cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

نجلا

••«تو همان احسن و الحالی هستی که قولت را از خدای محلول الحوال گرفتم»•• به قلم : سلن(ماریا)

Show more
Advertising posts
830
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

سلام امیدوارم حال دلتون خوب باشه خیلی ناراحتم از اینکه میخوام این حرفو بزنم ولی رمان نجلا قراره متوقف بشه ولی زود برمیگرده اونم با قلم بهتر ممنونم که تا اینجا همراهمون بودید خیلی زود برمیگردیم و دلمون براتون تنگ میشه اگر میخواید از خبر شروع رمان مطلعه بشید توی کانال بمونید خیلی دوستون دارم پیشاپیش یلداتون مبارک ♥️ https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1048266-WVHPb8t «حرفی سخنی»
Show all...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @ChatgramSupport

#Part202 نیشخندی میزنم که به سمتم میاد و دستاشو دو طرف صورتم میزاره : _من میدونم تو هم دوسش داری ، بچه جفتمونه ! نیشخندی میزنم و دستاشو کنار میزنم . _معلوم نیست شب تا صبح بغل کی خوابیدی انوقت توله‌ات بچه منه ؟! _مهرداد ! بی توجه بهش ادامه میدم : _تا دیروز دنبال رادمان بودی که منو بگیر تا شکمم بزرگ نشده الان اون توله بچه‌ی منه ؟! _من…… نذاشتم حرفش کامل بگه : _خفه‌شو ! انگشتمو سمتش میگیرم : _حتی یه کلمه هم نمیخوام بشنوم . به سمت بیمارستان میرم که از پشت میگه : _رادمان میدونه بچه توعه ، همه میدونن . سمتش برمیگردم : _بخاطر نورا قبول کرد که باهام ازدواج کنه . اشکاشو با پشت دست پاک میکنه : _من فکرامو کردم . کمی مکث میکنه : _نمیخوام بچم تا زمانی که پدرش هست کسی دیگه براش پدری کنه .
Show all...
#Part201 روی صندلی کنار تخت نشست و به در خیره شد . عصبی به سمتش رفتم و بازشو محکم گرفتم و از اتاق بیرون رفتم . به سمت وسط راهرو پرتش کردم و به در خروجی اشاره کردم : _گمشو بیرون ! هق‌هق کنان از روی زمین بلند شد . داد زد : _نمیرم! باز به سمتش رفتم و اینبار موهاشو کشیدم که صدای جیغش باعث شد تمام پرسنل بخش دورمون جمع بشند . از موهاش کشیدم و به سمت خروجی رفتم ! حتی چنگ ناخنش روی دستم هم مانع‌ام نمیشد ! بیرون بیمارستان روی چمن مصنوعی ولش کردم که هق‌هق کنان نگاهی بهم انداخت . _نمیبخشمت مهرداد نمیزارم…… هنوز حرفش کامل نشده بود که به سمتش رفتم تا با پا ضربه‌ی بهش بزنم که جیغ کشید : _حاملم ! دستشو جلوی صورتش گرفت و گریه‌اش شدید تر شد . از شدت تعجب جا خوردم ! حامله بود ؟! از روی زمین بلند شد و به سمتم آمد : _حاملم ! اتفاقی برای بچمون بیوفته …… از شدت عصبانیت به تخت سینه‌لش کوبیدم که چند قدم عقب رفت : _بچمون؟!
Show all...
#Part200 سری تکون میدم و به سمت اتاق میرم ! آروم کنار تخت میشینم و به چهره غرق خوابش خیره میشم . دستمو سمت موهاش میبرم و آروم نوازش میکنم . نمی دونم چقدر میگذره که با صدای در به خودم میام و آروم از کنار نورا بلند میشم ! _مهرداد ! با صدای طلا برمیگردم و عصبی به سمت طلا میرم : _اینجا چه غلطی میکنی!؟ بازوشو میگیرم و به سمت در میرم که مانع میشه و سریع بازوشو میکشه ! نگاهی به نورا میندازه : _دوسش داری؟! عصبی سمتش خم میشم تا بازوشو بگیرم که اجازه نمیده و با پشت دست اشک روی گونشو پاک میکنه . _تقصیررمن نیست ! نگاهی به نورا میندازم و آروم کنار گوش طلا صدامو بلند میکنم : _از اینجا گم میشی یا نه ؟! _نه! لجبازانه یه قدم عقب رفت و بلند گفت : _نه نمیرم ! انگشت اشارشو سمتم گرفت : _تا تکلیف این قضیه مشخص نشه جایی نمیرم !
Show all...
#Part199 _سلام ! عصبی نگاهی بهم میندازه و چند قدمی ازم فاصله میگیره ولی پشیمون میشه و قدم های طی کردشو برمیگرده و روبه‌روم قرار میگیره . میخوام حرفی بزنم که دستشو بالا میاره و سیلی محکمی توی گوشم میزنه . شیرین هینی میکشه ‌و رادمان سعی میکنه مادرشو آروم کنه ، ولی موفق نمیشه . _جا داره بیشتر کتک بخوری ولی اینو زدم تا بدونی ……. نگاهی به شیرین میندازه و کمی سکوت میکنه و بعد ادامه میده : _هم انتخاب رادمان خرابه هم انتخاب نورام ! حرفی نمیزنم و فقط خیره بهش نگاه میکنم . درحال هضم کردن حرفشم که رو به رادمان میکنه و میره ! زهرا دور میشه رادمان میخواد قدمی به سمتش برداره که بازوشو میگیرم و عصبی کنار گوشش با دندون های چفت شده میگم : _چی گفتی بهش ؟! بازوشو از دستم بیرون میکشه : _توضیح میدم ! حرفشو میزنه و پشت سر زهرا میره . _بهتره منم دیگه برم ! نورا تنهاست مواظبش باش ! سری تکون میدم و به سمت اتاق میرم !
