنگ‌ها که نقش‌های جنسیتی به شدت فعال است، دختربچه‌ها و زنان بسیاری از مهارت‌هایی که به وقت فجایع طبیعی به درد آدمی می‌خورد هرگز یاد نمی‌گیرند. (مهارت‌هایی مثل از درخت بالا رفتن یا شنا کردن). بلایای طبیعی خشونت خانگی، خشونت فیزیکی و جنسی و احتمال قاچاق زنان و دختران را بیشتر می‌کند. بررسی‌ها نشان می‌دهد یک دلیل افزایش خشونت خانگی این است که مردان استرس و نگرانی از مخارج، بیکاری و کمبود منابع مالی را بر سر زنان خالی می‌کنند. در وضعیتی که افراد بی‌خانمان‌شده مجبورند مدت‌ها در خانه‌های گروهی با جماعتی دیگر زندگی کنند، خشونت جنسی علیه زنان افزایش پیدا می‌کند. تحقیقات نشان می‌دهد اگر این بلای طبیعی در منطقه‌ای جنگ‌زده رخ دهد، خشونت جنسی کارکرد اعمال کنترل بر جمعیت را هم پیدا می‌کند. مردانی خشونت‌گر به زنان و دختران دست‌درازی کرده و با این شیوه‌ی کثیف، دنبال اعمال قدرت و کنترل جمعیت در وضعیت بحران اندر بحران‌اند. زلزله‌ی مهیب ترکیه و سوریه، تا سال‌ها زنجیره‌ی دردناکی از انواع خشونت‌ها را آوار مضاعف بر سر زنان و دختران این مناطق کرد که پیش از این هم با هزار محدودیت و محرومیت مواجه بودند. @FarnazSeifi
Show all...
​​نتایج تازه‌ترین نظرسنجی دوره‌ای «عرب بارومتر» نشان می‌دهد که به‌رغم تغییراتی مثبت، شکاف جنسیتی کماکان ملموس در منطقه‌ی خاورمیانه و شمال آفریقا پابرجاست. این نظرسنجی تازه در میان شهروندان کشورهای مصر، الجزایر، عراق، اردن، لیبی، سودان، کویت، فلسطین، لبنان، تونس، مراکش و موریتانی انجام شده است و «عرب بارومتر» با بیش از ۲۶هزار شهروند برای این نظرسنجی گفتگو کرده است. در میان ۱۲ کشور حاضر در این نظرسنجی، نگاه سنتی و کلیشه به «نقش زن و مرد» به قوت خود باقی‌است. برای مثال به شکل کلی از هر ۱۲ نفر، ۹ نفر کماکان بر این باورند که «مردان در سیاست و اداره‌ی امور از زنان بهترند.» از هر ۱۲ زن در این کشورها نیز، ۸ زن با چنین باور سنتی موافق‌اند. در الجزایر ۷۶٪ مردم معتقدند «مردان سیاست‌مداران بهتری‌اند.» در زمینه‌ی اشتغال زنان، این نظرسنجی تازه نشان می‌دهد که اکثر شهروندان این منطقه، کمبود مهارت و دانش لازم را «مانع جنسیتی» نمی‌بینند و موانع دیگری را مصداق موانع جنسیتی می‌دانند. برای مثال، «نبود امکانات حمل‌ونقل عمومی یا حمل‌ونقل ایمن»، یکی از دلایل اصلی است که شهروندان منطقه به عنوان عاملی جنسیتی از آن نام می‌برند. برای مثال در عراق ۴۵٪ شهروندان می‌گویند اگر موانع حمل‌ونقل در میان نبود، زنان بیشتری می‌توانستند کار کنند یا به سراغ اشتغال در مشاغلی بروند که از محل زندگی‌شان فاصله‌ی بیشتری دارد. به جز لیبی، در سایر کشورها شهروندان باور ندارند که محیط کار مختلط، مانعی برای اشتغال زنان باشد و به دنبال گسترش یا ترویج محیط کار تک جنسیتی نیستند. اکثر شهروندان ۱۱ کشور در پاسخ به گزینه‌ی «محیط کار زن و مرد باید جدا باشد»، گفتند که با چنین گزینه‌ای مخالف‌اند. در میان موافقان جدایی جنسیتی زن و مرد، بعضی از مهم‌ترین دلایل موافقان از این قرار است: دستور اسلام و حدیث پیامبر، معذب بودن، پرت شدن حواس در حین کار، امکان آزار کلامی و جنسی زنان، بی‌آبرویی، قدرت گرفتن زنان. یک یافته‌ی مهم در بخش اشتغال زنان این است که در تمام کشورهای نظرسنجی، این مردان‌اند که بیشتر به «عوامل فرهنگی و عرفی» به عنوان مانع برای اشتغال زنان ارجاع می‌دهند و به نظرشان عرف مهم‌تر از عوامل ساختاری است. این وضعیت در اردن از همه‌جا شدیدتر است و ۴۱٪ مردان اردن «عرف و فرهنگ جامعه» را مانع بزرگ می‌بینند. در حوزه‌ی حق تحصیل زنان، تغییرات مثبتی به چشم می‌خورد. کمتر از یک سوم کل شهروندان منطقه بر این باورند که تحصیلات دانشگاهی برای مردان مهم‌تر و ضروری‌تر است تا زنان. تنها در دو کشور سودان و موریتانی است که کمی بیش از یک چهارم شهروندان چنین باوری دارند. در کویت، تنها ۸٪ مردم معتقدند که تحصیلات دانشگاهی برای مردان مهم‌تر است. در این نظرسنجی هم در شکل کلی این زنان‌اند که با لزوم تحصیلات دانشگاهی زنان، بیش از مردان موافق‌اند. عرب بارومتر می‌گوید در ۱۵ سال گذشته، تغییر اصلی در نگاه به آموزش زنان در نتایج تحقیقات آن‌ها در کشورهای مصر و اردن رخ داده امروز شمار افراد در این ۲ کشور که معتقدند اولویت در تحصیلات دانشگاهی باید با مردان باشد، کاهش چشمگیری داشته است. این کاهش ملموس در کشورهای عراق، سودان، فلسطین و تونس نیز به چشم می‌خورد. نتایج بررسی درباره‌ی نقش زنان در خانه نشان داد که در نیمی از این کشورها، دست‌کم ۶ تن از هر ۱۰ نفر با این گزینه موافق‌اند که «حرف آخر را در خانه باید مرد بزند.» و تعجب‌انگیز هم نیست که اکثریت موافقان با این گزینه، مردان‌اند. لبنان تنها کشوری است که کمتر از نیمی از مردان‌اش با چنین گزینه‌ای موافق‌اند. در سایر کشورها اکثر مردان در شکل کلی با این باور موافق‌اند. با این‌حال بررسی داده‌ها در ۱۵ سال اخیر نشان می‌دهد که نگاه مردان منطقه به نقش زنان در خانه، به شکلی تدریجی در حال تغییر است و در روندی صعودی، مردان بیشتری با برابری زن و مرد در خانه موافق‌اند. این تغییر مثبت بیشتر از هر کجا در تونس و کمتر از هر کجا در مراکش به چشم می‌خورد. همچنین زنان در اکثر کشورها به شکلی بنیادین نگاه خود به نقش‌شان در خانه را تغییر دادند. این وضع در اردن جالب است که چطور نگاه زنان‌اش نگاه به نقش کلیشه‌ی زن در خانه ریشه‌ای و بیش از سایرین تغییر کرده و در برابر مردان این کشور کمترین تغییر در نگاه به نقش زن را داشتند. در مواجهه با خشونت جنسیتی، شهروندان اکثر کشورهای نظرسنجی گفتند خشونت جنسیتی علیه زنان افزایش داشته است (چیزی که یافته‌های گزارش‌های دیگر تحقیقی در منطقه هم تایید می‌کند) و در تمام کشورها این زنان‌اند که بیشتر از مردان می‌گویند خشونت جنسیتی بیشتر شده است. عرب بارومتر می‌گوید جالب است که مردان زیادی در منطقه معتقدند خشونت جنسیتی علیه زنان در یک سال گذشته، کمتر شده است! نتایج کامل نظرسنجی را می‌توانید در اینجا بخوانید. @FarnazSeifi
Show all...
ابراهیم الاصیل که اهل سوریه است، دوست دارد با تاکید به ایرانی‌ها بگوید در کنار تلاش برای تغییر رژیم، باید چهارچشمی مراقب خود جنبش بود، چرا که جنبش خودش می‌تواند تبدیل به هیولایی شود که بیش از همه رژیم دیکتاتور فعلی از ظهور این هیولا بهره می‌برد و خوشحال می‌شود. او می‌گوید در تجربه ناکام سوریه آموختند که دروغ‌گویی، شایعه‌پراکنی و اغراق، رویه‌ای که بین برخی گروه‌ها و افراد اپوزیسیون رایج است، به دیکتاتور هیچ آسیبی نمی‌زند، فقط اعتبار خود معترضان را زیر سوال می‌برد و مردم را بی‌اعتماد می‌کند. اصیل از تاثیرات ارتش سایبری حکومت سوریه می‌گوید که اتفاقاً برخلاف تصور عامه، هدف اصلی‌اش مطلقاً این نبود که روایت خودش را بقبولاند: «هدفشان این بود که مردم سوریه را به این نتیجه‌ برسانند که «حقیقت، پیچیده است» و «معلوم نیست که چه‌کسی دارد راست می‌گوید». مؤثرترین شیوه برای‌ اینکه آدم‌ها را منفعل کرد همین است که به آن‌ها بقبولانید حقیقت پیچیده است و معلوم نیست چه‌کسی راست می‌گوید. الاصیل می‌گوید هیچ احدی نباید و قرار نیست مبارز ۲۴ساعته باشد، و هرکس فقط به اندازه ظرفیت‌اش باید داخل مبارزه باشد و ظرفیت هرکس متفاوت است.تمام این شرم دادن و خفت دادن به دیگران بابت زندگی و کارهای عادی، باز شکاف تازه‌ای درست کرد که فقط به نفع بشار اسد شد و بس. الاصیل از مزایا و معایب شبکه‌های اجتماعی می‌گوید. اینکه آدم‌هایی که در وضعیت عادی به‌دلایل مختلف طبقاتی و سیاسی و مذهبی احتمالاً هیچ‌وقت با هم مواجه نمی‌شدند. به لطف شبکه‌های اجتماعی برای اولین‌بار توانستند واقعاً با یکدیگر آشنا شوند. «آشناشدن اقشار مختلف با هم زیبا بود اما درعین‌حال منجر به این شد که عمق اختلافات اساسی هم بیرون بزند و آشکار شود. سوری‌ها ناگهان چنان حجم عظیمی از سوریه‌ی واقعی را دیدند که هضم و درک پیچیدگی‌اش آسان نبود.» او امیدوار است ایرانی‌ها اشتباه آن‌ها را تکرار نگنند و راه هر بحث را باز بگذارند:«در مبارزه‌ی سیاسی و مدنی گاهی انتقاد از فعالان سیاسیِ مخالف حکومت مهم‌تر از انتقاد از حکومت ظالم است. فعال سیاسی و مدنی باید یاد بگیرد که انتقاد بشنود و گوش شنوا داشته باشد. یکی از مهم‌ترین توصیه‌های من به ایرانی‌ها، بر اساس تجربه‌ی ما سوری‌ها، همین مسئله است.» گفتگویم با ابراهیم الاصیل را در لینک زیر بخوانید: https://www.aasoo.org/fa/articles/4204 @FarnazSeifi
Show all...
​​بحران آب در مصر شاید از هرجای دیگر منطقه‌ی خاورمیانه و شمال آفریقا جدی‌تر باشد. بنا به گزارش یونیسف در سال ۲۰۲۱، مصر در حال حاضر با کمبود سالانه‌ی نزدیک به هفت میلیون متر مکعب آب مواجه است و با ادامه‌ی وضعیت فعلی، کشور مصر تا سال ۲۰۲۵ ممکن است عمده‌ی منابع آب خود را به شکل کامل از دست بدهد. اگر چنین فاجعه‌‌ای رخ دهد، جمعیت ۱۰۹ میلیون نفری این کشور دسترسی به یکی از نیازهای اساسی بشر برای زندگی را از دست می‌دهند و یکی از بزرگ‌ترین فجایع بشری جلوی چشم همه ما به زودی رخ خواهد داد. اگر چاره‌ای برای این بحران اندیشیده نشود، نرخ بیکاری مصر از ۱۱٪ فعلی به ۲۵٪ خواهد رسید و ۷۲٪ کل کشاورزی مصر نابود خواهد شد. تحقیقات نشان می‌دهد این‌جا هم باز سهم زنان از یک فاجعه‌ی مشترک، سنگین‌تر و سهمگین‌تر است و این‌جا هم نابرابری و تبعیض، زنان را هدف می‌گیرد. انتصار السعید، مدیر موسسه‌ی «توسعه و حقوق قاهره» با اشاره به این واقعیت که اکثریت جمعیت مصر را روستانشین‌ها تشکیل می‌دهند، می‌گوید این زنان‌اند که نقش عمده‌ای در کشاورزی در روستاها دارند و با از بین رفتن کشاورزی، همه چیز خود را از دست خواهند داد. همین حالا هم ۱۰ درصد جمعیت روستانشین مصر توان مالی این را ندارند که تجهیزات لازم برای اتصال به شبکه‌ی آب کشوری را تهیه کنند و عملا دارند با حداقل دسترسی به آب به شکل "غیر رسمی" سر می‌کنند. مصر اگرچه کشوری است که پیشگام آموزش و احداث مدارس دخترانه در جهان عرب بود، اما امروز روزگار دیگری را طی می‌کند. در حال حاضر یک سوم زنان مصر، بی‌سوادند و در میان آن‌ها هم که سواد دارند، بیشتر زنان مصر دوره دبیرستان را هم تمام نکردند. این وضعیت تحصیلی به شدت نابرابر، فرصت‌های شغلی برای زنان مصر را بسیار محدود کرده و کشاورزی با کار یدی سخت، دستمزد اندک و نبود امکاناتی مثل حق بیمه از معدود مشاغلی است که زنان بسیاری در آن به کار مشغول‌اند. از دست رفتن کشاورزی و فقیرتر شدن بیشتر خانوارهای روستایی، نرخ بی‌سوادی و کم‌سوادی زنان را با سرعت افزایش خواهد داد و خانواده‌ها اول از همه دختربچه‌ها را از همان مدرسه‌ی نصفه و نیمه بیرون می‌کشند تا هم پولی صرفه‌جویی شود، دختربچه کار یدی پیدا کند و کمک‌خرج خانه باشد یا او را با سن کم شوهر می‌دهند تا نان‌خوری کم شود. دالیا وصفی، فعال حقوق زنان و محقق می‌گوید نبود آب، نرخ طلاق در مصر را افزایش خواهد داد. مردمان روستانشین قبل از هر کس فقیرتر خواهند شد و یکی از اولین آثار این فقر در سرزمین مردسالاری مثل مصر این است که مردان برای کاستن از «نان‌خورهای خانه»، زن را که حالا بیکار هم شده و پولی به خانه نمیارد، طلاق خواهند داد. قدرت و حق اظهارنظر و تصمیم‌گیری زنان در این فقیرتر شدن ناشی از بی‌آبی کمتر هم خواهد شد. بحران آبی مصر به نقطه‌ای رسیده که عملا امید چندانی باقی نیست که در این اندک زمان باقی‌مانده بشود کار واقعا موثر و فراگیری کرد. در شمال آفریقا که همین حالا هم یکی از نابرابرترین جغرافیا برای زنان است، به زودی زنان بیشتری از امروز هم کم‌قدرت‌تر شده و تبعیضی همه‌جانبه بختک زندگی‌شان می‌شود. @FarnazSeifi
Show all...
