cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

چنل نجلا انتقال یافت

چنل نجلا انتقال یافت ادامه پارت در چنل اصلی 👇🏻👇🏻 https://t.me/+JnErGFg7rkVjYzM8

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
718
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

چنل جدید 👏🏻 چنل قبلی از دسترس نویسنده خارج شده
Show all...
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️ https://t.me/+zpLLm7rsulFlYTlk در و قفل کرد و جلو جلو اومد. از ترس چند قدم عقب رفتم. سریع خودشو بهم رسوند و #کمرم_و_گرفت و به دیوار پشت سرم کوبوند. از برخورد #کمر_لختم به دیوار #اخی گفتم و بازوش و تو مشتم گرفتم که #رونام_گرفت_و_بلندم_کرد. برای اینکه نیافتم #پاهام_و_دور_کمرش_حلقه کردم و دستام و دور گردنش انداختم..... نمیخواستمش... من این مرد و #نمیخواستم.... اشک و تو چشمام دید و سرش و #جلو اورد. نرم #لبم_و_به_بازی گرفته بود و گاز های ریز میزد. اشکام راه گرفت و صورتم رو خیس کردن.... سرش و بلند کرد و نگام کرد: #خیلی_میخوامت_دختر_خیلی_نمیدونی_چقدر_بیتابتم_وگرنه_اینقدر_عشوه_نمیومدی. پشت حرفش دستش و به #لختی کمرم رسوند و لباس و.......🔞🚫 🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞 #پسره_دختره_رو_تو_مهمونی_داخل_دستشویی_گیر_میندازه_و_باهاش_رابطه_برقرار_میکنه♨️♨️🔞🔞 https://t.me/+zpLLm7rsulFlYTlk
Show all...
꧁هیاهوꨄعشق꧂

من زندگی و توی چشمات دیدم 𝙸 saw the life inside your eyes به قلم :ماریا(maamo)

فصل سوم رمان
Show all...
دستام و با کمر بند به تخت بست. کرواتشو باز کرد و باهاش چشمام بست. الان کاملا در اختیار این مرد و تنها با لباس زیر در معرض دیدش بودم. لباش و از گردن تا پایین شکمم به صورت نوازش وار کشیده میشد و هر لحظه بی تاب تر میشدم برای لمس بدنم توسط دستاش. صدای زیر لبیش رو شنیدم _دختر کوچولوی هات خودم. منتظری؟ به نفس نفس افتاده بودم و حتی قدرت تکلمم رو از دست داده بودم. فقط تونستم سرم رو تکون بدم. #دختره_مست_میکنه_و_میره_پیش_پسره_و_ازش_تمکین_میخواد #رمانی‌که‌دارای‌محدودیت‌سنی‌میباشد‌🔞💯 #جوین‌دادی‌؟😐👇👇 https://t.me/+Y3rxCnPTGUFlYWZk
Show all...
پارت گذاری فصل سوم رمان عشق‌و‌هیاهو در این کانال
Show all...
#پارتی‌ازآینده ــ یه (سکسکه) اتاق ب...به من می...یدی ج...یگر ؟ پشت بندش بلند زد زیر خنده .. مسعول پذیرش با تعجب خیره اش بود ــ خانوم شما حالتون خوبه ؟ خندید و سرش را چندبار تکان داد ــ عالی اما نبود .. تلوتلو خوردن و خنده های بی‌موردش چیز دیگری را نشان میداد هرکسی میتوانست بفهمد که این دخترک #زیبا و #ظریف‌اندام #مست است ! باصدای #مردانه آیهان هر دو به سمتش برگشتند ــ چخبره ؟ این صداها چیه ! ــ اقا این خانوم #حالت‌عادی ندارن .. زنگ بزنم 110 ؟ آیهان با خشم به سمت صبا برگشت دختری که با یک نگاه #دلش را برده بود و بار ها #پسش زده بود . شانه های #ظریف دخترک را گرفت و بیتوجه به بقیه به سمت اسانسور کشید صبا بلند خندید و دستش را کشید و دوباره خودش را سمت آیهان هل داد ــ هووو (سکسکه )جوون‌چه ..خ..خوش تیپی تو آیهان محکم تکانش‌داد و در صورتش غرید ــ چت شده تو صبا ؟ کدوم #گوری بودی صبا بیتوجه #مستانه خندید و سرش را نزدیک برد بوی تند الکل در مشام آیهان پیچید اخم غلیظی کرد ــ رفتی کدوم گوری مست کردی #توله سگ ؟؟ هاا؟ صبا بی مقدمه #لب هایش را روی گلوی آیهان گذاشت و #بوسه نرمی رویش زد .. نفس های آیهان تند شد تک تک سلول هایش این دختر را طلب میکردند .. محکم به دیوار چسباندش . ــ نکن دختر .. بیشتر از این #آتیشم نزن حالت خوب نیس الان .. نمیخام بلایی سرت بیارم صبا چشمانش را #مظلوم کرد و لب هایش را #غنچه و آیهان چشم بست بر اینهمه زیبایی و لوندی ــ می...(سکسکه)میخام ب...بیام ات اتاق تو #عقل‌آیهان‌کنارکشید #منطق‌خاموش‌شد و حالا نوبت #یکه‌تازی‌قلب‌تبدارش بود دست زیر زانوی دخترک انداخت و وارد اسانسور شد ــ اره .. #امشب‌مال‌من‌میشی‌صبا و بعدش مجبوری تن به خواسته هام بدی #مجبوری ! https://t.me/+Y3rxCnPTGUFlYWZk https://t.me/+Y3rxCnPTGUFlYWZk
Show all...
پارت بعدی در چنل اصلی 👇🏻 https://t.me/+hwoIHlRI-nsyMmU0
Show all...
نجلا

