چنل نجلا انتقال یافت
چنل نجلا انتقال یافت ادامه پارت در چنل اصلی 👇🏻👇🏻 https://t.me/+JnErGFg7rkVjYzM8
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
718
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
https://t.me/+zpLLm7rsulFlYTlk
در و قفل کرد و جلو جلو اومد. از ترس چند قدم عقب رفتم. سریع خودشو بهم رسوند و #کمرم_و_گرفت و به دیوار پشت سرم کوبوند. از برخورد #کمر_لختم به دیوار #اخی گفتم و بازوش و تو مشتم گرفتم که #رونام_گرفت_و_بلندم_کرد.
برای اینکه نیافتم #پاهام_و_دور_کمرش_حلقه کردم و دستام و دور گردنش انداختم..... نمیخواستمش... من این مرد و #نمیخواستم.... اشک و تو چشمام دید و سرش و #جلو اورد.
نرم #لبم_و_به_بازی گرفته بود و گاز های ریز میزد. اشکام راه گرفت و صورتم رو خیس کردن.... سرش و بلند کرد و نگام کرد:
#خیلی_میخوامت_دختر_خیلی_نمیدونی_چقدر_بیتابتم_وگرنه_اینقدر_عشوه_نمیومدی.
پشت حرفش دستش و به #لختی کمرم رسوند و لباس و.......🔞🚫
🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞🚫🔞
#پسره_دختره_رو_تو_مهمونی_داخل_دستشویی_گیر_میندازه_و_باهاش_رابطه_برقرار_میکنه♨️♨️🔞🔞
https://t.me/+zpLLm7rsulFlYTlk
꧁هیاهوꨄعشق꧂
من زندگی و توی چشمات دیدم 𝙸 saw the life inside your eyes به قلم :ماریا(maamo)
14940
دستام و با کمر بند به تخت بست. کرواتشو باز کرد و باهاش چشمام بست. الان کاملا در اختیار این مرد و تنها با لباس
زیر در معرض دیدش بودم. لباش و از گردن تا پایین شکمم به صورت نوازش وار کشیده میشد و هر لحظه بی تاب تر میشدم برای لمس بدنم توسط دستاش. صدای زیر لبیش رو شنیدم
_دختر کوچولوی هات خودم. منتظری؟
به نفس نفس افتاده بودم و حتی قدرت تکلمم رو از دست داده بودم. فقط تونستم سرم رو تکون بدم.
#دختره_مست_میکنه_و_میره_پیش_پسره_و_ازش_تمکین_میخواد
#رمانیکهدارایمحدودیتسنیمیباشد🔞💯
#جویندادی؟😐👇👇
https://t.me/+Y3rxCnPTGUFlYWZk
5510
#پارتیازآینده
ــ یه (سکسکه) اتاق ب...به من می...یدی ج...یگر ؟
پشت بندش بلند زد زیر خنده ..
مسعول پذیرش با تعجب خیره اش بود
ــ خانوم شما حالتون خوبه ؟
خندید و سرش را چندبار تکان داد
ــ عالی
اما نبود .. تلوتلو خوردن و خنده های بیموردش چیز دیگری را نشان میداد
هرکسی میتوانست بفهمد که این دخترک #زیبا و #ظریفاندام #مست است !
باصدای #مردانه آیهان هر دو به سمتش برگشتند
ــ چخبره ؟ این صداها چیه !
ــ اقا این خانوم #حالتعادی ندارن .. زنگ بزنم 110 ؟
آیهان با خشم به سمت صبا برگشت
دختری که با یک نگاه #دلش را برده بود و بار ها #پسش زده بود .
شانه های #ظریف دخترک را گرفت و بیتوجه به بقیه به سمت اسانسور کشید
صبا بلند خندید و دستش را کشید و دوباره خودش را سمت آیهان هل داد
ــ هووو (سکسکه )جوونچه ..خ..خوش تیپی تو
آیهان محکم تکانشداد و در صورتش غرید
ــ چت شده تو صبا ؟ کدوم #گوری بودی
صبا بیتوجه #مستانه خندید و سرش را نزدیک برد
بوی تند الکل در مشام آیهان پیچید
اخم غلیظی کرد
ــ رفتی کدوم گوری مست کردی #توله سگ ؟؟ هاا؟
صبا بی مقدمه #لب هایش را روی گلوی آیهان گذاشت و #بوسه نرمی رویش زد ..