​​هر ۴۰ روز، یک زبان زنده‌ی دنیا می‌میرد و از بین می‌رود. یکی از مهم‌ترین عوامل فعلی از بین رفتن زبان‌ها، بحران محیط زیست و گرمایش زمین است. با روند فعلی، پیش‌بینی می‌شود نیمی از بیش از ۷ هزار زبان زنده‌ی فعلی جهان تا پایان قرن بیست‌ویکم از بین خواهند رفت. متخصصان می‌گویند با وضعیت بحرانی محیط‌زیست و ادامه‌ی این رویه، «میخ آخر بر تابوت زبان‌های بومی» کوبیده خواهد شد و بسیاری از این زبان‌ها با سرعت به نابودی می‌رسند. آناستازیا ریل، سخنگوی بخش زبان در دانشگاه کوئینز می‌گوید روند جهانی شدن و کوچ اجباری ناشی از تغییرات آب‌وهوایی مهم‌ترین عواملی‌اند که با سرعت زبان‌های بومی را نابود می‌کنند. نکته‌ی دردناک این است که تنوع زبانی، اتفاقا بیشتر از هر کجا در مناطقی وجود دارد که از نظر آب‌وهوایی دارند به مناطقی غیرقابل‌سکونت تبدیل می‌شوند و افراد محلی چاره‌ای جز تن دادن به کوچ ندارند. یکی از مثال‌های از این دست کشور کوچک وانواتو که جزیره‌ی در جنوب اقیانوس آرام است و مردم‌اش به ۱۱۰ زبان صحبت می‌کنند، به سرعت دارد به دلیل تندباد، بالا آمدن سطح دریاها و دیگر تغییرات ناشی از گرمایش زمین به منطقه‌ای غیرقابل سکونت تبدیل می‌شود. از هر ۵ زبان زنده‌ی دنیا، یک زبان در کشورهای منطقه‌ی اقیانوس آرام تکلم می‌شود و این مناطق بیشتر از سایر نقاط زمین، در معرض نابودی‌اند و به سکوت‌گاه‌هایی غیر قابل زیستن برای بشر تبدیل می‌شوند. با از بین رفتن هر یک از این زبان‌ها، تاریخ و فرهنگ و باورها و آداب و سنن مرتبط با آن زبان نیز نابود می‌شود و بخشی از میراث بشری از دست می‌رود. متخصصان هشدار می‌دهند که وضعیت پیش‌رو، وضعیتی بسیار ویران‌گر است که بخشی از میراث فرهنگی بشر را چنان نابود خواهد کرد که رد پایی از آن نیز باقی نخواهد ماند. بیشترین آسیب را هم مردمان بومی مناطق مختلف می‌بینند و تجربه می‌کنند. مردمان بومی بار دیگر و این‌بار به دلیل وضعیت محیط‌زیست ناچار به کوچ اجباری یا زیستن در مناطقی گتو مانند، حجم سنگینی از تبعیض، نابرابری، نژادپرستی را تجربه خواهند کرد. تحقیقات نشان می‌دهد که همان‌طور که سرکوب مردمان بومی موجب بیماری‌های روان می‌شود، اگر مردم بومی بتوانند به زبان بومی خود سخن بگویند و آداب و رسوم خود را بجا بیاورند، در برابر آسیب‌های اجتماعی قوی‌ترند. تحقیقی در میان بومیان بنگلادش نشان داد که اگر جوانان بومی بتوانند به زبان بومی صحبت کنند، احتمال این‌که به مصرف بی‌رویه الکل یا مواد مخدر رو بیاورند، پایین میاد و کمتر ممکن است دست به خشونت بزنند. نمونه‌های اندکی وجود دارد که دولت‌ها با همکاری جامعه مدنی تلاش کردند تا نه تنها مانع از مرگ یک زبان بومی شوند، بلکه آن زبان را توسعه بدهند. دو نمونه موفق یکی زبان مردمان بومی هاوایی در آمریکا و دیگری مردمان مائوری در نیوزیلند است. در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی فقط ۲ هزار نفر از بومیان هاوایی بودند که به زبان بومی‌شان می‌توانستند حرف بزنند. با تلاش دولت ایالتی و فدرال، امروز بیش از ۱۸ هزار نفر از بومیان هاوایی به زبان مادری‌شان سخن می‌گویند و احتمال از بین رفتن این زبان کاهش چشمگیر یافته است. در نیوزیلند، در دهه‌ی ۱۹۷۰ تنها ۵٪ بومیان مائوری به زبان خود صحبت می‌کردند، این درصد در حال حاضر به ۲۵٪ رسیده است. @FarnazSeifi
Show all...
​​جاسیندا آردن، نخست‌وزیر نیوزیلند که چهره‌ی محبوب بسیاری از مردم طرفدار برابری و حقوق زنان است، دو روز پیش از سمت خود استعفا کرد. او به شیوه‌های متفاوت خود در رهبری و به‌ویژه تاکیدش بر رهبری توام با همدردی و شفقت و رویکرد تعامل‌گرا شهره است. آردن در سخنان خود درباره‌ی چرایی دلایل استعفایش از آزار و اذیت‌های مداوم و تهدید علیه خودش و خانواده‌اش گفت و تاکید کرد که «دیگر رمقی برای ادامه‌‌ی این کار و سمت ندارد.» حتا استعفای او نیز با دیگر استعفاهای مقامات در این سطح، متفاوت بود. او بهانه واهی نیاورد، به رقبای سیاسی حمله نکرد، صادقانه گفت که دیگر جان و کشش تحمل این همه توهین و تحقیر را ندارد، با «خستگی مفرط» مواجه است و سلامت روان خودش و خانواده‌اش برای او مهم است و اولویت. هلن کلارک، نخست‌وزیر پیشین نیوزیلند و اولین زنی که در کشور به این سمت رسیده بود، در حمایت از آردن گفت او حجمی از تهدید و توهین را تجربه می‌کند که نظیر نداشت:«همه می‌دانند این شغل چه سختی‌هایی دارد. اما در زمانه‌ی شبکه‌های اجتماعی و کلیک، جاسیندا سطحی از نفرت و آزار را تجربه کرد که در کشور ما سابقه نداشته است.» در سال ۲۰۲۲، پلیس نیوزیلند اعلام و تایید کرد که تهدید علیه نخست‌وزیر در سه سال گذشته، تقریبا سه برابر افزایش داشته است. آردن در سخنرانی خود گفت:«یکی از انتقادهایی که از من می‌شود، این است که "به اندازه‌ی کافی" پرخاشگر نیستم، "به اندازه کافی" با قاطعیت حرف نمی‌زنم … شاید چون آدمی همدل و معتقد به شفقت‌ام، به نظرشان ضعیف می‌آیم. من کاملا مخالف چنین نگاهی‌ام و معتقدم آدمی می‌تواند هم همدل و مهربان باشد و هم قوی.» آردن در بین رهبران جهان، موقعیت منحصر بفردی داشت. جوان است، زن است، بدون ازدواج رسمی با شریک زندگی خود زیر یک سقف است، در حین نخست‌وزیری باردار و مادر شد، نوزاد خود را اگر لازم بود با خود به سفرهای خارجی و صحن سازمان ملل برد. پیش از او فقط بی‌نظیر بوتو بود که در حین نخست‌وزیری، مادر شد. بوتو اما در زمانه‌ای متفاوت و کشور و فرهنگی به‌مراتب بسته‌تر می‌زیست و برخلاف آردن، کسی جلوه‌ای از مادری او را مشاهده نمی‌کرد. آردن اما در اینستاگرام خود عکس سفر خانوادگی می‌گذاشت، ویدیو از خودش که برای بچه‌اش کیک تولد می‌پزد و … آردن در سخنان استعفای خود گفت که می‌خواهد وقت بیشتری را با خانواده‌اش بگذراند که در این سال‌ها از همه چیز گذشتند و بارها تهدید شدند:« سیاست‌مداران هم انسان‌اند. آن‌چه از توان‌مون برمیاد را تا وقتی در توان‌مون است انجام می‌دهیم، بعد وقت رفتن است...» استعفای او البته دلایل سیاسی از جمله کاهش محبوبیت حزب‌اش را هم داشت. اما برای بسیاری از زنان شاغل که مادری هم می‌کنند، نماد تلخ دیگری بود از وضعیتی که مدام تجربه می‌کنند؛ سرگردانی بین این‌که بین کار و مادری و خانواده، تعادلی برقرار کنند و بتوانند از پس هر دو به خوبی برآیند. وضعیتی که زنان زیادی را در نهایت وا می‌دارد تا بین این دو، یکی (و تقریبا همیشه مادری و رسیدگی به خانواده) را انتخاب کنند و از کار دست بکشند. آردن در انتهای سخنرانی استعفای خود خطاب به دختر کوچکش و شریک زندگی‌اش گفت:« نیو! مامان مشتاقانه منتظر است تا امسال که مدرسه را شروع خواهی کرد، در کنارت باشد و کلارک! بالاخره وقت‌اش است که با هم ازدواج کنیم.» پیام این جمله‌ها هم برای بسیاری زنان شاغل که به او نگاهی داشتند روشن بود: او هم مجبور شد بین انتقاد و هجمه‌ی زن‌ستیزانه و تقلا برای چند کار را با هم و عالی انجام دادن، یکی را انتخاب کند و بس. @FarnazSeifi
Show all...
سیل اخبار جعلی، نادرست، سرشار از اغراق در شبکه‌های اجتماعی بیداد می‌کند. شمار کاربرانی که در دام این اخبار جعلی می‌افتند، اصلا کم نیست. شمار آن‌ها هم که بر مبنای این اخبار، تصمیم می‌گیرند و شروع به تاختن به آدم‌های واقعی می‌کنند، هیچ کم نیست. این‌جا بعضی راهکارهای شناسایی این اخبار و شناسه‌های جعلی است که مدرسه‌ها و نهادهای آموزش روزنامه‌نگاری توصیه می‌کنند. ▪️همیشه اول منبع خبر را چک کنید. اگر سایت یا کاربر ناگهان سروکله‌اش پیدا شده، به او اعتماد نکنید. اگر سایتی «درباره ما» ندارد یا اسامی نویسندگان‌اش همه نام مستعار است، منبع قابل اطمینانی نیست. کاربری که اصلا معلوم نیست چه کسی است، هرگز منبع خبری معتبری نیست. ▪️در دام تیترهای جنجالی و غلط‌انداز نیفتید. بسیاری مواقع تیتر دارد مدعی چیزی می‌شود که با واقعیت آن‌چه رخ داده، تفاوت دارد. رسانه‌ها و کاربران جنجالی که از کلیک تغذیه می‌کنند، عادت دارند تیترهای جنجالی بزنند که سرشار از اغراق یا قلب واقعیت یا کوه از کاه ساختن است. همیشه متن خبر را بخوانید و بعد قضاوت کنید. ▪️به خبری که فقط یک سایت خبری/ یک خبرنگار/ یک کاربر نوشته و مدعی شده، هیچ‌وقت اعتماد نکنید. قاعده قدیمی روزنامه‌نگاری همیشه معتبر است: هر خبر باید دست‌کم ۲ منبع معتبر داشته باشد. و یادتان باشد کاربری با نام مستعار، هرگز منبع خبری نیست. ▪️به نحوه‌ی نگارش دقت کنید. اگر خبری غلط املایی دارد، غلط نگارشی فاحش دارد، در متن خبر یا در تیتر از علامت تعجب استفاده کرده، در متن چندین علامت سوال ردیف کرده و … خبر و منبع معتبری نیست. از این دست نوشته‌ها بگذرید و آن‌ها را تبلیغ و بازنشر نکنید. ▪️به نقل‌قول‌ها توجه کنید. یک ویژگی ژورنالیسم معتبر، نقل قول‌ از منابع و افراد معتبر و شناخته‌شده است. اگر کسی یا سایتی خبری را به نقل از «منابع محرمانه» نشر دادند و کس دیگری چنین خبری را کار نکرده، به آن‌ها شک کنید و این دست اخبار را بازنشر نکنید. اگر کاربری و سایتی مدعی است خودش به «شواهدی» دست یافته که هیچ‌کس دیگری درباره‌ی آن چیزی نمی‌داند، همیشه ابتدا شک کنید. ▪️به منبعی که می‌خواهد با تحریک احساسات شما، توجه جلب کند، اعتماد نکنید. تحقیقات نشان می‌دهد انسان‌ها مطلقا آن‌قدرها منطقی نیستند و به راحتی می‌شود آن‌ها را احساساتی و از این مساله سوء‌استفاده کرد. جهان اخبار جعلی، بیش از هرچیز رو این ویژگی مخاطب مانور می‌دهند. واقعیت این است که خبرنویسی حرفه‌ای هیچ سنخیتی با احساسی‌نویسی ندارد. خبر حرفه‌ای خشک، سرد و مطلقا درباره واقعیت است و بس. ▪️مهم‌ترین نکته اما این است که حواستان به سوگیری‌های خودتان باشد. همه ما انسان‌ها سوگیری داریم. هرچقدر بیشتر این سوگیری‌ها را درباره‌ی خودمان بشناسیم و بدانیم، بهتر می‌توانیم حواس‌جمع باشیم. این‌که علیه جمهوری اسلامی‌ایم و دچار خشم و نفرت از مصیبت‌هایی که این نظام بر سر ما ریخته، معنایش این نیست که هر خبر شاخدار و عجیب و اغراق‌آمیز که درباره این نظام می‌بینیم، درست و معتبر است. عقاید و باورهای ما، معادل «واقعیت» نیستند. واقعیت گاه کاملا در تضاد با باور و عقیده ماست. نگذاریم سوگیری باعث شود هر چیزی را باور کنیم. @FarnazSeifi
Show all...
آشناترین ترانه‌ی اعتراضی این ماه‌های آغشته به خون و آزادی‌خواهی، ترانه‌ی «برای…» است که شروین حاجی‌پور سرود و خواند. ترانه‌ای که حالا بارها از سوی معترضان ایرانی در سراسر جهان، چه به نوای بلند و چه در خلوت خود سر داده شده است. ترانه‌ای که حواس‌اش به معضل ریشه‌دار، ویران‌گر و خانمان برانداز آلودگی هوا و محیط زیست رو به ویرانی ایران هم بود: چه از «برای ولیعصر و درختان پوسیده» و یا «برای این هوای آلوده» … ساکنان ایران، این روزها در حالی چهارمین ماه اعتراضات سراسری را تجربه می‌کنند که بار دیگر، هوای آلوده‌ در بعضی شهرهای ایران، همین دم و بازدم در ظاهر «عادی» را هم که قاعدتا نباید چندان مشغله‌ی ذهن شود، به امر دشوار تبدیل کرده است. مردم بار دیگر نه در معنای کنایی، که واقعا در معنای واقعی کلمه «دارند خفه می‌شوند.» در ابتدا وقتی بحث تغییرات آب‌وهوایی از نیمه‌ی دوم قرن بیستم، کم‌کم جدی شد، دانشمندان و متخصصان تا سال‌ها توجهی به تاثیرات پیچیده، چندوجهی و پیچیده‌ی این تغییرات و محیط زیست بر زندگی زنان و دختران نداشتند. اما در دو دهه‌ی اخیر، با گسترش تحقیقات و تمرکز بر وجهه جنسیتی، ابعاد تلخ بیشتری آشکار شد. در قاره‌ی آسیا که بیشترین سطح آلودگی هوا در جهان را تجربه می‌کند، و دلیل اصلی‌اش "توسعه اقتصادی" در کشورهای درحال‌توسعه است که بی‌توجه به محیط زیست می‌کوبند و پیش می‌روند، زنان و دختران و کارگران اثرات آلودگی هوا را در ابعاد پیچیده‌تری تجربه می‌کنند. برای مثال اغلب کارگران بدون قرارداد های رسمی یا آن‌ها که در "بازار سیاه" کار می‌کنند، زن‌اند که در کارگاه‌ها و کارخانه‌های بدون شرایط ایمنی کار و هوای به غایت آلوده و ناسالم کار می‌کنند. وضعیتی که سلامت آن‌ها را مستقیم هدف قرار داده و انواع بیماری‌های تنفسی، قلبی، نورولوژیک و تضعیف ایمنی بدن را موجب شده و می‌تواند سلامت باروری زنان را با چالش روبرو کند. تحقیقات نتیجه گرفتند که وقتی زنان باردار در معرض آلودگی هوای مداوم قرار دارند، با خطر زایمان زودرس مواجه شده و امکان تولد نوزادی درگیر با مشکلات جسمی افزایش پیدا می‌کند. کیفیت شیر این مادران گاه در اثر عوارض آلودگی هوا، پایین آمده و سلامت نوزاد را به خطر می‌اندازد. هنوز، بار عمده‌ی کار خانگی از جمله پخت‌وپز بر دوش زنان است و برخی تحقیقات بر اثرات مخرب آشپزی در وضعیتی که دسترسی به امکانات آشپزی ایمن و سالم مثل گازکشی و غیره نیست، تاکید می‌کنند. همچنین آلودگی هوا، ایمنی دسترسی به غذا را به شدت آسیب زده و بیشترین آسیب را آوار زنان می‌کند. آلودگی هوا، کشاورزی را به شکل مستقیم و گسترده با آسیب مواجه و گاه نابود می‌کند. وقتی محصول کشاورزی در نتیجه‌ی آلودگی کاهش پیدا می‌کند، زنان بیشتر از مردان از دست می‌دهند. برای مثال تحقیق در هند نشان داد که در چنین وضعیت کمبود محصول و غذا، زنان نه تنها سریع‌تر از کار در حوزه‌ی کشاورزی بیرون رانده می‌شوند، که در مواجهه با افزایش قیمت غذا، آسیب‌پذیرترند و امکان دسترسی کمتری به غذا خواهند داشت. همه‌ی دشواری‌ها و آسیب‌های ناشی از وضعیتی مثل آلودگی هوا، مستقیم نیست. مثلا تحقیقات دیگری نشان می‌دهد که وقتی آلودگی هوا موجب می‌شود دولت‌ها تصمیم به تعطیلی مدارس و مهدکودک‌ها کنند، بار اصلی این افزایش مسئولیت روزمره بر دوش مادران است و نه پدران. اغلب مادر است که باید از کار بگذرد و در خانه بماند تا در تعطیلی مدارس، مراقب فرزندان باشد. وضعیتی که زنان را در موقعیت آسیب‌پذیر امکان از دست دادن شغل قرار می‌دهد. از سوی دیگر بعضی از زنان در چنین وضعیتی ناچار می‌شوند بعد از باز شدن مدارس، دنبال شغل دومی باشند تا درآمد از دست رفته را جبران کنند و همین باز زن را در مواجهه رودررو بیشتر با آلودگی هوا قرار داده و سلامت جسمی او را آسیب‌پذیرتر می‌کند. مثل هزار چیز دیگر در این جهان نابرابر و جنسیت‌زده، آلودگی هوا هم هم به دور از تبعیض و جنسیت‌زدگی نیست و «همه» را به شکل یکسان تحت‌تاثیر قرار نمی‌دهد. حالا به یمن یافته‌های تحقیقات متعدد علمی، می‌دانیم که زنان و دختران جوان در این وضعیت بیشتر قربانی‌اند. کارگران از طبقه‌ی فقیر و مهاجران فقیر و اغلب حاشیه‌نشین نیز گروه دیگری‌اند که بعد از زنان و دختران و گاه هم‌سطح آن‌ها از این وضعیت، آسیب بیشتر و طولانی‌تری می‌بینند. @FarnazSeifi
Show all...