••«تو همان‌ احسن و الحالی هستی، ‌‌‌‌ که قولت را از خدای محول الحوال گرفتم»•• #عشق‌و‌هیاهو ⇜ فایل #نجلا⇜ آنلاین به‌قلم:ماریا(بانوی دریا)

Repost from نجلا
#Part62 نگاهی به ساعت انداختم نزدیکای صبح بود . بلند‌ شدم و بی توجه به رادمان عصبی که روی مبل نشسته بود میز و چیدم و بعد سمتش رفتم و روی مبل روبه‌رو نشستم . +کمکی میکردی حداقل ، چرا اخمات توی همه؟! به لباس خواب اشاره کرد ؟! _تو چیزی نداری بپوشی؟! نوچی کردم و وارد اشپزخونه شدم و صندلی عقب کشیدم و پشت میز نشستم و مشغول خوردن صبحونه شدم . رادمان مهرداد و صدا زد: _مهرداد!! مهرداد از اتاق بیرون آمد و جوابشو دادم : _جانم؟! انگار که نه انگار با‌هم مشکل داشتن . _بریم پیش مش‌حسن؟! کنجکاو پرسیدم : +مش حسن کیه؟! کسی جوابی نداد . انگار که منی وجود نداره :) مهرداد به سمت اشپزخونه آمد و جواب داد : _باشه یه وقت دیگه ، ولی…… +ولی چی ؟! بازم بی توجهی. رادمان که انگار منظور مهرداد و گرفته بود و سری تکون داد : _حله . به سمت در رفت . _زود برمیگردم . در خونه رو بست و رفت . بلند شدم و خودمو روی اپن خم کردم : +میشه بهم بگی کجا رفت؟! وارد اشپزخونه شد و نگاهی به میز انداخت . _تو کی بزرگ شدی جوجه؟! پوف کلافه‌ای کشیدم و به حالت قهر لب زدم : +مهرداد. دستشو دور کمرم گره زد که هینی کشیدم . یکی از دستاشو روی سینم گذاشت و با دست دیگش موهامو کنار زد و لباشو آروم روی گردنم گذاشت و روی نشونه‌روی گردنم بوسه‌ای کاشت.
Show all...
پارت بعدی در چنل اصلی 👇🏻 https://t.me/+hwoIHlRI-nsyMmU0
Show all...
نجلا

••«تو همان‌ احسن و الحالی هستی، ‌‌‌‌ که قولت را از خدای محول الحوال گرفتم»•• #عشق‌و‌هیاهو ⇜ فایل #نجلا⇜ آنلاین به‌قلم:ماریا(بانوی دریا)