نفس های آیهان تند شد
تک تک سلول هایش این دختر را طلب میکردند ..
محکم به دیوار چسباندش .
ــ نکن دختر .. بیشتر از این #آتیشم نزن
حالت خوب نیس الان .. نمیخام بلایی سرت بیارم
صبا چشمانش را #مظلوم کرد و لب هایش را #غنچه
و آیهان چشم بست بر اینهمه زیبایی و لوندی
ــ می...(سکسکه)میخام ب...بیام ات اتاق تو
#عقلآیهانکنارکشید
#منطقخاموششد
و حالا نوبت #یکهتازیقلبتبدارش بود
دست زیر زانوی دخترک انداخت و وارد اسانسور شد
ــ اره .. #امشبمالمنمیشیصبا و بعدش مجبوری تن به خواسته هام بدی
#مجبوری !
https://t.me/+Y3rxCnPTGUFlYWZk
https://t.me/+Y3rxCnPTGUFlYWZk
7020
پارت بعدی در چنل اصلی 👇🏻
https://t.me/+hwoIHlRI-nsyMmU0
نجلا
••«تو همان احسن و الحالی هستی، که قولت را از خدای محول الحوال گرفتم»•• #عشقوهیاهو ⇜ فایل #نجلا⇜ آنلاین بهقلم:ماریا(بانوی دریا)
16410
Repost from نجلا
#Part62
نگاهی به ساعت انداختم نزدیکای صبح بود .
بلند شدم و بی توجه به رادمان عصبی که روی مبل نشسته بود میز و چیدم و بعد سمتش رفتم و روی مبل روبهرو نشستم .
+کمکی میکردی حداقل ، چرا اخمات توی همه؟!
به لباس خواب اشاره کرد ؟!
_تو چیزی نداری بپوشی؟!
نوچی کردم و وارد اشپزخونه شدم و صندلی عقب کشیدم و پشت میز نشستم و مشغول خوردن صبحونه شدم .
رادمان مهرداد و صدا زد:
_مهرداد!!
مهرداد از اتاق بیرون آمد و جوابشو دادم :
_جانم؟!
انگار که نه انگار باهم مشکل داشتن .
_بریم پیش مشحسن؟!
کنجکاو پرسیدم :
+مش حسن کیه؟!
کسی جوابی نداد .
انگار که منی وجود نداره :)
مهرداد به سمت اشپزخونه آمد و جواب داد :
_باشه یه وقت دیگه ، ولی……
+ولی چی ؟!
بازم بی توجهی.
رادمان که انگار منظور مهرداد و گرفته بود و سری تکون داد :
_حله .
به سمت در رفت .
_زود برمیگردم .
در خونه رو بست و رفت . بلند شدم و خودمو روی اپن خم کردم :
+میشه بهم بگی کجا رفت؟!
وارد اشپزخونه شد و نگاهی به میز انداخت .
_تو کی بزرگ شدی جوجه؟!
پوف کلافهای کشیدم و به حالت قهر لب زدم :
+مهرداد.
دستشو دور کمرم گره زد که هینی کشیدم .
یکی از دستاشو روی سینم گذاشت و با دست دیگش موهامو کنار زد و لباشو آروم روی گردنم گذاشت و روی نشونهروی گردنم بوسهای کاشت.
100
پارت بعدی در چنل اصلی 👇🏻
https://t.me/+hwoIHlRI-nsyMmU0
نجلا
••«تو همان احسن و الحالی هستی، که قولت را از خدای محول الحوال گرفتم»•• #عشقوهیاهو ⇜ فایل #نجلا⇜ آنلاین بهقلم:ماریا(بانوی دریا)
200