آدری لرد استاد دانشگاه و نویسنده‌ مهمی در مطالعات فمینیسم است. جایی جمله‌ای کلیدی نوشت که سال‌ها بعد از مهم‌ترین نکات هر مبارزه‌ی مدنی و سیاسی است: «مراقبت از خودم، تجمل و اغراق نیست. حفظ تعادل‌ام است و سیاسی‌ترین اکت من در مبارزه.» لرد توضیح داد که «بدن»، یک مساله سیاسی است. بدن آدمی‌زاد تحت ظلم و تبعیض، سیاسی‌تر هم هست و مراقبت از این تن، رادیکال‌ترین اکت سیاسی. بعدتر فعالان سیاسی و مدنی و فمینیست دیگری در تکمیل او نوشتند که وقتی دشمن و زور مسلط، تو را خسته و فرسوده و از پا افتاده می‌خواهد، خودمراقبت‌گری و رسیدن به جسم و روان خود -در هر شکل که برای تو مفید است- سیاسی‌ترین عمل در میدان مبارزه طولانی علیه ستم و تبعیض است. در بحث‌های مرتبط با خودمراقبت‌گری رادیکال می‌خوانیم که اولین وظیفه‌ هرکس، مراقبت از خود است و تا وقتی از خودمان مراقبت نکنیم، به معنای واقعی نمی‌توانیم از دیگران هم مراقبت کنیم و همراه خوبی باشیم. دونا نیکول و جنیفر یی در مقاله‌ دانشگاهی مشترکی که با یکدیگر منتشر کردند نوشتند:«خودمراقبت‌گری رادیکال تمرین ضروری برای مراقبت از خود در برابر فشارها برای تبعیت و تن دادن به ظلم مسلط، و از همه مهم‌تر وفادار ماندن ما به خود واقعی‌مان است.» ما وظیفه داریم حواسمان به سلامت تن و روان خودمان باشد تا بهتر بتوانیم تحلیل و تفکر کنیم، بدانیم در هر لحظه چه چیز مهم‌تر است و مطمئن شویم عمل‌مان با باورمان منطبق است و هماهنگی دارد. بدون مراقبت از خودمان، هیچ‌یک از این‌ها شدنی نیست. چرا خودمراقبت‌گری "رادیکال" است؟ چون به شکلی بنیادین ما و آن‌چه سال‌ها به خورد ما دادند را تغییر می‌دهد. از این‌که چطور پول‌مان را خرج کنیم، چطور انرژی‌مان را قسمت کنیم، تا این‌که با چه شیوه و راهکاری دنبال تغییرات اساسی برویم. خود مراقبت‌گری رادیکال به ما یاد می‌دهد واقعا صاحب زندگی‌مان باشیم و واقعا انتخاب کنیم که با چه کسی، چقدر، کجا، و حول چه موضوعاتی با جهان پیرامون‌مان و آدم‌هایش می‌خواهیم در ارتباط باشیم و نباشیم. خودمراقبت‌گری رادیکال است که بالاخره به ما یاد می‌دهد بدون عذرخواه بودن و حس عذاب وجدان، در برابر هجوم فشارهای بی‌امان، خودمان باشیم و از قالب آدم شرمنده و بی‌حاصل بیرون بزنیم.» مهم‌ترین دلیلی که چندسال قبل کتاب «فایده انقلاب چیست اگر نتوانیم برقصیم؟» را ترجمه کردم، همین بود. کتابی که می‌گوید از اساس کنشگری مدنی پایدار، بدون مراقبت از خود، ممکن نیست؛ و از بیش از صد کنشگر مدنی فمینیست در سراسر جهان می‌‌پرسد چطور مراقب جسم و روان‌اند. کتاب به درستی می‌گوید گفتن، شنیدن و تقسیم این‌ها با همه‌ی جزییات روزمره‌ی در ظاهر بی‌اهمیت‌اش، چقدر مهم،ضروری و سیاسی است. آنجلا دیویس، می‌گوید خودمراقبت‌گری ۳ وجهه را شامل می‌شود: تن، ذهن و روان‌. از هیچ‌یک از این وجوه نباید غفلت کرد، و غفلت از هر یک تعادل و سلامت ما را به خطر می‌اندازد. او می‌گوید سرزنش خود و مدام زیستن در تن و روان «شرمنده»، نه تنها سودی برای حال شخصی ما ندارد، هیچ سودی برای خواسته‌ سیاسی و اجتماعی ما هم ندارد و همه‌چیز را بدتر می‌کند. چرا که «بسیار دشوار است که مثل آدمی‌زاد مهربان و متوجه و همراه رفتار کرد، وقتی با خودتان فکر می‌کنید آدم بدی هستید و با حس شرمندگی و عذاب وجدان زندگی می‌کنید.» در شعار سه‌کلمه‌ای خیزش ایران، برای من «زندگی» از همه‌چیز مهم‌تر است. به تن‌های مردمی نگاه می‌کنم که به شورش برآمدند از بهر زندگی، از بهر بیرون زدن از سبک زندگی تحمیلی و ریاکارانه، سانسور واقعیت روزمره و باورهایشان و زدن زیر بساط تظاهر و چیزی که در روان‌شناسی و جامعه‌شناسی ستم به آن «مرگ اجتماعی» می‌گویند. (آنقدر تو و باور و سبک و عقیده‌ات از سوی جمع غالب نادیده گرفته و له می‌شود،که بین تن و روان‌ات ارتباط معنادار از بین می‌رود. تو "زنده و مرده‌ای"!) راه مبارزه، طولانی است و سخت. تسلیم آدم‌هایی نشوید که می‌خواهند به شما بابت زندگی کردن و مراقبت از خود، عذاب وجدان دهند. در این مسیر طولانی، راهکارهای هرکس برای خودمراقبت‌گری، فردی است. یکی ورزش می‌کند، یکی به ادبیات پناه می‌برد، یکی آشپزی می‌کند، یکی در آینه سلفی می‌گیرد، یکی می‌رقصد، یکی می‌خندد، … . این‌ها بخشی از اکت سیاسی در این روزگار سخت است و این همه هزینه برای «زندگی» است و بس. فایده‌ای ندارد اگر نتوانیم انتخاب کنیم برقصیم یا نرقصیم. @FarnazSeifi
Show all...
​​واتسلاو هاول در سال ۱۹۹۳، که تازه پس از سقوط کمونیسم رییس‌جمهور چکسلواکی شده بود، یادداشتی شخصی و سیاسی نوشت که معنا و تصویر دیگری از «امید» را نشان می‌داد. مردمان بسیاری در میانه‌ی بحران‌ها و درگیری‌ با ظلم و تبعیض و سرکوب، به این نوشته ارجاع داده‌اند. یادداشت را به فارسی برگرداندم: بگذارید برایتان داستان کوتاهی درباره‌ی ذاتِ امید و پوچی بگویم. در سال ۱۹۸۹ میلادی، چند ماه قبل از اینکه در کمال حیرتِ خودم رهبر کشور شوم، از مرگ نجات پیدا کردم. به منطقه‌ی سرسبزی در حومه‌‌ی پراگ رفته بودم تا دوستان هنرمندم را ملاقات کنم. بعد از صرف غذای مفصلی کنار آتش، دوستی را که مست کرده بود در مسیر تاریکی به سمت خانه‌ای نزدیک، همراهی می‌کردم. در این تاریکی مطلق، هرچند به ‌هیچ‌وجه مست نبودم، ناگهان در چاله‌ی سیاهی فرو غلتیدم که دیواری سیمانی احاطه‌اش کرده بود. در یک چاه فاضلاب افتاده بودم، چیزی که با عرض معذرت فقط گه بود و بس. تلاشم برای اینکه در این گل‌ولای فراگیر، در این هرزآباد عجیب و غریب شنا کنم، بی‌فایده بود. هرچه تقلا می‌کردم، بیشتر در لجن‌زار فرو می‌رفتم. در همین حال، بالای سرم تکاپوی شدیدی به راه افتاد. ساکنان محلی بالای سرم نور چراغ قوه می‌انداختند، بازوها و پاها و لباس‌های یکدیگر را چنگ می‌زدند، و اعضای بدنشان را جلو می‌آوردند تا من به آنها بیاویزم؛ هرج‌ومرجی بود از تلاش‌های بی‌حاصل برای نجاتِ من. این تلاش شجاعانه برای نجات من، نیم ساعت به درازا کشید. من به‌سختی بینی‌ام را بالای آن حجم از بوی وحشتناک فاضلاب نگه داشته بودم تا غرق نشوم و فکر می‌کردم که این پایان کار است، چه مرگ عجیبی برای کسی که این ایده‌ی خوب را در سر می‌پروراند که نردبان بلند ظلم را پایین بیندازد. چه کسی می‌‌توانست حدس بزند که من از این فاضلاب بیرون خواهم آمد تا دو ماه بعد به‌عنوان رئیس‌جمهور، وارد دفتر ریاست‌جمهوری شوم؟ آنچه در مورد تجربه‌ی تقلا در فاضلاب قابل توجه بود، این است که چگونه امید از ناامیدی، و از پوچی سر بر آورد. من همیشه عمیقاً تحت‌تأثیر ژانر «تئاتر ابزورد» (تئاتر پوچی) بودم، زیرا به نظرم این ژانر تئاتر، واقعیت جهان را همان‌طور که هست نشان می‌دهد، جهانی که همیشه درگیر بحران است. تئاتر ابزورد نشان می‌دهد که چطور یقین متافیزیکیِ انسان رنگ می‌بازد، رابطه‌اش با معنویت قطع می‌شود، و دیگر معنا را حس نمی‌کند ــ به عبارت دیگر، زمین زیر پایش خالی می‌شود. همان‌طور که در کتابم ــ «برهم زدن صلح» ــ گفته‌ام، این همان کسی است که شیرازه‌ی زندگی‌اش از هم گسسته، جهانش فروپاشیده، و احساس می‌کند که چیزی را به شکل برگشت‌ناپذیری از دست داده، اما نمی‌تواند این واقعیت را بپذیرد و بنابراین از واقعیت می‌گریزد. پیامد قابل‌درکِ پی بردن به اینکه شور و شوق آدمیزاد مبتنی بر توهم است، شک و تردید مطلق است. این شک و تردید به انسانیت‌زدایی از تاریخ می‌‌انجامد ــ تاریخی که بالای سرِ ما پرسه می‌زند، مسیر خودش را طی می‌کند، کاری به کارِ ما ندارد، فریبمان می‌دهد، نابودمان می‌کند و شوخی‌های بی‌رحمانه‌اش را حواله‌ی ما می‌کند. اما تاریخ چیزی نیست که جای دیگری رخ دهد، تاریخ همین‌جا اتفاق می‌افتد. همه‌ی ما در وقوع تاریخ سهمی داریم. اگر بازگرداندن ابعاد انسانی به جهان به چیزی بستگی داشته باشد، به همین بستگی دارد که در این‌جا و در این لحظه چگونه رفتار کنیم. امیدی که اغلب به آن فکر می‌کنم (به‌ویژه در شرایط ناامیدکننده‌ای مثل گیر افتادن در زندان یا در چاه فاضلاب)، نوعی حالتِ ذهنی است، و به اوضاع جهان ربط ندارد. ما یا امید داریم یا نداریم. امید، پیش‌بینی نیست؛ سوگیریِ روحِ ماست. هر یک از ما باید امید واقعی و اساسی را در درون خود بیابد. کسی نمی‌تواند یافتن امید را به دیگری محول کند. امید در این معنای عمیق و قدرتمند مترادف با این نیست که وقتی اوضاع بابِ ‌میل‌مان است از وضعیت لذت ببریم؛ به معنای سرمایه‌گذاری در اموری نیست که معلوم است خیلی زود به ثمر می‌رسد؛ امید، توانایی تلاش برای موفقیت است. بی‌تردید امید به معنای خوش‌بینی نیست. امید، باور به این نیست که اتفاق خوبی رخ خواهد داد. بلکه اطمینان از این است که فارغ از هر نتیجه‌ای، اتفاقی معنادار در حال وقوع است. مهم‌تر از همه اینکه این نوع امید است که به ما قدرت می‌دهد که زندگی کنیم و همواره چیزهای جدیدی را بیازماییم، حتی وقتی اوضاع مثل این لحظه و اینجا، بی‌اندازه ناامیدکننده به نظر می‌رسد. در مواجهه با این پوچی، باید گفت که زندگی گرانبهاتر از آن است که اجازه دهد با بیهوده زیستن، بی‌هدف زیستن، بی‌معنا زیستن، بی‌عشق زیستن، و در نهایت، بی‌امید زیستن، از ارزشش بکاهیم. @FarnazSeifi
Show all...