Show all...
#Part198 منو تهدید میکنه که اگر بلایی سر نورا بیاد نابودم میکنه . گریه‌لش شدید تر میشه : _من اگر میخواستم نورا …….. _بسه طلا ! _مهرداد من اگر میخواستم اتفاقی بیوفته به تو میگفتم نورا رو دزدیدن؟! داداش خودم بوده درست ! دیر گفتم درست ! ولی من که گناهی ندارم ! خودم خواستم جلوشو بگیرم نشد ! وسط حرفش پریدم : _بسه طلا ! _مهرداد من نمیخوام از دستت بدم …. هنوز جملش کامل نشده بود که تماس و قطع کردم . الان وقت مناسبی نبود ! با صدای پیام پوف کلافه‌ی کشیدم و نگاهی به گوشی انداختم : طلا:من دوستت دارم مهرداد . تلفنم و خاموش کردم و وارد بیمارستان شدم ! به سمت اتاق نورا رفتم ! ساعت ملاقات تموم شده بود و بقیه داشتند برمیگشتند. به سمت اتاق رفتم که شیرین مانعم شد : _صبر کن مهرداد ! سمتش برگشتم : _چی شده ؟! همون لحظه زهرا از اتاق بیرون آمد . بعد از روز رفتنش از خونه نگار دیگه ندیده بودمش ! البته نه تنها اون بلکه هیچکس و ندیده بودم ! سری تکون میدم و سلامی میکنم !
Show all...
#Part197 چادرشو میپوشه و موهاشو مرتب میکنه : _اینجوری بهتره یا ……. به در اشاره میکنم : _دیرمون شد . ناراحت ازم فاصله میگیره و همه از خونه بیرون میریم . بعد از گرفتن دست گل و شیرینی با طی کردن چند کیلومتر به بیمارستان میرسیم . _شما پیاده بشید من ماشین و پارک کنم . الما باشه‌ی میگه و مامان بی توجه به حرفم پیاده میشه ! پوف کلافه‌ی میکشم و به راه میوفتم ! بالاخره بعد از چند دقیقه جای پارک پیدا میکنم . اونو با فاصله‌ی زیاد از بیمارستان ! پا تند میکنم و با عجله به سمت بیمارستان میرم . گوشیم زنگ میخوره که توجهی نمیکنم ولی انقدر ادامه پیدا میکنه که بالاخره دست میبرم و از توی کیفم بیرون میکشم . بدون نگاه کرد به فرد پشت خط جواب میدم : _بله ! _مهرداد ؟! طلا بود ! داشت گریه میکرد ؟! بعد از قضیه نورا و دعوای رادمان و طلا دیگه ارتباطی نداشتیم . میخواستم قطع کنم که با حرفی که میزنه ماتم میبره : _رادمان باز آمده اینجا !
Show all...
#Part196 «مهرداد» _میگن دو ساعتی هست که بهوش آمده . شونه رو از جلوی آیینه برمیدارم و سرسری روی موهام میکشم . _رادمان اونجا بود ؟! بی توجه به سر و صدا های مامان و الما پیرهن سفید رنگی بیرون میارم و با تیشرتم تعویض میکنم . _نمی دونم مامان ! _مهرداد و صدا بزن بریم دیگه دیر شد ! دستمو روی دستگیره میزارم و از اتاق بیرون میرم . _من امادم . مامان نگاهی به سر تا پام میندازه و اسفند و دور سرم میچرخونه که عصبی تشر میزنم : _مامان ! بی توجه بهم به سمت اشپزخونه میره . الما همونطور که در حال مرتب کردن لباسشه نگاهی بهم میندازه و سوتی میکشه : _شادوماد سفید هم بهت میادا ! چشم غره‌ای بهش میرم و به سمت در میرم . _فقط یک دقیقه‌ی دیگه فرصت دارید شیرین خانم ! از توی اشپزخونه صدا میزنه : _امدم!
Show all...
#Part195 جیغ میزنم و میخوام بلند بشم که اجازه نمیده و سیلی محکمی میزنه که روی زمین میوفتم و مزه‌ی خون… کمربندشو از دور شلوارش بیرون میکشه و دور دستش میپیچه و با یه ضربه روی تن بی جونم فرود میاره . بلند جیغ میکشم که اینبار توی صورتم میکوبه : _خفه شو ! خفه شو نورا ، جز ناله نمیخوام صدایی ازت دربیاد . دستمو روی دهنم میزارم که اجازه نمیده و مچ دستمو میگیره که سریع میکشم . نگاهی به لب پارم میندازه : _نگاه کن . نچی میکنه و دستمالی از گوشه‌ی میز برمیداره. به سمتم میاد و دستمال و گوشه لبم میزاره : _ببین با خودت چیکار کردی . ترسیده نگاهی بهش میندازم و هقی میزنم : _ببین منو تو ……. زبون باز میکنم و جیغ میزنم : +منو تو چی؟! منو تویی در کار هست؟! سعی میکنم بلندشم . +دیگه منو تویی درکار نیست اروند ولم کن . هولش میدم و سریع به سمت در پا تند میکنم . خودمو به در میرسونم و در و باز میکنم و با دیدن فرد جلوی در مانم میبره و بغض میکنم . زمانی که میخوام یه قدم به سمت جلو بردارم از موهام میگیره و به عقب میکشه . با برخورد سرم به میز چوبی و شکسته شدن ظرف شیرینی خوری روی صورتم چشمام بی اختیار بسته میشه و صدای فریاد مهرداد به گوشم میرسه . شاید آخرین بار باشه که صدا رو میشنوم !
Show all...