ادبیات اروتیک زنان عرب؛ سه‌هزار سال 'عشق و شهوت' سلمی الدباغ، نویسنده فلسطینی-بریتانیایی برای اولین‌بار گلچین ادبی منتشر کرده که مجموعه‌ی آثاری از ۳هزار سال اروتیک‌نویسی زنان عرب است. زنان جهان عرب، سالیان سال قبل از این‌که زنان در جهان انگلیسی زبان دست به قلم شوند و کتابی منتشر کنند، می‌نوشتند و صدایی داشتند. بیش از هزار سال پیش در بغداد، زنی شاعر - جارية الناطفي - به عضویت مهم‌ترین گروه ادبی بغداد به نام "گروه مجنون" پذیرفته شد، گروهی که اتفاقا بسیاری از اشعارشان محتوایی اروتیک داشت. سروده‌های او چنان گیرا و خوب بود که مردان شاعر مطرح آن دوران از جمله أبو نواس به او حسادت می‌کردند. یکی از نکات مهم این گلچین ادبی این‌جاست که سلمى الدباغ تلاش کرده تا در آثار، تقلای زنان عرب در نسبت خود با شهوت، میل و نیاز جنسی و لذت تن را نشان دهد. او حواسش هست این کلیشه‌ رایج را به چالش بکشد که زنان عرب چیزی از میل جنسی و لذت تن ننوشتند و با شواهد نشان دهد که هزاران سال است از این موضوعات می‌نویسند، اما در عین‌حال این چالش مداوم را هم نشان می‌دهد که زنان چطور همیشه و تا همین امروز درگیر این تابوهای رایج جامعه‌ حتی در ذهن خودشان‌اند و چطور نوشتن از سکس و عشق و نیاز تن، نه تنها شجاعت مواجهه با جامعه که جرات کنار آمدن با این درگیری‌های ذهنی را نیز می‌طلبد. در میان آثار این مجموعه، این درگیری و تقلای ذهنی در آثار زنان معاصر، چشمگیرتر است تا زنانی که صدها سال قبل می‌زیستند. دو دوره مهم، خلافت بنی‌امیه و بنی عباس بود که دوران آرامش، ثبات نسبی و امکانات بیشتر بود و بسیاری از شاعران و نویسندگان این دوران از جمله زنان دست به قلم، به سراغ نوشتن از "لذت‌های دنیوی" رفتند. شواهد بازمانده از این دوران نشان می‌دهد که در پاره‌ای از دوران خلافت عباسیون، زنان می‌توانستند اگر از رابطه جنسی با همسر خود رضایت نداشتند، درخواست طلاق کنند. سقوط اندلس در سال ۱۴۹۲ میلادی نقطه‌ عطف غم‌انگیزی در اروتیک‌نویسی زنان عرب است؛ سال‌ها طول کشید تا زینب فواز، داستان‌نویس و فعال حقوق زنان که از شیعیان لبنان بود، جرات کند و و از نیاز جنسی زنان، عشق ممنوعه و تن زن نوشته و از ازدواج اجباری انتقاد کند. عنوان این کتاب - "ما با نشانه‌ها می‌نویسیم" - برگرفته از شعری است درباره‌ی عُليَّة بنت المهدی، خواهر هارون الرشید، که از چارچوب‌های زمانه بیرون زده بود. در بخشی از این شعر می‌خوانیم: "ما در میان جمع، با نشانه‌ها می‌نویسیم/ کنایه‌های ضمنی را بدون خط می‌نویسیم". در بسیاری از آثار کتاب این نشانه‌ها، سمبل‌ها و استعاره‌ها به چشم می‌خورند و درک دقیق‌تری از تاریخ فرهنگی این نشانه‌ها به مخاطب می‌دهند. مطلبی در معرفی و بررسی کتاب ارزش‌مند و مهم سلمی الدباغ نوشتم که در نوع اولین است و چشم‌اندازی از هزاران سال اروتیک‌نویسی زنان عرب ارائه می‌کند. ادامه مطلب را در زیر بخوانید: https://www.bbc.com/persian/arts-61540159 @FarnazSeifi
Show all...
زنان ایران در سال‌های سختی 🔻 از زنان ایرانیِ ساکن کشور درخواست کرده بودم تا روایت خود را از تأثیر هولناک اوضاع چند سال‌ اخیر برای من ارسال کنند. بیش از صد روایت از گوشه‌وکنار کشور و از زنانی از قشرهای مختلف اجتماعی به دستم رسید. روایت‌هایی تلخ که پرده از تأثیرات پنهان ریز و درشتی برمی‌داشت که برخی برای من که سال‌هاست درباره‌ی وضعیت زنان جهان می‌خوانم و می‌نویسم، تازه بود و به مراتب دردناک. فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، بیماری همه‌گیر و آینده‌ای نامعلوم‌تر از همیشه، زندگی زنان ایرانی را به تقلایی مداوم در وضعیتی بغرنج تبدیل کرده است. شبکه‌ی حمایتی آن‌ها را از همیشه کوچک‌تر کرده، تحصیلات عالی را که یکی از معدود دستاوردهای زنان ایران در دهه‌های اخیر بوده متزلزل کرده و زنان را زودتر از هر گروه دیگری از بازار کار بیرون رانده و به خانه‌ها بازگردانده است. چرخه‌ی تبعیض و خشونت علیه زنان را پررنگ‌تر و بیرون زدن از آن را سخت‌تر کرده است. در چاردیواری خانه نیز زنان به عقب رانده شد‌ه‌اند، احساس امنیت شخصی و جمعی‌شان کاهش یافته و بیش از گذشته آسیب‌پذیر شده است. تلخی این روزگار حتی آرزوها و رؤیاهای زنان را نیز به باد داده است. ✉️ بسیاری از روایت‌هایی که به دستم رسید از زنان اکثراً جوانی که سعی می‌کردند تا زمینه را برای خروج از محیط بسته‌ی شهرهای کوچک‌ یا خانواده‌های سخت‌گیر خود فراهم کنند و با تلاش برای ادامه‌ی تحصیل یا یافتن شغل، روزگار بهتری را بگذرانند، اما آرزوی بسیاری از آن‌ها ناگهان دود شد و دور. وقتی فشار اقتصادی کمرشکن می‌شود، اغلب این بودجه و سهم زندگی زنان است که تقلیل می‌‌یابد. ✉️ مهنوش، زنی ۴۵ ساله از شیراز، می‌گوید در ۳ سال گذشته، شوهری که تا قبل از آن به خشونت کلامی متوسل می‌شد، حالا بی‌محابا او را مورد خشونت جسمی هم قرار می‌دهد: «شوهرم کارش را از دست داد. همان روز دوم خانه‌نشینی، سر صبحانه چیزی را بی‌خود بهانه کرد و درِ چینی ظرف کَره‌خوری را به سمت من پرت کرد. کبودی بزرگی روی گونه‌ی راست‌ام نشست و استخوان گونه تا مدت‌ها درد می‌کرد. یک هفته‌ی بعد از او پرسیدم که نمی‌خواهی دنبال کار تازه بروی؟‌ داد و فریاد راه انداخت، گلدان شیشه‌ای را از روی میز به زمین انداخت و شکاند. زندگی ما به سرعت از وضعیتی که به‌رغم فراز و نشیب، بد نبود، به جهنم تبدیل شد.» ✉️ بحران‌های چندوجهی روابط فامیلی را نیز دستخوش تغییر کرده است. زنانی از نقاط مختلف کشور گفتند که حتی پیش از همه‌گیری کرونا (و حالا بعد از تزریق واکسن) امکان رفت‌و‌آمد به خانه‌ی اقوام و آشنایان نزدیک خود را ندارند، چون هر «دیدی، بازدیدی هم دارد» و دیگر در توان مالی‌شان نیست که مهمان دعوت کنند و به رسم رایج چند غذای مرغ و گوشت‌دار سرِ سفره بگذارند. ✉️ بسیاری از افزایش مشکلات روانی، از جمله افسردگی و اضطراب، مستأصل شدند. دسترسی زنان به محصولات و خدمات درمانی کمتر شده است. زنان مثل سابق فرصت و امکان مراجعه به پزشک و انجام آزمایش‌های ضروری از جمله معاینه‌ توسط پزشک زنان، رسیدگی به مشکلات پوستی و هورمونی را ندارند و توان مالی‌شان برای تهیه‌ی محصولات باکیفیت حتی برای بهداشت قاعدگی کمتر شده است. گزیده‌ای از این قصه‌های پرغصه را در مطلب زیر می‌توانید بخوانید: زنان ایران در سال‌های سختی 🔻 https://www.aasoo.org/fa/notes/3659 @FarnazSeifi
Show all...
امروز در بسیاری از زبان‌ها ترکیب این دو واژه را داریم و به‌کرات استفاده می‌کنیم: «کنترل باروری». اما کمتر کسی می‌داند این واژه را زنی خلق کرد که تاریخ کنترل باروری، سقط جنین و حق زن بر بدن خود، بدون او کاملا لنگ می‌زند. زنی به نام مارگرت سنگر که بخشی از میراث عظیم و ماندگار او برای همه‌ی زنان جهان است و بخش چشمگیری برای زنان آمریکا: نهاد غیردولتی Planned Parenthood که به زنان سراسر آمریکا رایگان خدمات بهداشت باروری، کنترل باروری و سقط جنین ارائه می‌دهد. نهادی که دفتر مرکزی عظیم آن‌ها اتفاقا در همین ایالتی است که این روزها کمر به قتل این حق مهم زنان بسته است: تگزاس. مارگرت سنگر در سال ۱۸۷۹ در نیویورک از والدینی ایرلندی‌تبار و کاتولیک متولد شد. از ابتدای جوانی پرستاری پیشه کرد و در مناطق زاغه‌نشین و بسیار فقیر شرق نیویورک می‌رفت و رایگان مردم را معاینه و درمان می‌کرد. در همین‌جا بود که به چشم خود دید زادوولد بی‌رویه و این واقعیت که زن هیچ کنترلی بر بدن خود ندارد، ریشه‌ی بسیاری از مشکلات و فرودستی زنان است. مارگرت سنگر از ابتدای جوانی سوسیالیست بود و در حلقه‌های چپ‌ها و سوسیالیست‌ها در نیویورک رفت‌وآمد داشت. او بعدها گفت حق زن بر بدن را از سوسیالیسم آموخت. ترکیب سوسیالیسم، فمینیسم، پرستاری و دیدن واقعیت‌های زاغه‌نشین‌های نیویورک او را برآن داشت که شروع به نوشتن سلسله مقالاتی درباره‌ی آموزش جنسی، بهداشت جنسی و لزوم کنترل باروری زنان کند. مقالاتی که با معیارهای نیویورک سال‌های ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ بسیار جسورانه و تابوشکن بود و سروصدا و اعتراض‌های بسیاری به دنبال داشت. در همین سال‌ها دوستی از او کمک خواست تا به اتاقک زنی برود که زیرزمینی جنین ناخواسته را سقط کرده بود، حال زن بسیار بد بود، سنگر نمی‌دانست برای این حال بد باید چه کند. به سراغ پزشکی رفت که می‌شناخت و مرد پزشک سرسری و ساده به سنگر گفت که این‌جور وقت‌ها «خودش را قاطی نکند». سنگر چنان از کوره در رفت که شروع به فریاد کشیدن بر سر مرد پزشک کرد که پزشک شده تا فهم و شعورش از درد و زن در حال مرگ این باشد که «خودش را قاطی نکند». همان‌جا تصمیم‌اش را گرفت: زندگی‌اش باید وقف حق زنان بر کنترل بارداری شود. در اکتبر ۱۹۱۶، سنگر بعد سفری به اروپا برای آشنایی بیشتر با شیوه‌های کنترل بارداری آن‌ها، اولین کلینیک کنترل بارداری را در بروکلین تاسیس کرد. تنها نه روز بعد مقامات به سراغ او آمده و سنگر را بازداشت کردند و با قرار وثیقه سنگین، بالاخره او را آزاد کردند. سنگر صاف برگشت و کارش را ادامه داد. دوباره او را بازداشت کردند، این‌بار وثیقه سنگین‌تری تعیین کردند. سنگر خیلی زود خواهرش - اتل سنگر- را هم همراه خود کرد. دو خواهر خانه به خانه به سراغ زنان می‌رفتند، به آن‌ها آموزش جلوگیری از بارداری می‌دادند و کمک می‌کردند تا زنان بتواند کنترلی بر باروری بی‌رویه داشته باشند. وقتی مارگرت برای بار سوم بازداشت شد، در دادگاه با صدای رسا گفت:«من به قانونی که زن را بیچاره می‌کند، احترامی نمی‌گذارم و هر روز این قانون را زیر پا خواهم گذاشت.» این‌بار او به ۳۰ روز حبس محکوم شد. تبلیغات و سروصدای رسانه‌ای پیرامون دادگاه سنگر بسیار بود و بیشتر از هرچیز به این کمک کرد که افراد بیشتری با تلاش‌های جنبش کنترل باروری آشنا و به کار آن‌ها علاقه‌مند شوند. در سال ۱۹۱۷ سنگر نشریه‌ی «Birth Control Review» را راه انداخت که اولین مرجع تخصصی در این حوزه بود. بعد از جنگ جهانی اول، سنگر در سال ۱۹۲۱ «اتحادیه آمریکایی کنترل باروری» را بنیان گذاشت. بیانیه‌ی آن‌ها کوتاه و روشن بود:« بچه‌ها باید ثمره‌ی عشق باشند، نطفه‌ی آن‌ها با رضایت تام مادر بسته شده باشد، و تنها در حالتی متولد شوند که تولد آن‌ها سلامت مادرشان را دچار بحران و آسیب جدی نمی‌کند. هر زنی باید این آزادی و قدرت را داشته باشد که مانع از بارداری خود شود و نخواهد نطفه‌ای در او شکل بگیرد.» ادامه مطلب را در زیر بخوانید: https://telegra.ph/مارگارت-سنگر-09-03 @FarnazSeifi
Show all...
امروز در بسیاری از زبان‌ها ترکیب این دو واژه را داریم و به‌کرات استفاده می‌کنیم: «کنترل باروری». اما کمتر کسی می‌داند این واژه را زنی خلق کرد که تاریخ کنترل باروری، سقط جنین و حق زن بر بدن خود، بدون او کاملا لنگ می‌زند. زنی به نام مارگرت سنگر که بخشی از میراث عظیم و ماندگار او برای همه‌ی زنان جهان است و بخش چشمگیری برای زنان آمریکا: نهاد غیردولتی Planned Parenthood که به زنان سراسر آمریکا رایگان خدمات بهداشت باروری، کنترل باروری و سقط جنین ارائه می‌دهد. نهادی که دفتر مرکزی عظیم آن‌ها اتفاقا در همین ایالتی است که این روزها کمر به قتل این حق مهم زنان بسته است: تگزاس. مارگرت سنگر در سال ۱۸۷۹ در نیویورک از والدینی ایرلندی‌تبار و کاتولیک متولد شد. از ابتدای جوانی پرستاری پیشه کرد و در مناطق زاغه‌نشین و بسیار فقیر شرق نیویورک می‌رفت و رایگان مردم را معاینه و درمان می‌کرد. در همین‌جا بود که به چشم خود دید زادوولد بی‌رویه و این واقعیت که زن هیچ کنترلی بر بدن خود ندارد، ریشه‌ی بسیاری از مشکلات و فرودستی زنان است. مارگرت سنگر از ابتدای جوانی سوسیالیست بود و در حلقه‌های چپ‌ها و سوسیالیست‌ها در نیویورک رفت‌وآمد داشت. او بعدها گفت حق زن بر بدن را از سوسیالیسم آموخت. ترکیب سوسیالیسم، فمینیسم، پرستاری و دیدن واقعیت‌های زاغه‌نشین‌های نیویورک او را برآن داشت که شروع به نوشتن سلسله مقالاتی درباره‌ی آموزش جنسی، بهداشت جنسی و لزوم کنترل باروری زنان کند. مقالاتی که با معیارهای نیویورک سال‌های ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ بسیار جسورانه و تابوشکن بود و سروصدا و اعتراض‌های بسیاری به دنبال داشت. در همین سال‌ها دوستی از او کمک خواست تا به اتاقک زنی برود که زیرزمینی جنین ناخواسته را سقط کرده بود، حال زن بسیار بد بود، سنگر نمی‌دانست برای این حال بد باید چه کند. به سراغ پزشکی رفت که می‌شناخت و مرد پزشک سرسری و ساده به سنگر گفت که این‌جور وقت‌ها «خودش را قاطی نکند». سنگر چنان از کوره در رفت که شروع به فریاد کشیدن بر سر مرد پزشک کرد که پزشک شده تا فهم و شعورش از درد و زن در حال مرگ این باشد که «خودش را قاطی نکند». همان‌جا تصمیم‌اش را گرفت: زندگی‌اش باید وقف حق زنان بر کنترل بارداری شود. در اکتبر ۱۹۱۶، سنگر بعد سفری به اروپا برای آشنایی بیشتر با شیوه‌های کنترل بارداری آن‌ها، اولین کلینیک کنترل بارداری را در بروکلین تاسیس کرد. تنها نه روز بعد مقامات به سراغ او آمده و سنگر را بازداشت کردند و با قرار وثیقه سنگین، بالاخره او را آزاد کردند. سنگر صاف برگشت و کارش را ادامه داد. دوباره او را بازداشت کردند، این‌بار وثیقه سنگین‌تری تعیین کردند. سنگر خیلی زود خواهرش - اتل سنگر- را هم همراه خود کرد. دو خواهر خانه به خانه به سراغ زنان می‌رفتند، به آن‌ها آموزش جلوگیری از بارداری می‌دادند و کمک می‌کردند تا زنان بتواند کنترلی بر باروری بی‌رویه داشته باشند. وقتی مارگرت برای بار سوم بازداشت شد، در دادگاه با صدای رسا گفت:«من به قانونی که زن را بیچاره می‌کند، احترامی نمی‌گذارم و هر روز این قانون را زیر پا خواهم گذاشت.» این‌بار او به ۳۰ روز حبس محکوم شد. تبلیغات و سروصدای رسانه‌ای پیرامون دادگاه سنگر بسیار بود و بیشتر از هرچیز به این کمک کرد که افراد بیشتری با تلاش‌های جنبش کنترل باروری آشنا و به کار آن‌ها علاقه‌مند شوند. در سال ۱۹۱۷ سنگر نشریه‌ی «Birth Control Review» را راه انداخت که اولین مرجع تخصصی در این حوزه بود. بعد از جنگ جهانی اول، سنگر در سال ۱۹۲۱ «اتحادیه آمریکایی کنترل باروری» را بنیان گذاشت. بیانیه‌ی آن‌ها کوتاه و روشن بود:« بچه‌ها باید ثمره‌ی عشق باشند، نطفه‌ی آن‌ها با رضایت تام مادر بسته شده باشد، و تنها در حالتی متولد شوند که تولد آن‌ها سلامت مادرشان را دچار بحران و آسیب جدی نمی‌کند. هر زنی باید این آزادی و قدرت را داشته باشد که مانع از بارداری خود شود و نخواهد نطفه‌ای در او شکل بگیرد.»
Show all...
​​هر سال بیشتر به آن دو جمله ویرجینیا وولف ایمان می آورم که «به عنوان یک زن، کشوری ندارم. به عنوان یک زن، کشوری نمی‌خواهم.» چیزی که برای من معنی «سرزمین من» می‌دهد، زنان‌اند و بس. این میان زنان افغانستان، از هرکجا به بند بند قلب من نزدیک‌ترند، نه فقط به خاطر این پیشینه‌ی تاریخی و فرهنگی و زبانی مشترک، چون این بخت را داشتم ببینم چطور با شور و همت دارند میان این بلبشوی فساد و دزدی «مردان سیاست»، خشت روی خشت می‌گذارند. چون این اقبال را داشتم چیزکی به زنان جوان افغانی بیاموزم و ازشون یاد بگیرم. این خنجری که قلب من را بریده، شبیه هیچ خنجر و زهر سیاسی دیگری نیست. سهمگین‌تر از تمام آن‌هاست، چون این‌بار واقعا این خنجر را در دل «سرزمین من»، فرو بردند. پانزده ساله که بودم، گوشه‌ی مجله‌ای ستون کوچکی را خواندم درباره‌ی سازمانی در مرز افغانستان و پاکستان برای حقوق زنان که بیمارستان راه انداخته بودند، مدرسه آموزش پرستاری به زنان افغان، کلاس خیاطی و ...آن وقت‌ها گاهی طالبان را در تلویزیون ایران می‌دیدیم(آن وقت‌ها طالبان هنوز "جنبش اصیل منطقه‌ای" برای آقایان نبود و دشمن ما بود) و تصویر زنان برقع‌پوش که به چشم‌ پانزده‌ساله‌ام خیلی ترسناک بود. آبی ملایم و لیمویی برقع‌ها هم چیزی از ترسناکی‌اش کم نمی‌کرد. در آن ستون خواندم که اخیرا چند تن از زنان فعال این سازمان، پنهانی وارد خاک افغانستان شدند و زیر برقع‌ها با خودشان کتاب برده بودند تا برسانند به دست چند زن افغان و آن‌ها به زنان دیگری و زنان دیگر و… زنان این سازمان بودند که با جان‌شان قمار کردند تا فیلم سنگسار زنان در استادیوم ورزشی به دست طالبان را مخفیانه ضبط و به خارج از کشور قاچاق کنند. تصور کردن این شجاعت هم من را مبهوت کرد. آن ستون چنان تاثیر عمیقی بر من گذاشت که یکی از جرقه‌های پراکنده اما به‌هم‌پیوسته‌ی پانزده سالگی‌ام بود که من را برای همه عمر فمینیست کرد و با خودم قرار گذاشتم همیشه کنجی از تلاش برای بهتر کردن وضع زنان باشم. اسم آن سازمان «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» بود. بعدها فهمیدم بنیان‌گذارش مینا کشور کمال، فعال زن سکولار بود که هم با روس‌ها و کمونیست‌ها مخالف بود، هم مجاهدین، هم اسلام‌گرایان تندرو که آن موقع هنوز اسم‌شان طالبان نبود و خواهان سکولاریسم بود و حقوق زنان. مینا کشور کمال خیلی زود وقتی فقط ۳۲ سال داشت، در کویته پاکستان ترور شد. زنان هم‌پیمان‌اش می‌گفتند نیروهای گلبدین حکمتیار او را ترور کردند، منابع رسمی می‌گفتند سازمان امنیت وقت افغانستان او را ترور کرد. ما (همه آن کسانی که سرزمین‌مان، زنان‌اند و بس)، وامدار شجاعت زنان قبلی و تلاش آن‌هاییم. همان‌ها که بارها خشت روی خشت گذاشتند و ناگهان دست مردان، تمام خشت‌ها را پراکند و به زمین ریخت. ما هم مثل آن‌ها حق داریم و باید یک سوگواری مفصل کنیم، بعد دوباره بلند شویم، غبار بتکانیم و از نو خشت روی خشت، دانه پشت دانه، دست یکدیگر را گرفتن از پس دست… تمام تاریخ زیسته زنان همین است... @FarnazSeifi
Show all...
​​همیشه معتقدم یک «نابغه» و «مورد استثنایی» را نباید برای بچه‌ها الگو کرد. آن‌که در یک حوزه‌ی مشخص، «نابغه» و یکی در میان هزاران است، همین است: یکی در میان هزاران… بیش از هرچیز این نمونه‌ها، به بچه و نوجوان احساس ناکافی بودن، کم‌هوشی، بی‌عرضگی و شکست می‌دهند. بچه‌ها و نوجوانان به الگوهایی نیاز دارند که آدمی است مثل خودشان و مثل اکثر ما:‌ آدمی با هوشی معمولی، توانایی محدود، زندگی عادی که چیزهایی داشت و چیزهایی نداشت...اما آن آدم، همین توانایی و هوش و امکانات معمولی‌اش را جمع کرد، همت کرد، عرق ریخت و کاری کرد کارستان...نیم وجب دور خودش را بهتر کرد...به باهمستان خود سود رساند...منشا خیر و نیکی شد… یکی مثل عالیه محمدباقر. عالیه محمد باقر، در کتاب‌خانه‌ی مرکزی شهر بصره در عراق، کتاب‌دار بود. وقتی بچه بود، پدرش برای او قصه‌ی هولناک آتش‌سوزی کتاب‌خانه‌ی «نظامیه» بغداد را گفته بود. قصه‌ی دردناکی که او را وحشت‌زده کرد و هم‌زمان از همان‌جا مصمم کرد که کتاب‌دار شود. وقتی در سال ۲۰۰۳، نیروهای آمریکا و متحدان‌شان به عراق حمله‌ور شدند، در آن بلبشو و هرج‌ومرج، عالیه محمد باقر که در آن زمان ۱۴ سال بود کتاب‌داری می‌کرد، فوری تصمیم‌اش را گرفت. وظیفه‌ی او این بود که هر تعداد کتاب از کتاب‌خانه‌ی مرکزی بصره را که می‌تواند، نجات دهد. بصره، شهری است شیعه‌نشین که اکثریت جمعیت مخالف صدام حسین بودند. جنگ که شروع شد، دولت وقت بعثی، کتاب‌خانه بصره را تبدیل به یکی از دفاتر دولت کرد. عالیه بلافاصله شروع به خروج قاچاقی کتاب‌ها از کتاب‌خانه کرد. نیروهای بریتانیا دورتادور بصره را محاصره کردند و روزهای متمادی شهر در محاصره‌ی کامل بود. عالیه به سراغ صاحب رستوران «حمدان» رفت که در مجاورت کتاب‌خانه بود. او را راضی کرد تا به او کمک کند. عالیه شبانه با کمک دو سه کتاب‌دار دیگر، کتاب‌ها را پاورچین پاورچین به پشت‌بام می‌رساندند، از آن‌جا کتاب‌ها را به صاحبت رستوران و پیش‌خدمت‌هایش در پشت‌بام بغلی می‌دادند و آن‌ها به سرعت در حالی که خود را خم کرده بودند تا سرشان به باد نرود، کتاب‌ها را به رستوران می‌بردند. عالیه محمدباقر از شوهرش خواست یک کامیون پیدا و کرایه کند، کتاب‌ها را مخفیانه از رستوران بار کامیون کردند و در خانه‌های ده‌ها نفر از کارمندان کتاب‌خانه، اقوام، آشنایان، اقوام صاحب رستوران، همسایه‌ها و ...پخش و پنهان کردند. پیش‌بینی عالیه محمدباقر درست درآمد: کتاب‌خانه کاملا در جنگ نیروهای عراق و بریتانیا نابود شد. اما قبل نابودی، عالیه با همین همت، ۷۰٪ کل کتاب‌های کتاب‌خانه را که بیش از ۳۰ هزار جلد کتاب می‌شد، نجات داد. وقتی کتاب‌خانه‌ی بصره دوباره بازسازی و به راه افتاد، عالیه بود که تمام کتاب‌ها را دوباره جمع و به کتاب‌خانه آورد و به پاس همت‌اش به سمت ریاست کتاب‌خانه‌ی مرکزی بصره انتخاب شد. ویروس کوید-۱۹ عالیه محمدباقر را هم از ما گرفت. او دیروز(۱۳ اوت ۲۰۲۱) بر اثر ابتلا به ویروس کرونا در شهرش درگذشت. قصه‌ی زندگی و کار مهم و خارق‌العاده‌ی او را ژانت وینتر در قالب یک کتاب کودکان نوشت: کتابی به نام «کتاب‌دار بصره». کتابی خوب و پرنکته برای بچه‌ها، از آن دست الگوهای واقعی و ملموس که بچه‌ها به آن نیاز دارند. قصه‌ی کارستان آدم‌هایی که «نابغه و فوق‌العاده تیزهوش و استثنا» نیستند، آدم‌هایی‌اند عادی که با دست خالی و همت بلند و باور به اهمیت و لزوم کاری، کارستان می‌کنند. جای شما خالی خواهد بود خانم عالیه محمدباقر و کتاب‌خانه‌ی بصره تا ابد، مدیون شماست. @FarnazSeifi
Show all...
فراخوان: گردآوری‌ روایت‌های زنان از رنج زنان ایران در این چند سال گذشته اوضاعی بسیار سخت و طاقت‌فرسا را تجربه کرده‌اند و می‌کنند: تحریم اقتصادی، تحدید‌ سیاسی و تبعیض اجتماعی، ناکارآمدی و بی‌کفایتی و فساد اداری، و بختک پاندمی کرونا. این ترکیب غریب بیش از هر گروهی زنان را هدف گرفته و زیست روزمره‌ی آن‌ها را سخت‌تر می‌کند. اما صدای زنان ایران (از هر گروه، باور و منش سیاسی و طبقه اجتماعی و اقتصادی که باشند) در روایت این رنج غایب است. کمتر می‌شنویم و می‌دانیم که شرایط دشوار این چند سال اخیر با زندگی شخصی زن ایرانی در چهاردیواری خانه‌اش، نسبت‌اش با اطرافیان‌اش، رویاها و آرزوهایش، سبد خرید روزانه‌ی او، احساس امنیت جسمی و روانی‌اش، بار مسئولیت‌هایش، موقعیتش در محله و جامعه، وضع کار و تحصیلش، حق او بر بدن خود و… چه کرده است. لطفا کمک کنید تا روایت زنان ایران را از این دوران سخت گردآوری کنیم. اگر زنی هستید ساکن هرجای ایران، از شما دعوت می‌کنم یکی از تاثیرات ملموسی را که تحریم و تبعیض در زندگی شخصی‌تان گذاشته، روایت کنید. هر طور که راحت هستید می‌توانید روایت‌تان را به دستم از راه‌های زیر برسانید، به صورت کتبی و نوشته یا صوتی و شفاهی. اگر ممکن است به همراه روایت‌تان بگویید که از کجای ایران هستید و چند سال دارید. 🔸می‌توانید در تلگرام به آی‌دی زیر بفرستید: @ZananRavi 🔸یا می‌توانید ایمیل کنید: [email protected] @FarnazSeifi
Show all...
​​شصت و یک سال پیش، امروز(۲۳ ژوئیه) اولین قرص ضدبارداری در آمریکا برای خرید و استفاده وارد بازار شد. کارل جراسی، شیمی‌دان و محقق اهل اتریش که از دست نازی‌ها به آمریکا فرار کرده و پناهنده شده بود، اولین قرص ضدبارداری را ساخت. جراسی که قرص «آنتی هیستامین» هم از کشف‌های مهم اوست، اصلا دنبال تحقیق دیگری بود که ناگهان فهمید ترکیبی که به آن دست یافته با کمی دستکاری می‌تواند به کار جلوگیری از بارداری آید. متمرکز بر این یافته شد و اولین قرص ضدبارداری را ساخت که انقلابی واقعی برای تک تک زنان بود. اما ۵ سال بعد بود که با حکم دادگاه عالی آمریکا، قرص ضدبارداری در سراسر کشور قانونی شد. پرونده‌ی موسوم به «گریسولد در برابر ایالت کنتیکات» یکی از جذاب‌ترین و مهم‌ترین پرونده‌های دادگاه عالی در رابطه با حقوق زنان بود. ایالت کنتیکات در آن زمان قانونی مصوب سال ۱۸۷۳ داشت موسوم به Comstock Law که فروش هرگونه دارو یا وسیله‌ای را که از بارداری جلوگیری کند، ممنوع کرده بود. نهاد غیردولتی Planned Parenthood از سال ۱۹۳۵ شعبه‌ای هم در این ایالت داشت که به زنان متاهل و مجرد خدمات بهداشت جنسی، کمک به جلوگیری از بارداری و ...ارائه می‌کرد. شعب Planned Parenthood در کنتیکات کم‌کم بیشتر شد و در شهر واتربری این ایالت هم شعبه‌ای باز کرد. هرچه می‌گذشت مقامات این شهر دردسرهای بیشتری برای این شعبه درست می‌کردند و جلوی پای آن‌ها سنگ‌اندازی می‌کردند. استل گریسولد، رئیس شعب Planned Parenthood در ایالت بود. گریسولد تصمیم گرفت این پرونده را به دادگاه بکشاند. بعد از این‌که دادگاه ایالتی به ضرر آن‌ها حکم داد، گریسولد گفت پرونده را به دادگاه عالی آمریکا می‌کشانیم. دادگاه عالی آمریکا که در آن زمان حتا ۱ زن هم در سمت قاضی نداشت، یکی از پرشورترین و طولانی‌ترین بحث‌های خود را برای صدور حکم این پرونده داشت و در نهایت با رای مثبت ۷ قاضی در برابر ۲ قاضی مخالف، به نفع گریسولد رای داد و استفاده از قرص ضدبارداری و فروش آن به تمام زنان متاهل قانونی شد. این اولین حکم از مجموعه‌ی حکم‌های دادگاه عالی در راستای «حق زن بر بدن خود به مثابه یکی از حقوق حریم شخصی» بود که در نهایت در پرونده‌ی Roe v Wade به قانونی شدن سقط جنین برای همه زنان منجر شد. متن حکم این پرونده که به دست قاضی ویلیام ا. داگلاس نوشته شد، هنوز در دانشگاه‌های حقوق آمریکا به عنوان یک نمونه درخشان استدلال و استعاره‌های دقیق تدریس می‌شود. قاضی داگلاس در بخشی از حکم نهایی نوشت:«آیا ما حاضریم هرگز به پلیس اجازه دهیم که وارد خانه‌های شخصی مردم شود، بالای تخت‌خواب زن و شوهری برود و نظارت و گزارش کند که آن دو در تخت‌خواب چه می‌کنند و چه نمی‌کنند؟ از چه وسیله‌ای استفاده می‌کنند و نمی‌کنند؟ حتا فکر آن هم رعشه‌آور است. حق حریم شخصی افراد کهن‌تر از قانون اساسی آمریکا یا هر کشور دیگر است. حق حریم شخصی، از هر حزب سیاسی، مدرسه و دانشگاه و ...قدیمی‌تر است. ازدواج، زیستن در کنار یکدیگر با همه‌ی خوب و بد آن، امید به دوام آوردن این قرارداد و تا حدی مقدس است. ازدواج ارتباطی است که شیوه‌ای شخصی از روابط دونفر را شکل می‌دهد، ازدواج میدان نبرد سیاسی نیست، ایمان و باور سیاسی نیست. ازدواج پروژه‌ی اجتماعی یا تجاری نیست… به قانون ارتباطی ندارد که زن و شوهر در تخت‌خواب خود و با رضایت هم دست به چه کاری می‌زنند یا نمی‌زنند، از چه وسایلی استفاده می‌کنند یا نمی‌کنند.» کشف و تولید قرص‌های ضدبارداری یکی از مهم‌ترین انقلاب‌ها در تاریخ مبارزه‌ی زنان بود و هست. حق رای در نهایت معنای چندانی نداشت اگر قرار بود تا ابد هر هم‌آغوشی تنیده در هزارتوی وحشت بارداری برای زنان باشد و خود زنان هیچ نقش و کنترلی بر بدن خود بری جلوگیری از بارداری نداشتند. @FarnazSeifi
Show all...
باغ و باغبانی برای زنان همیشه شمشیر دولبه بوده: هم از معدود فضاهایی که زنان را مجال حضور و کار بوده و هم جایی که زنان را به آن تشبیه کنند و با استعاره از گل و گیاه حرکت زنان را محدود کنند. اولین کتاب باغبانی ویژه زنان را جین لودن برای زنان طبقه مرفه نوشت. توصیه‌های این کتاب امروز خنده‌دار است، اما نشان از واقعیت جنسیت‌زدگی هر کار ساده مثل تعویض خاک گلدان در قرن ۱۹ است. مردان قرن‌ها از کار ارزان زنان در باغ بهره‌کشی کردند. هم‌زمان در همان باغ‌ها حضور زنان را با هزار خرافه همراه کردند. خرافه‌هایی مثل این‌که «نگذارید هیچ زنی، به خصوص اگر زن در دوران خون‌ریزی ماهانه است، به خیارها نزدیک شود، چرا که نزدیک شدن زنان، بوته‌ی خیار را ضعیف و پژمرده می‌کند.» انجمن‌های گیاه‌شناسی زنان را به عضویت نمی‌پذیرفتند. بنابراین زنان خود انجمن‌های زنانه‌ راه انداختند و از دل همین انجمن‌ها ده‌ها کنشگری دیگر از مطالبه حق رای گرفته تا کمک به خانواده‌های کشتگان جنگی کلید خورد. یکی از نمادی‌ترین حرکات اعتراضی زنان مبارز حق رای در باغ پادشاهی کیو در لندن رخ داد. زنان گلخانه ارکیده و چای‌خانه‌ی باغ را در اعتراض به مردسالاری و اعتراض به نقش‌های سنتی که مردسالاری برای زنان طبقه‌ی مرفه و طبقه‌ی متوسط تعریف کرده و «مناسب جنس مؤنث» تشخیص داده بود، به آتش کشیدند. از آغاز جنبش کشت محصولات ارگانیک باز زنان‌اند که پیش‌قدم‌اند و باغ را تجربه‌ی جمعی زنانه کردند. ایان همیلتون فینلای، شاعر و باغبان اهل اسکاتلند،در سال ۱۹۶۶ میلادی در مرز اسکاتلند و انگلیس باغ کوچکی را طراحی کرد و ساخت.او درباره‌ی این باغ لب مرز، سیاسی‌ترین نقطه‌ی جغرافیایی برای سرزمینی که می‌خواهد از بریتانیا جدا شود،گفت: «بعضی باغ‌ها گوشه‌ی امن عزلت‌نشینی‌اند، بعضی باغ‌ها اما فرمان حمله‌اند.» این جمله‌ی او را می‌توان برای نسبت زنان با باغ هم استفاده کرد، عرصه‌ای که قرن‌هاست برای زنان هم گوشه‌ی امن است و هم عرصه‌ی نبرد و مبارزه. مطلب زیر بخشی از سلسله مطالبی است که من درباره‌ی نسبت زنان با باغ و باغبانی و ورود زنان به معماری باغ‌ها و باغ در ادبیات زنان خواهم نوشت: زنان در باغ: از کار گِل تا کار دِل @FarnazSeifi
Show all...
​​این کانال نام خود را وامدار ویرجینیا وولف است؛ خالق کتاب «اتاقی از آن خود» و این واژه فمینیستی مهم:«خواهر شکسپیر». وقت آن است از زنی بنویسم که ویرجینیا وولف از او تاثیر گرفت: افرا بن، زنی که در بریتانیای قرن هفدهم جاسوس بود، نمایش‌نامه‌نویس بود و داستان‌نویس، جسور بود و پیشرو و جهان‌دیده و در روزگار شکسپیر، جرات می‌کرد و از چیزهایی می‌نوشت که حتا مردان هم جرات‌اش را نداشتند چه برسد به زنان: از نیاز جنسی زن، از لزوم عشق برای زنان و در مذمت ازدواج اجباری و … افرا در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد و کودکی‌اش در روستا گذشت. پدرش آرایشگر و مادرش پرستار بود. بعد از جنگ داخلی انگلیس در فاصله سال‌های ۱۶۴۲ تا ۱۶۵۱ میلادی، چارلز اول، پادشاه وقت بازداشت و اعدام شد. چارلز دوم، پسر و ولیعهد او به پاریس فرار کرد و دوران ۱۱ ساله‌ای از حاکمیت ارتش و نظامیان شروع شد. در این دوران حلقه‌ای از وفاداران به جانشینی چارلز دوم به نام Sealed Knot شکل گرفت. این گروه بارها دسیسه چید تا چارلز را به جانشینی برگرداند. افرا به دست یکی از اعضای این گروه به نام کلنل کلپپر شناسایی و جذب شد تا برایشان خبرچینی کند. بعد از این‌که چارلز دوم به تاج و تخت بازگشت، افرا را به شهر آنتورپ در بلژیک کنونی فرستاد تا در دوران جنگ انگلیس- هلند برای انگلیس جاسوسی کند. ماموریت اصلی افرا در آنتورپ این بود که ویلیام اسکات را راضی کند تا برای انگلیس جاسوسی کند. ظن این می‌رفت که ویلیام اسکات برای هلندی‌ها جاسوسی می‌کند و ماموریت اصلی افرا این بود تا از او یک جاسوس دوجانبه بسازد. بعد از این دوران افرا به سفر دوردستی در سورینام کنونی رفت. بعدها یکی از معروف‌ترین آثارش را با الهام از عاشق و معشوقی در تب دوری از هم نوشت که در سورینام با آن‌ها آشنا شد. جاسوسی آزادی عملی به او داده بود که زنان بسیار انگشت‌شماری در آن دوران داشتند، اما افرا برای بیشتر سال‌های جاسوسی هیچ دستمزدی دریافت نکرد یا اگر پولی گرفت، ناچیز بود و کفاف مخارج زندگی را نمی‌داد. نیاز مالی باعث شد که افرا دست به قلم شود و شروع به نوشتن کند. در دهه ۱۶۶۰ که پایه‌های پادشاهی چارلز دوم قرص و محکم شده بود، با حمایت پادشاه «کینگز کمپانی»، یکی از دو سالن‌های تئاتر، در لندن افتتاح شد. افرا بن به‌عنوان نمایش‌نامه‌نویس به استخدام این سالن تئاتر درآمد و در قبال کار خود دستمزد مناسبی هم دریافت می‌کرد. در اولین نمایش‌نامه‌ی خود - The Forc’d Marriage - به سراغ ازدواج اجباری زنان رفت. نمایشی جسورانه در قرن هفدهم که یکی از اولین نمونه‌هایی است که کسی جرات کرد و ازدواج اجباری و بی‌اهمیتی نظر زن در این تصمیم مهم را به چالش کشید. نکته مهم این بود که او تنها زنی بود که سراغ این موضوع رفت و خود زنی بود بیوه که دیگر هرگز قصد ازدواج نداشت. افرا انتقاد از ازدواج‌های اجباری را در دو نمایش‌نامه بعدی نیز ادامه داد. سه سال بعد در نمایش‌نامه Abdelazer به سراغ این سوژه رفت که چطور میل جنسی زنان نادیده گرفته می‌شود و به محض این‌که زنی نشان دهد که از سکس لذتی می‌برد، او را سرکوب و تنبیه می‌کنند. او این نمایش‌نامه را براساس تجربه‌ای شخصی نوشت. با مردی وارد رابطه شده بود که خشونت می‌کرد و توجهی به نیازهای جنسی و عاطفی او نداشت. این نمایش‌نامه بود که او را به شهرت رساند، دستمزدش را چند برابر کرد و نام او را در میان علاقه‌مندان هنر بر سر زبان‌ها انداخت. افرا به جز نمایش‌نامه، اشعار خوبی هم می‌سرود. در شعر «ناامیدی» او رابطه جنسی میان یک چوپان و زنی به اسم کلوریس را به تصویر کشید. مرد چوپان در امورات جنسی ناتوان بود و کنترل سکس میان آن دو به دست زن افتاد. او یکی از نخستین زنان در ادبیات انگلیسی بود که راه را برای دیگر زنان گشود تا از بدن، نیاز و میل جنسی خود بنویسند. افرا از مخالفان برده‌داری بود و آشکارا از برده‌داری انتقاد می‌کرد. او تمام عمر به چارلز دوم وفادار ماند. در اواخر عمر که بیمار شده بود و دوباره فقیر، پیشنهاد نوشتن شعری برای مراسم تحلیف ویلیام سوم را به‌رغم این‌که دستمزد کار بسیار بالا بود، رد کرد. چرا که باور داشت سلطنت باید در خانواده‌ی چارلز دوم باقی بماند و بس. او در فقر و تنهایی از دنیا رفت. ویرجینیا وولف در «اتاقی از آن خود» درباره‌ی افرا بن نوشت:‌ «افرا بن بود که ثابت کرد زن می‌تواند از راه نوشتن، با چشم بستن بر روی بعضی چیزها، پول درآورد. بنابراین نه تنها نوشتن زنان را از برچسب‌های کار احمقانه و ذهن منحرف دور کرد، بلکه به امری مهم بدل کرد.» وولف نوشت که نه تنها او بلکه تمام زنانی که بعد از افرا بن در ادبیات انگلیسی دست به قلم شدند، همه به نوعی وامدار شجاعت، جسارت و بیرون زدن او از چارچوب‌هایند. @FarnazSeifi
Show all...
​​وقتی لو کوربوزیه، معمار و شهرساز مشهور فرانسوی-سوئیسی و از پیشگامان معماری مدرن، سیستم آنتروپومتری(انسان‌سنجی) مودولور را ساخت، مفتخرانه اعلام کرد که این سیستم را براساس یک «مامور پلیس مرد خوش‌تیپ بریتانیایی» طراحی کرده است. در ذهن او این مامور پلیس، دست‌کم ۱۸۲ سانت قد داشت، شانه‌های عریض و پهن و «مردانه»، ساق پای ورزیده، شکم برآمده ندارد و دستان پهن و قوی. با همین سیستم انسان‌سنجی که او ساخت، نه تنها خودش که تا همین امروز معماران و شهرسازان، ساختمان و فضای عمومی و آپارتمان و محیط کار را طراحی کرده و می‌سازند. سیستمی که سر سوزنی به زنان، کودکان، افراد دارای معلولیت و میلیون‌ها مردی که دست‌کم ۱‍۸۲ سانت قد و شکم صاف ندارند، فکر نکرده است. در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی بعضی زنان معمار و شهرساز دیگه کلافه از سلطه‌ی این سیستم پوسیده و تک بعدی، آستین‌ها را بالا زدند و «ماتریکس» را تاسیس کردند. سازمانی اشتراکی و متشکل از زنان معمار، طراح و شهرساز که علیه این سیستم و دیگر ابعاد کاملا مردسالار معماری و شهرسازی ایستادند. «ماتریکس» در مانیفست اعلام به کار خود در سال ۱۹۸۱ نوشت:« زنان چشم‌انداز متفاوتی از محیط پیرامون خود دارند که مردان معمار ساخته و برای طراحی‌اش تصمیم گرفتند. نیازهای آن‌ها متفاوت است. از آن‌جایی که هیچ سنت و مکتب زنانه‌ای در طراحی و معماری وجود ندارد، ما می‌خواهیم از دریچه‌های تازه‌ی دیگری به معماری نگاه کنیم و فضاهای شهری را براساس نیازهای به‌روز و واقعی زنان طراحی کنیم.» چهل سال بعد، اعضای باقی‌مانده «ماتریکس» حالا دوباره دور هم جمع شدند تا در پی قتل دردناک سارا اورارد به دست یک مامور پلیس که بار دیگر بحث فضاهای شهری مردسالار و ناامن برای زنان را دامن زد، دوباره این کهنه را نو کرده و ادامه دهند. آن‌ها نمایشگاهی را با عنوان «حالا چطور زندگی می‌کنیم» در لندن به راه انداختند. در نمایشگاه آن‌ها چندین نمونه از معماری‌های مردان در فضاهای زنانه را به دقت با عکس و فیلم و … توضیح دادند که چطور این مردان حتا بدیهیات نیازهای یک فضای زنانه را هم نمی‌فهمند و نمی‌گیرند. یکی از این فضاها یک پناهگاه زنان است که مرد معماری طراحی کرده است. آشپزخانه اشتراکی پناهگاه بسیار کوچک است، کاملا دور از فضای اشتراکی نشستن ساکنان پناهگاه است، آشپزخانه هیچ امکانات مناسبی برای بیرون رفتن بوی غذا و غیره ندارد، کابینت‌ها بسیار بالا و برای مردی قدبلند است و ...خیلی ساده، مرد معماری این را طراحی کرده و ساخته که نه در عمرش آشپزی کرده و نه هیچ درکی از فضای آشپزخانه دارد. «ماتریکس» بخش عمده‌ای از بودجه‌ی خود را از شورای شهر لندن می‌گرفت، قبل از این‌که مارگرت تاچر تمام بودجه‌ی این نهادهای آموزشی و آزمایشی را قطع کند. «ماتریکس» تجربه‌ی طراحی فضای شهری را از مساله‌ی صرفا تخصصی خارج کرد. در یکی از معروف‌ترین نمونه‌های کار آن‌ها، ماتریکس از زنان اهل کشورهای جنوب آسیا دعوت کرد تا در یک پیک‌نیک شرکت کرده و هر کدام عکسی از ساختمان‌های محبوب خود را همراه بیارند و توضیح بدهند چه چیز در این ساختمان است که برای آن‌ها مفید و خوشایند است. از دل این همفکری جمعی و زنانه بود که «ماتریکس» در سال ۱۹۸۷ مهدکودکی را برای محله‌ی آسیایی‌نشین طراحی کرد که نه تنها براساس طراحی سنتی این کشورها بود، بلکه آگاهانه از این‌که طراحی را درگیر مذاهب بودایی و اسلامی و غیره کند جدا نگه داشته و تمام ساختمان مناسب حرکت ویلچرها بود، امری که در آن زمان اصلا رایج نبود و برای خودش انقلابی محسوب می‌شد. مشتریان «ماتریکس» هنوز هم می‌گویند جه تجربه‌ی کاری درخشانی با این زنان داشتند. زنانی که نه تنها از موضع عقل کل با آن‌ها حرف نمی‌زدند و لحن از بالا و قضاوت‌گر نداشتند، بلکه به دقت نیازهای مشتری را می‌شنیدند و همیشه مشتاق یادگیری بیشتر بودند. در آن سال‌ها اعضای ماتریکس بارها با این سوال به‌ویژه از سوی مردان مواجه بودند که «طراحی فمینیستی» یعنی چی؟ پاسخ اعضای ماتریکس ساده بود:«طراحی که حواسش به نیازهای متفاوت گروه‌های مختلف مردم هست و از دل توجه به این خواسته‌ها و ملزومات، طراحی می‌‌کند.» در باور آن‌ها هم مثل باقی طراحان و معماران فمینیست، این مطلقا به معنای صرفا توجه به نیازهای زنان نبود. بلکه حواس آن‌ها به نیازهای کودکان، افراد دارای معلولیت، افراد بسیار قدکوتاه یا قدبلند، چاق و لاغر و ...بود. در سال ۱۹۸۴ زنان «ماتریکس» کتابی با عنوان «زنان و محیط‌‌های ساخته‌ی مردان» را منتشر کرد که دیگر نایاب است. اما خوشبختانه قرار است در سال جاری این کتاب بعد سال‌ها بار دیگر منتشر شود. «ماتریکس» اولین گروه جمعی زنان معمار و شهرساز و طراح بود که دور هم جمع شدند و تاثیری ماندگار و عمیق بر زنان متخصص دیگر در این حوزه با دغدغه‌های فمینیستی گذاشتند. @FarnazSeifi
Show all...
​​روز ۹ مه در آمریکا، کانادا و برخی کشورهای دیگر، «روز مادر» است. روز مادر در این کشورها هم به اندازه‌ی روز مادر در ایران، ریشه‌های ضدزن، مردسالار و به دور از خواسته‌ی واقعی زنان دارد. روز مادر در آمریکا اولین‌بار در سال ۱‍۹۱۴ تصویب و جشن گرفته شد. از چند سال قبل، زنان کنشگر حق رای در آمریکا به دنبال این مطالبه و تلاش برای مذاکره با مقامات رده بالای دولت فدرال بودند تا روزی به نام «روز استقلال زنان» از سوی دولت فدرال تصویب و به تقویم رسمی آمریکا اضافه شود. آنا هاوارد شاو، فعال حق رای زنان و یکی از رهبران شناخته‌شده‌ی جنبش حق رای، پیگیرتر از بقیه به دنبال تصویب چنین روزی بود. هاوارد شاو بعد تلاش بسیار موفق شده بود رابط مستقیمی بین خود و وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، پیدا کند و این خواسته را به گوش رئیس‌جمهور برساند. شاو به نمایندگی از زنان کنشگر، خواهان این بود که اولین شنبه ماه مه در تقویم رسمی دولت آمریکا، «روز استقلال زنان» نام‌گذاری شود و روزی شود در لزوم استقلال فکری، اقتصادی، سیاسی زنان و تلاش برای ترویج و توسعه‌ی استقلال. ویلسون همان‌جور که انتظار می‌رفت درجا با این خواسته مخالفت کرد. زنان کنشگر تصمیم گرفتند خودشان «روز استقلال زنان» را کلید بزنند و تبلیغ کنند و کاری به دولت نداشته باشند. آن‌ها در روز ۲ مه ۱۹۱۴ اولین «روز استقلال زن» را جشن گرفتند. زنان به رهبری کنشگران حقوق زن در سراسر ایالات آمریکا به دور هم جمع شدند، «بیانیه استقلال آمریکا» را خواندند، بیانیه‌ی دیگری را در لزوم استقلال زنان خواندند که با هم‌فکری هم تدوین کرده بودند. سخنرانی کردند و سرود سر دادند و بر لزوم مطالبه‌ی حق رای زنان تاکید کردند. استقبال از این مراسم در سراسر آمریکا از حد انتظار فراتر بود. همین دولت فدرال را نگران کرد. آن‌ها که مثل باقی دولت‌های یکی از دیگری زن‌ستیزتر، هیچ دل خوشی از زنان مبارز نداشتند، به فکر چاره افتادند. وودرو ویلسون مشاوران‌اش را فراخواند، با پیشنهاد آن‌ها قرار شد دولت آمریکا روز تازه‌ای به نام «روز مادر» به تقویم رسمی کشور اضافه کند و با این موازی‌کاری و در بوق و کرنا کردن‌اش، تلاش‌های زنان فمینیست را عقب رانده و گم‌وگور کنند. ویلسون دستور داد در اولین روز زن، پرچم‌ها در تمام ساختمان‌های فدرال در سراسر آمریکا «به عشق و احترام مادران» برافراشته شود. رسانه‌ها این روز تازه را در بوق کنند و در ستایش «مقام شامخ مادر» انشا‌ء‌نویسی کنند. از همان ابتدا این روز تازه، فرصت مناسب تازه‌ای برای رونق بخشیدن به کسب‌وکار و بازار کاپیتالیسم هم بود. از همان ابتدا این را حقنه کردند که در این روز همه باید برای مادرشان هدیه بخرند، مردان برای همسرشان که مادر بچه‌های آن‌هاست کادو بگیرند و … زنان کنشگر از این نیرنگ مبهوت ماندند. دولت وقت آمریکا درحالی با بدجنسی چنین کرد که جنبش فمینیسم در آمریکا خود از چند دهه قبل «روز مادر» داشت. روزی که زنان دورهم جمع می‌شدند و چنین مبتذل و سطحی «قربان مقام شامخ مادری» نمی‌رفتند. روزی بود برای پررنگ کردن و تقسیم تجربه‌های دردناک مادری، مسئولیت سنگین مادران و این‌که چطور بچه‌داری زن را از همان حداقل فرصت‌های موجود بیرون از خانه نیز محروم می‌کند. در سنتی بامعنا، در این روز زنانی که مادر بودند، در جمع‌های زنانه از تجارت خود و سختی‌ها و چالش‌ها و خستگی‌هایشان می‌گفتند و همدلی و محبت می‌دیدند. دولت آمریکا با بوق و کرنا و تبلیغات و بدجنسی تمام، این روز را هم له کرد و محو. زنان مبارز آمریکا تا سال‌ها بعد همچنان به هر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نامه می‌نوشتند و امضا جمع می‌کردند که این روز مبتذل «روز مادر» را از تقویم رسمی آمریکا حذف کنید. روزی که به معرکه‌ی دیگر مصرف‌گرایی و کاپیتالیسم تبدیل شده و مسابقه‌ی انشاء‌نویسی مبتذل و تقدس بخشیدن به «مادر بودن» و برتری دادن زنی که زاییده به زنی که نزاییده است! اما تمام تلاش‌های آن‌ها به در بسته خورد و دولت آمریکا هرگز تن به مذاکره هم نداد. «روز مادر» در آمریکا و کانادا و کشورهای دیگری که از آمریکا تقلید کردند، روز دیگری است ساخته‌ی مردسالاری و مبتذل، با خدعه و نیرنگ و در راستای چپاندن زنان در قالب‌های تعیین‌شده خودشان و برتری دادن زنانی به زنان دیگر. @FarnazSeifi
Show all...
​​جنبش فمینیسم در مصر یک تفاوت کلیدی با بسیاری از کشورها دارد. این جنبش در خیابان و با هدایت طبقه‌ی بالای جامعه و پیگیری مطالبه‌ی مشخص مثل حق رای شروع نشد، بلکه در کاباره‌ها و تئاترها و به دست هنرپیشه‌ها و رقصندگان بود که پا گرفت. آن‌ها بودند که عرصه‌ی دلبری برای مردان را به جای دیگری تبدیل کردند: از اختصاص فضایی به زنان، بیرون کشیدن‌شان از خانه و سهیم‌ کردنشان در فضای عمومی گرفته تا ایفای نقش یک مرد بر روی صحنه و لباس «مردانه» پوشیدن و شکستن این تابوهای جنسیتی، از مذاکره برای این که که نقش‌های زنان در نمایش محوری شود و چانه‌زنی سر دستمزد بیشتر تا روی هم گذاشتن پس‌اندازشان برای راه انداختن روزنامه و مجله‌هایی که تقریبا همه نویسندگان زن بودند. بیشتر این زنان هنرمند هم مسلمان بودند. کتاب Midnight in Cairo به قلم رافائل کورمک که به تازگی منتشر شده تاریخ جذاب این زنان و اهمیت کلیدی‌شان در پاگرفتن فمینیسم در مصر را روایت می‌کند. @FarnazSeifi
Show all...
​​بنا به تازه‌ترین گزارش «آکسفام بین‌الملل»، سال گذشته زنان جهان در اثر پاندمی کوید-۱۹ بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد از دست دادند. رقمی که از تولید ناخالص داخلی ۹۸ کشور با یکدیگر نیز بیشتر است. در سراسر جهان، زنان بسیار بیشتر از مردان شغل خود را از دست دادند یا ناچار به کناره‌گیری از شغل خود به دلیل مسئولیت‌های بچه‌داری و خانه شدند. کماکان در تمام کشورهای جهان نیز اکثر نیروهای کار در شغل‌های با درآمد و امنیت کمتر - از جمله مشاغل مرتبط با رستوران‌داری و خدمات فروش و پوشاک - را زنان تشکیل می‌دهند. اغلب کارکنان آن‌چه هم که به «اقتصاد غیررسمی» شناخته می‌شود، زنان‌اند که یکی از آسیب‌پذیرترین اقشارند و به آسانی از بازار کار حذف می‌شوند. بنا به این گزارش زنان در سال پاندمی، ۶۴ میلیون شغل را از دست دادند. این رقم ۵٪ از مجموع موقعیت‌های شغلی است که زنان در سراسر جهان دارند. این در حالی است که مردان جهان ۳.۹٪ موقعیت شغلی را از دست دادند. گزارش تاکید می‌کند که این ارقام، حداقلی‌ترین برآورد احتمالی است و در واقعیت احتمالا میزان مشاغل از دست‌رفته و رقم اصلی، از این هم بسیار بیشتر است. این وضعیت دردناک در حالی رخ می‌دهد که قبل از پاندمی هم هنوز راه بسیار درازی باقی بود تا بتوان به برابری دستمزد و موقعیت‌های برابر شغلی بین زنان و مردان رسید. در این سال سخت، نتایج سال‌ها بی‌توجهی به سیاست‌گذاری که مبتنی بر دغدغه‌های جنسیتی باشد، مثل سیلی سخت بر صورت نشست. سال‌ها فرودستی سیستماتیک زنان منجر به چنین نتایج دردناکی شد. می‌خواهید بدانید برخی ابعاد فاجعه تا کجاست؟ در آمریکا در ماه دسامبر سال ۲۰۲۰، بیش از ۱۴۰ هزار موقعیت شغلی از دست رفت. در تمام این مشاغل، زنان مشغول به کار بودند. فقط در یک ماه ۱۴۰ هزار زن از بازار کار حذف شدند. @FarnazSeifi
Show all...
​​گزارش تحلیلی تازه‌ی دانشگاه جورج تاون می‌گوید واشنگتن دی‌سی تقریبا بهتر از تمام ۵۰ ایالت آمریکا پاندمی کوید-۱۹ را به‌ویژه دراوج ماه‌های پاییز و زمستان گذشته کنترل کرد. چون سیاست‌های درست را به‌موقع اجرا کرد: اولین جایی بود که ماسک را در فروشگاه‌ها اجباری کرد. اولین جایی که ماسک را مطلقا همه‌جا و همیشه برای ۳سال به بالا اجباری کرد. هرگز از فاز ۲ بازگشایی به فاز ۳ نرفت، حتا در مدتی که هر روز بیش ۱۴ مورد شناسایی بیمار بیش‌تر نداشت. به موقع فضای داخل رستوران‌ها را بست، به‌موقع کلاس‌های گروهی باشگاه‌ها را بست. با سیاست‌های محلی درست از جمله ممانعت از بیرون کردن مستاجر، کمک مالی به کسب‌وکارهای محلی، کمک به خانواده‌های کم‌درآمد و ...مردم کمتری را در معرض خطر ابتلا قرار داد. اولین جایی است که بی خانمان‌ها را اولویت گذاشت و فوری واکسن زد و ... . چنین سیاست عقلانی را مدیون این‌ هستیم که شهردار و مسئول بهداشت عمومی شهر هر دو زن‌اند و سیاه‌پوست و دموکرات و اهل علم و دانش، و این‌که ۹۵٪ شهر به توصیه‌های منتخبین‌شان و به علم باور دارند، و از همان ابتدا تا حد خوبی پروتکل‌های بهداشتی را رعایت کردند و می‌کنند. در تصویر زیر، سمت راست، شهردار خانم موریل باوزر و کنار دست او (چپ) دکتر لاکواندرا نسبیت، رئیس اداره بهداشت عمومی واشنگتن دی‌سی را می‌بینید. @FarnazSeifi
Show all...
​​پزشکی در برابر درد زنان، رویه‌ای جنسیت‌زده دارد حرف تازه‌ای نیست که پزشکی، رویه‌ای جنسیت‌زده دارد و به شیوه‌ای سیستماتیک میزان درد زنان را کمتر از مردان جدی می‌گیرد، خیلی بیشتر و به شیوه‌ای دم‌دستی درد زنان را به «عصبی بودن و استرس» ربط می‌دهند و در نتیجه گاه تشخیص‌ را به موقع نمی‌دهد، داروی مناسب در دوز مناسب را برای زنان تجویز نمی‌کند و به سادگی باعث آسیب بیشتر بیماران زن می‌شود. دراین‌باره تحقیقات دانشگاهی و کتاب‌های متعددی هم منتشر شده است و این بحث در چندسال اخیر با حضور پررنگ‌تر زنان فمینیست پزشک، جدی‌تر شد. حال نتیجه تحقیق تازه‌ای 00035-3/fulltext)در نشریه‌ی "The Journal of Pain" بار دیگر تایید می‌کند که پزشکی، به شکلی مداوم رویه‌ای جنسیت‌زده و استانداردی دوگانه در برابر درد زنان دارد. این تحقیق می‌گوید کماکان این کلیشه‌ی دروغین که «زنان درباره‌ی میزان درد خود غلو می‌کنند»، عادی و رایج پزشکی است، این رویه متاسفانه در میان پزشکان و پرستاران از هر دو جنسیت مرد و زن رایج است. هم‌زمان به کلیشه‌ی دروغین دیگری باور دارند که «مردان درد را بهتر تحمل کرده و کمتر از میزان واقعی گزارش می‌کنند». در نتیجه درد مردان را جدی‌تر از میزان واقعی هم ارزیابی می‌کنند. بنا به این تحقیق زنان و مردان پزشک و پرستار، چه ابراز درد شفاهی از سوی زنان بیمار چه نمادهای غیرکلامی درد زنان را کمتر جدی می‌گیرند. در نتیجه به شکلی سیستماتیک، درد زنان را کمتر از چیزی که باید درمان می‌کنند. و در نتیجه همین نگاه و رویه‌ی کلیشه و جنسیت‌زده، بسیار بیشتر برای درد جسمانی زنان، داروهای روان و در بسیاری موارد نالازم و بی‌ربط تجویز می‌کنند و نه داروهای مرتبط با مشکل جسمی. این تحقیق تازه از ویدیو کلیپ‌های کوتاهی از بیماران استفاده کرده که درد جسمی دارند. بیماران در معاینه درد خود را به شکل کلامی اعلام می‌کنند، خودشان از یک تا ده میزان دردشان را مشخص می‌کنند و جزئیات دردی را که احساس می‌کنند، توصیف. سپس پزشکان و پرستاران از هر دو جنسیت زن و مرد، کلیپ‌ها را مشاهده کردند. به شکلی نظام‌مند زنان و مردان پزشک و پرستار، مدام درد زنان را کمتر ارزیابی کردند. حتا وقتی حالت صورت درهم‌فشرده‌ی بیمار زن و مرد از درد یکسان بود، باز درد مرد را جدی‌تر گرفته و بیشتر ارزیابی کردند. در تحقیق دیگری به پزشکان و پرستاران ویدیو کلیپ نمونه خون گرفتن از بچه‌ای ۵ساله را نشان دادند که جنسیت‌اش مشخص نیست. به عده‌ای از آن‌ها گفتند اسم این بچه «ساموئل»(نام مذکر) است و به عده دیگری گفتند اسم این بچه «سامانتا»(نام مونث) است. باز به شیوه‌ای کاملا سیستماتیک پزشکان و پرستارانی که به آن‌ها بچه «ساموئل» معرفی شد، درد را جدی‌تر و بیشتر از آن دسته برآورد کردند که بچه را «سامانتا» دیدند! این وضعیت جنسیت‌زده و دردناک در حالی رخ می‌دهد که اصولا «درد» و «نوع ابراز درد» صرفا مساله‌ی پزشکی نیست. درد نه تنها به بسیاری از عوامل و تاریخچه فردی بستگی دارد، بلکه مساله‌ای است که در بستر اجتماعی رخ می‌دهد و به عوامل اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و ...ربط دارد، مساله‌ای مرتبط با جامعه‌شناسی هم هست . (برای مثال این تحقیق را ببینید.) چیزی که در اکثر دانشگاه‌های پزشکی هرگز به هیچ دانشجویی آموزش نمی‌دهند. @FarnazSeifi
Show all...
​​زنان بیشتر از مردان دچار «خستگی مفرط از تماس ویدئویی» می‌شوند بیش از یک سال بعد از این‌که تمام قرارهای کاری و بسیاری از ملاقات‌های غیرکاری به اپلیکیشن «زوم» منتقل شد، تحقیق دانشگاه استنفورد نشان می‌دهد که «خستگی مفرط از زوم» (Zoom Fatigue) در میان زنان بیشتر و شدیدتر از مردان است. تحقیق تاکید می‌کند که تماس‌های ویدئویی، عامل تشدید دینامیک جنسیتی در ملاقات‌های گروهی‌اند و شکاف‌ فشار روانی و اضطراب جنسیتی را شدیدتر می‌کنند. «انجمن روان‌کاوی آمریکا» نیز گزارش کرد که زنان به شکل مداوم اضطراب و نگرانی بیشتری را از تماس‌های ویدئویی گزارش کرده و سلامت جسمی و روانی آن‌ها با مکالمات ویدئویی، آسیب بیشتری می‌بیند. جرمی بیلنسون، رئیس لابراتور ارتباطات مجازی انسانی در دانشگاه استنفورد در یادداشتی که پیش از این نوشت، تاکید کرد که مشکل اصلی اولیه همین است که تماس ویدئویی «نه طبیعی و عادی است و نه جالب.» در ملاقات‌های واقعی، آدم‌ها مدام به صورت تو از فاصله‌ی نزدیک زل نزدند. تماس ویدئویی ریتم عادی و طبیعی نگاه به دیگری را پاک برهم می‌زند و افراد را وادار به زل زدن مدام در چهره دیگری می‌کند، پدیده‌ای که به «زل زدن بیش از حد» شناخته می‌شود. بیلنسون توضیح داد که از منظر تکامل، وقتی کسی مدام به تو زل زده دو پیام را می‌رساند:«یا این‌که باید با هم جفت شویم یا با هم سرشاخ شده و دعوا کنیم.» در ملاقات واقعی، آدم‌ها مجبور نیستند در رفتارهای غیرکلامی خود(مثل کف زدن، سر را به نشانه تایید یا تکذیب تکان دادن) اغراق کنند. اما در تماس ویدئویی ناچار از این کار هم می‌شوی. در قرار واقعی تو مجبور نیستی به تصویر خودت هم زل بزنی که یکی از عوامل اصلی اضطراب‌آور است. تحقیق استنفورد ۵ گروه اصلی از اضطراب و ناراحتی از تماس‌های ویدئویی را فهرست کرده است: عمومی (خستگی کلی از این وضعیت تماس ویدئویی)، اجتماعی (تمایل به تنها بودن)، عاطفی(احساس این‌که شیره جان‌ات با این تماس‌های ویدئویی کشیده شد)، تصویری(نشانه‌های استرس که در چشمات و حالت چهره فرد ظاهر می‌شود) و انگیزشی(از دست دادن تمایل به این‌که فعالیت‌های دیگری را شروع کنی). زنان در تمام روند تحقیق، در تمام این ۵ گروه، اضطراب و فشار و له شدن بیشتری را گزارش کرده و در مجموع ۱۴ درصد بیشتر از مردان درگیر خستگی مفرط از تماس ویدئویی‌اند. در تحقیق دوم دیگر این گروه برای فهم بهتر تفاوت جنسیتی در این موضوع، زنان بسیار بیشتر «اضطراب آینه» گزارش کردند. اضطراب آینه، یک واقعیت روان‌شناسی است که فرد از تماشای خود در آینه، درگیر توجه بیش از حد به ظاهر و رفتار خود و در نتیجه مضطرب یا دچار افسردگی می‌شود. مکالمات ویدئویی، عملا همان نقش را دارند و «آینه دیجیتال‌اند». زنان همچنین بسیار بیشتر از مردان در مکالمات ویدئویی درگیر تمرکز همراه با اضطراب به رفتارهای غیرکلامی خود می‌شوند و در نتیجه بار روانی همزمان که بر سر آن‌ها می‌ریزد، چند برابر شده و باز منجر به وحشت و استرس بیشتر زن می‌شود. این در حالی است که تحقیقات نشان داده در پاندمی، بار فشار روانی زنان همین‌جوری هم از مردان بیشتر و سهمگین‌تر است و تماس‌های ویدئویی یکی بعد از دیگری هم این بار روانی را همین‌طور حجیم‌تر کرده و خواهد کرد. اجبار به روشن بودن دوربین در تماس‌های ویدئویی، اصرار به این‌که هر مکالمه کاری در زوم و با تماس ویدئویی انجام بشود، تماس‌های ویدئویی طولانی و کشدار بی آن‌که حتا ضروری باشد، کار مضری است که دارد آسیب‌های جدی روانی و جسمی به بار می‌آورد و این‌جا هم زنان‌اند که بیشترین ضربه را متحمل می‌شوند. @FarnazSeifi
Show all...
​​قصه‌ی خانم کتی کاریکو، قصه‌ی آشنایی است. زن ۶۶ساله‌ی مهاجر از مجارستان به آمریکا، دختر یک قصاب که سالیان سال کسی او را جدی نگرفت. دکتر کاریکو یکی از مهم‌ترین دانشمندانی است که فنآوری واکسن‌های مدرن کرونا نظیر فایزر و مدرنا مدیون اوست. سال‌ها شغل ثابت دانشگاهی بهش ندادند، هرگز بهش به رغم لیاقت لابراتور خودش را ندادند و هر روز از لابراتوری به بعدی اسباب می‌کشید. هر روز باید منت یک استاد یا مقام بالاتر دانشگاهی با قرارداد دایمی را می‌کشید تا به او موقعیتی و گوشه‌ای برای کار بدهد. هرگز بیش از ۶۰ هزار دلار در سال حقوق نگرفت. رقمی که در برابر حقوق‌هایی که پژوهشگران چه در دانشگاه و چه در کمپانی‌های تحقیق و داروسازی می‌گیرند هیچ است. همه عمر آکادمیک‌اش متمرکز روی فن‌آوری mRNA کار کرد، اما سال‌ها همه در آکادمی به او خندیدند که ول‌کن نیست و ساده‌لوحانه امید دارد تا از این روش به نتیجه‌ای کارآمد برای ایمنی و درمان پزشکی برسد. ژورنال‌های علمی حاضر نمی‌شدند تحقیقاتش را منتشر کنند و کمپانی‌ها داروسازی علاقه‌ای به سرمایه‌گذاری نداشتند. او اما رها نکرد. بدون سال‌ها تلاش و ناامید نشدن دکتر کتی کاریکو، و رها نکردن کارش، فن‌آوری mRNA به جایی نمی‌رسید که در کمتر از یک سال پس از شیوع ویروس کوید-۱۹ بشود واکسن‌های بسیار موثر فایزر و مدرنا را ساخت. روزنامه‌ی نیویورک‌تایمز گزارش مفصلی درباره‌ی او منتشر کرده است. خوب است زمانه کمی عوض شده و زحمات این زن لااقل تا وقتی هنوز زنده است به رسمیت شناخته می‌شود. @FarnazSeifi
Show all...
​​برای دومین بار در تاریخ ۱۳ ساله‌ی کشور کوزوو یک زن برای ریاست جمهوری برگزیده شد. ویوسا عثمانی، حقوقدان‌ ۳۸ ساله، حالا برای مدت پنج سال عالی‌ترین سمت کشور را برعهده دارد. رییس‌جمهوری قدرت چندانی در اداره‌ی امور کشور ندارد، اما فرمانده کل نیروهای مسلح است و همچنین می‌تواند تاثیر زیادی در سیاست خارجی کوزوو داشته باشد. دکتر عثمانی، دانش‌آموخته‌ی حقوق بین‌الملل از دانشگاه پیتسبرگ آمریکا است و یکی از وکلای مدافع پرونده‌ی استقلال کوزوو در دیوان بین‌المللی دادگستری بود. فعالیت سیاسی را از دوران نوجوانی آغاز کرد. یک‌بار در مصاحبه‌ای‌ گفته بود که وقتی دختر کوچکی بود می‌دید که که اتاق پذیرایی خانه‌‌ی پدری همیشه پر از مهمانان مردی بود که با شور و حرارت درباره آینده‌ی سیاسی کوززو و استقلالش از صربستان بحث و برنامه‌ریزی می‌کردند. همه‌ی آن‌ها بعدا به چهره‌های مهم و با نفوذ در کشور تازه مستقل‌شده تبدیل شدند. برای ویوسای کوچک سوال بود که چرا هیچ‌وقت هیچ زنی در این جلسات حضور ندارد. بسیاری از مردم ویوسا را به عنوان سخنوری قهار و زنی‌ نترس می‌شناسند که مدام در حال جدال با حلقه‌ی بسته و فاسد سیاستمداران کهنه‌کار بوده است. شش سال پیش، جسارت کرد و نامزد رهبری حزب «لیگ دموکراتیک کوزوو» شد. بسیاری از فمینیست‌های کوزوویی از این‌که زنی جوان، با اعتماد به نفس دارد ساختار به شدت مردسالارانه‌ی حزب را به چالش می‌کشد خوشحال بودند. وقتی هم که نامزد نمایندگی و ریاست پارلمان کوزوو شد، حجم انبوهی از طعنه‌ها و توهین‌های زن‌ستیز و شایعه‌های جنسیت‌زده در رسانه‌ها و در کمپین‌های انتخاباتی رقبا سویش سرازیر شد. «شبکه‌ی زنان کوزوو» در اعتراض به این رفتارهای جنسیت‌زده‌ی سیاستمداران بیانیه‌ای تند صادر کرد. اما عثمانی خم به ابرو نیاورد و فقط در یک کلام گفت که این‌ها نشانه‌‌ای از «احساس عدم امنیت» مردان سیاست است. درست همان روزی هم که به ریاست‌جمهوری انتخاب شد، یکی از نمایندگان سرشناس مجلس، که از قضا استاد علوم سیاسی دانشگاه پریستینا هم هست، در یک پست فیسبوکی وقیح‌ترین توهین‌ها را نثار ظاهر و هیکل خانم عثمانی کرد. ویوسا عثمانی در سخنرانی‌ای اظهار امیدواری کرد که انتخابش به ریاست جمهوری به همه‌ی دختران این پیام را برساند که «جایشان هر جایی است که خود بخواهند.» اما بعضی از فمنیست‌های کوزویی اتفاقا از همین نگران هستند، که مبادا این نمونه‌ی نادر موفقیت موجب شود که بی‌عدالتی‌های جنسیتی به شدت نهادینه شده در جامعه‌ی کوزوو فراموش شوند و این‌طور فرض شود که دیگر سقف بتنی شکسته شده است. به قول یکی از روزنامه‌نگاران کوزوو، این که فقط یک زن رییس شود به تنهایی چیزی را عوض نمی‌کند، مهم این است که آن رییس سیاست‌هایی را در پیش گیرد که به توانمندسازی زنان جامعه بیانجامد. @FarnazSeifi
Show all...
​​«اتحادیه زنان روزنامه‌نگار» در گزارش تلخی اعلام کرد ماه مارس ۲۰۲۱، بدترین ماه «خشونت علیه زنان ژورنالیست» در جهان بود. بنا به گزارش این اتحادیه که همچون چتری است که اتحادیه‌های محلی زنان رسانه‌ای در کشورهای مختلف را در بر گرفته، در این ماه ۱۱۱ مورد خشونت علیه زنان ژورنالیست در جهان رخ داد. در این یک ماه، ۴ زن ژورنالیست به قتل رسیدند. سه تن از این زنان، از اهالی رسانه در افغانستان بودند که در جلال‌آباد ترور شدند. زن دیگر، خبرنگاری آمریکایی بود که در شلیک در فروشگاه مواد غذایی در در کلرادو کشته شد. بنا به این گزارش دستکم ۶ زن خبرنگار در حین کار مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. در ترکیه، زن خبرنگاری در حین پوشش تظاهرات اعتراضی زنان در روز جهانی زن، عمدا از سوی پلیس مورد حمله قرار گرفت و کتک خورد. در السالوادور، تیم حفاظتی رئیس‌جمهور به عمد به ۲ زن خبرنگار حمله و آن‌ها را کتک زد. پنج زن ژورنالیست در ماه مارس به حبس‌های طولانی محکوم شدند. در مصر، صعنا سیف به ۱۸ ماه حبس به اتهام‌های واهی «پخش اخبار جعلی» و «استفاده نادرست از شبکه اجتماعی» محکوم شد. در ترکیه زن خبرنگاری به ۳سال و ۷ ماه حبس محکوم شد و ۲ زن دیگر ژورنالیست به ۱ سال و ۶ ماه و ۲۲ روز حبس محکوم شدند. دستکم ۵ زن خبرنگار در ماه مارس گذشته در بلاروس، ترکیه، روسیه و افغانستان بازداشت شدند. در افغانستان، نام فاطمه روشنیان، سردبیر دوهفته‌نامه فمینیستی «نیم‌رخ» در فهرست «واجب القتل‌ها» از سوی طالبان قرار گرفته و روشنیان ناچار شده که در خانه امنی بماند و به محل کار خود نرود. فقط در همین یک ماه ۳۳ زن ژورنالیست از محل کار خود اخراج یا مشمول تعدیل نیرو شدند. سی و یک تن از این زنان در آمریکا مشمول تعدیل نیرو شدند. در ماه مارس ۲۱ مورد آزار در محیط کار علیه زنان ثبت شد. بیست مورد از این شکایات در ترکیه و علیه شیکه تلویزیونی «آرتی» ثبت شد. سیزده مورد آزار حقوقی علیه زنان ژورنالیست نیز در این یک ماه رخ داد. اکثر این موارد نیز باز در ترکیه رخ داد. سه مورد نیز آزار کلامی ثبت شد که ۲ مورد در آمریکا و مورد دیگر در کانادا رخ داد. بنا به این گزارش، دو زن ژورنالیست نیز مورد حمله‌های جنسیت‌زده قرار گرفتند. یک مورد در مالتا و دیگری در استرالیا رخ داد. در استرالیا این حمله‌ی سکسیستی از سوی مرد همکار روی صحنه در تلویزیون رخ داد! «اتحادیه زنان روزنامه‌نگار» می‌گوید فقط در این یک ماه ۷ مورد کارزار آزار و ترول آنلاین سیستماتیک علیه زنان رسانه‌ای رخ داد. دو مورد از این ترول‌های آنلاین علیه زنان ژورنالیست در پاکستان رخ داد. در یک مورد حمله سیستماتیک آنلاین علیه شیفا یوسف‌زای، تحلیل‌گر و ستون‌نویس سیاسی، بعد از این رخ داد که مرد تحلیل‌گری با انتشار ویدئویی در یوتیوب او را متهم به «روابط خاص» با آدم‌هایی در سیاست کرد و این‌که با این دست ارتباطات می‌تواند تحلیل بنویسد. بعد از آن سیلی از حملات ترول‌ها علیه یوسف‌زای رخ داد. طرفداران رجب طیب اردوغان در ترکیه نیز حملات گسترده‌ی آنلاینی علیه زن ژورنالیست ترکی در فرانسه راه انداختند و او را بارها به مرگ تهدید کردند. «اتحادیه زنان روزنامه‌نگار» می‌گوید بدترین جغرافیا در این ماه هولناک برای زنان، ترکیه بود. ترکیه به یکی از بدترین، ناامن‌ترین و پرخشونت‌ترین کشورها برای روزنامه‌نگاران تبدیل شده است و دراین میان زنان رسانه‌ای در این کشور، با تهدیدها و آزارهای پیچیده‌ی جنسیت‌زده‌ی دیگری هم مواجه‌اند. @FarnazSeifi
Show all...